ابن تومرت ونظام اعتقادی او(2)
فصل ششم:
تینملل جولانگاه اعمال
تینملل میان دو کوه، در نقطهای مرتفع واقع و دستیابى بدان بسیار دشوار بود، ابن تومرت آن را حصنى استوار و مطمئن یافت. نخست چند سالى را در کوههای درن، در حوالى تینملل، گذراند و سرانجام در این شهر مستقر گردید و نقشههای خود را جدیتر و شتابزدهتر پىگرفت. گرچه تا این زمان گروههای زیادی را با خود همراه کرده بود، ولى این تعداد برای اجرای آنچه او در سر مىپروراند، با توجه به محدودیت زمانى و احتمال مرگ ناگهانى، بسنده نبود و تنها با موعظة مردم و استمالت از رؤسای قبایل نیز مقصود حاصل نمىشد. این بود که به فکر بعضى اعمال خشن و مکرآمیز افتاد، اعمالى که با شیوة نسبتاً ملایم و به دور از «سفک دماء» او (مراکشى، 187) مباینت داشت و در آن خونریزی، خشونت و استبداد مطلق مجاز شمرده مىشد. از جمله چون ترسید که مبادا اهل کوهستان او را به امیر المسلمین تسلیم کنند، بر آن شد که آنان را در حیلهای درگیر سازد که به سبب آن هم ایشان را منقاد خود کند و هم آنان را بر سلطان وقت بشوراند. در میان اقوام کوهنشین به قومى برخورد که فرزندانشان پوستى سرخ و چشمانى آبى داشتند در حالى که پدرانشان گندمگون و سیاه چشم بودند. سبب را پرسید، خاموش ماندند. چون اصرار ورزید، گفتند: ما رعایای سلطان این سرزمینیم. همه ساله مملوکان او برای گرفتن خراج از کوه بالا مىآیند، ما را از خانههایمان بیرون مىکنند و با زنان ما خلوت مىکنند. این است که فرزندان ما بر این صفت به دنیا مىآیند و ما را یارای رفع این فضیحت نیست. ابن تومرت که ظاهراً در جست و جوی مستمسکى از این دست بود، گفت: به خدا سوگند، که مرگ از چنین حیاتى بهتر است. چگونه به چنین بدنامى رضا دادهاید، حال آنکه در شمشیر زنى و جنگاوری از همه برترید! وقتى از او چارهجویى کردند، نخست از آنان پیمان گرفت که چنانچه آنان را از این رسوایى رهایى بخشد به حلقة اطاعت او در آیند؛ سپس توطئهای را به آنان پیشنهاد کرد که با اجرای آن کوهستاننشینها توانستند مملوکان سلطان را یکجا به هلاکت برسانند. تنها یکى از آنان که جان سالم به در برد، خبر واقعه را به سلطان مراکش رساند.
سلطان نادم از بىعنایتى به نصیحت مالک بن وهیب، سپاهى به پناهگاه ابن تومرت گسیل داشت. فقیه سوسى اهل کوهستان را دستور داد تا راههای دستیابى به تینملل و پناهگاههای آن را مسدود کنند. بعضى از قبایل مجاور هم یاری کردند. وقتى سپاه سلطان نزدیک شد، کوهنشینان از اطراف بر آنان باران سنگ فرو ریختند. سنگباران از نیمروز تا شب هنگام ادامه یافت و چون شب فرا رسید، سپاه سلطان بازگشتند. چون سلطان تاب مقابله را با اهل کوهستان که در پناهگاههای مطمئن تحصن گزیده بودند، نداشت از رویارویى با آنان منصرف شد (ابن خلکان، 5/51، 52).
خیانت به حامیان خود:
یکى دیگر از موارد غدر ابن تومرت کاری بود که با اهل تینملل کرد. روزی پس از نماز عشا از مسجدی که بیرون تینملل برای او ساخته بودند، به شهر وارد شد. انبوهىِ اهل کوهستان و استواری شهر را که دید، ترسید که مبادا مردم از او روی بگردانند. بنابراین دستور داد از آن پس بىسلاح در مسجد پیش او بیایند. چند روزی که مردم چنین کردند، به امر او پیروان فریفتة او بر سر مردم بىگناه ریختند و آنان را در خانة خدا به قتل رساندند، سپس وارد شهر شده، به کشتار خلق، اسیر کردن زنان و تاراج اموال پرداختند. شمار قربانیان این واقعه را 000 ،15نوشتهاند. وی سپس خانهها و زمینهای مردم را میان پیروان خود تقسیم کرد و دیواری به گرد شهر کشید و قلعهای بر بلندیهای کوه بنا کرد (ابن اثیر، 10/572، 573). در واقع، شهر را از افراد نامطمئن تهى کرد و به «خودیها» اختصاص داد. از قراین برمىآید که این واقعه مربوط به بعد از زمانى است که ابن تومرت خود را امام معصوم اعلان کرد، زیرا وقتى یکى از یاران نزدیکش از او پرسید که چرا خلقى را که به ما اکرام کرده و پناه دادهاند، مىکشیم؟ رو به اصحاب کرد و گفت: این سؤال به معنای تردید در عصمت امام است، او را بکشید و یاران بىدرنگ چنین کردند (ابن عذاری، 4/69؛ ذهبى، سیر، 19/545).
مراسم بیعت:
ابوبکر صنهاجى گزارش مىدهد که وقتى ابن تومرت به تینملل [ظاهراً به حومة آن] رسید، زیر درختى که او و بعضى دیگر از مورخان از آن به نام شجرة الخروب یاد کردهاند، از همراهان بیعت گرفت. نخستین بیعت کننده عبدالمؤمن بن على بود. به دنبال او نه نفر دیگر از یاران نزدیک با وی بیعت کردند. ابن تومرت این ده نفر را که کتب تاریخ در اسامى آنان اندکى اختلاف دارند، «عشرة» نامید. ابوبکر خود را هفتمین نفری معرفى مىکند که با ابن تومرت دست بیعت داد (بیذق، 73). به دنبال ده نفر خواص، دیگران، از قبایل مختلف، یکى پس از دیگری با او بیعت کردند. ابن ابى زرع (ص 176) تاریخ این بیعت را بعد از نماز جمعة 15 رمضان 515ق و ابن عذاری (4/68) سال 516ق گزارش کردهاند و این، یک سال پس از رسیدن ابن تومرت به تینملل بوده است (ابن ابى زرع، همانجا). از روایت ابن خلدون ( العبر، 6(2)/470) این چنین برمىآید که او 3 سال پس از گرفتن بیعت از یاران، به کوه تینملل رفت و در آنجا سکنى گزید. به هر حال، آنچه مسلم است، این است که مراسم بیعت زمانى انجام شد که ابن تومرت در حول و حوش زادگاه خود بود.
روز پس از بیعت ابن تومرت با اصحاب عشره در حالى که شمشیرها را حمایل بسته بودند، به مسجد رفتند. او در آنجا بر منبر نشست و پس از حمد خدا و درود به محمد(ص) که مبشر ظهور امام مهدی(ع) است، به ذکر صفات و علامات مهدی موعود پرداخت و گفت وقتى زمین را جور و فساد فرا مىگیرد، او ظهور و جهان را از قسط و عدل پر خواهد کرد. پروردگار او را برای نسخ باطل و رفع جور برخواهد انگیخت. مکان او مغرب اقصى و زمان او آخرالزمان خواهد بود (الحلل، 107). پس از آنکه به یاری فصاحت و سحر بیان شوق به دیدار مهدی را در ضمایر مستمعان شعلهور ساخت و از این رهگذار جو مطلوب را فراهم دید، اعلان داشت که: «من محمد بن عبدالله همان مهدی معصوم منتظرم». آنگاه پیوستگى نسبت خود را به رسولاکرم(ص) و على بن ابى طالب(ع) بیان داشت و دست خود را به سوی جمعیت دراز کرد تا با او به عنوان مهدی موعود بیعت کنند و گفت: «بر چیزی با شما مبایعت مىکنم که اصحاب رسول خدا بر آن با وی بیعت کردند» (مراکشى، 187، 188؛ ذهبى، سیر، 19/548؛ سبکى، 4/74). خلق یک به یک با او بیعت کردند. روایت دیگر در نحوة بیعت مردم این است که وقتى ابن تومرت فضایل و نشانههای مهدی منتظر را برشمرد، اصحاب دهگانه که عبدالمؤمن در رأس آنان بود، برابر وی برخاستند و گفتند «این نشانهها که گفتى در کسى جز در تو نمىبینیم. تو همان مهدی هستى». سپس با او دست بیعت دادند (ابن اثیر، 10/571)، و بدین ترتیب شأن و منزلت روحانى و هالة قداستى را که از پى آن بود، در نظر پیروان مفتون و فدایى خود پیدا کرد.
از آن پس آنچه مىگفت و مىفرمود نه حرف و حکم فقیهى زاهد یا زعیم دینى ساده، که حرف و حکم امام معصومى بود که حدود 4 قرن پیش از آن، رسول خدا ظهورش را بشارت داده بود. از این پس هر که با او به معارضه برمىخاست، کشته مىشد. اگر از کسى بىادبى مىدید، به تازیانهاش مىبست و چنانچه بىادبى تکرار مىشد، متمرد محکوم به اعدام بود. کسى که به برادر، فرزند یا پدر اهانت مىکرد، حکمش قتل بود. خلاصه، برای پیشبرد نقشهها و در دست داشتن زمان امور، شدت عمل نشان داد و تدریجاً نظامى را پى ریخت که بعدها اساس دولت موحدون را تشکیل داد (عنان، عصر المرابطین، 174- 175، به نقل از ابن قطان).
ترتیب اصحاب:
پس از تکمیل بیعت، ابن تومرت که تا این زمان فقط «امام» خوانده مىشد و از این پس به مهدی ملقب گردید، پیروان خود را به ترتیب سابقة مصاحبت و خدمت، حد سرسپردگى، یا وابستگى قبیلهای و غیره به طبقاتى تقسیم کرد. نخستین ده نفر از ملازمان خود را که اول بار با او بیعت کردند و از مهاجران اولیه بودند «اهل عشره» نامید. اینان که از جانب امام به «جماعة» نیز ملقب شدند (بیذق، 32)، زبدة اصحاب و معتمدان موثق او بودند (ابن اثیر، 10/576). اولین اینان، نزدیکترین شاگردانش، عبدالمؤمن بن على از قبیلة قیس سلیم و موسوم به «صاحب وقت» (بیذق، 32، 33) بود که پس از درگذشت ابن تومرت، خلیفة او شد. دومین گروه را ایت خمسین یعنى اهل خمسین نامید (ابن اثیر، همانجا) که مرکب از رؤسا و قبایل مختلف بودند. عنوان دیگر این طبقه «مؤمنین» بود، زیرا به اعتقاد ابن تومرت کسى بر روی زمین ایمان اینان را نداشت و خداوند به واسطة آنان روم و فارس را خواهد گشود و دجال را هلاک خواهد کرد (مراکشى، 188). ابن تومرت برای مشورت با این طبقه مراجعه مىکرد (ابن ابى زرع، 177). هفتاد نفری را که پس از خمسین به وی گرویدند، اهل سبعین نام نهاد. این 3 طبقه از مخلصترین و مقتدرترین یاران ابن تومرت بودند. بقیة پیروان را به اعتبار شغل یا وظیفه، نسبت خانوادگى و پیوندهای عشیرهای به 12، و در پارهای روایات به 14 طبقه مانند طلبه، حفاظ، اهل هرغه، اهل جنفیسه، غازیان و غیره تقسیم کرد و برای هر طبقه مراتبى وضع نمود.
این طبقات ثابت و لایتغیر و تابع انضباط و نظام خاصى بودند ( الحلل، 109). ابن تومرت تمام پیروان خود را «موحدون» نامید و این تعریضى بود به قبایل لمتونه و حکام مرابطى که به تجسیم متمایل بودند و از تأویل آیات قرآنى دربارة صفات الهى اعراض داشتند (ابن خلدون، العبر، 6(2)/471). به علاوه، وی برای بعضى از اصحاب خاص مسئولیتهایى معین کرد. از جمله ابن بقال را کاتب مراسلات، ابوابراهیم اسماعیل ابن یسلالى را قاضى مردم از جانب خود، ابوعمران موسى بن تماری را امین الجماعه و ابوعبدالله محمد بن سلیمان را امام جماعت قرار داد (بیذق، 33). ابن تومرت به دنبال گرفتن بیعت و نیز در سالهای بعد در هر فرصت مناسب، به قصد تقویت روحیة شهادت طلبى، انقیاد و سرسپردگى بى چون و چرای پیروان و تشجیع آنان به جهاد با مرابطون، در خطابههای مؤثری که برای آنان ایراد مىکرد، چنان لزوم داشتن ایمان به مهدی و اطاعت محض از دستورهای او و گناه معارضه کردن با امام معصوم را عظیم جلوه مىداد که هواخواهان ناآگاه و دلباختة او حاضر بودند به امر او بىدرنگ به روی پدر، برادر و فرزند خود شمشیر بکشند. او کشتن و خونریزی را در نظر آنان ناچیز جلوه مىداد (مراکشى، 191، 192). پس از تثبیت قدرت در میان قبایل نزدیک، رسولانى را برای نشر دعوتش به نقاط دوردست فرستاد، تا عشایر دیگر را به قبول امامت و مهدویت او بخوانند. دسته دسته از اطراف و اکناف به اطاعت او درآمدند و رفته رفته بر قدرتش افزوده شد و شهرتش بالا گرفت.
فصل هفتم
اصول اندیشه هاواعتقادات ابن تومرت
اندیشههای دینى و تعلیمات ابن تومرت در چند کتاب و رساله به زبانهای عربى و بربری جمعآوری شده است. مهمترین آنها اعزّما یُطلب و سپس موطّأ امام مهدی است. اولى عنوان خود را از نخستین جملة این کتاب که با این عبارات آغاز مىشود: اعز مایطلب و افضل ما یکسب... العلم الذی جعله الله سبب الهدایة الى الخیر...» گرفته است. این کتاب در واقع محتوی تقریرات ابن تومرت در موضوع توحید و مسائل عقیدتى است که عبدالمؤمن، نزدیکترین شاگردان و خلیفة او، آنها را از ابن تومرت شنیده و سپس خود املا کرده است. بنابراین، عنوان اعزّ ما یطلب، عنوانى نیست که ابن تومرت و حتى عبدالمؤمن برای این اثر برگزیده باشند، بلکه این مجموعة گفتارها (تعالیق) بعدها بدین نام شهرت یافته است. فصل پایانى این کتاب به نام «جهاد» تألیف ابویعقوب یوسف بن عبدالمؤمن دومین خلیفة موحدی است که به آخر مجموعة تعلیمات بنیانگذار سلسلة موحدون افزوده است (عنان، تراجم، 254). این کتاب در 1903م یا شرح حال ابن تومرت و مقدمه و ملاحظاتى به زبان فرانسه به قلم گلدزیهر، در الجزایر منتشر شد و مجدداً در 1924م به چاپ رسید ( بستانى ف، 2/391). کتاب دیگر ابن تومرت موّطأ است که بر اساس طرح موطّأ مالک بن انس به زبان عربى نوشته شده است. این کتاب حجیم شامل ابوابى در عبادات، معاملات و حدود است و چیز تازهای افزون بر آنچه در موطّأ مالک آمده، در برندارد و تنها بر قدرت فقاهت و ابعاد علمى ابن تومرت دلالت دارد (عنان، همانجا). این اثر در 1328ق/1910م تحت عنوان موطّأ الامام مالک روایة ابن تومرت معروف به موّطأ الامام المهدی در الجزایر به چاپ رسید (بستانى ف، همانجا.)
ابن تومرت رسائلى هم به زبان بربری تألیف کرده است، از جمله رسالة توحید ( الحلل، 109؛ ابن خلدون، العبر، 6(2)/469) و مرشدة (ابن کثیر، 12/186). مؤلف الحلل الموشیة (ص 110) به دو کتاب در باب قواعد و امامت از ابن تومرت اشاره مىکند که تا زمان او (نیمة دوم قرن 8ق/نیمة دوم قرن 14م) هنوز در دست مردم بوده است. قبایل مصمودی رسالة توحید را که دربرگیرندة موضوعاتى چون شناخت خداوند، علم به حقیقت، قضا و قدر و ایمان به واجبات خداوند (عنان، تراجم، 249) و متضمن اعشار، احزاب و سور است، همچون قرآن عزیز مىداشتند (ابن ابى زرع، 177). ابن تومرت با نشر اندیشههای دینى به زبان بربری نفوذ خود را بر قومش دو چندان کرد. مواعظ و خطابههای فصیح و جذابش به این زبان به سویدای دلهای بربرها اثر مىکرد به گونهای که فرمانى جز فرمان او را نمىشنیدند و در سختیها به وی پناه مىبردند (همانجا).
در پارهای از مآخذ (زرکلى، 6/229؛ کحاله، 10/206) کتابى به نام کنز العلوم را که ظاهراً عنوان مختصر شدة کنزالعلوم و الدرر المنظوم فى حقایق علم الشریعة و دقایق علم الطبیعة است، به ابن تومرت نسبت دادهاند. این کتاب به ابوعبدالله محمد بن محمد بن تومرت مغربى نسبت داده شده که در 391ق/1001م درگذشته است (کوپریلى، 2/591). حاجى خلیفه (ص 1518) کتابى با این عنوان را از شیخ محمد بن محمد ابن احمد بن تومرت اندلسى (د 524/1130م) دانسته است. بروکلمان عین عنوان بالا به اضافة «... فى الطب« بعد از «... علم الطبیعة»، را به ابوعلى بن محمد بن تومرت مغربى اندلسى مالکى (د 391ق/1001م) نسبت داده است I/424) .(GAL,S, گویا وجود شباهتهایى میان نام و تاریخ وفات دو ابن تومرت، موجب اشتباه شدن این دو نفر شده است. بغدادی (2/90) کنزالعلوم را در کنار اعزّما یطلب، عقیده و مرشده، از آن محمد بن محمد بن احمد بن تومرت سوسى معروف به مهدی (485-543م) مىداند که محققاً نادرست است، زیرا نه سال تولد و وفات و نه نام پدر او با ابن تومرت مطابقت دارد. در مآخذ اصیل و قدیمتر، جزو آثار ابن تومرت هیچ اشارهای به کنزالعلوم نشده است. در هیچ منبعى نیز از طب دانى ابن تومرت صحبتى نشده. احتمالاً ابن تومرت آشنابا طب و نویسندة کنزالعلوم همان کسى است که شرح الاسباب فى الطب را نیز به نام او ذکر کردهاند (رقیحى، 4/1929). از بیان حاجى خلیفه و بروکلمان نیز برنمىآید که مؤلف این کتاب را همان مهدی بن تومرت دانسته باشند.
رسالة عقیدة ابن تومرت در مجموعهای فقهى در 1328ق/1910م در مصر چاپ شد ( بستانى ف، 2/391). کتابى به نام تلخیص کتاب مسلم را نیز به ابن تومرت نسبت دادهاند. این کتاب خلاصهای است از جامع الصحیح مسلم نیشابوری (د 261ق/875م) ( آربری، .(V/54 باری، کتابى که بیش از همه میراث فکری - دینى و مبادی تعلیماتى ابن تومرت را در بردارد، همان اعزّ مایطلب است. با توجه به نقاط برجستة حرکت انقلابى - دینى ابن تومرت و جهات مورد تأکید او در مواعظ و خطابههایش در سفر و حضر، ظاهراً مهمترین آرا و تعلیمات دینى وی که در این کتاب مندرج است که در ادامه بدان اشاره می نماییم.
اعزّ مایطلب
مهم ترین اثر او همان اعزّ مایطلب است. با توجه به نقاط برجستة حرکت انقلابى - دینى ابن تومرت و جهات مورد تأکید او در مواعظ و خطابههایش در سفر و حضر، ظاهراً مهمترین آرا و تعلیمات دینى وی که در این کتاب مندرج است، گرد چهار محور دور مىزند:
الف - توحید: این اصل بنیادی اسلامى از همان آغاز اساس دینى مسلک و مذهب ابن تومرت بود و پس از آنکه وی به قدرت رسید، این اصل رکن عمدة سلطنت دینى - سیاسى او و بالاخره شالودة دولت موحدون را تشکیل داد. آن زمان که اهل مغرب، و در رأس آنان مرابطون، در موضوع متشابهات آیات و احادیث بر مذهب ظاهر، و از تأویل قرآن و از علوم کلامى رو گردان بودند، ابن تومرت جمود آنان را بر ظاهر سخت به باد انتقاد گرفت و از آنان خواست که طبق مذهب اشعریه، تأویل بپذیرند (ابن خلدون، العبر، 6(2)/466). او که در مسائل کلامى پیرو اشعریه بود، در موضوع نفى صفات خداوند و پارهای مسائل دیگر با معتزله موافق بود (سبکى، 2/777) و قائل شدن به زمان، مکان، شبیه، شریک، حدود و جهات برای خداوند از نظر او یعنى مخلوق پنداشتن خداوند، و عبادت چنین مخلوقى در حکم عبادت بت و مستوجب آتش است (بیذق، 4- 5). برای آنکه اتباع خود را از مجسمین متمایز و از این رهگذر بر اهمیت اصل توحید تأکید کند، ابن تومرت آنان را موحدون نام نهاد. سلسلهای هم که پس از درگذشت او به دست عبدالمؤمن بن على کومى تأسیس شد، تا پایان همین نام را برای خود حفظ کرد.
ب - اصول شریعت: که به زعم ابن تومرت منحصر در قرآن و سنت، یعنى در امر و نهى خدا و امر و نهى و گفتار و رفتار رسول اوست. در اثبات شریعت به عقل اعتماد نمىکند، زیرا به نظر او در عقل فقط امکان و تجویز وجود دارد؛ این هر دو شکند و شک ضد یقین است و اخذ چیزی از ضدش محال است. گرچه او به اجماع و قیاس معتقد است، ولى آن را جداگانه در ردیف اصول شریعت قرار نمىدهد (عنان، عصر المرابطین، 202). به اصل اجتهاد حمله مىکند و آن را قلب حقایق و گمراه کنندة مردم، ویران کنندة شریعت، حلال کردن حرام و حرام کردن حلال مىداند. بنابراین او که به فقه شافعى گرایش داشت (سبکى، 4/71)، در تفسیر شریعت فقیهى قشری و ظاهری است. مخالفت ابن تومرت با اصل اجتهاد و استنباطات اجتهادی، با توجه به اینکه او خود را امام معصوم مىداند، قابل توجیه است، زیرا در آنچه معصوم بگوید جایى برای بحث و تأمل و اجتهاد دیگران نیست.
ج - امامت: ابن تومرت در راه بازگشت از سفر مشرق، فکر امامت و معصوم بودن را به تدریج به مستمعان و پیروان خود عرضه کرد و در هر فرصتى که دست مىداد، ضرورت وجود امام در میان مردم و وجوب اعتقاد به او را تأکید مىنمود. او که در اکثر مسائل، مذهب ابوالحسن اشعری را تبلیغ مىکرد، اصل امامت و عصمت امام را از شیعیان گرفت (مراکشى، 188؛ قلقشندی، مآثر الانافة، 2/251). ابن تومرت امامت را رکنى از ارکان دین مىدانست که جز به برکت اعتقاد بدان، اقامة حق در دنیا درست نیست. در هیچ زمانى از عهد عاد و نوح به بعد زمین خالى از امام قائمى نبوده است. به علاوه، امام حتماً باید در جمیع جهات معصوم و بری از باطل باشد، تا بتواند باطل را نابود کند. زیرا باطل نمىتواند باطل را از میان ببرد. او با ذکر دلایل گوناگون در مورد ضرورت معصومیت امام، چنین استدلال مىکند که برای رفع اختلاف و ایجاد اتفاق در جامعه، باید امور را به اولىالامر سپرد و اولى الامر کسى جز امامى که از باطل و ظلم معصوم باشد، نیست (عنان، عصر المرابطین، 206). سپس مىگوید: دینداری در اعتقاد به امامت و التزام بدان است. التزام به امامت یعنى اقتدا بدان و امتثال امر، اجتناب از نهى و تعهد به سنت امام است. با طرح این قبیل مطالب و انذار و اخطارهای مکرر به اینکه فقط کافر و منافق، مارق و فاجر امام را تکذیب مىکنند، ابن تومرت اذهان بربرهای ساده و کوهنشینان زودباور را برای قبول امامت خود آماده ساخت. بنابر این وقتى خویشتن را امام معصوم اعلان کرد، مردم گروه گروه به او گرویدند.
د - مهدویت: ابن تومرت با تأکید مستمر بر این مطلب که وجود امام در هر عصر و زمانى لازم است، زمینه را برای اعلان مهدویت خود آماده کرد. او همزمان با تبلیغ نظریة امامت، همهجا در خطابههایش اخبار و احادیث متعددی دربارة مهدی منتظر و علایم ظهور او نقل مىکرد و با قوت و حرارت تمام از آن سخن مىگفت. مهدی در غربت ظهور خواهد کرد، در زمانى که امور عکس، حقایق قلب و احکام دگرگون شده است. مهدی به فرمان خدا جهان را به سنت او بازخواهد گرداند و عالم را به سامان خواهد آورد (همان، 208). ابن تومرت به موازات عرضة نظریة امام معصوم و مهدی موعود از تبلیع بر ضد مخالفانصاحبامرقائم، یعنى مرابطونغافل نبود. او آنان را مکارانى از ابلیس بدتر مىخواند و هر کس را که منسوب به این طاغیان بود، جزو شیطان مىشمرد (بیذق، 4، 6). در این جماعت نشانههای ظالمان و فاسدان آخر زمان را که حضرت رسول (ص) پیشگویى کرده بود، مىدید؛ همان فاسدانى که مهدی موعود باید به یاری حامیان راستینش به نابودی آنان کمر بندد (عنان، عصر المرابطین، 210، 212). بدین ترتیب، با معرفى خود به عنوان مهدی معصوم و تبلیغ بر ضد دشمنان مهدی، برای خود قداست و قدرت بلامنازع و برای مرابطون لعنت و نکبت آفرید و با شعار امر به معروف و نهى از منکر، و در زیّ جهاد با کفر و منکران توحید، آن قدر بر پیکر حکومت آنان ضربه وارد کرد که طومار حیات چندین سالة ایشان را در هم پیچید.
امربه معروف ونهی ازمنکر
اندیشۀ امر به معروف و نهى از منکر که ابن تومرت شعار خود ساخته بود اندیشهاى است مختص اسلام، که از آیات قرآن «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى اَلْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ» و آیۀ: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ» گرفته شده و نیز در حدیث آمده است که: «من رأى منکم منکرا فلیغیره بیده ان استطاع فان لم یستطع فبلسانه و ان لم یستطع فبقلبه و ذلک اضعف الایمان» . و نیز این حدیث: «لا طاعة فى معصیته، انما الطاعة بالطاعة و على احدکم السمع و الطاعة ما لم یومر بمعصیة فان امر بمعصیه فلا سمع و لا طاعة» . اساس این فکر اسلامى تضامن اجتماعى و مسئولیت عامه است از حمایت جامعه در برابر منکرات و رذائلى که دین آنها را نهى کرده است. ابن حزم فیلسوف قرطبى در کتاب «الفصل» خویش اصول و فواید امر به معروف و نهى از منکر را بیان کرده است.
و در این باب گوید که طوایفى از اهل سنت و معتزله و خوارج و زیدیه معتقدند که کشیدن شمشیر در امر به معروف و نهى از منکر در صورتیکه دفع منکر جز به آن میسر نشود واجب است. هنگامى که اهل حق در وضعى باشند که دفع منکر بر ایشان امکان داشته باشد و از پیروزى نومید نباشند اقدام به آن واجب مىشود. ولى اگر به سبب قلت شمار امیدى به پیروزى ندارند مىتوانند این وظیفه را به گونههاى دیگر انجام دهند. ابن حزم بر این مىافزاید که هرگاه ستمى واقع شود هرچند اندک باشد لازم است به امام گفته شود تا از آن منع کند. پس اگر منع کرد و به حق بازگردید و حدود دینى را چون قصاص و حد زنا و قذف و شرب خمر را اجرا نمود راهى به خلع او نیست و او همچنان امام است و خلعش جایز نخواهد بود. ولى هرگاه به منع منکرات اقدام ننمود خلع او و اقامۀ شخص دیگرى به جاى او که حق را برپاى دارد واجب است. زیرا خداى تعالى فرماید: «تَعٰاوَنُوا عَلَى اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْوىٰ وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَى اَلْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ»
اما محمد غزالى به مسئلۀ امر به معروف و نهى از منکر اهمیت خاص مىدهد و امر به معروف را «قطب اعظم دین» مىخواند. طبیعى است که حاکم و رئیس دولت (امام) قبل از همه مسئول اجراى این اصل اخلاقى است و باید در حد توان خویش در قمع آنچه مخالف شریعت است بکوشد. خواه به دست یعنى به وسیلۀ مأموران خودخواه به زبان یعنى به وعظ و تحریض مردم به التزام احکام شرع. منصب حسبت در دول مختلف اسلامى در قرون وسطى یکى از مظاهر عمل در محاربۀ برخى از انواع منکر است. جز آنکه این تلاش منحصر به اقدام دولت یا کارگزاران رسمى او نیست. بلکه هر مسلمانى موظف است هر منکرى را که مىبیند ازاله کند. و به هر عمل خلاف شرع که برخورد کرد آن را دگرگون سازد.
ابن تومرت در پایتخت دولت مرابطى استقرار یافت. ورود او در سال ۵١۴ ه/ ١١٢٠ م صورت گرفت. در آنجا نیز همچنان شیوۀ خویش در دفع منکرات و از میان برداشتن آنها تا آنجا که مىتوانست سعى مىورزید. در مسجد جامع با امیر المسلمین على بن یوسف برخورد کرد میان آنها وقایعى اتفاق افتاد که پیش از این بدان اشاره کردیم. ابن تومرت در اینگونه حملات خویش جرئت و جسارتى عجیب داشت. در مراکش و دیگر شهرهاى مغرب در عصر حکومت مرابطین در حفظ احکام شرعى چندان سختگیرى نمىشد. مثلا شراب بهطور علنى در بازارها فروخته مىشد و نوشیدن نبیذ امرى عادى بود. خوکها در محلههاى مسلمانان مىچریدند.
و آواز غنا از همه جا به گوش مىرسید. مظاهر تدین بىرنگ و ناتوان بود. علاوه بر اینها در امور ادارى و قضایى از پاکدامنى و پرهیز نشانى چندان نبود. غصب اموال و خوردن میراث یتیمان و دیگر انواع فساد رواج داشت .
المراکشى به عهد على بن تاشفین اشارت مىکند و مىگوید که حال امیر المسلمین پس از سال پانصد سخت مختل شد و در کشور او منکرات به حد وفور آشکار گردید و این بدان سبب بود که زعماى مرابطین بر شهرها استیلا یافته بودند و دعوى خودکامگى مىکردند. زنان بر امور غلبه داشتند. چنانکه همۀ زنان قبایل لمتونه و مسوفه مرتکب هر فسادى مىشدند از راهزنى گرفته یا شراب فروشى و امیر المسلمین بر تغافل خود مىافزود و ضعف و ناتوانىاش بیشتر مىشد» . (المراکشى، المعجب، ص ٩٩)
مناظره با فقهای مرابطین:
روزى اتفاقى افتاد که سبب توجه مردم به ابن تومرت و دعوت او گردید و آن اینکه «الصوره» خواهر امیر المسلمین در میان موکب خود بیرون آمد. جمعى از کنیزان خوبروى همراه او بودند و همه به عادت مرابطین بدون حجاب. مرابطین زنانشان بىحجاب بودند ولى مردانشان چانه و دهان خود را مىپوشانیدند. چون ابن تومرت آنان را دید بر زنان که برهنهسر از خانه بیرون آمده بودند بانگ زد و فرمان داد که صورت خود بپوشانند. آنگاه او و یارانش به صورت چارپایان ایشان زدند و امیرزاده از اسب بیفتاد و شهر پرآشوب شد. شکایت به امیر المسلمین على بن یوسف بردند با فقها به گفتگو نشست. حادثۀ مسجد تازه اتفاق افتاده بود. گفتند که با مردم الفت یافته و به آنها مىگوید که دین از دست رفته است. على بن یوسف وزیر خود ینتان بن عمر را گفت در مذهب او تحقیق کند و بنگرد که کیست و چه مىخواهد. اگر نیازمند است حاجت او برآورد. البته ابن تومرت تنها یک پاسخ داشت که نیازى جز تغییر منکر ندارد. ( ابن عذارى، البیان المغرب (مخطوط یاد شده) .
امیر المسلمین فرمان داد که فقها با او مناظره کنند. فقهاى مرابطین از آنرو که ابن تومرت اشعرى مذهب بود و در باب تأویل متشابه عقایدى خاص داشت و آنان را مورد حمله قرار مىداد و جمود ایشان را در برابر مذهب سلف انکار مىکرد و این انکار تا سرحد تکفیر رسیده بود او را خوش نمىداشتند. ازاینرو امیر را وادار کردند که او را فراخواند تا با ایشان مناظره کند. ( ابن خلدون، العبر، ج ۶ /ص ٢٢٧ ) ابن تومرت این دعوت بپذیرفت و در مناظره با فقهاى مرابطین برترى خویش آشکار ساخت. شرح این مناظره درکتاب اعز ما یطلب که براى خلیفه عبد المؤمن بن على املاء کرده آمده است. خلاصۀ آن چنین است که المهدى یا چنانکه او مىگوید الامام المعصوم المهدى المعلوم خواست که مناظرهکنندگان یکى از میان خود به نیابت برگزینند. آنان یکى را برگزیدند. ابن تومرت از آنها پرسید که آیا طرق علم منحصر است یا نه. آنکه از میان فقها برگزیده شده بود گفت: بلى منحصر است در کتاب و سنت و آن معانى که بر آن آگاهى حاصل شود. مهدى گفت: سؤال از طرق علم بود که آیا منحصر است یا نه و تو جز یکى از آنها را بیان نکردى، شرط جواب این است که مطابق با سوآل باشد. آنکه با او مناظره مىکرد معنى سخن او در نیافت و از جواب باز ماند. سپس از اصول حق و باطل پرسید که چیست؟ آنکه مناظره مىکرد همان جواب نخستین داد. چون مهدى دریافت که از درک سوآل و بنابراین از اداى جواب عاجز آمدهاند سخن آغاز کرد و اصول حق و باطل را باز گفت و گفت: چهار است: علم و جهل و شک و ظن سپس به بیان ماهیت هریک از آنها پرداخت و سخن را به درازا کشانید. در این کتاب سپس بهطور تفصیل دربارۀ عقاید مهدى در جهل و شک و ظن سخن رفته است آنگاه سخن از اصل و حقیقت است و تقسیم آن به چند بخش و هر بخش به چند فصل (محمد بن تومرت، اعز ما یطلب (الجزایر ١٩٠٣ ) ص ١ - ۵ و ١١ - ١٨ .)
فقهاى مرابطین که در آن مجلس بودند همه از علماى فروع بودند و به علم اصول معرفتى نداشتند. باید دانست که مراد از علم فروع علم به فرائض عبادات و معاملات و احکام آن و حدود و قصاص است به عبارت دیگر جنبۀ عملى و دنیوى شریعت. مرابطین در زمینۀ علوم فروع کوشش و تلاش مىکردند. المراکشى در ضمن سخن از نفوذ فقهاء در عصر على بن یوسف گوید که کسانى مورد نواخت او بودند که در علم فروع یعنى فروع مذهب مالک سرآمد باشند. پس در ادامۀ کلام خویش گوید: «در این زمان کتب مذهب مالک رواج بسیار یافت. زیرا همه به مقتضاى آنها عمل مىکردند و جز آن هر کتابى که بود به دور افکنده شد. تا آنجا که نظر کردن در کلام خدا و حدیث رسول فراموش گردید و هیچ یک از مشاهیر این زمان توجهى و اعتنائى به آن دو نداشتند» . (ابن القطان، نظم الجمان (مخطوط یاد شده برگ ٣٣ الف) عنان ج 3 ص 171) از خصوصیات این مناظرۀ دینى این بود که ابن تومرت چون سخن آغاز کرد از اصول پرسید نه از فروع و حال آنکه آنان فقهاى مرابطین بودند و از اقطاب علم فروع. ابن تومرت بدینگونه مىخواست جهل ایشان را به مناهج حقیقى شریعت به اثبات برساند. زیرا آن علم بویژه به قرآن و حدیث بازمىگردد نه به قول مستخرج از آنها. در میان فقهاى مرابطین کسى که به پایۀ ابن تومرت در علوم دین برسد جز فقیه اندلسى مالک بن وهیب قاضى مراکش، کس نبود و او از اکابر علما و ادبا بود و از علوم دین و فلسفه بهرۀ کافى داشت ولى از علم خود بیش از آنکه در آن زمان رواج داشت اظهار نمىنمود. (المراکشى، المعجب، ص ١٠٣ .)
او براى امیر المسلمین خطر آن مرد و خطر دعوتش را بیان نمود. و گفت هدف این مرد امر به معروف و نهى از منکر نیست بلکه هدفش گمراه ساختن مردم و افروختن آتش فتنه و در دست گرفتن قدرت است. قاضى به قتل او اشارت کرد. بعضى دیگر امیر المسلمین را گفتند که او را به زندان فرستد. و یکى این ضرب المثل را براى او آورد «القه فى الکبول لئلا یسمعک الطبول» وزیر او ینتان بن عمر با آنان مخالفت نمود و على بن یوسف را گفت که این وهنى است در حق ملک. آنگاه ابن تومرت و هدف او را بىارج و ناتوان قلمداد کرد. على بن یوسف وزیر خود را گفت که او را روزى چند در نزد خود نگاه دارد تا در این کار بیندیشد. هنوز چند روزى نگذشته بود که خبر شورش قرطبه رسید و على بن یوسف عازم حرکت به اندلس شد. از وزیر خواست که ابن تومرت را بیاورد. چون بیامد على گفت به من خبر دادهاند که تو در بجایه و دیگر جایها چه فتنهها برپا کردهاى، اکنون بگو که واقعا هدفت از این کارها چیست؟ ابن تومرت گفت: تغییر منکر و رفع مالیاتها و اینکه حتى یک تن از قبیلۀ تو بر سر کار نباشد و این دهانبند و نقاب (لثام) از خود دور کنید که این کار زنان است و نماز با آن جایز نیست. امیر المسلمین او را نزد خود براند و فرمود که از مراکش بیرونش کنند. این واقعه در اوایل سال ۵١۵ ه اتفاق افتاد (ابن عذارى، البیان المغرب (اوراق مخطوط یاد شده) ، ابن ابى زرع، روض القرطاس، ص ١١٢ . الحلل الموشیه، ص ٧٣ ، ٧۴ . ابن الاثیر، الکامل، ج ١٠ /ص ٢٠٢ . المراکشى المعجب، ص ١٠٢ و ١٠٣ . و رجوع کنید به کتاب اخبار المهدى بن تومرت. ص ۶٨ و ۶٩ .) (عنان ج 3صص167-172)
فصل هشتم
عقیده المهدى ابن تومرت و تعالیم دینى و سیاسى اوبا تاکیدبرآثار
خوشبختانه یکى از میراثهاى فکرى و دینى ابن تومرت به دست ما رسیده که مىتواند بر مبادى آرائى که اساس دعوت دینى اوست پرتوى تابناک بیفکند و از اصل عقاید جدید او پرده بردارد و باورهاى موحدین را به شرح بازگوید.
میراث فکرى و دینى ابن تومرت در دو کتاب گرد آمده است که اولى حاوى نظریات اوست در اصول و در امامت و در توحید و علم. این کتاب مهمتر از دیگرى است و به «اعز ما یطلب» شهرت دارد، زیرا با همین عبارت آغاز مىشود. کتاب دیگر او کتابى است به نام الموطأ یا موطأ الامام المهدى. ابن تومرت این کتاب را در عبادات و معاملات و حدود یا به عبارت دیگر در علم الفروع تألیف کرده و در واقع شبیه الموطأ مالک بن انس است.
کتاب نخستین در نسخه اصلى آن بدینگونه وصف شده «کتابى که در آن همه تعالیم الامام المعصوم، المهدى المعلوم، رضى اللّه عنه آمده است. آن را بر سیدنا الامام الخلیفه امیر المؤمنین ابو محمد عبد المؤمن بن على ادام اللّه تأیید هم و اعز نصرهم و مکن سعودهم املاء کرده است.» از این عبارت چنین برمىآید که این کتاب بدون واسطه از او به دست ما نرسیده و آن کس که تعالیم و آراء المهدى را براى ما نقل کرده و تدوین نموده، شاگرد او عبد المؤمن بن على اولین خلفاى موحدین است.
کتاب را چند فصل و چند باب است. مشتمل است بر سخن در جهل و شک و ظن و اصل و فرع و تواتر و نماز و اینکه شریعت به عقل اثبات نمىشود و سخن در عموم و خصوص و علم و عقیده و وجود بارى سبحانه و تنزیهات و تشبیهات.
سپس سخن از امامت و علامات مهدى و از طوایف مبطلین از ملثمین و مجسمین و علامات ایشان. و بحث از طایفهاى که به خاطر حق مىجنگد و فرمان خداوند برپاى مىدارد و سخن از علامات و خواص ایشان و از توحید و ثبوت آن و آنچه متعلق به آن است از ایمان به خدا و رسول او و تحریم خمر و آنچه در این باب وارد شده.
کتاب با فصلى از جهاد که منسوب به خلیفه ابو یعقوب یوسف فرزند خلیفه عبد المؤمن است پایان مىیابد.
آغازکتاب
محمد بن تومرت کتاب خود را با این عبارات پر طنین آغاز مىکند: «اعز ما یطلب و افضل ما یکتسب و انفس ما یدخر و احسن ما یعمل، العلم الذى جعله اللّه سبب الهدایه الى کل خیر، هو اعز المطالب و افضل المکاسب و انفس الذخائر و احسن الاعمال »
اولین چیزى که در اسلوب این کتاب جلب نظر مىکند جزالت و فصاحت آن است. ابن تومرت با آنکه مردى بربرى است غالبا آراء خود را در اسلوبى قوى و بیانى متین به زبان عربى ارائه مىدهد. در عین حال به دسته دسته کردن و تقسیم مطالب سخت مولع است و هر موضوع را به ابواب و فصول تقسیم مىکند
فضیلت و طرق علم:
همان آغاز کتاب که از فضیلت و طرق علم سخن مىگوید نمونهاى است از شیوۀ کار او در باقى کتاب. آنجا که مىگوید::
«آنچه دانشپژوه در گشودن مشکلات و کشف موارد اشتباه بدان استعانت مىجوید، اخلاص نیت است و اغتنام فواید و حرص بر زیادت و رغبت به هدایت وتوفیق از سوى خداوند. علم نورى است در دل که به یارى آن حقایق و خصایص تمیز داده مىشود و جهل ظلمتى است در دل که سبب مشتبه شدن حقایق و خصایص مىگردد.
علم واقسام آن
علم را منحصرا سه طریق است: حس و عقل و سمع. حس بر سه قسم است: متصل و منفصل و آنچه آدمى در خود مىیابد. عقل نیز بر سه قسم است: واجب، جایز و محال.
سمع نیز بر سه قسم است: کتاب و سنت و اجماع. اکنون سخن در طریق سمع است بدانگونه که الامام المعصوم المهدى المعلوم (رض) در این باب آورده است.
آغاز این سخن در رباط هرغه در شهر سوس به سال ۵١۵ ه بود. گفت که تحصیل فقه در سنت به پنج وجه است: یکى کیفیت اخذ و نقل از رسول خدا (ص) . دوم شناخت سند. سوم آنچه به متن حدیث متعلق است. چهارم شناخت صحیح از سقیم. پنجم معرفت استنباط و تأویل» . آنگاه از کیفیت اخذ از رسول خدا و از نقل و از تواتر و آحاد بحث مىکند و آن را به اقسام و فروع بسیار تقسیم مىنماید.(المهدى محمد بن تومرت، اعز ما یطلب، (الجزایر سنه ١٩٠٣ ) ص ٢ و ٣ ).
در خلال سخن از مناظرهاش با فقهاى مرابطین در اغمات حکایت دارد و سؤالى که مطرح نمود و آنان از پاسخ درماندند و نتوانستند اصول حق و باطل را بیان دارند. به عقیدۀ او این اصول منحصر در چهار تاست: علم و جهل و شک و ظن. آنگاه نظریۀ خویش را در این باب به تفصیل بیان مىدارد و مىگوید جهل و شک و ظن از اصول ضلالت است و براى اثبات قول خویش از آیات قرآنى دلیل مىآورد.
سپس بحث را به تواتر و اخبار متواتر و اصول و فروع آن مىکشاند و آن را به اقسام و فروع متعدد تقسیم مىکند. و نقش اصل و فرع را در اثبات، بس طولانى و با ذکر اقسام و فروع متعدد باز مىنماید. ابن تومرت مىگوید که تواتر علم است، سپس در ذکر اقسام و خصایص تواتر و نقشى که به عنوان مصدرى از مصادر علم برعهده دارد و طریقۀ تمیز میان آنچه به اخبار متواتر اثبات شده و آنچه به خبر واحد، داد سخن مىدهد. ابن تومرت معتقد است «برترین تواترها آن است که از مدینه بیرون آمده باشد، زیرا اسلام و شرایع و پیامبر و صحابه همه در مدینه بودهاند. از اینرو عمل مردم مدینه بر دیگر مسلمانان که در جایهاى دیگراند حجت است.» (همان ص 49.)
ابن تومرت آراء خود را از به آنچه از رسول خدا و صحابه نقل شده، از اقوال و اعمال ایشان، مستحکم مىسازد.
ابن تومرت سپس از نماز، سخن مىگوید و سخن را به درازا مىکشاند و در ضمن آن بسیارى از آیات قرآنى و احادیث نبوى را نقل مىکند تا براى اقوالش شواهدى صادق باشند. ( همانجا، ص ۶٣ - ١۶٣)
اهمیت تعالیم و نظریات ابن تومرت
اهمیت تعالیم و نظریات ابن تومرت در چند مسئلۀ خاص است که قوام مذهب او به شمار مىروند.
رای ابن تومرت دراصول شریعت
اولین مسئله از این مسائل رأى ابن تومرت است در اصول شریعت. او پیش از هرچیز معتقد است که «شریعت از طریق عقل ثابت نمىشود، به چند جهت. یکى آنکه در عقل جز امکان و تجویز هیچ نیست و این دو شک هستند و شک ضد یقین است. و برگرفتن شئى از ضدش محال است» . «دیگر آنکه خداى سبحانه و تعالى مالک اشیاء است و در ملک خود به هرگونه که خواهد حکم مىکند و بر مخلوق خود به هرچه خواهد فرمان مىراند و حال آنکه عقول را یاراى تحکم نیست و در آنچه مولا حکم مىکند حق دخالت ندارد» . این استدلال ابن تومرت برضد کسانى است که مىگویند: «در شریعت حکمتى نیست و بر سنن عقل جارى نیست بدینگونه به دین طعن مىزنند و از حکمت خداوند آگاهى ندارند» . همچنین ابن تومرت در همان حال به کسانى که مىخواهند همه چیز را به یارى عقل خویش استنباط کنند مىتازد.
ده اصل اصول شریعت وفروع
ابن تومرت اصول شریعت را منحصر در ده اصل مىداند: «امر خدا و نهى او و خبر او به معنى امر و خبر او به معنى نهى و امر رسول و نهى او و خبر او به معنى امر و خبر او به معنى نهى و فعل او و اقرار او» . و فروع منحصر در پنج فرع است: «واجب و مندوب و محظور و مکروه و مباح» . ابن تومرت از اجماع و قیاس بهطور اخص ذکرى به میان نمىآورد و آنها را از اصول شریعت نمىشمارد ولى مىگوید آن دو در آنچه پیش از این گفتیم داخلاند. سپس به اسلوب خاص خویش وارد موضوع قیاس مىشود و آن را به اقسام و فروعى بىپایان تقسیم مىکند. درخور ذکر است که او «قیاس وجود» را «قیاس مجسمه» مىگوید و مرادش از این لفظ مرابطین هستند و قیاس وجود را از انواع فاسد قیاس مىشمارد. (همانجا ص ١۶۵ .)
ابن تومرت در جاى دیگر باز متعرض مسئله قیاس مىشود و مىگوید: «میان قیاس عقلى و شرعى فرقى نیست. زیرا قیاس عقلى مساوات است در آنچه واجب و جایز و محال است و قیاس شرعى مساوات است در وجوب یا تحلیل و یا تحریم و این سه از قیاس شرعى معتبر هستند، که در جمیع شرع اطراد دارند و چون از این سه یا یکى از آنها خارج شود قیاس صحیح نیست و بعضى از آن بر بعضى دیگر قیاس نمىشود زیرا متناقض است. و قیاس در متناقضات صحیح نیست برخلاف قول کسانى که معرفتى به قیاس ندارند، اینان متناقضات را به هم قیاس مىکنند مانند قیاس محرمات بر مباحات که سبب رخنه و پارگى در دین مىشوند. (همانجا ص ١٧٣ و ١٧۴ .)
ابن تومرت اجتهاد را به عنوان اصلى از اصول شریعت مورد حمله قرار مىدهد و در نفى آن اثبات دلیل مىکند و مىگوید اجتهاد قلب حقایق است و قلب حقایق محال است. و مىگوید که این قاعده بسى اشتباهانگیز است و سبب لغزش بسیارى از مردم شده است زیرا بدان جاهل بودهاند و در پیرامون آن تحقیق نکردهاند. اینان مىگویند هر مجتهدى مصیب است و از این قاعده براى انهدام شریعت نردبانى ساختند، که اسناد احکام است به غیر مستند آنها و عکس حقایق است از موضوع آن.
اینان حلال را حرام و حرام را حلال ساختند و سخنانى متناقض شرع آوردند. قول هر قائلى را پذیرفتند اگرچه با شرع تناقض داشته باشد و گفتند که هر حق در اجتهاد است هرچند با شریعت متعارض باشد» .(همان)
معنى این سخن به عبارت دیگر این است که ابن تومرت در تفسیر شریعت به مذهب ظاهرى گرایش دارد. زیرا معتقد است که در اخذ احکام تنها باید به قرآن و سنت متکى شد نه به چیزى غیر از آن دو. فیلسوف ابن حزم قرطبى در تطبیق عقاید با ظاهر قرآن و حدیث از این نیز فراتر رفته و مىگوید که همان لفظ مکتوب در قرآن و حدیث قاطع است. عجب این است که ظاهریه نتوانستند مکتب فقهى خود را تأسیس کنند مگر شصت سال بعد از ابن تومرت، یعنى در عصر خلیفه المنصور یعقوب در این وقت اعتراف شد که ظاهریه نیز یک مکتب رسمى فقهى است ولى یک مکتب موفق نبود و در حل بسیارى مسائل درمىماند. (اشتروتمان، دایرة المعارف اسلامى، مقاله الظاهریه و ابن حزم)
ابن تومرت ارزش اجتهاد را به عنوان یکى از مصادر شریعت انکار مىکند و با کوشش مجتهدین در تجدید شریعت و استنباط احکام در عرصۀ اجتهاد از امور منطقى به معارضه برخاسته است. زیرا ابن تومرت کسوت الامام المعصوم بر خود راست کرده تا در آراء او بحث و تحقیق نشود و کسى رأى او را مردود نداند.
ابن تومرت با آوردن این رأى، با آراء دیگر فرق اسلامى که به ارزش آراء مجتهدین در امامت و غیر آن تسلیم شدهاند مخالفت مىورزد و بر اتباع خود وجوب اعتقاد به امام معصوم و امام معلوم را تحمیل مىکند. در اینجا رأى او با آراء شیعه نزدیک مىشود زیرا بنابر آنچه شهرستانى در باب عقیدۀ ایشان آورده آنان معتقدند که «امامت قضیۀ مصلحتى نیست که مناط آن اختیار عامه باشد و آنان بتوانند امام را به امامت منصوب نمایند. امامت قضیهاى است اصولى و رکنى از ارکان دین است و بر رسول غفلت از آن یا اهمال در باب آن جایز نیست. و نیز نمىتواند آن را به عامه تفویض کند. شیعه مىگوید که امام باید از سوى پیامبر منصوب شود و باید از کبائر گناهان و صغایر آن معصوم باشد» . (شهرستانى. الملل و النحل، در حواشى کتاب الفصل و النحل ابن حزم (قاهره) ج ١ /ص ١٩۵) همچنین گلدزیهر مىگوید که ابن تومرت با موضعى که در امر اجتهاد اتخاذ کرده با امام محمد غزالى هم که به اصل اجتهاد اهمیت بسیار مىدهد اختلاف پیدا مىکند. از سوى دیگر غزالى در چند جاى از کتب خود با نظریه امام معصوم مخالفت مىورزد. از جمله در المنقذ من الضلال به آن اشارت کرده است. (غزالى، المنقذ من الضلال (قاهره سال ١٣٠٩ ص ١٩)
اختلاف با غزالی
اختلاف میان ابن تومرت و غزالى به اینجا ختم نمىشود. واقع این است تأثیر پذیرفتن ابن تومرت از غزالى خواه چنان پنداشته شود که در مشرق نزد او درس خوانده یا کتب او را مطالعه کرده باشد، چیزى نیست که با حقیقت وفق دهد. گلدزیهر نیز مىگوید «وقتى کتب غزالى را مطالعه مىکنیم درمىیابیم که ابن تومرت نه در تعالیم خود تحت تأثیر غزالى بوده و نه در اعمالش. علاوه بر این تعصبى که ابن تومرت در مسائل عقیدتى از خود نشان مىدهد دلیل بر این است که از غزالى متأثیر نیست. زیرا طریقت آن استاد که با رفق و مدارا توأم است، بسى از اعمال این انقلابى مصمودى فاصله دارد. اگر غزالى مدتى در جهان مىماند و زندگى ابن تومرت را مطالعه مىکرد آنگاه ابن تومرت از او مىخواست دربارهاش فتوایى صادر کند قطعا فتوایى در نقض اعمال شاگرد خیالى خود صادر مىنمود») (گلدزیهر-مقدمه یاد شده بر کتاب اعز ما یطلب، ص ٨٣ . )
آنگاه ابن تومرت از «عموم و خصوص و مطلق و مقید و مجمل و مفسر و ناسخ و منسوخ و حقیقت و مجاز و کنایه و تعریض و تصریح و اسماء لغوى که عرف بر آنها غلبه یافته و آنها را تخصیص داده و اسماء منقول از لغت به عرف شرع» بحث مىکند و همۀ این مسائل را در پرتو دین مىگشاید و براى اثبات آراء خود از آیات قرآن دلیل مىآورد. سپس بازمىگردد و بار دیگر از علم و فضیلت آن و تقسیمهاى آن، در فصلى خاص سخن مىگوید. و به شیوۀ خود همچنان با اسلوب دسته دسته کردن و تقسیم کردن پیش مىرود.
عقاید ابن تومرت
از این پس ابن تومرت ما را به عرصۀ عقاید خویش مىبرد و از توحید سخن مىگوید و از دلایل وجود بارى سبحانه و تنزیه او از تشبیه. از آنجا که توحید در اصل رکنى است اساسى از ارکان اسلام، در اینجا نیز اساس مذهب ابن تومرت است چه از نظر دینى و چه از نظر سیاسى. بلکه به وسیلۀ او از جنبۀ دینى به صورت یک اندیشه سیاسى درآمد و اساس دولت موحدى و ستون استوار قدرت اولیۀ او گردید. توحید از آن پس تنها اعتراف به وحدانیت خداى تعالى نبود بلکه معنى دیگرى نیز پیدا کرد، خضوع در برابر حکومت موحدین. شاهد این مدعا سخن ابن صاحب الصلاة است در تاریخ خود که چون در سال ۵۶۴ ه زعیم اندلسى ابن همشک تسلیم حکومت موحدین شد از آن به «توحید ابن همشک» تعبیر مىکند و از رغبتى که او به تسلیم نشان مىدهد تحت عنوان «التوحید و التوبه» یاد مىکند. (کتاب المن بالامامه على المستضعفین (مخطوط آکسفورد، برگ ١٢۶ ب))
عباراتى که ابن تومرت در توحید و تسبیح براى اتباع خود وضع کرده است همان مضامینى است که طى سالیان دراز ذات بارى تعالى را به آنها حمد و سپاس مىگفتهاند. (. ابن تومرت، اعز ما یطلب، ص ٢٠۴ ، ٢۴۴ .)
مهمترین مطلبى که در کتاب ابن تومرت آمده، سخن او از امامت و امام معصوم و مهدى و علامات اوست. و نیز سخن از قیام طایفهاى که در آخر الزمان براى مقاتله در راه حق قیام مىکنند. مىتوان این فصل را جوهر و لب کتاب و مذهب و لب دعوت سیاسى او به حساب آورد. زیرا امامت که به خود بسته بود شعار سیاسى و پایۀ زعامت و قدرت او بود و نظریه مهدى منتظر جامهاى روحانى بود که خود را به آن آراسته بود تا مؤید مشروعیت امامت و قدسیت او باشد. و ما مىدانیم که امامت شعار دعوت دینى و سیاسى شیعه است و در طول تاریخ اختصاص به اهل بیت رسول خدا داشته، نه دیگران ولى ابن تومرت به نظریۀ امامت تمسک مىجوید درحالىکه از دعوت تشیع بسى به دور است. البته براى آنکه به امامت خود جنبۀ شرعى دهد بسى آزمند است که خود را به اهل بیت منتسب سازد.
ابن تومرت در باب امامت مىگوید: «این بابى است در علم و آن وجوب اعتقاد همگان است به امامت. امامت رکنى از ارکان دین است و ستونى است از ستونهاى شریعت. اقامۀ حق در دنیا ممکن نیست، مگر به وجوب اعتقاد به امامت در هر زمانى از زمانها تا روز قیامت.
هیچ زمانى نیست مگر آنکه در آن زمان امامى بوده است که حق را در روى زمین برپاى مىداشته است از زمان آدم تا نوح و پس از او تا ابراهیم. . . امام باید معصوم باشد از باطل، تا بتواند باطل را منهدم سازد، زیرا باطل، باطل را منهدم نسازد. و معصوم باشد از ضلالت، زیرا ضلالت، ضلالت را منهدم نکند. . . و معصوم باشد از ستم زیرا ستمگر دفع ستم نکند بلکه اثبات ستم کند. و معصوم باشد از بدعت، زیرا بدعتگذار دروغ را نتواند زدود، بلکه آنرا پاى بر جا کند. و معصوم باشد از عمل به جهل، زیرا جاهل جهل را از بین نخواهد برد. و معصوم باشد از باطل، زیرا اهل باطل اساس باطل را منهدم نتواند کرد. که نجاست به نجاست و تاریکى به تاریکى و فساد به فساد دفع نشود. پس باطل به باطل نیز دفع نشود. باطل به ضد آنکه حق است دفع گردد و شىء جز به ضد خود دفع نشود و تاریکى به نور دفع شود و ضلالت جز به هدایت دفع نشود و جور جز به عدل دفع نشود و معصیت جز به طاعت دفع نشود و اختلاف جز به اتفاق دفع نشود. و اتفاق میسر نیست مگر به استناد امور به اولوالامر و اولو الامر یا امام، از باطل و ظلم معصوم است ( همانجا، ص ٢۴۵ و ٢۴۶ .). آنگاه ابن تومرت بازمىگردد و به اهمیت امامت به مثابه رکن اساسى از ارکان دین و وجوب اعتقاد به آن و خضوع در برابر آن، مىپردازد و مىگوید: «امامت اصل و عمود دین است در همۀ زمانها. و آن اعتقاد سلف صالح و اهم سالفه است تا ابراهیم و پیش از او. اعتقاد به امامت دین است و عمل به آن دین است. و التزام آن دین است. معنى امامت اتباع و اقتداء و سمع و طاعت و تسلیم و امتثال امر است و اجتناب از آنچه نهى شده و اخذ به سنت امام، در قلیل و کثیر» .
ابن تومرت خود را امام و مهدى معرفى کرده است زیرا براى تأثیر در نفوس و تأکید زعامت دینى و سیاسى خود و کشانیدن مردم به زیر پرچم خویش هیچ راهى از این بهتر نیافته است. در جایى مردم را چنین مخاطب مىسازد: «این سخنان را انکار نکند مگر کسى که کافر باشد یا منکر یا منافق یا کور باطن یا بدعتگذار یا مارق یا فاجر یا فاسق یا رذل یا فرومایه و یا کسى که به خدا و روز قیامت اعتقاد نداشته باشد.» (. همانجا، ص ٢۵٣ و ٢۵۴) .
عقیده به مهدى منتظر در اسلام سابقهاى دراز دارد و بعضى آن را تا زمان پیامبر (ص) فرامىبرند. احادیثى وجود دارد که به وجود مهدى صراحت دارد. این احادیث از جماعتى از اکابر صحابه روایت شده. اعتقاد به ظهور مهدى بخصوص از عقاید شیعه است و از جمله احادیثى که به آن تمسک مىجویند، یکى این حدیث است که «در آخر الزمان مردى از اهل بیت ظهور مىکند و این دین را یارى نماید و عدالت آشکار سازد. مسلمانان از او پیروى کنند و مجد دولت اسلامى تازه گرداند. این شخص همان مهدى است» یا آنکه «مهدى در آخر الزمان ظهور مىکند و دنیا را که پر از ظلم و جور شده پر از عدل و داد مىنماید» . قیام دولت فاطمیان شیعه در افریقیه و سپس در اوایل قرن چهارم هجرى بر پایۀ این اعتقاد به وجود آمد. محمد بن تومرت نیز با آنکه از تشیع به دور بود کوشید که خود را به کسوت مهدى بیاراید.
ازاینرو مىبینیم پس از بیان اهمیت امامت به عنوان رکن اصلى اسلام با قوت و هیجان و حماسۀ بسیار موضوع مهدویت را مطرح مىنماید.
ابن تومرت سخن خود را به بیان احوال دورۀ بعد از رسول اکرم و خلفاى چهارگانه آغاز مىکند و به شرح تفرقه و فتنههایى که پس از پایان آن دوره بر جهان اسلامى سایه افکند، مىکشاند و از آن چنین تعبیر مىکند: «این دوره، دورهاى است که علما مىروند و جهال ظاهر مىشوند، صالحان مىروند و طالحان باقى مىمانند، امینان مىروند و خائنان جاى ایشان مىگیرند، پیشوایان رخ در نقاب خاک مىکشند و بدعتگذاران ظهور مىکنند، راستگویان مىمیرند و دروغگویان آشکار مىگردند، اهل حقایق مىروند و اهل تبدیل و تغییر و تلبیس و تدلیس دست به کارها مىزنند تا امور دیگرگون و حقایق منقلب و احکام تعطیل و علوم فاسد و اعمال مهمل مىشود و سنن مىمیرد. و حق رخت برمىبندد و عدل از میان مىرود و جهان از جهل و باطل تیره و تار مىگردد و از کفر و فسق و عصیان سیاه مىشود و با بروز بدعتها و اهواء رنگ دیگر مىگیرد و سراسر، جور و ظلم و هرجومرج و فتنه مىشود» . در این زمان غربت و عصر معکوس شدن امور و قلب حقایق و تبدیل احکام مهدى ظهور کرد «خداوند تعالى او را برگزید و معانى هدایت در او به ودیعت نهاد و او را وعده داد که بار دیگر امور معکوس شده به قاعدۀ اول باز گرداند و آن بنا به نیروى او ویران سازد تا به اذن خداوند بر پایۀ حق استوارش سازد. تا کارها براساس هدایت منتظم شود و بر منهاج تقوى و پرهیزگارى استقامت یابد و باطل از بن برافتد و با انهدام آن فروعش نیز منهدم گردد و درخت تناور حق بر روى ریشههاى خود برپاى ایستد و با ثبات آن شاخههایش نیز ثابت بمانند. علم از معادن علم بیرون آید و پرتو او همۀ جهان را روشن سازد. و جهان به وسیله او پر از عدل گردد و حال آنکه پیش از او پر از جور شده بود. . . اینهاست آنچه خدا به مهدى وعده داده و وعدۀ حق خلاف نپذیرد» . ( همانجا، ص ٢۴٩ - ٢۵١ .)
آنگاه براى پیروان خود که باید دعوت او را به جاى دعوت مهدى موعود بدون چون و چرا بپذیرند، چنین توصیه مىکند: «پس علم به مهدى واجب است و شنیدن فرمان و فرمانبردارى او واجب است. اتباع و اقتداء به افعال او واجب است، ایمان به او و تصدیق او بر همگان واجب است، تسلیم به او واجب است، راضى بودن به حکم او واجب است، انقیاد در برابر هرچه مقرر مىدارد واجب است، رجوع به علم او واجب است، رهسپار راه او شدن واجب است. چنگ زدن به فرمان او محتوم است. رفع امور بهطور کلى به او لازم است» .
ابن تومرت سپس چنین مىافزاید: «سنت مهدى سنت خدا و رسول اوست. امر او امر خدا و رسول اوست. اطاعت او اطاعت خدا و رسول اوست. انقیاد در برابر او انقیاد در برابر خدا و رسول اوست. موافقت با او موافقت با خدا و رسول اوست. تعظیم حرمات او تعظیم حرمات خدا و رسول اوست. او از همه به خدا آگاهتر است و از همه به خدا نزدیکتر است. به وجود او آسمانها و زمین برپاى است. تاریکیها بدو روشن شود و اباطیل بدو افشاء گردد و معارف بدو آشکار شود. رسیدن به سعادت در موافقت با اوست و دست یافتن به برکات در اطاعت او» . (. همانجا، ص ٢۵٢)
ابن تومرت اکنون که خود را مهدى قلمداد مىکند براى کسانى که علم مخالفت بر ضد او بردارند نیز کیفرها معین کرده است، آنجا که مىگوید: «امر مهدى محتوم است، هرکه با آن مخالفت ورزد مقتول شود. و براى رهایى او از مرگ هیچ دافع و بازدارندهاى نیست. . . تا آنگاه که آسمانها و زمین به اذن خداوند و احد قهار برپایند» . (. همانجا، ص ٢۵١ و ٢۵۴ .)
ابن تومرت فصل کوچکى در بیان «قواعدى که علوم دین و دنیا بر آن مبتنى است» ، مىآورد از جمله مىگوید «قیام به امر خدا واجب است. و واجب است که فساد به کلى از میان برود. و لجاج در آن حرام است و هرکس فریضیهاى را منع کند مثل کسى است که تمام فرایض را منع نماید و هرکس در ذرهاى باطل لجاج ورزد مثل کسى است که در تمام باطل لجاج مىورزیده. جایز نیست که هوا را بر حق برگزینند و دنیا را بر آخرت و جایز نیست که باطل را به حق بپوشانند. جز این نیست که علم از میان رفته است و جهل همگانى گشته و حق از میان رفته است و باطل همگانى گشته و هدایت از میان رفته است و ضلالت همگانى گشته و عدل از میان رفته است و جور همگانى گشته، رؤساى نادان بر دنیا مستولى شدهاند و پادشاهان کر و کور بر دنیا مستولى شدهاند و دروغگویان بر دنیا مستولى شدهاند» .
ابن تومرت در پایان این فصل بار دیگر به سخن از مهدى بازمىگردد و آنچه را که پیش از این گفته بود به گونهاى خلاصه مىکند بدین نحو:
«باطل را جز مهدى از میان نبرد و حق جز به وجود مهدى برپاى نماند. مهدى در عرب و عجم و بدوى و شهرنشین معلوم است. و علم به او در هر مکان و در هر دوران ثابت است. . . ایمان به مهدى واجب است و هرکه در او شک کند کافر است. او در دعوت به حق معصوم است و جایز نیست که بر او خطا گرفته شود. با او جدال نباید کرد و برضد او چیزى نباید گفت. به دفع او نباید برخاست. با او معاندت نباید کرد، از مخالفت و نزاع با او پرهیز واجب است، او یگانۀ زمان خویش است و در آنچه مىگوید صادق است. اوست که به حیات جباران و دجالان پایان مىدهد.
دنیا را از مشرق و مغرب فتح مىکند و جهان را پر از عدل مىنماید، درحالىکه پر از جور شده بود. فرمانروایى او تا آنگاه که قیامت فرا رسد بر دوام است»
ابن تومرت در همان حال که سخن از مهدى منتظر مىگوید و از این اندیشه و عقیده براى استحکام مبادى دینى و سیاسى دعوتش سود مىجوید. از حمله برضد مرابطین که آهنگ برافکندن دولت ایشان را دارد غافل نیست. ازاینرو در کتاب خود فصلى را براى فرو کوبیدن آنها قرار مىدهد. منتهى این حمله خود را به نوعى قداست مىآراید و با مبادى دینى استحکام مىبخشد و از آنان به صورت مبطلین و ملثمین و مجسمین یاد مىکند. ابن تومرت علامات آخر الزمان را بر آنان منطبق مىسازد، آنجا که مىگوید: «همۀ علاماتشان آشکار است. بعضى پیش از آنکه از کادم آیند آشکار بود و بعضى پس از به دست آوردن دولت ظاهر گردید. برخى از آن علامات در افعال و احوالشان آشکار است. آن علامات که پیش از آمدنشان در آنها ظاهر بود پنج چیز است: یکى آنکه برهنه پاى بودند. دوم آنکه عریان بودند. سه دیگر آنکه چادرنشین بودند. چهارم گوسفندان و دیگر بهایم را مىچرانیدند. پنجم آنکه به احکام و اوامر خدا جاهل بودند. اما آن علامات که پس از گرفتن بلاد در ایشان ظهور داشت هفت چیز است: یکى آنکه در دوره آخر الزمان بودند. دوم آنکه پادشاه شدند، سه دیگر آنکه به برآوردن بناها دست گشودند، چهارم آنکه از کنیزان صاحب فرزند شدند و کنیزان بسیار خریدند. پنجم آنکه گوشهایشان کر است. ششم آنکه زبان- هایشان لال است. یعنى به سخن حق گوش فرا نمىدهند و سخن حق بر زبان نمىآورند و مردم را به نیکى و حق فرمان نمىدهند. اینها همه به جهل و عدول از حق باز مىگردد. هفتم آنکه اهل امانت در قیام به امر خدا نیستند. و اما آن علامات که در احوال و افعالشان ظاهر است هشت چیز است: اول آنکه در دست خود تازیانهاى (همانجا، ص ٢۵٧ .) دارند چون دم گاو. دوم آنکه با آن تازیانه مردم مىزنند و شکنجه مىکنند. سوم آنکه سرزنانشان چون کوهان شتر است، یعنى موهاى خود را روى سرشان جمع مىکنند. چهارم آنکه، پوشیدهاند ولى عریانند. پنجم آنکه از حق و عدالت روى گردانند. ششم آنکه به دیگران مایلاند. هفتم آنکه در خشم صبح مىکنند و هشتم آنکه در لعنت روز به پایان مىآورند. اینهاست علامات ایشان. همه علاماتشان بیست چیز است که پیش از به وجود آمدن ایشان رسول خدا از همۀ آنها خبر داده است.
اکنون بر وفق آنچه رسول خدا خبر داده، آشکار شده است». ١
ابن تومرت براى اثبات صحت این روایات به ایراد احادیثى از عمر بن الخطاب و ابو هریره مىپردازد. در آن احادیث آمده است که آن علامات، علامات قیامت است و احادیثى دیگر مىآورد که رسول خدا صاحبان این علامات را لعنت کرد و آنان را به خشم و غضب خداوند و آتش عذاب خود وعده داده است. ٢
ابن تومرت از این پس به ذکر مثالب و عیوب مرابطین و تحریم اطاعت از ایشان و تحریض مردم به جهاد با ایشان مىپردازد و آن را در چند باب و تحت این عناوین ترتیب مىدهد:
١- در منکرات و مالیاتهایى که وضع کردند و فرو غلطیدن ایشان در حرام. حرام مىخورند و حرام مىآشامند و در حرام روز را به شب و شب را به روز مىآورند. و عقیدۀ ایشان به تجسیم و کفرشان بزرگتر از اینهاست.
٢ - در تحریم یارى کردن ایشان بر ظلمشان و راست شمردن دروغى که مىگویند.
٣ - در شناخت پیروانشان که ایشان را در ظلمى که مىکنند یارى مىنمایند و دروغشان را تصدیق مىکنند و بیان افعال ایشان.
۴ - در وجوب مخالفت با ایشان و تحریم اقتداء به ایشان و تشبه به ایشان و افزودن به سیاهى لشکرشان و دوست داشتنشان.
۵ - در وجوب دشمنى با ایشان به سبب سخن باطلى که مىگویند و ستمى که مرتکب مىشوند.
۶ - در تحریم اطاعت و پیروى از افعالشان.
٧ - در وجوب جهاد با ایشان به سبب کفرشان و اعتقادشان به تجسیم و انکار حق و حلال شمردن خون و اموال و اعراض مسلمانان . همانجا، ص ٢۵٨ و ٢۵٩ . همانجا، ص ٢۶١ و ٢۶١ .
٨ - در وجوب جهاد با کسى که سنت را تباه سازد و فرایض را منع کند
٩ - در وجوب جهاد با ایشان به سبب ارتکاب منکرات و فجور و لجاج در پذیرفتن امر به معروف.
١٠ - در وجوب جهاد با ایشان به سبب عناد ایشان و فساد کردنشان در زمین. ( همانجا؛ ص ٢۶١ - ٢۶۶ )
ابن تومرت در خلال این مباحث، احادیث و آیات قرآنى مىآورد و به نوعى خاص آنان را که مجسمین کافر مىخواند، در مسئله لثام (دهانبند، نقاب) مورد حمله قرار مىدهد. و در این باب به زنان تشبیهشان مىکند. زیرا مردانشان صورت خود را به لثام و نقاب مىپوشند و زنانشان خود را به مردان شبیه مىکنند و برهنهسر ظاهر مىشوند و لثام و نقاب نمىپوشند. ابن تومرت هم لثام مردان و هم سر برهنگى زنان را حرام مىداند و کسى را که مرتکب آن شود لعنت مىکند. و این بر وفق حدیثى است که از ابن عباس روایت شده و نص حدیث این است که «رسول خدا (ص) لعنت کرد زنانى را که خود را بمردان شبیه مىسازند و مردانى را که خود را به زنان شبیه مىسازند. همه مشمول این لعنتاند.» ( همانجا، ص ٢۶۴ .)
البته این بىانصافى است که مرابطین را به سبب بستن لثام مشمول چنین حدیثى سازیم و بگوییم که مستوجب لعنتاند. زیرا این لثام چیزى است سنتى و سالهاى سال پیش از این در این قبیله رواج داشته و ارتباطى به دین ندارد. حتى در باب سابقه آن اقوال و روایات مختلف آمده است. مثلا بعضى مىگویند که در لمتونه-قبیلۀ مرابطین-در عروسیهایشان نوعى خاص از حجاب معمول بود. بعضى مىگویند:
اتفاق افتاد که در یکى از جنگهایشان زنانشان درحالىکه روى خود را پوشیده بودند همراه آنان مىجنگیدند و دشمن آنان را در شمار مردان مىپنداشت. بعضى مىگویند مردان صورت خود را مىپوشیدند تا اگر مرتکب قتل شدند شناخته نشوند و از دادن خونبها بگریزند. ولى آنچه پذیرفتنى است این است که براى حفظ خود از طوفانهاى شن در صحرا و نیز براى نگهداشتن صورت خود از آسیب گرما و سرما در آن سرزمین بستن لثام امرى ضرورى است و این عادت هنوز در میان بعضى قبایل موریتانى و.
سودان و غیر آن رواج دارد. بعضى نیز گفتهاند که این رسمى اشرافى بود، و مردان اشراف صورت خود نمىگشادند. اما بىحجاب بودن زن بدان سبب بود که معلوم شود در قدر و منزلت از مردان فروترند. ( السلاوى، الاستقصاء لاخبار دول المغرب الاقصى، ج ١ /ص ٩٨ و 99)
اما حملۀ ابن تومرت بر مرابطین بدین سبب که ایشان باعث رواج منکرات شدند درخور دفاع نیست. بیش از این گفتیم که مراکش پایتخت مرابطین و دیگر شهرهاى بزرگ مغرب، در ایام مرابطین از مظاهر بىبند و بارى و فساد بود. از جمله رواج بادهگسارى همراه با ساز و ضرب و بهطور آشکار در بازارها و نیز اعمال دیگرى که با دین منافات داشت.
المراکشى نیز بدان اشارت دارد که «على بن یوسف، مردى صالح بود ولى ناتوان. در اواخر ایام او منکرات بسیار رواج پیدا کرد. زنان بر مردان مسلط شدند و زمام کارها را به دست گرفتند. هر شریر و بدکارى خود را به یکى از زنان مىبست و در پناه او هرچه مىخواست مىکرد» . ( المراکشى، المعجب، ص ١٣١ ) اما درخور ذکر است که امثال این منکرات، طولى نکشید که در دولت موحدین پس از مردن ابن تومرت از نو پدیدار گردید. از جمله آنکه نخستین خلفاى موحدین عبد المؤمن، از گرفتن بیعت براى ولایتعهدى پسر بزرگ خود محمد ابا کرد زیرا محمد دائم الخمر بود و نیز عیبهاى دیگرى که به او نسبت مىدادند.
پیش از این به سخنان ابن تومرت در توحید و دلایل او بر وجود بارى سبحانه اشارت کردیم. توجه به این نکته لازم است که ابن تومرت عبارت «توحید» و معنى آن را در آنچه به ذات و صفات خدا تعلق مىیابد، از معتزله گرفته است.
شهرستانى مىگوید: «معتزله اتفاق دارند بر آنکه آفریدگار را در آن سراى به چشم سر نتوان دید و نفى تشبیه کردهاند از حق تعالى از هرچیزى که در تصور گنجد از هر جهت که تواند بود، هم از روى جهتها، هم از روى مکان و هم از روى زمان، هم از طریق صورت و هم از حیث جسم بودن و تحیز و انتقال و تغییر یافتن و اثر پذیرفتن و سایر جهتها که عقل عقلا آن را تعقل تواند کرد و سبب تشبیه تواند بود و بعضى آیات قرآنى که از آنها شبههاى از این معانى در دل مىافتد آن را تأویل کردهاند و به این طریق منزه داشتن بارى تعالى را توحید گویند» . ( الشهرستانى، الملل و النحل، ترجمۀ عبارت از توضیح الملل، ترجمۀ کتاب الملل و النحل، به اهتمام جلالى نایینى، ج/ص ۶٨ . نقل شده. -م )
ابن تومرت در سایه این تفسیر از معنى توحید بر روى مرابطین شمشیر کشید زیرا مىگفت اعتقاد مرابطین را با توحید حقیقى مباینت است. ابن تومرت مرابطین را مسئول نشر عقیدۀ «تجسیم» و «تشبیه» در میان رعایایشان مىدانست، و فرمان قتال با ایشان مىداد که موجب انتشار عقیدهاى شدهاند که سمت الحاد دارد. اگر مرابطین بدینگونه در للّه برضد ایشان واجب است. ( . مقدمۀ اعز ما یطلب ) ابن تومرت بحث دربارۀ توحید را ادامه مىدهد و بنابر عادت خویش آن را به ابواب و فصول تقسیم مىکند. از این قرار که توحید اساس است و دین برپایه آن بنا شده. سپس به معنى توحید و تفسیر لفظ آن و از فضیلت آن و شروط شهادت به آن و اینکه توحید اساس کفر و گناهکارى را ویران مىکند و از وجوب علم به توحید و مقدم داشتن آن بر هر عبادتى و اینکه توحید دین اولین و آخرین از پیامبران مرسل بوده است و اینکه پیامبران را دین واحد است و بحث در شناخت طریق اثبات علم به توحید. سپس در باب ایمان و فضیلت آن و ایمان به رسول و از معنى ایمان و علم و پیروى از کتاب و سنت سخن مىگوید و براى اثبات مسائلى که مطرح مىکند به حد وفور از آیات و احادیث دلیل مىآورد.
ابن تومرت بعد از این یک سلسله مطالب دیگر عنوان مىکند که در اصل به دعوت سیاسى و دینى او تعلق ندارد ولى باوجوداین برخى وقایع و اقوال را که به آن دعوت پیوسته است دربردارد. او در فصلى خاص از نماز و فضیلت آن سخن مىگوید. در اینجا به بحث از طهارت مىپردازد. آنگاه در راه و روش مردم بحث مىکند که چسان تازیانههایى چون دم گاو به دست مىگیرند و زنان در عین پوشیدگى برهنهاند و سرشان چون کوهان شتر است و این امور را از نشانههاى ملثمین و مجسمین (یعنى مرابطین) به حساب مىآورد. سپس از تبدیل و تغییرى که بعد از رسول خدا حاصل شد گفتگو مىکند و در این فصل به ذکر مهدى مىپردازد و از احادیثى که دربارۀ او روایت شده و دلالت دارد که مهدى از اهل بیت است و نام او همانند نام پیامبر است و او زمین للّه و از فرزندان فاطمه (ع) است. (همانجا، ص ٣٠۵ و ٣٠۶ .) و نیز از خروج دجال و هزیمت دجال مىگوید. ( همانجا، ص ٣٠9 ) آنگاه دو باب دیگر مىافزاید که البته این دو باب را عنوانى نیست همه دربارۀ احادیثى است راجع به بهشت و دوزخ. ( همانجا، ص ٣١٣ و ٣۴۶ .)
آنگاه ابن تومرت از غلو سخن مىگوید و مردم را از آن بر حذر مىدارد و آن را خیانت مىشمارد و در این باب احادیثى از پیامبر نقل مىکند. ابن تومرت کتاب خود را طى فصل طویلى در تحریم خمر به پایان مىبرد. در آغاز دعوتش دیدیم که چگونه با خمر به مبارزه برخاست. هرجا خمى دید بریخت و هرجا ساغرى یافت بشکست. ابن تومرت مىگوید که خمر برطبق کتاب و سنت و اجماع صحابه حرام است. و گفتۀ خویش با آیات و احادیث ثابت مىکند و انواع خمر در دورۀ اسلامى برمىشمارد و بر همه مهر حرمت مىزند. خواه از انگور به دست آمده باشد یا خرما یا عسل یا جو بنابر رأى او همه حرامند چه اندک آن و چه بسیار آن واجب است ریختن و شکستن ظرفهاى آن. ابن تومرت در اینجا نیز آیات و احادیث بسیار نقل مىکند. (. همانجا، ص ٣١٢ و ٣٧۶) در آخر کتاب پس از باب حرمت خمر کتابى است، تحت عنوان: «کتاب- الجهاد» .
این بخش تألیف ابن تومرت نیست. نوشتهاى است از خلیفه ابو یعقوب یوسف فرزند خلیفه عبد المؤمن بن على جانشین ابن تومرت. «کتاب الجهاد» در آخر ماه شعبان سال ۵٧٩ به پایان آمده است. ( ابن صاحب الصلاة، المن بالامامه، مخطوط یاد شده برگ ۴۶ الف )
در کتاب جهاد احادیث بسیارى در فضیلت جهاد و ترغیب و تحریض به آن و بیان محاسن آن و فضیلت شهادت در راه خدا آمده است و در پى آن از جهاد به مال در راه خدا سخن رفته و همه با ذکر احادیثى اثبات شدهاند. احادیث فراوانى که در این بخش آمده است خود دلیل دیگرى است که کتاب الجهاد را خلیفه ابو یعقوب یوسف تألیف کرده است، زیرا این خلیفه در علم حدیث و علوم شرعى سرآمد همگان بود و بخصوص بیش از دیگران به علوم محمد بن تومرت آشنایى داشت. (. رجوع کنید به کتاب الجهاد (از کتاب ابن تومرت) ص ٣٧٧ - ۴٠٠ ..)
وصیت عقیدتى و سیاسى ابن تومرت
کتاب «اعز ما یطلب» را مىتوان وصیت عقیدتى و سیاسى ابن تومرت به حساب آورد و از نظر مطالبى که در آن آمده اساس عقیدت و سیاست دولت موحدى شمرد.
کتاب الموطأ ابن تومرت
اما ابن تومرت کتاب دیگرى به زبان عربى دارد به نام «الموطأ» که به «موطأ الامام المهدى» شهرت دارد. الموطأ کتاب ضخیمى است به شیوه موطأ مالک در عبادات و معاملات و حدود.
مىدانیم که مذهب مالک بن انس ( ٩۵ - ١٧٩ ه) از اواخر قرن دوم هجرى در مغرب و اندلس مذهب همگان بود. ابن تومرت با آنکه در مشرق نزد چند تن از علماى بزرگ و اقطاب آن عصر درس خوانده بود ولى همچنان برطبق مذهب علماى مغرب از پیروان مذهب مالکى بود. ازاینرو کتاب خود را در عبادات و معاملات و حدود، یا به عبارت دیگر علم فروع، الموطأ نامید تا بگوید که او همچنان بر مذهب امام مالک است و الموطأ او چیزى جز مختصر کتاب امام مالک نیست.(عنان،ج 3صص 201-220)
تفاوت دیدگاه عبدالله عنان با حسین مونس
از متأخرین محمد عبدالله عنان، ضمن نقل و رد دفاعیات ابن خلدون از مواضع دینى و سیاسى ابن تومرت، و از آن جمله دعوی مهدویت و معصومیت و انتساب او به خاندان حضرت على(ع)، به شرح انگیزههای این فیلسوف مورخ در دفاع از دعاوی ابن تومرت مىپردازد و از جمله مىگوید: خاندان ابن خلدون پس از خروج از اندلس در اوایل سدة 7ق/13م به تونس آمدند و در سایة حمایت ملوک حفصیّة موحدیّه به زندگى ادامه دادند ( عصر المرابطین، 194). مؤسس بنى حفص، ابوزکریا یحیى بن ابى محمد، نوادة شیخ ابوحفص عمر رئیس قبیلة بربر هنتاته بود که یکى از مریدان و شاگردان برگزیدة ابن تومرت به شمار مىآمد (لین پل، 55). اجداد ابن خلدون در دستگاه بنى حفص عهدهدار مناصب و مقاماتى بودند و او خود مدتى را در کنف حمایت این خاندان گذراند و نخستین نسخة مقدمه و تاریخ خود را به سلطان ابوالعباس حفصى پیشکش کرد. پس شرط عقل نبود که از امامت و مهدویتى انتقاد کند که اساس قیام موحدون را تشکیل مىداد (عنان، عصر المرابطین، 194).
بعضى از ارباب نظر سعى کردهاند بدون پرداختن به گزارشهای افسانهآمیز و کرامات و خوارق عادات دربارة ابن تومرت از نوع آنچه افرادی چون مراکشى (ص 191، 192) و بیذق (جم) گفتهاند، بیشتر به واقعیات حرکت او توجه کنند. حسین مؤنس (ص 178) ضمن اذعان به هوش و ذکاوت فوقالعادة ابن تومرت مىگوید: قابلیتهای حقیقى او سیاسى بود نه علمى. به نظر او، علم نقطة آغاز و راهى برای رسیدن به غایات سیاسى بود، منتها در آغاز کار این غایات سیاسى در ذهنش روشن نبود. فاخوری (ص 601) حرکت ابن تومرت را اقدامى برای رفع بحرانى مىداند که به دنبال انحطاط دولتهای عباسى و فاطمى در بغداد و در مصر، و کفرآلود شدن حکومت مرابطون در مغرب، جهان اسلام آن روزگار بدان گرفتار شده بود. ابن تومرت رفع این بحران را تنها در تأسیس خلافتى مىدانست که همة ملل اسلامى را زیر لوای خود درآورد. البته این خلافت بایستى به دست موحدان پایه گذاری مىشد. پیوسته دربارة مردانى که بانى حرکتهای سرنوشت ساز تاریخ بودهاند، آرا و اظهار نظرها مختلف، مبالغهآمیز و در بعضى جاها متناقض بوده است و ابن تومرت هم از این قاعده مستثنا نیست.
دیدگاه عنان
دولت موحدى چنانکه دیدیم بر مبانى دینى محض استوار بود و در این باب قرین دولت مرابطى بود، ولى میان آن دو تفاوتها و موارد اختلاف بسیار است. آن مبانى دینى که دولت مرابطى بر آن استوار بود، عقیدۀ دینى و جهاد در راه نشر آن بود. ولى دولت موحدى خصیصهاش اتکاء بر مبانى امامت دینى و نظریۀ مهدى منتظر بود و از این جنبه به دولت عبیدى فاطمى شباهت داشت. البته موحدین هرچند چون فاطمیان به اصل مهدویت شیعه اعتقاد داشتند ولى از حرکت تشیع در مشرق عالم اسلامى مستقل بودند و مهدویت خود را رنگ محلى مغربى داده بودند.
ریاست دولت موحدى در آغاز با امامت مؤسس آن المهدى بن تومرت یکى بود و به مدت ده سال که ابن تومرت در رأس آن بود هیچ رنگ دیگرى نگرفت. این امامت منبع سلطۀ دینى و سیاسى بود و حکومت موحدى در این عصر عبارت بود از یک حکومت تئوکرات یا حکومت دینى. امام را اصحاب دهگانۀ نخستین او که الجماعه نامیده مىشدند در کارها یارى مىدادند و در واقع مىتوان به آنان سمت وزارت داد.
اینان در مسائل مهم طرف مشورت او بودند ولى در کنار آنان افراد دیگرى هم بودند از مردان صاحب نفوذ که امام در تدبیر کارها به آنان مراجعه مىکرد. اینان بدانگونه که ابن القطان خبر مىدهد از اهل خمسین بودند ( نظم الجمان (نسخۀ خطى یاد شده) برگ ١٠ ب و ٣٣ ب و نیز رجوع کنید تاریخ دولت های اسلامی جلد سوم.) مسائلى که با اینان در میان گذاشته مىشد اهمیت کمترى داشت. سپس نوبت به اهل سبعین مىرسید که اینان در بحث در امور عادى شرکت داده مىشدند.
چون المهدى بن تومرت در رمضان سال ۵٢۴ ه/اوت سال ١١٣٠ چند ماه پس از هزیمت یارانش در جنگ بحیره درگذشت، برگزیدهترین شاگردان او عبد المؤمن بن على به جایش نشست. با روى کار آمدن عبد المؤمن ستارۀ دولت موحدى درخشیدن گرفت و موحدین مبارزه بر ضد مرابطین را از سر گرفتند تا به برافتادن دولت ایشان انجامید. عبد المؤمن در ماه شوال سال ۵۴١ ه/ ١١۴٧ م بر مراکش غلبه یافت. دولت موحدى بدینگونه سیادت خویش به کمال رسانید و بر سراسر مغرب مستولى شد. در این هنگام چارهاى نبود جز اینکه امامت موحدى به خلافت دنیوى بدل شود. هرچند که امامت موحدى در سایۀ این تحول صفت دینى خود را از دست نداد. در واقع خلیفه عبد المؤمن پدیدآورندۀ دولت بزرگ موحدى است. به دست او بود که سلطۀ موحدین در مغرب و افریقیه و اندلس بسط یافت و نیز در عهد او بود که خلافت موحدى اندک اندک جاى امامت موحدى را گرفت. عبد المؤمن همۀ آیینهاى امامت المهدى را و تعالیم او را رعایت مىکرد و نام او در خطبهها و مکاتبات رسمى با عنوان «الامام المعصوم، المهدى المعلوم» مىآورد.
از این پس مىتوانیم چهرۀ نظام دولت موحدى را به گونهاى آشکار بنگریم
نگاه منتقدانه حسین مونس:
عبد الله بن یاسین با موفقیت در ایجاد جنبش اصلاحطلبانه دینى گسترده در مغرب راه را براى روىکار آمدن حکومتى صنهاجى که توانست صنهاجیان را از استبداد زناتیان برهاند آماده ساخت. این موفقیت او، همچنین، فقیه مغربى دیگرى، از یکى از قبایل مصموده، را برانگیخت تا دعوت مشابهى را به نفع قبایل مصمودى که بزرگترین مجموعه قبیله برانس بودند و زیستگاههاى آنها در سراسر مغرب دور پراکنده بود، آغاز کند
ابن تومرت درخدمت جاه طلبی سیاسی
تردیدى نیست که محمد بن تومرت هوشى فوق العاده داشته است اما این هوش و ذکاوت او تماما معطوف به سیاست و قدرتطلبى بود. وقتى زندگى او را مطالعه مىکنیم مىبینیم که چگونه وى تمام دانشى را که تحصیل کرده بود در خدمت جاهطلبى سیاسىاش قرار مىدهد و این جاهطلبى سیاسى، خود، مشکلهاى است-زیرا، این آدم به ایجاد نظام سیاسى در نوع خود منحصربهفردى پرداخت به نام جنبش موحدان و آن را به شیوهاى ابتکارى که حاکى از یک ذهن روشمند منظم است، سامان داد. او توانست حکومت بزرگى را ساقط کند و حکومتى بزرگتر از آن را جایگزینش سازد
ابن تومرت و ایجاد گروه موحدان در تینملل
ابن تومرت پس از آنکه مطمئن شد یک گروه هوادار مخلص و وفادار تشکیل داده است آنها را به محلى در قلب کوههاى اطلس در نزدیکى سرچشمههاى وادى نفیس که به سمت شمال جریان مىیابد و به نهر تنسیفت مىریزد، منتقل ساخت. نام این محل تینملل یا تینمال است، و رسیدن به آنجا جز از طریق یک تنگ یا گردنه میسّر نیست.
تینملل در یک مساحت کوچک غنى از زراعت و آب واقع شده است. در این محل زیستگاههاى قبیله هرغه، قبیله ابن تومرت، قرار دارد. محمد بن تومرت در نزدیکى این محل، پیرامون جایى که مىخواست مرکز فعالیتهاى خویش سازد، دیوارى ساخت. این دیوار را به زبان بربرى اغمات مىگویند و در دامنه کوهى واقع بود. در زبان بربرى به دامنه کوه «ایجلیز» یا «ایجلى» مىگویند. ابن تومرت از این محل نواحى نزدیک خود را که تحت حاکمیت مرابطان بودند مورد تعرض و حمله قرار داد.
در همین حال، هواداران خود را برحسب میزان اخلاص و وفادارى و آنچه که وى آن را سابقه پیوستنشان به او مىنامید، گروهبندى مىکند. در اینجا ملاحظه مىکنیم که محمد بن تومرت سعى مىکند در دو خط رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حرکت کند: اولا تینملل را دار الهجره خود مىنامد و از مردم دعوت مىکند که به سوى او هجرت کنند و به گروهوى بپیوندند. مجدانه از یارانش مىخواهد که به نماز و روزه و اجراى انواع عبادات بپردازند، و براى آنها اوراد و اذکارى مىنویسد که بخوانند. ثانیا، یارانش را، برحسب اخلاص و وفاداریشان نسبت به او که وى از آن تحت عنوان سابقه، یعنى سابقه پیوستنشان به ابن تومرت، نام مىبرد، طبقهبندى مىکند. طبقه اول، طبقه عشره یا «ایت عشره» هستند و اهل الجماعه خوانده مىشوند که مقصود جماعت محمد بن تومرت است. اینان مشاوران او و صاحبان رأى در جنبش او مىباشند.
به دلیل اهمیت نقشى که بعدا این ده نفر ایفا مىکنند، از مهمترین افرادشان نام مىبریم: نخستین آنان ابو محمد عبد الله و نشریشى، ملقب به بشیر، است. او پیرو وفادار و مخلص محمد بن تومرت بود بهطورى که بعدها ابن تومرت مأموریت دشوار و وحشیانهاى را به او سپرد و آن جدا کردن هواداران مخلص از غیرمخلص و کشتن گروه دوم بود. ماجرا به این صورت آغاز شد که بشیر از همان ابتداى کار ادعا مىکرد فردى بىسواد و امّى است در حالى که هم عالم بود و هم قرآن را از حفظ داشت اما بروز نمىداد. روزى به دستور ابن تومرت، ناگهان چنین وانمود کرد که گویى یکشبه حافظ قرآن و حدیثدان و دانشمند شده است؛ چیزى که مردم را حیرتزده مىکند. در این جاست که ابن تومرت مأموریت پیشگفته را به عهده او مىگذارد و بشیر دست به این کار مىزند و بسیارى از کسانى را که به این جنبش پیوسته بودند و ابن تومرت در صداقت و وفادارى آنها شک داشت، از دم تیغ مىگذراند.
نفر دوم، مردى است به نام ازناج. مقصود از ازناج، صنهاج یا صنهاجى است. نام عمر را ابن تومرت بر او نهاد و بدین ترتیب نام رسمىاش: عمر بن عبد الله صنهاجى شد. او یکى از سرسپردهترین افراد گروه محمد بن تومرت بود و ابن تومرت در بسیارى از کارهایش به او تکیه مىکرد.
سوم، عبد المؤمن بن على کومى است. کومى منسوب به کومیه، یک قبیله کوچک زناتى، است که نزدیک تلمسان در قریهاى به نام تاجره سکونت دارند. این مرد در جوانى به حرکت ابن تومرت پیوست و در زمره مصمودیان درآمد. به سبب هوش و وفادارى و درایتى که داشت، ابن تومرت او را بر دیگران مقدم داشت و به عنوان جانشین خود تعیین کرد.
چهارم، فصکة بن ومزال است. او از بزرگان قبیله هنتاته، یکى از قبایل بزرگ مصمودى، بود. ازاینرو لقب هنتاتى یا، به زبان بربرى، اینتى داشت. ابن تومرت نام ابو حفص عمر را بر وى نهاد و از آن پس به ابو حفص عمر هنتاتى یا عمر اینتى شهرت یافت.
این آدم، بعد از ابن تومرت و عبد المؤمن بن على، نیرومندترین شخصیت در جنبش موحدان به شمار مىرفت. او مردى خردمند، فرزانه و دوراندیش بود. با قبیلۀ خود ابتدا در کنار محمد بن تومرت و پس از او در کنار عبد المؤمن بن على ایستاد. او و فرزندانش، در طول عصر موحدى، قدرت و ایالات را با فرزندان عبد المؤمن میان خود تقسیم کرده بودند. اگر افراد خاندان مؤمنى لقب سیّد را با خود یدک مىکشیدند، ابو حفص عمر هنتاتى و فرزندانش لقب شیخ را بر خود داشتند، و ابو محمد عبد الواحد، کوچکترین فرزند ابو حفص عمر، از طرف محمد الناصر چهارمین خلیفه موحدى عهدهدار حکومت افریقیه مىشود.
اینها برجستهترین اعضاى گروه ده نفره بودند. بقیه آنها عبارتند از: ابو الربیع سلیمان بن مخلوف حضرى یا احضرى که کاتب نامههاى ابن تومرت بود. ابو عمران موسى بن تمارا جدمیوى که دبیر کل گروه بود. این دو نفر از یک قبیله کوچک مصمودى به نام بسکاله و اهل تینملل بودند. ابو عمران بن موسى بن تمارا جدمیوى ضریر (نابینا) . او کسى است که عبد المؤمن، پس از خلیفه شدن، هرگاه از مراکش خارج مىشد وى را جانشین خود قرار مىداد. ابو ابراهیم اسماعیل هزرجى که از وفاداران برجسته عبد المؤمن بود تا جایى که در یکى از مناسبتها جان خود را فداى او کرد و به جاى عبد المؤمن کشته شد. ابو عبد الله محمد بن سلیمان که امام جماعت بود، ابو بکر ابو یحیى بن یجیث یا یجیت؛ و بالاخره، ایوب جدمیوى. عبد الواحد مراکشى مىنویسد ١ او کسى است که در ابتدا کار تقسیم تیولها را میان موحدان به عهده داشت. به نظر مىرسد که وى مسؤول تقسیم اراضى، به صورت تیول، میان قبایل موحدان بوده است.
این گروه، مشاوران محمد بن تومرت بودند بهطورى که تقریبا هیچ تصمیمى را بدون مشورت با آنها نمىگرفت. بزرگترین امتیاز این عده از نظر ابن تومرت اخلاص و وفادارى آنان به وى و ایمانشان به مهدویت و عصمت او بود.
تعدادى از اعضاى این گروه در جنگ بحیره که بعدا از آن سخن خواهیم گفت، کشته شدند؛ از جمله: ابو عمران موسى بن تمارا، ابو یحیى بن یجیث، و ابو عبد الله محمد بن سلیمان.
از آنجا که محمد بن تومرت از یک قبیله کوچک مصمودى بود نیاز به آن داشت که قبایل مختلف را به خود جلب کند. بدین منظور پنجاه نفر از رؤساى بزرگ قبایل را برگزید و آنها را «اهل خمسین» یا گروه پنجاه نفر نامید. اینان به لحاظ اهمیت و قدرت در ردۀ بعد از گروه «ایت عشره» قرار داشتند؛ گو اینکه «اهل خمسین» در حقیقت ستون فقرات قدرت موحدان را تشکیل مىدادند؛ چرا که تضمینکننده اطاعت قبایل مصمودى از محمد بن تومرت بودند. بسیارى از اعضاى این گروه، به واسطه اخلاص و وفاداریشان نسبت به ابن تومرت، به پستهاى مهمى دست یافتند.
بعضى مورخان از گروهى به نام «اهل سبعین» (گروه هفتاد نفر) یاد مىکنند اما تاریخنگاران جنبش موحدى در ذکر از این گروه همداستان نیستند. ابن قطان، به نقل از الیسع بن عیسى غافقى، ایدهاى از کار این دو گروه به دست داده است. او مىگوید:
«وقتى مىخواستند درباره مسایل بسیار مهم تصمیم بگیرند با گروه ده نفره خلوت مىکردند و کس دیگرى را به جلسه خود راه نمىدادند؛ اما هرگاه پاى موضوع کم اهمیّتترى در میان بود آن پنجاه نفر را نیز شرکت مىدادند.» با چنین تشکیلاتى، ابن تومرت وفادارى مردم نسبت به خود را تضمین کرد. او گاه، زیرکانه، اعمالى انجام مىداد که شبیه کرامات به نظر برسند، و بدینترتیب مردم را بیشتر مىفریفت. او به یاران مخلص خود وعده بزرگترین پاداشهاى اخروى را مىداد و آنها هم، براى رسیدن به این پاداشها، بىچونوچرا از او فرمان مىبردند؛ چندانکه اگر به یکى از آنها دستور مىداد پدر یا برادر یا فرزند خود را بکشد بیدرنگ این کار را مىکرد.
ابا نداشتن از خونریزى که با طبیعت این افراد عجین شده بود و طبیعت جغرافیایى منطقه آنها آن را اقتضا مىکرد، باعث شده بود که براحتى دست به این کارها بزنند. (عبد الواحد مراکشى، المعجب، ص ٢۵٩ .)
ابن قطان از آداب و مقرراتى که این مرد براى جماعت خود وضع کرده بود، براى ما سخن مىگوید. از سیطرهاى که ابن تومرت بر افراد خود داشت شگفتزده مىشویم.
اگر یکى از آنها براى چندین بار در مجالس وعظ او حاضر نمىشد به قتل مىرسید. هر کس خوب او را پاس نمىداشت با تازیانه تعزیر مىشد. هرکس از آداب و مقررات تخلف مىورزید تا دو بار شلاق مىخورد و چنانچه عنادى نشان مىداد و همچنان از امتثال اوامر سرمىزد، کشته مىشد. هرکس براى برادر یا پدر یا فرزند یا دوست خود پارتىبازى مىکرد کشته مىشد. او در برخورد با افراد خود و کنترل امور آنها بشدّت سخت مىگرفت. ( ابن قطان، نظم الجمان، ص ٢٩ مونس 295 )
وقتى جمعیت ابن تومرت افزایش یافت و از استحکام جایگاه خود در ایجلیز، یعنى کوه، اطمینان پیدا کرد؛ شروع به نوشتن کتابهاى دینى براى پیروان خود کرد که شامل آیاتى از قرآن و تفسیر به رأى آنها و احادیثى غالبا جعلى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود. سخنان ابن تومرت، در مجموع، ترغیب به پیروى از اسلام و به جاى آوردن عبادات و انجام کارهاى نیک است اما هدف اصلى او در پس همه این نوشتههایش ایجاد یک «عقیده» خاص نسبت به جایگاه و رسالت خویش است؛ چه او خود را امام و مهدى و معصوم مىدانست. منظور از عصمت در اینجا مصون بودن از خطا نیست؛ بلکه به معناى این است که از گزند دیگران مصون است و هیچکس نمىتواند به او آسیبى و گزندى برساند؛ زیرا، خداوند سبحان او را نگه مىدارد تا آنکه رسالتش را به پایان رساند. مورخان موحدى نمونههاى فراوانى از آنچه که ایشان آن را «عصمتها» ى مهدى مىنامند، یعنى مناسبتهایى که خداوند در آنها او را از گزند مصون و محفوظ داشته است، برمىشمارند.
مهدى در نوشتههایش بر وجوب اطاعت از خود تأکید کرده و سر برتافتن از این اطاعت را خروج بر اسلام، و کفر به شمار آورده است. کتاب اصلى او در اینباره همان است که به نام/عزّ ما یطلب شهرت دارد؛ چون با همین عبارت آغاز مىشود. کتابى مفصّل و آمیخته از آراء و مذاهب مختلف است و بیشتر جنبه تخویف و ترهیب دارد. ابن قطان در نظم الجمان محتواى این کتاب را بخوبى بیان کرده است. او مىگوید: «این کتاب مشتمل است بر: معرفت خداى تعالى، علم به حقیقت قضا و قدر، ایمان و اسلام و صفات، آنچه در حق خداى تعالى واجب است و آنچه درباره او محال و نارواست، ایمان به آنچه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از جانب خداى متعال خبر داده است، قدرى از اصول دین، شناخت مهدى و اینکه او امام است، وجوب امامت و لزوم تکریم و توقیر او، و اینکه هجرت به سوى او واجب است و هیچچیز از زن و فرزند و مال نباید مانع این هجرت شود، و هرکه موضوع او را بشنود بر او واجب است که به سویش هجرت کند و هیچ عذرى از وى پذیرفته نیست، و هرکس را که بر او درود نفرستد و اطاعتش نکند کافر مىشمرد. براى آنها در این زمینه آرایى برشمرده که باید در میان خود آنها را رعایت کنند. براى مؤمن علامت ذکر مىکند، و امر به معروف و نهى از منکر را بر او واجب مىشمرد، و میان مؤمنان عقد اخوّت بسته است. نشانههاى منافقان را براى ایشان به روشنترین بیان ذکر کرده است. و هیجده کار را مستوجب قتل دانسته است مانند دروغگویى و تملق. و دیگر امورى که ذکر همۀ آنها باعث تطویل کتاب مىشود. او از پیروانش خواسته است که این امور را حفظ کرده و آنها را بر این اصول تربیت کرده است و براى هر ده نفر یک نقیب گماشته است» . ( ابن قطان، نظم الجمان، جلدى که توسط دکتر محمود على مکى تحقیق و منتشر شده است، تطوان (بىتا) ، ص ٢٧ . )
طلبه
ابن تومرت پیروان خود را موظف به حفظ این سخنان کرده و گروهى از کودکان را مختص این کار قرار داده بود که از آنها به نام طلبه، یعنى طلاب فقه ابن تومرت، یاد مىشد. وى این عده را موظف کرده بود این کتابها را حفظ کنند تا جوانانى بار آیند که مبلغ مهدى و نماینده مذهب جدید باشند. این کودکان را، در آغاز تحصیلاتشان، غرات (جمع غر یا غریر) مىگفتند. در آغاز، همۀ موحدان از کوچک و بزرگ موظف بودند طلبه شوند اما بعدها این امر به کودکانى که اختصاصا به اینکار مىپرداختند، محدود شد. به مرور زمان از این افراد گروهى مبلغ شکل گرفت که در کلیه نواحى تحت پوشش دعوت ابن تومرت پخش مىشدند. به این عده، در ابتداى کار، جیره و سپس حقوق مىدادند، و در زمان عبد المؤمن بن على که حکومت موحدان تأسیس شد این طلاب جزء دولتمردان شدند و در ولایات مختلف پخش گردیدند و در حکومت موحدان موقعیت سیاسى و اجتماعى به دست آوردند.
اهل الدار
محمد بن تومرت گروهى از پیروانش را به عنوان خدمتکاران و پاسداران خود انتخاب کرد که شب و روز از او پاسدارى مىکردند و آنها را «اهل الدار» نامید. این عده، نه خدمتکار که شخصیتهایى برجسته و عالیمقام در میان موحدان بودند. عبد الواحد بن عمر، ابو محمد، سغار بن محمد، ابو محمد عبد العزیز، و عبد الکریم افغو از این افراد بودند.
شیوه او در سخن گفتن با پیروانش-بویژه توده پیروانش-بتدریج تغییر مىکرد و جنبه آمرانه و منت نهادن بر مردم به خود مىگرفت. ابن قطان قطعهاى از سخنان او را در همین زمینه آورده است. او مىگوید: «شما به روزگار زناته (خوار و ذلیل) بودید آنسان که هر گاه یکى از شما به خانهاش مىرفت و مردى زناتى را مىیافت (آن مرد به او دستور مىداد که) دهنه اسبش را بگیرد و آن را جلو در خانه نگه دارد. شما جز در روزگار ما از نان سیر نشدید و جز در حکومت ما به ثروتى دست نیافتید» .( ابن قطان، نظم الجمان، ص ٣٣ )ظاهرا، وى این سخنان را در سرزنش گروهى از موحدان گفته است که به نظر مىرسد، از نگاه او، مرتکب قدرنشناسى یا خطایى نسبت به وى شده بودند.
تفسیربه رای وطرح تمییز
یکى از شیوههای محیلانهای که ابن تومرت برای تصفیة پیروان خود از مخالفان و منافقان اعمال کرد، طرحى است که به مَیْز یا تمییز معروف شده است. گرچه دربارة بهانه و مستمسک ظاهری ابن تومرت در اجرای این تصفیه و تاریخ دقیق آن در روایات مورخان اختلافهایى دیده میشود، ولى شک نیست که انگیزة اصلیش از پیش پای برداشتن آنانى بود که نسبت به برنامههای او تعلل و تأملى از خود نشان مىدادند و حاضر نبودند کورکورانه و به طیب خاطر به هر چه او مىفرمود، تن در دهند. بسیاری از روایات برنامة تمییز را مربوط به نتیجة یکى از درگیریهای موحدون با مرابطون مىدانند. در 517ق ابن تومرت لشکری به فرماندهى عبدالمؤمن به جنگ مرابطون اعزام کرد. در این رویارویى موحدون شکست خوردند و در تینملل به محاصرة دشمن درآمدند. چون محاصره به درازا کشیده و فشار عسرت و گرسنگى از حد تحمل بیرون بود، ظاهراً عدهای از اعیان شهر بر آن شدند که با امیرالمسلمین مصالحه کنند. چون این خبر به امام رسید، نسبت به مراتب فداکاری و اطاعت محض گروههایى از قبایل مختلف ظنین شد و به فکر از میان بردن آنان افتاد (ابن اثیر، 10/573، 575). بعضى از مورخان نوشتهاند که وقتى مهدی هزیمت پیروان خود را از برابر مرابطون دید، به گروهى از آنان بد دل شد و تصمیم گرفت آنهایى را که در محل تردیدند، به هلاکت برساند (امین، 1/255). امکان دارد وی هزیمت پیروان از یک سو و تصمیم به مصالحه با مرابطون را، از سوی دیگر، گناه همین گروههای مظنون مىدانسته است. ابن وردی (2/44) بدون توضیحى مىگوید: در میان اطرافیان ابن تومرت قومى بودند که وی از آنان بیمناک بود، لذا تصمیم به نابودی آنان گرفت. ابن اثیر (10/575) از جماعتى از فضلای مغرب چنین روایت مىکند که چون ابن تومرت به کثرت اهل شر و فساد در میان مردم کوهستان پى برد، شیوخ قبایل را جمع کرد و به آنان گفت دین شما جز با امر به معروف و نهى از منکر و اخراج مفسدان از میان خود استوار و درست نخواهد بود. مفسدان و اشرار را از اعمال زشتشان نهى کنید. چنانچه پند شما را نپذیرفتند، اسمهای آنان را به اطلاع من برسانید، تا در کارشان فکری بکنم. آنان این کار را کردند و اسامى فاسدان هر قبیله را نوشتند. ابن تومرت دوبار دیگر خواست تا صورتبرداری از اسامى زشتکاران تکرار شود. سپس از صورتهای تهیه شده، نامهای تکراری و مشترک در صورتها را استخراج و ثبت کرد. اینان کسانى بودند که باید نابود مىشدند.
ابوبکر صنهاجى مرید و خدمتگزار وفادار امام مهدی بلافاصله پس از گزارش نهمین غزوة موحدان به موضوع مَیْز مىپردازد و مىنویسد که مهدی به فضل خداوند امر به تمییز داد تا مخالفین، منافقین و خبیثان از میان موحدین بیرون رانده شوند و خبیث از طیب متمایز گردد و مردم حق را آشکارا ببینند (بیذق، 78). کسى که مىبایستى در این تصفیة خونین نقش اول را به عهده بگیرد، ابوعبدالله ونشریسى بود که گویا امام او را از مدتها پیش برای چنین روزی انتخاب کرده بود. امام همیشه این مرد به ظاهر ساده را احترام مىکرد و به اطرافیان مىگفت در این مرد سری از اسرار خداوند نهفته است که به زودی ظاهر خواهد شد. اکنون زمان آن فرا رسیده بود که این راز از پرده بیرون افتد. ونشریسى که تاکنون در نظر پیروان از همه جا بىخبر ابن تومرت، امى، نادان، سبک مغز، الکن و بىبهره از علم و قرآن مىنمود، ظاهراً با قرار قبلى و به اشارة امام، دفعتاً و معجزهآسا فضایل خود را ظاهر کرد و به زبان فصیح قرآن خواند.
امام نخست شگفت زده این طور وانمود کرد که او را نمىشناسد و ونشریسى اعلام کرد که او ابوعبدالله ونشریسى است. امام مهدی خواست تا قصد خود را بازگوید. او گفت دیشب در خواب فرشتهای را دیدم که از آسمان فرود آمد، قلبم را شست و شو داد و آنگاه پروردگار قرآن، موطّأ، و دیگر علوم و احادیث به من آموخت. مهدی در حضور جمع گریست و از باب امتحان به او گفت که قرآن بخواند و او هر بخش از کتاب خدا را که به وی نمودند با فصاحت تمام تلاوت کرد. به پرسشهایى که از موطّأ و کتب فقه و اصول از او شد، چنان پاسخ گفت که اعجاب و احترام همگان را برانگیخت. سپس گفت: خداوند نوری به من عطا فرموده که مىتوانم به هدایت آن اهل بهشت را از اهل دوزخ بازشناسم (ابن اثیر، 10/574). سپس دستور داد که دوزخیان را بکشند. ونشریسى برای اغوای هر چه بیشتر کوهنشینان ساده دل گفت: خداوند فرشتگانى را در چاهى به فلان نقطه فرود آورده که به صدق گفتار من گواهى مىدهند. پس مهدی و مردم، ملتهب و اشک ریزان، به سوی چاه رفتند. او نخست در کنار چاه نماز گزارد و سپس گفت: «ای فرشتگان، ونشریسى مىپندارد که چنین است و چنان». صدا از چاه برآمد که راست مىگوید: این صدا از آن کسانى بود که مهدی آنان را پیشاپیش در چاه پنهان کرده بود؛ و برای آنکه این راز هرگز فاش نشود گفت چاهى که ملائک در آن فرود آمدهاند مقدس است و لذا مصلحت آن است که آن را پرکنیم مباد چیز ناپاک یا ناروایى در آن افتد. یاران همت کردند و چاه را به سنگ و خاک آکندند (همو، 10/575).
ابن تومرت که اوضاع را از هر جهت آماده دید، دستور داد تا ندا در دهند که کوهنشینان همه برای مراسم تمییز در یک نقطه گردآیند. وقتى خلق حاضر آمدند، گفت: خداوند این مرد امى را مبشر شما قرار داده است. او مطلع بر اسرار شما و آیتى برای شماست. او که نه قرآن مىدانست و نه سوارکاری، اکنون قرآن را از حفظ مىخواند و به خوبى اسب مىراند. آنگاه برای مردم حیرت زدة آیة لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیَّب (انفال/8/37) و آیة مِنْهُمُ الْمؤْمِنونِ و اَکْثَرُهُمُ الْفاسِقونَ (آل عمران/3/110) را برخواند و گفت ونشریسى بر ضمایر شما واقف است (ذهبى، سیر، 19/545). ظاهراً در این تاریخ است که ونشریسى به بشیر ملقب شد. ابن تومرت از او خواست اعلان دارد که کدام از مردم سعید و کدام شقیند، و بشیر پاسخ داد: تو مهدی قائم بأمراللّه هستى و کسى که تو را فرمان برد، سعید و آن که با تو مخالف کند، هلاک شدنى است (ابن خلکان، 5/53). سپس از امام خواست که یارانش را بر او عرضه کند تا او دوزخى را از بهشتى جدا سازد. پس بشیر کسانى را که با امام مهدی مخالفت بودند و خطری از ناحیة آنان احساس مىشد بر طرف چپ و آنانى را که موافق او بودند، بر طرف راست روانه ساخت (ابن اثیر، همانجا؛ ابن عذاری، 4/68). گروه اول دوزخى و گروه دوم بهشتى بودند. به روایتى دیگر، ونشریسى خود پیش هر کس که خطرناک تلقى مىشد، مىرفت و مىگفت: «این اهل دوزخ است». آنگاه دوزخى بخت برگشته را از بالای کوه به زیر مىانداختند (ابن اثیر، همانجا؛ ابوالفدا، 233). بىخطرها را که معمولاً از جوانان بىتجربه بودند، اصحاب یمیم یا اهل جنت اعلام داشت.
در این تصفیه که تاریخ آن را 519ق/1125م (ذهبى، سیر، 19/545) نوشتهاند و 40 روز به طول انجامید (بیذق، 78). 70 هزار نفر جان خود را از دست دادند (ابن اثیر، 10/575). وقتى اشقیای واجب القتل مشخص شدند، امام دستور داد هر قبیلهای اشقیای خود را بکشند و بدین ترتیب تا نفر آخر این نگون بختان به قتل رسیدند (همانجا). ابن تومرت که بازماندگان قربانیان تمییز را ناخشنود یافت، خواست تا از آنان استمالى کند. لذا آنان را جمع کرد و مژده داد که سلطنت مراکش و اموال مرابطون از آنِ ایشان خواهد شد. این بشارت هم ناراضیان را شادمان و آرام ساخت (ابن خلکان، 5/53) و هم ابن تومرت را برای تهاجمات بیشتر به قلمرو مرابطون راسختر کرد.