soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

مجموعه مقالات وگفتارها وکنفرانس ها دراین وبلاگ آورده می شود

طبقه بندی موضوعی

خوارج درشمال آفریقا(2)

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ

 

 

 

 

 

 

خوارج درشمال آفریقا

 

ظهور خوارج درمغرب

   در دوره حکومت منصور عباسی (137- 158 ه.ق) خوارج در عرصه حیات سیاسی در مغرب ظاهر شدند. آنان در این  سرزمین در پی فرصت بودند و می­کوشیدند آنجا را تصاحب کنند. خوارج موفق شدند برخی از قبایل بربر را به خود جذب کنند و حکومت­هایی تاسیس کنند. مغرب در این زمان شاهد ظهور دو حکومت بامرام (مسلک ) خارجی در میان بربرها بود، که استقلال نسبتا کاملی داشتند.[1]

   نخستین آنها حکومت بنی مدرار یا بنی واصول در سجلماسه (جنوب مغرب الا قصی ) بود که مذهب "صفریه " داشت. این حکومت سال 140ه.ق آغاز شد و140 سال طول کشید.

   حکومت دوم حکومت اباضی مذهب "بنو رستم" بود. اباضی منسوب به "عبدالله بن اباض مری" و جزء متعصب­ترین گروه­های خوارج بودند.[2]

   اباضی­ها به نفوذ خود در بلاد مغرب ادامه دادند به گونه­ای که هم اکنون نیز در قسمت­هایی از لیبی و الجزایر و تونس پیراونی دارند.[3]

 

 تمایل بربر ها به مذهب خوارج

   برخی از نویسندگان ظلم و ستم حاکمان به بربرها را، علت اصلی تمایل آنها به مذهب خوارج (مذهبی که در پرتو تعا لیم آن به راحتی می­توانستند بر علیه حاکمان اقدام کنند ) می­دانند.

   دکتر "محمد اسماعیل" می­نویسد: «از آنجا که بربرها مورد ستم خلفا و عمال آنها بودند و خوارج قیام علیه خلفا را لازم می­دانستند، بربرها در مذهب خوارج، توجیه خوبی برای شورش می­دیدند.»[4]

   به گفته "الفرد بل " دعوت خوارج با مزاج بربرها که خواهان استقلال بودند سازگار بود. بزودی آنها فهمیدند که نمی­توانند برضد خلفا انقلاب کنند مگر اینکه واقعا به عقیده خوارج ایمان بیاورند و همین کار را هم کردند.[5]

 

 پیدایش جریان مذهبی - سیاسی خوارج از نکته های تامل برانگیز تاریخ اسلام است. این گروه در آغاز پیدایش خود در ماجرای صفین و پس از جریان موسوم به «حکمیت»، با برداشتی سطحی از قرآن حق حکمیت و داوری انسان ها در منازعات میان انسان های دیگر را انکار کرد و سپس حتی فرمانروایی و سلطه سیاسی انسان ها بر انسان ها را ناروا شمرد و آنها را تنها متعلق به خدا دانست. 

    این گروه اگرچه به سبب اقدامات تندروانه حاصل از کافرشماری بیشتر مسلمانان در ماجرای «نهروان» قلع و قمع شد، اما همان گونه که امام علی (ع) پیش بینی کرده بود (نهج البلاغه، خطبه 60)، دنباله آنان تا قرن ها در صحنه سیاسی جهان اسلام ماندند و بخصوص در مبارزه با دستگاه خلافت اموی نقش مهمی ایفا کردند.

    از جمله دلایل ماندگاری، تعدیلی بود که نسل های بعدی خوارج یعنی وارثان «محکمه اوُلی» در دیدگاه های خود به وجود آوردند. هرچند نویسندگان کتاب های ملل و نحل، خوارج را در انتساب به افراد و سرکردگان مختلف به فرقه های متعددی تقسیم کرده اند، اما جوهر اندیشه و باور همه آنها مشترک بوده است؛ عقایدی نظیر توجه به زهد، انکار عثمان خلیفه سوم، خرده گیری بر امام علی (ع) به خاطر تن دادن به حکمیت، ظلم ستیزی، اعتقاد به عدم انحصار خلافت در قریش (بر خلاف گفتمان رایج در میان اهل سنت) و در مواردی استفاده از تقیه دینی و اعتقاد به کافرشماری مرتکب گناه کبیره وجه اشتراک تمامی گروه­های خارجی مذهب است. 

    صاحبان این گونه اندیشه موفق شدند در سرزمین هایی که زمینه پذیرش این گونه افکار وجود داشت، دست به کار تبلیغ شوند. آنان به خصوص در نواحی دور دست و حاشیه ای جهان اسلام با بهره گیری از شیوه «دعوت» و با استفاده از ناخشنودی مردم این نواحی از والیان دستگاه خلافت توانستند در پایه گذاری حکومت های کوچک محلی توفیق هایی به دست آورند. بخش هایی از سرزمین های وسیع شمال آفریقا نیز از اواخر قرن اول هجری دستخوش ناآرامی هایی شد که برانگیزندگان اصلی آن سرکردگان خوارج بودند. آنان سرانجام با زد و خوردهای شدید و پس از ده ها سال تلاش موفق شدند در بخش هایی از این سرزمین همچون طرابلس غرب، شهر ساحلی طنجه، شهر نوبنیاد تاهرت و شهر تجاری و دور از دسترس سجلماسه در شمال غربی آفریقا قدرت های کم دوام ناحیه ای و در دو مورد (رستمیان و بنی مدرار) حکومت های پایدار اما کوچکی را به وجود آورند. 

خوارج در بلاد مغرب

همانگونه که گفته شد یکى از سرزمین‏هاى اسلامى که گروه خوارج زمینه مساعدى براى گسترش نفوذ خود در آنجا یافتند شهرهاى تازه مسلمان شده شمال و شرق افریقا بود که در اصطلاح به آن‏ها بلاد مغرب گفته مى‏شود.

در میان فرقه‏هاى گوناگون خوارج، دو فرقه صفریه و اباضیه در بلاد مغرب منتشر شدند و نفوذ خود را توسعه بخشیدند و چنانکه خواهیم دید در آن سرزمین دولت‏هاى مقتدرى هم تشکیل دادند. البته فرقه صفریه به شرحى که خواهد آمد به تدریج از صحنه خارج شد ولى فرقه اباضیه به نفوذ خود در بلاد مغرب ادامه داد به گونه‏اى که هم‏اکنون نیز در قسمت‏هایى از لیبى و الجزایر و تونس پیروانى دارد.

آیا اباضیه جزء خوارج می باشند؟

پیش از آنکه به بررسى چگونگى ورود و انتشار خوارج و فعالیت هاى فرهنگى و سیاسى آن‏ها در بلاد مغرب بپردازیم، لازم است مطلبى را که نویسندگان اباضى معاصر مطرح کرده‏اند مورد بحث قرار بدهیم.

این نویسندگان مدعى شده‏اند که اباضیه جزءِ خوارج نیستند و نمى‏توان نام خوارج را بر آن‏ها اطلاق کرد. «معمر» یکى از نویسندگان معاصر اباضى نوشته است بر این موضوع تأکید دارد که اباضیه از خوارج نیستند. از جمله مى‏گوید: «اباضیه از دورترین مردم نسبت به خوارج و دشمن‏ترین مردم به آن‏ها هستند و مهمترین ایراد اباضیه بر فرقه‏هاى مختلف خوارج این است که آن‏ها خون و مال مسلمین را حلال مى‏دانند».(6)

همچنین سالم بن جمود السیابى در جایى از کتاب خود سخنى از ابن خلدون نقل مى‏کند که ضمن آن از اباضیه به عنوان خوارج نام برده است. آنگاه مى‏گوید: «چه زمانى اباضیه جزء خوارج بودند؟ اى ابن‏خلدون! هم از لحاظ دینى و هم از لحاظ تاریخى به خطا افتادى اگر نگوییم که متعمّد هستى».(7)

آقاى معمر مؤلفان کتاب‏هاى ملل و نحل به خصوص ابوالحسن اشعرى را مورد انتقاد قرار مى‏دهد از اینکه اباضیه را یکى از فرقه‏هاى خوارج معرفى کرده‏اند عصبانى مى‏شود.

مایه تعجب است که اینان چگونه چنین ادعایى مى‏کنند در حالى که علاوه بر همه کتاب‏هاى ملل و نحل و کتاب‏هاى تاریخى و ادبى و رجالى که اباضیه را از فرقه‏هاى خوارج نام برده‏اند و هیچ در آن تردید نکرده‏اند، در خود کتاب‏هاى قدیمى اباضیه نیز خوارج بودن اباضیه به وضوح دیده مى‏شود.

اباضى‏ها ابوبلال مرداس بن جدر را از ائمه خود مى‏دانند (8) و معتقدند که اباضیه نخستین بار به وسیله او به عمان برده شد .(9) ابوبلال که با یارانش در آسک (شهرى بود در خوزستان) کشته شد، در مرثیه او شعرهایى گفتند که در کتب اباضى‏ها هم آمده است؛ از جمله آن‏ها شعرى است که عیسى بن فاتک گفته و ابن سلام و دیگران آن شعر را آورده‏اند. در این شعرها به ابوبلال و یاران او «خوارج» اطلاق شده است:

االفا مؤمن فیما زعمتــم

و یهزمهم بآسک اربعونا

کذبتم لیس ذلکم کذاکم

ولکن الخوارج مؤمنونا(10)

همچنین در کتاب‏هاى قدیمى‏تر اباضى‏ها وقتى از ائمه و سلف صالح خود صحبت مى‏کنند، از عبداللّه‏ بن وهب که نخستین رهبر خوارج پس از جدایى آن‏ها از امیرالمؤمنین علیه‏السلام و فرمانده سپاه خوارج در جنگ نهروان بود و نیز از عبداللّه‏ بن اباض که از محَکّمه اولى بود، با احترام نام مى‏برند و در بعضى از مسائل با سیره آن‏ها استدلال مى‏کنند.

صاحب کتاب الاهتداء که در قرن پنجم مى‏زیسته مذهب اباضى را دین اهل استقامت از مسلمانان قلمداد مى‏کند و مى‏گوید: «این همان دین محمد و دین ابوبکر و دین عمر و دین عمّار یاسر و دین عبداللّه‏ بن وهب شارى امام اهل نهروان و دین عبداللّه‏ بن اباضى امام مسلمین و دین عبداللّه‏ بن یحیى امام طالب الحق است».(11)

جالب است که آقاى معمر در کتاب خود (الاباضیه فى موکب التاریخ) که تمام شخصیت‏هاى تاریخ اباضیه را از ریز و درشت نام مى‏برد و هر کدام را با القاب و اوصفا پرطمطراق یاد مى‏کند از عبداللّه‏ بن اباض بنیانگذار اباضیه که نام این مذهب هم از نام او گرفته شده است نام نمى‏برد. دیگر اینکه در جاى جاى کتاب خود ضمن اینکه از خوارج بیزارى مى‏جوید به دفاع از مواضع خوارج مى‏پردازد. این امر هر صاحبنظرى را در صحت گفته‏هاى او دچار تردید مى‏کند و ادعاى او را زیر سؤال مى‏برد.

از همه این‏ها گذشته در کتابهاى اباضیه خروج خوارج بر امیرالمؤمنین علیه‏السلام و شعار معروف آن‏ها «لا حکم الاّللّه‏» کارى درست و مطابق حق قلمداد شده است. آن‏ها راه اهل نهروان را حق و راه آن حضرت را پس از تحکیم باطل مى‏دانند.

کرمى سخنى دارد که خلاصه‏اش این است: اجماع اهل حق قائم است بر اینکه اهل نهروان بر آن حجتى که ازجانب خدا بر آن‏ها بود ثابت قدم ماندند و پیشى گرفتند و به خاطر آن جنگیدند.(12)

و همو مى‏گوید: هر کس از مسلمانان برطریق اهل نهروان باشد و آن را تغییر ندهد پس او حجت تامه‏اى دارد بر سبیل آنچه که بر پیامبر و ابوبکر و عمر گذشته است.(13) نویسنده دیگر اباضى مى‏گوید: اهل نهروان عموما اباضى بودند. نفوس کریمه آن‏ها وادارشان کرد تا در مقام مجاهده با نفس براى تعظیم امر خدا خود را به خطر اندازند. و همو مى‏گوید: اهل نهروان با کلمه مقدس «لا حکم الاّ للّه‏» بر على ابن ابى طالب خروج کردند.(14)

با توجه به مطالب بالا آیا مى‏توان گفت که اباضیه از خوارج نیستند و حتى آن‏ها از خوارج بیزارند؟

البته اباضیه، تندرویهاى گروه‏هاى دیگر خوارج مانند ازارقه و نجدات را ندارند، ولى این دلیل نمى‏شود که آن‏ها از خوارج نباشند. خوارج اصطلاحى است که بر کسانى اطلاق مى‏شود که در جنگ صفین بر امیرالمؤمنین علیه‏السلام خروج کردند و شعار «لاحکم الاّ للّه‏» دادند و جنگ نهروان را به وجود آوردند، و کسانى که همین عقیده را داشته باشند و اهل نهروان را تأیید کنند از خوارج هستند و اگر بعدها میان آن‏ها انشعاب حاصل شد و با قبول و تأیید اهل نهروان، در بعضى از مسائل اختلاف کردند و به گروه‏هاى متعددى منشعب شدند مطلب دیگرى است.

عجیب‏تر از آقاى على یحیى معمر، نویسنده دیگرى از اباضى‏هاى الجزایر است که در وارونه کردن حقایق تاریخى سنگ تمام گذاشته است. او آقاى سلیان بن داود بن یوسف مؤلف کتابى است به نام الخوارج هم انصار الامام على که در سال 1403 ه . ق. در الجزایر چاپ شده است.

البته او در این کتاب، برخلاف آقاى معمر، اباضیه را از جمله چهارگروه اصلى خوارج مى‏داند،(15) ولى سخنانى مى‏گوید که به راستى مایه شگفتى است. او که کتاب خود را به حضرت على و امام حسن و امام حسین علیهم‏السلام و عبداللّه‏ بن وهب و حرقوص بن زهیر اهدا مى‏کند، مدعى مى‏شود که خوارج یاران باوفاى على علیه‏السلام بودند و در وفادارى او باقى ماندند و آن حضرت نمى‏خواست با اهل نهروان بجنگد، اشعث بن قیس او را به این کار مجبور نمود(16) و همچنین اشعث به دستور معاویه، امیرالمؤمنین را در مسجد کوفه به شهادت رساند.(17)

او دراین کتاب تمام کاسه کوزه‏ها را بر سر اشعث بن قیس و مسعر بن فدکى مى‏شکند و این دو نفر را از خوارج نمى‏داند، ولى مالک اشتر را از سران خوارج به حساب مى‏آورد(18)، در حالى که در جایى از کتاب خود مى‏گوید که خوارج بصره مسعر بن فدکى را به فرماندهى خود برگزیدند.(19)

این نویسنده براى اثبات اینکه خوارج دوستان امیرالمؤمنین علیه‏السلام بودند به مطالب عجیب و بى مدرکى متمسّک مى‏شود. مثلاً مى‏گوید علت اینکه خوارج از عبداللّه‏ بن زبیر در مکه جدا شدند این بود که دیدندابن زبیر عداوت على علیه‏السلام را در دل دارد و طبعا آن‏ها نمى‏توانستند بادشمن آن حضرت اتفاق کنند.(20) درحالى که در تمام منابع تاریخى آمده است که خوارج ابن زبیر را از آن جهت ترک کردند که دیدند او درباره عثمان بن عفان با آن‏ها هم عقیده نیست.(21) و نیز استدلال مى‏کند به اینکه عکرمه غلام ابن عباس که ازخوارج بود در فضایل على علیه‏السلام حدیث نقل کرده است.(22)در حالى که به فرض صحّت، امکان دارد آن احادیث را قبل از جریان حکمیت نقل کرده باشد. و عجیب‏تر اینکه از مسعودى نقل مى‏کند که وقتى خوارج به حروراء رفتند یکى از شعراى آن‏ها در مدح امیرالمؤمنین علیه‏السلام چنین سروده است:

و بالاصلع الهادى علىّ امامنا

رضینا بذاک الشیخ فى العسر و الیسر

رضینـا به حـیا و میتــا فانه

امام الهـدى فى موقـف النهـى و الامر

معلوم مى‏شود که این نویسنده براى اثبات مطلب خود همه چیز حتى تحریف در نقل را جایز مى‏داند؛ زیرا مسعود که این شعرها را نقل کرده مى‏گوید این شعرها را یکى از کسانى که در جریان تحکیم حاضر بوده سروده است.(23) جاى تأسف است که چگونه این نویسنده به مسعودى نسبت مى‏دهد که یک از شعراى خوارج وقتى که آن‏ها به حروراء رفتند این شعر را گفته است! البته مضمون شعر به روشنى گواهى مى‏دهد که نه از خوارج، بلکه بر ضدّ خوارج است.

از این گونه سخنان سست و بى‏اساس و ادعاهاى عجیب و غریب در این کتاب بسیار است و ما تنها نمونه‏هایى از آن را آوردیم و نمى‏دانیم که هدف این آقایان از این چرخش صد و هشتاد درجه‏اى چیست. آیا به راستى از مواضع مسلّم اسلاف خود دست برداشته‏اند و یا جهت تحکیم وحدت میان مسلمانان اقدام به چنین تنازلهایى مى‏کنند و یا هدف دیگر در کار است؟ خدا داناتر است.

انتشار خوارج در بلاد مغرب

همان گونه که گفتیم دو گروه از خوارج در شهرهاى مغرب عربى و شمال و شرق افریقا منتشر شدند که عبارت بودند از گروه صفریه و گروه اباضیه. شاید علت انتشار عقیده خوارج در این سرزمین‏ها که از نژاد بربرها بودند این باشد که آن‏ها اسلام را به خاطر ارزش‏هاى انسانى آن پذیرفته بودند، اما وقتى زیر بار ستم خلفاى اموى و عباسى و کارگزاران آن‏ها قرار گرفتند، براى مبارزه با دستگاه خلافت این عقیده را دستاویز خوبى یافتند و به گفته آقاى دکتر محمد اسماعیل «از آنجا که بربرها مورد ستم خلفا بودند و خوارج قیام علیه آن‏ها را لازم مى‏دانستند بربرها در مذهب خوارج توجیه خوبى براى شورش مى‏دیدند».(24) و به گفته آلفردبل «دعوت خوارج با مزاج بربرها که خواهان استقلال بودند سازگار بود و بزودى آن‏ها فهمیدند که نمى‏توانند بر ضدّ خلفا انقلاب کنند مگر اینکه واقعا به عقیده خوارج ایمان بیاورند و همین کار را هم کردند».(25)

مى‏دانیم که قسمت هایى از افریقا توسط عمرو عاص در زمان خلیفه دوم و قسمت‏هاى بیشتر آن به وسیله عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح در زمان خلیفه سوم فتح شد.(26) سرزمین‏هاى فتح شده که آشنایى چندانى با اسلام نداشتند با موج تبلیغات خوارج روبرو شدند و گروه خوارج صفریه به وسیله عکرمه مولى ابن عباس و شاگردان وى، و گروه خوارج اباضیه به وسیله فرستادگان و مبلّغان، حوزه اباضى بصره دست به فعالیت زدند.

خوارج صفریه در مغرب اسلامى

عکرمه غلام آزاد شده ابن عباس بود و به خاطر مصاحبت طولانى با ابن عباس اطلاعات فراوانى به خصوص در موضوعات تفسیرى به دست آورده بود به طورى که آراء تفسیرى او - متأسفانه حتى در کتب شیعه ـ منعکس مى‏باشد. عکرمه از خوارج صفریه بود و به اکثر شهرها از جمله خراسان و شام ویمن و مصر و افریقا مسافرت کرده بود. گفته مى‏شود که اهل افریقا عقیده صفریه را از او گرفتند.(27)

عکرمه خود از نژاد بربرها بود و طبعا به زبان و آداب و رسوم آنجا آشنایى کامل داشت. حتى منابع اباضى نیز از انتشار صفریه به وسیله عکرمه در افریقا یاد کرده و گفته‏اند که سلمة بن سعید و عکرمه با هم به افریقا آمدند. سلمه مردم را به مذهب اباضیه و عکرمه به مذهب صفریه دعوت مى‏کردند.(28)

میسره مطغرى از رؤساى قبایل بربر با عکرمه ملاقات کرد و مذهب خوارج را از او گرفت و منتشر ساخت(29) و نیز ابوالقاسم سمکو شیخ مکناسه با عکرمه تماس گرفت وصفریه را در مناطق گوناگون بربرها و دوسان منتشر کرد، به طورى که به سمکو «شیخ الصفریه» مى‏گفتند.(30)

ابن حجر پس از ذکر این مطلب که خوارج مغرب از عکرمه اخذ کرده‏اند، در اینکه او از چه گروه از خوارج بوده است تردید کرده و مى‏گوید ابن مدینى گفته که او بر رأى نجده بوده و ابن معین گفته که او بر رأى صفریه بودو و عطا گفته که او اباضى بوده است.(31)

در صورتى که اگر خارجى بودن عکرمه ثابت باشد بى‏شک از صفریه بوده است زیرا، علاوه بر مطالب بالا، در منابع اباضى ذکرى از عکرمه به عنوان ناشر اباضیه در افریقا به میان نیامده و گروه نجدات از خوارج نیز در افریقا وجود نداشته است.

مرکز گروه صفیه ازخوارج در بلاد افریقا شهر نوساز قیروان(32) بود. گروه اباضیه که مى‏خواستند در افریقا حکومت مطلقه داشته باشند، صفریه را مانع کار خود مى‏دیدند و لذا ابوالخطاب اباضى به قیروان حمله کرد و آن شهر را به تصرف در آورد. پس از شکست صفریه در قیروان، ابوقره صفرى در نواحى تلمسان، و ابوالقاسم سمکو در سجلماسه تشکیل حکومت دادند.

خوارج صفریه توانستند در سال 140 از اضطراب احوال افریقا استفاده کنند و دولتى در سجلماسه تشکیل دهند. قبیله مکناسه عمده‏ترین گروه تشکیل دهنده دولت بنى مدرار در سجلماسه بود که البته سودانى‏ها هم کمک کردند. نخستین دولت صفرى به رهبرى عیسى بن یزید سودانى تشکیل شد، ولى پس از مدتى عیسى را کنار گذاشتند و با ابوالقاسم سمکو ملقب به مدارا بیعت کردند و دولت بنى‏مدرار تأسیس شد.(33)

همزمان با تأسیس دولت بنى مدرار، چنانکه خواهیم گفت دولت بنى رستم در شهر تاهرت به وسیله اباضى‏ها تأسیس شد. دو دولت خارجى همواره با هم در جنگ و ستیز بودند تا اینکه عبدالرحمان بن رستم یکى از دخترانش را به ازدواج یکى از پسران ابومنصور مدرار درآورد و دو دولت در اثر این ازدواج مدت‏ها در کنار هم بودند.(34)

خوارج صفریه افریقا با حملات پى در پى سپاه خلفاى عباسى و فاطمى از بین رفتند، ولى خوارج اباضیه با وجود شکست‏ها و تلفات بسیار باقى ماندند.

خوارج اباضیه در مغرب اسلامى

مذهب اباضى نخستین بار توسط سلمة بن سعید به افریقا راه یافت. او در اوایل قرن دوم هجرى به افریقا آمد. ده سال نگذشته بود که دعوت او مابین تلمسان و سرت منتشر شد و مذهب اباضى غالب ساکنان لیبى و تونس و الجزایر گردید. سلمه هیئتى رابه عنوان هیئت علمى به بصره مرکز شعاع اباضیه فرستاد و آن‏ها به عنوان «حاملان علم» به مغرب بازگشتند و هر کدام در جایى مشغول دعوت شدند.(35)

این گروه که در منابع اباضى «حملة العلم» نام گرفته‏اند از ابوعبیده مسلم بن ابى کریمه رهبر فکرى اباضى در بصره دستور مى‏گرفتند. پس از آنکه زمینه‏هاى لازم فراهم شد با اشاره ابوعبیده، اباضى‏هاى لیبى با ابوالخطاب عبدالاعلى المعافرى به عنوان امام ظهور بیعت کردند و در شهر طرابلس حکومت را به دست گرفتند و این اولین دولت رسمى اباضى‏ها در لیبى بود.

منصور خلیفه عباسى براى سرکوبى ابوالخطاب لشکرى به طرابلس فرستاد و اباضیان در جنگ با لشکر خلیفه شکست سختى خوردند و خود ابوالخطاب نیز کشته شد. مدتى حکومت در دست عمال خلیفه بود تا اینکه مجددا اباضى‏ها با ابو حاتم یعقوب بن حبیب بیعت کردند و جنگ‏هاى متعددى میان او و سپاه خلیفه در گرفت و سرانجام ابوحاتم نیز کشته شد و اباضیها تارومار شدند و بقایاى آن‏ها به جبل نفوسه پناه بردند.

پس از شکست ابوحاتم و اباضیان لیبى، مرکز حکومت و امامت اباضى به الجزایر منتقل شد و اباضى‏هاى الجزایر با عبدالرحمان بن رستم بیعت کردند و او در شهر تاهرت تشکیل حکومت داد ودولت بنى رستم پایه‏گذارى شد(36) و اباضى‏ها لیبى نیز از تاهرت تبیعیت کردند.

عبدالرحمان بن رستم مؤسس بنى رستم ایرانى بودو نسب او به شاپور ذوالاکتاف مى‏رسید.(37) بعضى‏ها نسبت او را به رستم فرخزاد و بعضى‏ها به انوشیروان مى‏رسانند. او از شاگردان ابوعبیده در بصره بود و همراه با حملة العلم به افریقا آمد و در زمان ابوالخطاب قاضى طرابلس بود.(38)

درست است که مرکز حکومت اباضى در تاهرت قرار گرفت اما به نظر مى‏رسد که مرکز فرهنگى وعلمى آن‏ها جبل نفوسه در لیبى بود. منابع اباضى مى‏گویند که عبدالوهاب یکى از حاکمان بنى رستم در تاهرت از اباضى‏هاى جبل نفوسه خواست که صد نفر از علما را جهت مناظره با معتزله پیش او بفرستند.(39) این در حالى بود که به خاطر تسامح بنى رستم، علماى اهل سنّت ومذاهب دیگر به تاهرت رفت و آمد داشتند و با علماى اباضى درباره مسائل عقیدتى بحث و جدل مى‏کردند.(40)

در زمان عبدالوهاب و جانشین او افلح، شخصى به نام خلف بن سمح باامامت عبدالوهاب و افلح مخالفت کرد و در طرابلس ادعاى امامت اباضیه را نمود و جمعى هم به او پیوستند. گرچه خلف بن سمح به وسیله افلح سرکوب شد ولى این موضوع سبب گردید که میان اباضیه مغرب اختلاف افتاد به گونه‏اى که طرفداران خلف بن سمح را فرقه نکاریه مى‏نامیدند.(41) این مسأله باعث نگرانى‏هاى اباضیه در مشرق گردید. ابن سلام در کتاب خود متن نامه‏اى را از شخصى به نام ابوعیسى ابراهى بن اسماعیل خراسانى که فقیه اباضى در شرق بود آورده که خطاب به برادران اباضى خود در مغرب نوشته و در آن ادعاى خلف بن سمح را رد کرده مغربى‏ها را به اطاعت از عبدالوهاب فراخوانده است.(42)

بدین سان ضعف و فتور در دولت و امامت اباضى راه یافت و حکومت بنى‏رستم راه زوال و اضمحلال پیش گرفت تا اینکه در سال 297 به وسیله ابوعبداللّه‏ شیعى یکى از دعاة فاطمى‏هاى مصر سقوط کرد.(43) دولت بنى رستم در مغرب صد و سى و شش سال طول کشید.(44)

با سقوط دو دولت بنى مدرار و بنى رستم، امامت و حکومت اباضیه در مغرب اسلامى از بین رفت و تنها در بعضى از مناطق مانند جبل نفوسه تشکیلاتى داشتند که چندان مهم نبود اما، به هر حال، اباضیه به عنوان یک فکر و یک مذهب در بعضى از بلاد افریقا باقى ماند و هم اکنون نیز طرفداران آن در لیبى و الجزایر کم نیستند.(45)

 

  دیدگاه ابن خلدون در ورود خوارج به افریقیه

از اواخر قرن اول هجرى داعیان خوارج در آنجا پدیدار شدند. عقاید شورشگرانۀ خوارج در میان قبایل بربر بدان سبب که تازه با اسلام آشنایى یافته بودند رواج گرفت و نحله‌ها و طوایف گوناگون پدید آمد و میان آنها جدال و ستیز بالا گرفت. از سوى دیگر آن رشته‌هاى برادرى و دوستى که میان ایشان و عربها روزگارى استوار بود، به سستى گرایید و بربرها را نیز هواى آشوب در سر افتاد. ابن خلدون این وضع را چنین توصیف مى‌کند: «آیین خوارج بربرها را برانگیخت. آنان این آیین را از عربها آموخته بودند، اعرابى که از عراق به افریقیه آمده و در آنجا با عقاید خوارج آشنا شده بودند. دیرى نپایید که فرقه‌هاى مختلف خوارج چون اباضیه و صفریه در افریقیه ظاهر شدند. بربرها به این داعیان گرویدند. آنان نیز به تقریر کفریات خود پرداختند و حق را به باطل درآمیختند تا آن عقاید در اعماق قلوب بربرها ریشه دوانید و چون نیرومند شدند عربها را مورد۶٩تاخت و تاز قرار دادند.»(46)از آن پس که خوارج در عراق کارى نتوانستند کرد، حملۀ خویش را متوجه حکام اموى در افریقیه نمودند و مردم را بر ضد آنان تحریک کردند.(47)

 

 

 

 

پى‏نوشتها:

1-. طقوش، محمد سهیل؛ دولت عباسیان، ترجمه حجت ا... جودکی، قم، پژوهشکده حوزه ودانشگاه، چاپ اول،1380، ص66.

2-. همان.

3-. جعفری، یعقوب؛ خوار ج در تاریخ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1371، چاپ اول، ص153.

4-. محمود، اسماعیل؛ الخوارج فی المغرب الاسلامی، بیروت، دارالعوده، 1976، ص34.

5-. جعفری، یعقوب؛ پیشین، ص161-160به نقل از الفرق الاسلامیه فی الشمال الافریقی ص147.

 

 

6. على یحیى معمر: الاباضیة فى موکب التاریخ، چاپ قاهره، ج 3، ص165.

7. سالم بن جمود السیابى: عمان عبر التاریخ، ص195.

8. ابن سلام اباضى: بدء الاسلام، ص110.

9. العقیلى: الاباضیة فى عمان، چاپ سلطنت عمان، ص7.

10. بدء الاسلام، ص111؛ احسان عباس: شعر الخوارج، ص12. 

11. احمد بن عبداللّه‏ نزوانى: الاهتداء، چاپ سلطنت عمان، ص237.

12. الاستقامه، چاپ سلطنت عمان، ج1، ص118.

13. همان، ص63.

14. شماخى: القول المتین، ص51 و 53.

15. بن یوسف: الخوارج هم انصار الامام على، ص50.

16. همان، ص91.

17. همان، ص196.

18. همان، ص100.

19. همان، ص131.

20. همان، ص52.

21. تاریخ طبرى، ج3، ص398.

22. الخوارج هم انصار الامام على، ص119.

23. مسعودى: مروج الذهب، ج2، ص399.

24. الخوارج فى الغرب الاسلامى، ص34.

25. الفرق الاسلامیه فى الشمال الافریقى، ترجمه عبدالرحمان بدوى، چاپ لیبى، ص147.

26. بلاذرى: فتوح البلدان، ص227.

27. ابن عدى جرجانى: الکامل فى الضعفاء من الرجال، ج5، ص1905.

28. درجینى: طبقات الاباضیة، ورق 6 به نقل از الخوارج فى الغرب الاسلامى، ص28.

29. ابن خلدون: العبر (تاریخ ابن خلدون)، ج6، ص118.

30. دکتر محمود اسماعیل: الخوارج فى الغرب اسلامى، ص39.

31. ابن حجر عسقلانى: تهذیب التهذیب: ج7، ص237.

32. این شهر توسط عقبة بن نافع در زمان حکومت معاویه بنا گردید. ضمنا قیروان یک کلمه فارسى و معرب کاروان است (سمعانى: الانساب، ج4، ص573).

33- قلقشندى: صبح الاعشى، ج 5، ص 165.

34. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص58 به بعد.

35. على یحیى معمر: الاباضیة فى موکب التاریخ، ص25 و 26.

36. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص65 به بعد.

37. یاقوت حموى: معجم البلدان، ج2، ص8.

38. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص108.

39. الاباضیة فى موکب التاریخ، ص17.

40. الفرق الاسلامیه فى الشمال الافریقى، ص149.

41. الاباضیة فى موکب التاریخ، ص216. 

42. ابن سلام اباضى: بدء الاسلام، ص135.

43. الخوارج فى الغرب الاسلامى، ص171.

44. رجب عبدالحلیم: الأباضیة فى مصر و المغرب، ص110.

 45 خوارج در تاریخ یعقوب جعفری

46. ابن خلدون، العبر، ج ۶١١.

.47 .عنان ،محمد،تاریخ دولت اسلامی در اندلس (ترجمه عبد المحمد آیتی)جلد:١تهران: موسسه کیهان ، ١٣٧٠

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۵
محمدرضا سوقندی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی