soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

مجموعه مقالات وگفتارها وکنفرانس ها دراین وبلاگ آورده می شود

طبقه بندی موضوعی

خوارج درشمال آفریقا(5)

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ب.ظ

فصل ششم

 

 

 

 

خوارج صفریه و دولت بنومدرار با دو قرن حکومت


 

 

 

 

گاهشمار

حکومت صفرى مذهب مدراریان در اقلیم تافللت و سجلماسه


عیسى بن یزید اسود،
١۴٠-١۵۵ ه‍/٧۵٧-٧٧٢ م.

ابو القاسم سمکو بن واسول مکناسى،١۵۵-١۶٧ ه‍/٧٧٢-٧٨٣ م.

الیاس بن ابى القاسم، ابو الوزیر،١۶٧-١٧۴ ه‍/٧٨٣-٧٩٠ م.

الیسع بن ابى القاسم (اول) ، ابو منصور،١٧۴-٢٠٨ ه‍/٧٩٠-٨٢٣ م.

مدرار بن الیسع، المنتصر (اوّل) ،٢٠٨-٢۵٢ ه‍/٨٢٣-٨۶۶ م.

عبد الرحمن میمون بن رستمیه،٢۵٢-٢۵٣ ه‍/٨۶۶-٨۶٧ م.

میمون الامیر بن بقیّه،٢۵٣-٢۶٣ ه‍/٨۶٧-٨٧۶ م

محمد بن میمون بن بقیّه،٢۶٣-٢٧٠ ه‍/٨٧۶-٨٨٣ م.

الیسع بن میمون (دوم) المنتصر،٢٧٠-٢٩۶ ه‍/٨٨٣-٩٠٩ م.

دورۀ سیطره فاطمیان بر سجلماسه و فرمانروایى والیان و هواداران آنها بر آن، ٢٩۶-٢٩٨

ه‍/٩٠٩-٩١٠-٩١١.
فتح بن میمون بن مدرار بن واسول، ربیع‌الاول
٢٩٨-٣٠٠ ه‍/نوامبر ٩١٠-٩١٢ م.

احمد بن میمون،٣٠٠-٣٠٩ ه‍/٩١٢-٩٢١ م.

محمد ملقّب به امین الشاکر للّه بن فتح بن میمون (از طاعت فاطمیان سرمى‌پیچید) ،

٣۴٢-٣۴٧ ه‍/٩۵٣-٩۵٨ م.

گاهشمار

بنى مدرار 

٢٠٨-٣۶۶/٨٢٣-٩٧٧
سجلماسه در جنوب‌شرقى مراکش
٢٠٨/٨٢٣ مستنصر بن الیسع، ابو مالک، معروف به مدرار

٢۵٣/٨۶٧ میمون بن مستنصر، ابن ثقیة، ملقب به امیر

٢۶٣/٨٧٧ محمّد بن میمون

٢٧٠/٨٨۴ الیسع بن مستنصر، ابو المنصور

٢٩۶/٩٠٩ واسول بن فتح بن میمون ملقب به امیر

٣٠٠/٩١٣ احمد بن میمون ملقب به امیر

٣٠٩/٩٢١ محمّد بن (؟) سارو، ابو المنتصر، ملقب به معتزّ

٣٢١/٩٣٣ سمگو بن ابى المنتصر، ملقب به منتصر، دور اوّل حکمرانى

@٣٣١/٩۴٣ محمّد بن واسول الفتح، ملقب به شاکر

٣۴٧/٩۵٨ سمگو، ملقب به منتصر، دور دوّم حکمرانى

٣۵٢ تا ٣۶۶ یا ٣۶٩/ ٩۶٣ تا ٩٧٧ یا ٩٨٠(؟) عبد اللّه بن محمّد، ابو محمّد

ح‍ ٣۶۶/ح‍ ٩٧٧ خلع مدراریان از حکومت

 

صُفریه

اکثر مورخان و ملل و نحل نویسان صُفریه را پیروان زیاد بن أصفر معرفى کرده اند;[1] اما برخى از عبدالله بن صفار به عنوان رهبر صفریه یاد کرده اند.[2] بغدادى درباره پیشینه صفریه مى نویسد: «تمام گروه هاى صُفریه موالات عبدالله بنوهب راسبى و حرقوص بن زهیر و پیروان آنها از محکّمه نخستین و بعد از آنها امامت ابوبلال مرداس بن اُدّیه و سپس عُمران بن حطان سدوسى را پذیرفته اند. عمران از شاعران معروف خوارج بود که در رثاى ابن ملجم اشعارى را سرود».[3] جاحظ برخى از دیگر بزرگان صفریه را نیز نام مى برد که اطلاعات وسیعى در علوم داشته اند.[4]

اطلاعات چندانى از زندگانى و افکار زیاد بن اصفر در تاریخ ثبت نشده، هیچ قیامى هم از وى گزارش نگردیده و سال وفات او نیز براى ما معلوم نیست. برخى از منابع پیدایش صفریه را به نامه نافع بن ازرق نسبت داده اند که با مخالفت زیاد بن اصفر یا عبدالله بن صفار روبه رو شده است. دیدگاه نافع درباره خوارج قاعد مورد انتقاد زیاد بن اصفر قرار گرفته و این گونه صفریه همچون دیگر فِرَق خوارج به وجود آمده است.

از اولین قیام هاى صُفریه مى توان به قیام صالح بن مسرّح اشاره کرد که در برخى منابع به صُفرى بودن وى تصریح شده است.[5] وى در سال 76 قمرى قیام کرد و در جنگ با سپاه حجاج بن یوسف ثقفى کشته شد.[6] قبر صالح در موصل عراق زیارتگاه خوارج بود و هر کدام از خوارجِ آن دیار قصد خروج و قیام داشت، نزد قبر صالح بن مسرّح رفته، سر خود را مى تراشید.[7]

از دیگر بزرگان صُفریه در قرن اوّل عکرمه مفسّر و شاگرد معروف ابن عباس است که بعد از دریافت علوم دینى از ابن عباس به سوى قیروان در مغرب رفت و تفکر خوارج را در میان قبایل مغرب پراکند. عکرمه در سال 104 قمرى در مدینه از دنیا رفت. گفتنى است که برخى عکرمه را پیرو اباضیه و عده اى وى را از بیهسیه دانسته، ولى تمام منابع بر خارجى بودن او تصریح کرده اند. اغلب منابع نیز به صُفرى بودن عکرمه تصریح دارند.[8] عکرمه در قیروان با بزرگان قبیله مَطغرة و مِکناسه تماس حاصل کرد و آنان را به تفکر صفریه سوق داد. از آن دوران به بعد به ویژه قبیله مکناسه از پیروان پرو پا قرص صفریه گردیدند.[ 9]

در نیمه اوّل قرن دوّم بسیارى از مردم موصل عراق و نواحى اطراف آن و همچنین مردم مغرب در شمال آفریقا بر رأى صُفریه بودند. بنا به نقل ابن خلدون چهار هزار تن از صُفریه در موصل عراق با ضحاک بن قیس شیبانى بیعت کردند. ضحاک در سال 127 هجرى قیام کرد و توانست کوفه را تصرف کند و مردم موصل دروازه هاى شهر را بر روى وى گشودند، اما سرانجام، وى در جنگ کشته شد و خوارج با خیبرى و سپس با شیبان بن عبدالعزیز یشکرى بیعت کردند.[10]

همچنین ابن خلدون درباره خوارج افریقیه مى نویسد: «این مذهب در سال 126 هجرى به وسیله میسره از قبیله مطغره در میان آنان شایع شد و مذهب اباضیان و صُفریان در میان دیگر قبایل رواج یافت».[11] محمود اسماعیل در کتاب الخوارج فى المغرب الاسلامى بر آن است که میسره رئیس قبیله مطغرة شاگرد عکرمه بود و به صورت مخفى از عکرمه علم آموخت، همچنان که سمکو بنواسول رئیس قبیله مکناسه نزد عکرمه تعلیم دید و مذهب صفریه را در میان قبیله خود رواج داد. به نظر محمود اسماعیل، طریف بن شمعون نیز نزد عکرمه علم آموخت و مذهب صفریه را در قبایل برغواطه انتشار داد [12].

ابن خلدون در بحث از قبیله زناته از مهم ترین قبایل آفریقا درباره مذهب صُفریه در افریقیه مى نویسد: «بنى یفرن از شعوب زناته اند... که در مغربِ اوسط، بطون بسیارى دارند... چون بربرها در مغرب اقصى عصیان کردند و میسره و قومش به دعوت خوارج قیام نمودند، بربرها او را کشتند... سپس بنى یفرن در تلمسان بشوریدند و دعوت خوارج را آشکار کردند و با بزرگ خود، ابوقره در سال 148 قمرى به خلافت بیعت کردند... ابوقره با چهل هزار سپاهى از قومش از خوارج صفریه... به قیروان رفت... بعضى از مورخان ابوقره را به مغیله نسبت مى دهند... مغیله به خارجى بودن از بنى یفرن مشهورترند، زیرا آنان از صُفریه اند...» [13]

بنابراین بعد از عکرمه که مؤسس مذهب صفریه در شمال آفریقاست، میسره و ابوقره، دو تن از بزرگان و قیام کنندگان مکتب صفریه در مغرب اند که باعث گسترش این مذهب در آن سامان گردیدند. محمود اسماعیل قیام این دو نفر را به تفصیل بیان کرده است. [14].

 

دولت صفرى مذهب بنى مدرار

یکى از دولت هاى کوچک صُفریه در شمال آفریقا مربوط به بنى مدرار است که از حدود سال 140 هجرى در شهر سجلماسه، دولتى کوچک تأسیس کردند. پایه هاى این حکومت بر قبیله مکناسه استوار بود. در ابتدا عیسى بن یزید تا سال 155 قمرى و سپس ابوالقاسم سمکو بنواسول تا سال 168 هجرى و سپس فرزندان ابوالقاسم بر آن مناطق بنا به مذهب صفریه حکومت کردند[15].

بعد از ابوالقاسم فرزندش الیاس تا سال 174 قمرى و در ادامه برادرش الیسع بن ابوالقاسم تا سال 208 قمرى بر سجلماسه[16].و نواحى اطراف حکومت کردند. بعد از الیسع پسرش مدرار با حکومتى چهل و پنج ساله تا سال 253 و سپس پسرش میمون تا سال 263 قمرى و در ادامه محمد بن میمون بن مدرار تا 270 و سپس الیسع بن مدرار که در سال 296 قمرى به دست ابوعبدالله شیعى بنیان گذار واقعىِ حکومت فاطمیان در مغرب کشته شد حکومت کردند. بعد از الیسع، خوارج صفریه با فتح بن میمون بن مدرار بیعت کردند. اختلافات خوارج صفریه با فاطمیان ادامه داشت تا این که در سال 347 قمرى جوهر صقلى به سجلماسه حمله کرد و حکومت را از دست خوارج بیرون ساخت.

قلقشندى تصریح دارد که در این دوران یکى از رهبران بنى مدرار از مذهب صفریه دست کشید و مذهب اهل سنت را پذیرفت و به نام بنى عباس خطبه خواند. دولت بنى مدرار با اُفت و خیز تا سال 366 قمرى ادامه داشت تا این که به وسیله امویان اندلس به کلّى از بین رفت[17]

با از بین رفتن دولت بنى مدرار خوارج صُفریه نیز کم کم از بین رفتند و دیگر نامى از آنها در تاریخ نماند. گویا دولت بنى مدرار در فرهنگ و اعتلاى تفکرات صُفریه تأثیر مهمى نداشت. محمود اسماعیل برخى از نامه هاى صفریان مغرب را در کتاب خود آورده که از اعتقادات صفریه در آن نامه ها خبرى نیست. [18].

مهم ترین عالم معروف صُفریه ابوعبیده مَعْمَر بن مُثنّى (م210ق) عالم لغوى و نحوى معروف است که به تصریح جاحظ و ابوالحسن اشعرى پیرو مذهب صُفریه بوده است. [19]هفت کتاب از آثار ابوعبیده تاکنون به چاپ رسیده که مهم ترین آنها مجاز القرآن است. این کتاب تأثیر شگرفى بر آثار بعدى در این قلمرو داشته است. این کتاب واژگان غریب و ناآشناى قرآن را شرح و تفسیر کرده ک به اعتقاد برخى نوعى تفسیر به رأى است. سلفیان به ویژه ابن قیم جوزى (م751) شاگرد ابن تیمیه در مختصر الصواعق المرسلة به شدت به ابوعبیده تاخته و مجازگویى در قرآن را ردّ کرده است.

 

اعتقادات صُفریان

ابوالحسن اشعرى اکثر گروه هاى خوارج را منشعب از صفریه مى داند، اما باب مستقلى در پیرامون اعتقادات صُفریه باز نکرده و فقط به صورت پراکنده در این خصوص مطالبى را یادآور شده است. از طرف دیگر، وى ذیل عجارده پانزده گروه را نام مى برد، اما به هیچ یک از گروه هاى صفریه اشاره نمى کند. [20]. این دوگانگى در آثار دیگر ملل و نحل نگاران نیز یافت مى شود.[21] بنابراین در آثار ملل و نحل نویسى نه در باب اعتقادات و نه در باب فرق صفریه مطالب قابل توجهى وجود ندارد. بنابه نقل شهرستانى مهم ترین دیدگاه صفریه عدم کفر خوارج قاعد (خانه نشین) است. همچنین زیاد بن اصفر قائل به قتل اطفال و زنان، و کفر و خلود آنان در جهنم نبود و تقیه را در قول، نه در عمل جایز مى دانست. وى مرتکب گناه کبیره مستحق حدّ شرعى، مثل سرقت و زنا را کافر و مشرک نمى دانست، ولى مرتکب گناه کبیره اى را که مستحق حد نیست، مثل تارک الصلاة کافر تلقى مى کرد. [22]وى اطاعت از شیطان را نیز شرک دانسته، با آن معامله شرک واقعى مى کرد، ولى معتقد بود که کفر نعمت، اگرچه کفر است، مثل کفر واقعى نیست. رفتار و گفتار اعتدالى زیاد بن اصفر باعث گردید که کمترین قیامى از سوى صفریه صورت بگیرد و عملا در تاریخ ماندگارى بیشترى داشته باشند.[23]

دیدگاه حسین مونس

حسین مونس دربحث خودبا عنوان تمهیددرکتاب تاریخ وتمدن مغرب می نویسد:


همانگونه که گذشت  

صفریّه از مذاهب خارجى حدّ وسط میان تندروى ازارقه و نجدات و میانه‌روى اباضیه بود؛ چه آن‌که اولا: صفریان قایل به قطع صله‌رحم میان معتقدان به این مذهب و خویشاوندانشان که به صفریه اعتقاد نداشتند، نبودند بلکه قایل به ضرورت تحریم معاملاتى و عدم دادوستد با آنان بودند؛ استدلالشان هم این بود که همکارى با این افراد در واقع کمک‌کردن به حکّام ظالم است. ثانیا: کشتن و تکفیر اطفال مخالفان خود را روا نمى‌شمردند؛ ثالثا: تقیه را در صورتى که اظهار مذهب خطر جانى داشت، جایز مى‌دانستند؛ رابعا: در برابر توده اهل سنّت اعلان جنگ نکردند بلکه فقط با حکومتگران مى‌جنگیدند؛ خامسا: مسلمانان مخالف خود را کافر نعمت مى‌دانستند نه کافر در دین. به‌عبارت‌دیگر، مى‌گفتند که آنان نعمت خداوند را کفران کرده‌اند و به خداى سبحان کفر نورزیده‌اند؛ و بنابراین، داعى و انگیزه‌اى براى جنگ با ایشان وجود ندارد. صفریان بر ضرورت شورا تأکید مى‌ورزیدند و امامت و پیشوایى را حقّ همه مسلمانان مى‌دانستند.
گفته مى‌شود که مذهب صفریّه با اباضیه در یک زمان وارد مغرب شد. صفریّه را عکرمه، وابسته عبد الله بن عباس محدث مشهور، به مغرب آورد، و مذهب اباضیه را مسلمة بن سعید؛ و آن‌طور که گفته مى‌شود، هر دوى آنها سوار بر یک شتر وارد قیروان شدند. البته ما در این‌باره که مذهب صفریه را عکرمه به قیروان آورد نمى‌توانیم اظهار نظر قطعى کنیم. همچنین نمى‌توانیم با اطمینان بگوییم که نخستین رهبران صفریّه در مغرب، مانند میسره مطغرى و ابو القاسم سمکو بن واسول و ابو قره دوناس یفرنى، نزد عکرمه درس خواندند و این مذهب را از او فراگرفتند، چیزى‌که روایات مخصوص تاریخ صفریه مى‌گویند؛ اما مى‌توانیم بگوییم که مذهب صفریه در ابتداى کار بیش از مذهب اباضیه مورد قبول سران شورش مغرب که پرچمدار آشوب بزرگ مغرب بودند،
واقع شد؛  براى مثال، میسره مطغرى و خالد بن حمید زناتى صفرى مذهب بودند. پس از آن‌که این شورش اندکى آرام گرفت صفرى سومى به‌نام ابو قره دوناس یفرنى یا مغیلى توانست-شاید در حوالى سال ١٢۵ ه‍/٧۴٣ م-در اقلیم تلمسان امامتى صفرى مذهب تأسیس کند و لقب امام و امیر المؤمنین برخود نهاد که حدود چهل سال ادامه داشت. اما آن کسى که توانست صفرى مذهب واقعى ایجاد کند مردى بود از صفریان متعصبى که در برابر کارگزاران بنى امیه سربه شورش برداشته و در آشوب مغرب شرکت  داشتند.

این شخص عیسى بن یزید اسود است و باوجود آن‌که در اندلس متولد و بزرگ شده بود سیاهپوست بود. او براى تشکیل جماعت صفرى مذهب خود محلى را برگزید که با قلمرو عباسیان بسیار فاصله داشت و عباسیان آن منطقه را بیرون از محدوده خود مى‌شمردند و کارى به کار آن نداشتند. مقصود منطقه تافللت است که در سرچشمه‌هاى رود مولویه واقع است و یکى از شاخه‌هاى آن به‌نام وادى زیز آن‌را مشروب مى‌سازد.

در این‌جا شمارى از سیاهان ساکن منطقه به او پیوستند و گروههایى از شورشیان که از قبایل مختلف بودند و بزرگترین آنها، قبیله مکناسه بود، همراه پیشواى خود ابو القاسم سمکو بن واسول ملقب به مدرار رهسپار تافللت شدند و، در سال ١۴٠ ه‍/٧۵٧ م، با عیسى بن یزید بیعت کردند و طرح شهر سجلماسه را ریختند یا، به‌عبارت‌دیگر، آن‌را تبدیل به شهر کردند؛ چراکه سجلماسه قطعا پیش از آن به صورت یک روستا وجود داشته است.

وقتى جماعت صفریان در این محل استقرار یافتند ابو القاسم سمکو بن واسول امکان دستیابى خود را به امامت فراهم دید لذا در پى قوم و قبیله مکناسى خود فرستاد و آنان را به تافللت فراخواند. این قبیله در منطقه‌اى که شهر فعلى مکناسه در آن واقع است سکونت داشتند و دامنه آنها تا گذرگاه تازا و اقلیم تسول کشیده شده بود، مکناسیان قوم پرشمارى از تیره‌هاى زناتى بتر بودند. قبیله مکناسه شاخه‌هاى زیادى داشت از جمله صولات و بوحاب و بنو ورفلاس و قیصاره و ورصطیف و ورقطنه که همگى عشایرى کوچ‌نشین بودند.
شمار مکناسیان در تافللت فزونى گرفت و بدین‌ترتیب، ابو القاسم سمکو بن واسول تقویت شد. لذا مترصد فرصتى بود تا خود را از دست عیسى بن یزید خلاص کند، و این کار دشوارى نبود؛ چراکه در این جوامع چیرگى همواره با عصبیت قبیله‌اى
  بود   . بنابراین، طولى نکشید که ابو القاسم عیسى   یزید را عزل کرد و مکناسیان او را به‌طرز وحشیانه‌اى کشتند، بدین‌صورت که عیسى را در بالاى یک کوه به درختى بستند و رهایش کردند تا این‌که پشه‌ها او را ازبین بردند. معلوم نیست که چرا تا این حد نسبت به او بى‌رحمى روا داشتند اما به‌احتمال زیاد، ابو القاسم از او-شاید به خاطر تعصّبش-نفرت داشته است. ابو القاسم سمکو با تکیه بر قدرت قبیله‌اى مکناسه زمام امور را به‌دست گرفت و نظام امامت را به امارتى محصور در خانواده خود تبدیل کرد و بدین‌سان به مسئله فقهى و حقوقیى که ما آن‌را مشروطیّت نامیده‌ایم، خاتمه داد.
مى‌توانیم بگوییم که از این زمان به‌بعد، صفریّه دولتى جنبه فقط اسمى به‌خود گرفت چراکه مذهب صفرى شهروندان این دولت را، اعم از صفرى و غیرصفرى، در زیر چتر خود گردآورده بود. البته این مانع از آن نمى‌شود که بگوییم صفریان در برخوردها و شیوه زندگى خود سختگیر و به‌اصطلاح پیرایشگر
 (natiruP) بودند، اما ستون فقرات و موجویت خارجیگرى، با سیطره خاندان ابو القاسم سمکو بن واسول معروف به مدراریان یا بنى مدرار بر امامت و تبدیل آن به یک پادشاهى موروثى، بکلى از میان رفت.
شوراى شیوخ به حاشیه رانده شد و اعضاى شورا و فقها به‌صورت کارمندان دولت درآمدند.
عیسى بن یزید و یارانش در انتخاب تافللت براى استقرار جماعت خود و گزینش قریه سجلماسه به‌عنوان پایتخت خویش اشتباه نکردند؛ چراکه این آبادى، برخلاف سایر آبادیهاى منطقه تافللت، در کنار نهر کوچکى به‌نام وادى زیز واقع بود و این دولت مى‌توانست از آن‌جا تا نهر مولویه که منطقه‌اش سرشار از منابع آب بود، گسترش یابد. صفریان، به عادت مسلمانان در ساخت شهرهایشان، شروع به ساخت مسجد جامع و دارالاماره کردند و در کنار مسجد و دارالاماره دژى ساختند و آن‌را «العسکر» نامیدند. سپس مردم خانه‌هاى خود را در اطراف دژ ساختند و بدین‌سان، دژ به قصبه یا ارگ شهر تبدیل شد. سجلماسه روبه توسعه نهاد و خانه‌ها و منازل آن از وادى زیز به وادى ملویه وصل شد. گروهى از اندلسیان رهسپار این منطقه شدند و در ساخت و آبادانى و شهرسازى سجلماسه شرکت کردند. از این‌جاست که معمارى سجلماسه، آن‌طور که مورخان مى‌گویند، صبغه اندلسى به‌خود گرفت. پس از آن‌که حکومت
  مستقر گردید، در سال ٢٠٨ ه‍/٨٢٣ م، در عهد الیسع بن ابى القاسم که گفته مى‌شود وى نامش مدرار بوده و دولت مدراریان به‌نام او خوانده شده است، دیوارى بر گرد شهر کشیده شد. بنابه گفته ابن حوقل که از سجلماسه دیدار کرده، خانه‌هاى سجلماسه مرتفع و سنگى بوده و ازهمین‌رو عمر زیادى کرده‌اند.

تبدیل  نمودن  تافللت  به منطقه زراعی

در روزگار عیسى بن یزید، صفریان در جهت تبدیل منطقه تافللت به یک منطقه زراعى کار کردند. به حفر قنوات و آبراهه‌ها و بهینه‌سازى توزیع آب پرداختند، و نخلستانها و مزارع جو و گندم و نیشکر فراوانى به‌وجود آوردند. اهالى منطقه از دامدارى و کوچ‌نشینى به زراعت و یکجانشینى روى آوردند، و مردم گروه‌گروه به منطقه تافللت آمدند و سجلماسه عملا پایتخت شد. این عنایت و اهتمام به کشاورزى پس از ایام عیسى بن یزید نیز ادامه یافت، و در کنار کشاورزى تجارت هم فعّال شد، و سجلماسه به برکت موقعیت خود تبدیل به یک بازار تجارى بزرگ گردید. بعدا از این موضوع سخن خواهیم گفت اما در این‌جا هم به آن اشاره‌اى مى‌کنیم تا معلوم شود که قدرت این حکومت در نوع خود بى‌مانندى که اسلام در اقصى جنوب مغرب دور، در مرزهاى صحراى بزرگ، ایجاد کرد بر چه پایه‌هایى استوار بوده است. صفریان از هرسو رهسپار سجلماسه شدند و بدین‌ترتیب، این منطقه به کانون دعوتى اسلامى و مقرّ یک جمعیت دینى پیرایشگر تبدیل شد که در رفتارها و برخوردهاى خود با یکدیگر به عقیده‌شان پایبندى نشان مى‌دادند؛ هرچند پیشوایانشان اصل شورا را زیر پا گذاشتند.

ابو القاسم سمکو سیزده سال هجرى (١۵۵-١۶٨ ه‍/٧٧٢-٧٨۴ م) حکومت کرد و در این چند سال امامت صفریه را به امارتى قبیله‌اى به ریاست خود مبدل ساخت. نه به اجراى اصول و مبانى مذهب صفریه توجه زیادى نشان مى‌داد و نه به صفریان خارج کشورش اهتمام مى‌ورزید. برعکس عبد الرحمن بن رستم که به جنبه دینى دولت اباضى خود بیشترین اهمیت را مى‌داد. الیسع بن ابى القاسم هم تمام تلاشش این بود که با بقیه مردم در صلح و صفا زندگى کند تا جایى که ابن خلدون و دیگران مى‌گویند وى به‌جهت مدارا با عباسیان به‌نام آنان خطبه خواند. او به عمران و آبادانى کشور علاقه و اعتناى فراوانى داشت. ازهمین‌رو، در روزگار او سجلماسه و اقلیم تافللت بیش‌ازپیش شکوفا گردید و اقبال مردم از هرسو به این منطقه فزونى گرفت و به مرکز تجمع صفریان تبدیل شد و الیسع هم تا زمانى که زنده بود بخوبى از پس اداره این مردم برآمد.

پس از ابو القاسم فرزندش الیاس بن ابى القاسم مکنّى به ابو الوزیر زمام امور را به‌دست گرفت اما چون مردم از او راضى نبودند مدت حکومتش بیش از دو سال نپایید (١۶٨-١٧٠ ه‍/٧٨۴-٧٨۶ م) . بعد از او برادرش الیسع بن ابى القاسم بن سمکو بن واسول مکناس روى‌کار آمد (١٧٠-٢٠٨ ه‍/٧٨۶-٨٢٣ م) . او بیش از سایر رجال خاندان مدرارى حکومت کرد، و با آن‌که امامتش-از دیدگاه فقهى مذهب صفرى-شرعى و قانونى نبود اما نسبت به مذهب صفرى شور و تعصّب شدیدى داشت. او قلمرو این دولت را گسترش داد به‌طورى که بخش بزرگى از وادى درعه را دربر گرفت. الیسع خمس معادن را از مردم مى‌گرفت. منظور از معادن طلاهایى است که از آبهاى رودخانه‌هاى افریقاى مدارى و از معادن طلاى اقلیم غانه استخراج مى‌شد. او از این طریق ثروت زیادى فراهم آورد، و هواى تصرّف اقلیم تلمسان که صفریان فراوانى در آن‌جا بودند، به سرش زد؛ اما ادریس دوم پیشدستى کرد و در سال ١٧٣/٧٩٠ تلمسان را به تصرف درآورد و یک‌سالى در آن‌جا ماند و آن‌گاه پسرعمویش سلیمان بن حسن بن عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب را بر این اقلیم گماشت و خود به فاس بازگشت. صفریان تلمسان در برابر سلیمان سربه شورش برداشتند و ادریس دوم ناچار شد به آن‌جا بازگردد و سه سال با صفریان تلمسان جنگید تا این‌که سر در فرمان او درآوردند. الیسع هم برحسب سیاست مدراریان مبنى بر اکتفاکردن به نواحى خود، در این قضیه مداخله‌اى نکرد.

اما عبد الله بن ادریس دوم که برادرش محمد او را به حکومت اغمات و سوس اقصى و ناحیه نفّیس گماشته بود، توانست دایره نفوذ خود را تا حدود وادى درعه گسترش دهد، و سجلماسه را در معرض خطر محرومیت از درآمدهاى طلا و نقره‌اى که از ناحیه وادى درعه عایدشان مى‌شد قرار داد؛ مخصوصا زمانى که یحیى بن ادریس بر بلده تامدلت، واقع در نزدیکى درعه، استیلا یافت. این‌جا بود که الیسع به فکر چاره افتاد. او سرکرده صفریان فاس و فرزندش عبد الرزاق را به قیام علیه ادریسیان تحریک کرد و از صفریان قبایل مدیونه و غیاثه و مکناسه کمک گرفت. اینان در شهر صفرو، واقع در جنوب فاس، قیام کردند و از آن‌جا وارد عدوة القرویین (بخش قیروانى‌نشین فاس) شدند. اهالى عدوه از یحیى بن قاسم بن ادریس دوم ملقّب به العدّام یارى طلبیدند. او با عبد الرزاق صفرى و قواى صفرى مذهب او مدتها جنگید تا این‌که عبد الرزاق در سال ٣٢٠  ٢٩٣/٩٠۵-٩٠۶، یعنى سه سال پیش از انقراض ادریسیان و مدراریان، کشته شد.
پس از این حاشیه‌روى درباره رخدادهاى این درگیرى میان صفریان فاس و پیشوایان ادارسه، به اصل موضوع بازمى‌گردیم و اخبار بنى مدرار در سجلماسه را پى‌مى‌گیریم

در ایام مدرار بن الیسع معروف به مدرار اول، بحران در کشور آغاز شد. او چهل و چهار سال، یعنى از سال ٢٠٨/٨٢٣ تا سال ٢۵٢/٨۶۶ که از قدرت کناره گرفت، فرمان راند و یک‌سال پس از کناره‌گیرى (٢۵٣/٨۶٧) درگذشت.

بعد از مرگ او، میان دو فرزندش میمون بن اروى بنت عبد الرحمن بن رستم و میمون بن بقیّه ١نزاع درگرفت. خود مدرار به میمون بن رستمیه تمایل بیشترى داشت، در حالى که رعایاى صفرى مذهب او برادرش میمون بن بقیه را ترجیح مى‌دادند. لذا زمانى که مدرار به‌نفع فرزندش میمون بن رستمیه کنار رفت مردم علیه میمون قیام کردند و او را خلع نمودند و ابن بقیه را به حکومت نشاندند اما سپس او را هم خلع کردند و میمون بن رستمیه زمام امور را به‌دست گرفت و تا سال ٢۶٣ ه‍/٨٧٧ م که از دنیا رفت همچنان بر اریکه قدرت بود.

پس از او، محمد بن میمون روى‌کار آمد (٢۶٣-٢٧٠ ه‍/٨٧٧-٨٨٣ م) اما دوران حکومتش به درازا نکشید؛ چون توسط الیسع بن میمون بن مدرار بن الیسع بن سمکو بن واسول مکناسى خلع شد. در روزگار او، عبید الله مهدى به سجلماسه پناهنده شد. الیسع او را دستگیر و همراه فرزندش قائم زندانى کرد تا آن‌که در سال ٢٩۶ ه‍/٩٠٩ م عبد اللّه شیعى آن دو را آزاد ساخت و سجلماسه را به قلمرو عبیدیان درآورد.

تسلط فاطمیان بر سجلماسه زیاد نپایید، چراکه مردم این شهر از پذیرش سلطه عبیدیان سر باز زدند و کارگزاران آنان را یکى پس از دیگرى بیرون راندند. عبیدیان براى سرکوب مردم سجلماسه از عامل خود در مغرب میانه، مصالة بن حبّوس، کمک خواستند. مصاله در سال ٣٠٩ ه‍/٩٢١ م وارد سجلماسه شد و در سال ٣٢١/٩٣٣ مردى از بنى مدرار به‌نام ابو المنتصر بن معتز بن محمد را که به مذهب شیعه درآمده بود، به فرمانروایى آن‌جا گماشت اما حکومت او بیش از یک‌سال دوام نیاورد؛
چون دراواخر(1) مدرار بن الیسع دو پسر داشت که نام هردوى آنها میمون بود. اولى پسر اروى دختر عبد الرحمن بن رستم بود و به‌همین‌سبب به او ابن الرستمیه مى‌گفتند. گفته مى‌شود نامش عبد الرحمن میمون است. اما دومى را ابن بقیه مى‌گفتند که همان میمون بن بقیه یا میمون امیر است.

٣٢٢روى آورد که اهمیت تجربه صفریه در دروازه‌هاى افریقاى مدارى، و نیز رفاه و رونق اقتصادى سجلماسه و آرامش و امنیتى که مردم سجلماسه از آن برخوردار بودند، و آن همه نعمات و برکاتى که ابن حوقل و بکرى و ادریسى از آن سخن گفته‌اند، همگى مرهون همین روابط بود. به‌هرحال، درباره تجربه صفریه هر نظرى ابراز شود، این حقیقت را نمى‌توان انکار کرد که این تجربه دلیلى است بر پویایى همیشگى اسلام که در طول قرنها همواره دولتهایى را پدید مى‌آورد و همتّها و اراده‌ها را برمى‌انگیزد و تاریخ را مى‌سازد. نمونه‌اش همین تافللت و سجلماسه است که مجموعه واحه‌هاى کوچکى در محل سرچشمه‌هاى نهر کوچکى به‌نام مولویه بودند اما اهالى آنها به برکت اسلام توانستند براى سرزمین خویش تاریخى بسازند و واحه‌هاى خود را به یک مرکز تجارى بزرگ و کانونى بزرگتر براى نشر اسلام تبدیل کنند.

1- مونس، حسین، تاریخ و تمدن مغرب ،مترجم:شیخی، حمید رضا ج 1تهران: سمت1384   ص 313-314

2-باسورث، کلیفورد ادموند سلسله های اسلامی جدید: راهنمای گاهشماری و تبارشناسی ، ترجمه  بدره‌ای، فریدون تهزان، مرکز بازشناسی اسلام و ایران،١٣٨١ص 83

پی نوشت ها :

 [1]. اشعرى، مقالات الاسلامیین، ص55، ترجمه مؤیدى، ذیل بحث عجارده; بغدادى، الفرق بین الفرق، ص54; شهرستانى، الملل والنحل، ص137.

[2]. ناشى اکبر، مسائل الامامة، ص68; نایف معروف، الخوارج فى العصر الاموى، ص234; یعقوب جعفرى، خوارج در تاریخ، ص186.

[3]. الفرق بین الفرق، ص55 56، درباره عمران بن حطان بنگرید: شماخى، کتاب السیر، ج1، ص73ـ74; جاحظ، البیان والتبیین، ج1، ص53 و 223ـ224.

[4]. البیان والتبیین، ج1، ص224.

[5]. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج9، ص10; اشعرى، مقالات الاسلامیین، ص61ـ62.

[6]. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج1، ص821ـ822، ذیل سال 76 قمرى.

[7]. ابن قتیبه، المعارف، ص232.

[8]. مزى، تهذیب الکمال، ج20، ص290 و 264ـ292; ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج5، ص504 به بعد.

[9]. محمود اسماعیل، الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص39ـ41.

[10]. ابن خلدون، العبر، ترجمه آیتى، ج2، ص303ـ 305.

[11]. همان، ج2، ص312 و ج5، ص132ـ134.

[12]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص40.

[13]. ابن خلدون، العبر، ج6، ص12ـ 15 و ج5، ص136.

[14]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص48ـ61.

[15]. همان، ص82ـ89.

[16]. سلجماسه شهرى در مغرب در شمال آفریقاست که اکنون نامى از آن در نقشه وجود ندارد، ولى طبق شواهد تاریخى در جنوب شرقى مراکش نزدیک مرز الجزایر قرار داشته است. رک: اطلس تاریخ اسلام، ص534.

[17]. درباره بنى مدرار بنگرید: قلقشندى، صبح الأعشى، ج5، ص158ـ163; ابن خلدون، العبر، ترجمه آیتى، ج6، ص47 و بالاخص ج5، ص161ـ164، ذیل دولت واسول ملوک سجلماسه; محمود اسماعیل، الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص82ـ107 و ص159ـ171.

[18]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص337ـ345.

[19]. الحیوان، ج3، ص402; مقالات الاسلامیین، ص62.

[20]. مقالات الاسلامیین، ص55 و 52ـ64; بغدادى، الفرق بین الفرق، ص54ـ60.

[21]. الملل والنحل، ص137; الفرق بین الفرق، ص54.

[22]. همان، ص137ـ138.

[23]. همان، ص138.

 

 


 

فصل هشتم

 

 

 

 

 

نگاهی به نظام تعلیم وتربیت وآثارفرهنگی وشخصیت های خوارج درمغرب


 

منابع

برای تحقیق در باره تعلیم و تربیت در منطقه مغرب چند نوع منبع وجود داد:

الف: کتابهای تاریخی مربوط به همان دوره مانند بیان المغرب ابن عذاری مراکشی و المعجب فی تلخیص اخبار المغرب عبد الواحد مراکشی.

ب: کتابهایی که در سده های بعد در این باره نوشته شده مانند مقدمه ابن خلدون و روض القرطاس ابن ابی زرع.

ج: کتابهای زندگینامه مانند الوافی بالوفیات الصفدی و وفیات الاعیان ابن خلکان.

 د: آثار اسلام شناسان مانند کتابهای دوزی و لویی ماسینیون و لویی پرووانسال

 

فتوحات وتعلیمات

برای تحقیق درباره  تعلیم و تربیت در مغرب اسلامی به ناچار باید از فتوحات مسلمانان در افریقا و از مصر آغاز کرد. مسلمانان در سالهای اول دهه سوم هجری توانستند مصر را فتح کنند. عمرو بن عاص به عنوان فاتح مصر در فسطاط جامعی بنا نمود که به جامع عتیق یا عمرو معروف است. در سپاه وی تعداد زیادی از صحابه و تابعین بودند که علاوه بر جنگ کارهای تعلیمی را انجام می دادند. جامع عمرو در این زمینه نقش بسیار مهمی داشت.

حمله العلم

در مذهب خوارج اباضیه امام  نقش بسیار مهمی مانند نقش خلیفه نزد اهل سنت و امام شیعیان دارد. این فرقه از فرقه های تبلیغی است و توسط  داعیانی به نام حمله العلم میان مردم تبلیغ می‌شده است. برای نظام آموزشی آنان در مغرب میانه می توان دو دوره را ذکر نمود:

دودوره نظام آموزشی

 الف: زمان اقتدار و حکومت:

الف: زمان اقتدار و حکومت: خوارج هنگام استقرار کامل در تاهرت و ایجاد حکومت رستمی نظام آموزشی بر مبنای مذهب خود پایه گذاری نمودند که امام در رأس آن قرار داشت. همچنین دار القرآن و مکتبهایی برای آموزش افراد جامعه به ویژه کودکان.

ب: بعد از فروپاشی: بعد از سقوط حکومت خوارج اباضیه توسط فاطمیان، آنان نظام آموزشی جدیدی را برقرار کردند که به اذابه مشهور است. این نظام علاوه بر امور آموزشی تمامی امور مربوط به اداره مذهبی، اقتصادی فرهنگی و ... خوارج را بر عهده داشت و به صورت شورایی اداره میشد. و به طور کلی هیئه الاذابه نام داشت. در رأس امور آموزشی آن، شیخ العزابه  قرار داشت که یکی از داناترین افراد به اصول مذهبی اباضیه بود و مسئولیت تبلیغ و هماهنگی میان مبلغان را بر عهده داشت.

 

شورای مذهبی اباضیان

ج:  شورا: چهار نفر بودند که شیخ زیر نظر آنان کار میکرد و تصمیمات مهم را اتخاذ میکردند. یکی از افراد اصلی این شورا امام بود.

د: سرپرستان اوقاف: دو نفر از میان طبقه میانی به لحاظ اقتصادی، بر امور اقتصادی فرقه نظارت میکردند.

ه: معلمان:  گروه اصلی آموزشی در نظام اباضیه معلمان بودند که وظیفه تدوین مواد آموزشی و تعلیم و تربیت افراد را بر عهده آنان بود.

هر روستا و شهر برای خود هیأت عزابهای داشت. این عزابه ها زیر نظر عزابه کبری  فعالیت میکردند که در پایتخت قرار اشت و رئیس آن را شیخ الاکبر می گفتد. وی در دوره کتمان جانشین امام است. (علی یحیی، معمر، الاباضیه، )

مواد اصلی آموزشی خوارج تاریخ کلام و حدیث و آموزشی فنون جدل و مناظره بود.

صفریها هم نظامی مانند اباضیها داشتند ابن خلدون سمکو بن واصول موسس سلسصله بنی مدرار را از حمله العلم دانسته است.

اما در باره تعلیم و تربیت در مغرب اقصی باید گفت تا روی کار آمدن ادریسیان نمیتوان از آموزش نظام‌مند و رسمی در این منطقه سخن گفت. آموزشهای این ناحیه تعلیمات خوارج صفریه و اباضیه و اهل سنت بود. همچنین برغواطی ها که ادعاهایی داشتند در این منطقه به تبلیغ اعتقادات خود می پرداختند. با روی کار آمدن ادریسیها تعلیم و تربیت این منطقه وارد مرحله ای جدی و نو از حیات خود می شود.

 

گفتاری ازحسین مونس

خوارج مغرب، جنبش فرهنگى و تأثیر آنان بر انتشار اسلام در افریقیه

در گفتارمان پیرامون نخستین فتنه یا آشوب مغرب به تأثیر عمیق این آشوب بر گسترش قلمرو اسلام در مغرب و این‌که این آشوب به اختلاط مردم با یکدیگر انجامید و همین امر اثر بسیار ژرفى در سرعت‌بخشیدن به اسلامى و عربى‌کردن مغرب داشت، اشاره کردیم.

چنین چیزى را درباره امامتهاى خارجى در مغرب نیز مى‌توان گفت؛ چراکه امامتهاى خوارج رژیمهایى بسیار آسانگیر و تا حد زیادى آزاداندیش بودند. دیدیم که چگونه گروههایى از سنیهاى مالکى و غیرمالکى و معتزله در امامت‌نشین رستمى اقامت گزیدند، و حتى معتزلیان که در آن‌جا به‌نام واصلیه معروف بودند، در بیرون تاهرت براى خود محله خاصى داشتند. اگر مجاز باشیم که امامت تاهرت و جامعه اباضى جبل نفوسه و ورجلان را جمعیتهایى عقیدتى یا ایدئولوژیک بنامیم آن‌گاه مى‌توانیم بفهمیم که چرا یکى از امتیازات این جماعات رویکردشان به دانش و فعالیت در زمینه مباحثه و مناظره و گرایش به تساهل و مدارا با دیگر مذاهب و عشق و ولع آنها به تألیف بوده است. به‌رغم حجم کوچک این جماعات اباضى و بهره اندکى که در سیاست داشتند، اما در زمینه تألیف و نگارش فعالیت آنان بسیار زیاد بود و در سخنان آنان عنصر اندیشه و ذهن باز و شفاف و تمسک به روح اسلام دیده مى‌شد. انتشار وسیع مذهب اباضى در میان بربرهاى افریقیه را، چه آنان که مستعرب شده بودند و چه بربرهایى که هنوز مستعرب نشده بودند، باید به همین عوامل نسبت داد. به‌هرحال، درآمدن مغرب به مذهب خارجى نخستین گام به‌سوى مستعرب‌شدن این سرزمین بود. ما دیدیم که چگونه پیشوایان خوارج در اولین قیام خود در مغرب عرب‌مآب شدند و کنیه‌ها و نامهاى عربى به‌خود گرفتند، که در جاى خود به این پدیده اشاره کردیم. امامت‌نشین رستمى سرزمین علم و آزادى و تساهل بود. سرزمین مدراریان نیز این‌گونه بود؛ چه پس از آن‌که نظام سیاسى خود را از امامت به امارت یا سلطنت تبدیل کردند، دیرى نپایید که مذهب صفرى آنان متلاشى شد و جامعه صفرى مذهب سجلماسه، حتى پیش از روزگار الشاکر للّه، به یک جامعه سنى مذهب مبدّل گردید.

بارى، در سخن از بعد فرهنگى دولتهاى خارجى مذهب مغرب، آنچه فعلا براى ما اهمیت دارد نقش عظیم این دولتها در نشر اسلام است. آنچه باعث رفاه و رونق دو امامت‌نشین رستمى و مدرارى گردید تجارت و کاروانهاى تجارى بود، و این کاروانها همواره عامل مؤثرى در نشر اسلام بودند. کاروانهاى اباضى که صحراى بزرگ را درمى‌نوردیدند در واقع کاروانهاى اسلام بودند، و افتخار مسلمان‌شدن تمامى واحه‌هاى صحراى بزرگ از آن این کاروانهاست. البته تأثیر عمیق راه فزان و کوار در انتشار اسلام در اقلیم چاد و منطقه کانم و برنو و گسترش آن به شرق و غرب و جنوب افریقاى مدارى را هم نباید از نظر دور داشت.

اگرچه گذرگاه فزان-کوار اسلام را به محیط افریقاى مدارى برد اما دولت خوارج در سجلماسه تأثیر قاطعى در این راه داشت؛ زیرا بازرگانانى که از سجلماسه حرکت مى‌کردند حاملان اسلام به افریقاى مدارى بودند. بلادى چون اودغشت و ادرار و عین‌صالح و توریرت وزّان سودان غربى و ولاته و تومبوکتو و گائو براى اولین‌بار از طریق بازرگانان و کاروانهاى تجارى سجلماسه با اسلام آشنا شدند. اصولا سجلماسه کانونى بود که اسلام نخستین‌بار از آن‌جا به میان صنهاجیان صحرا یا صنهاجیان لثام، مخصوصا لمتونه و جداله و مسوفه، رفت. این‌کار را یحیى بن ابراهیم جدالى و دوستش عبد الله بن یاسین و رجال مرابطان به اتمام رساندند. این، بتنهایى، براى نشان‌دادن اهمیت نقشى که امامتهاى خوارج در افریقیه داشتند، کفایت مى‌کند؛ چه، این امامتها در مناطقى بیرون از حوزه قدرت و نفوذ دولتهاى عام اسلامى، اعم از اموى یا عباسى، روى‌کار آمدند و این نواحى را به کشورهایى اسلامى و مراکزى براى نشر اسلام تبدیل کردند.

اضافه مى‌کنیم که امامت بنى رستم و دولت بنى مدرار در انتشار اسلام در سودان میانه نیز تأثیر بسیار عمیقى داشتند؛ چه، کاروانهاى آنها از بلاد زواغه و کانم و برنو مى‌گذشتند. جماعات خوارج، به‌لحاظ سازمان و تشکیلات، شباهت زیادى به طریقه‌هاى تصوف داشتند. طریقه‌هاى تصوف تماما تشکیلاتى عقیدتى هستند که برپایه نظام شیخ و مرید و یا پیروانى استوارند که وابستگى و پیوند عقیدتى واحدى آنان را به یکدیگر گره مى‌زند. روابط میان افراد آنها روابطى مستحکم و انسانى است؛ چراکه این روابط بر شالوده‌اى عقیدتى مبتنى است. سازمان داخلى آنها هم‌چون بر روابط انسانى استوار است سازمانى محکم و متین مى‌باشد. همان‌طور که رابطه طریقه تصوف به رابطه‌اى اقتصادى و اجتماعى تبدیل مى‌شود، این پدیده در جوامعى که بر پایه مذاهب خارجى شکل مى‌گیرند، مخصوصا اگر اقلیت باشند، نیز رخ مى‌دهد؛ مثلا همان‌گونه که یک فرد شازلى با شازلى و تیجانى با تیجانى همکارى مى‌کند و در مسائل تجارى به یکدیگر اعتماد مى‌کنند در اقلیتهاى مذهبى نیز این حالت وجود دارد. یک اباضى مذهب در هر کجا که باشد برادر و هم‌پیمان اباضى است. تاجر اباضى به تاجر اباضى اعتماد دارد و به او قرض مى‌دهد و مطمئن است که بدهى خود را به او مى‌پردازد. سوسیان که در سراسر خطّۀ مغرب به مهارت در تجارت شهره‌اند اکثرا اباضى هستند، و علت آن‌که اینان غالبا به‌نام سوسیّه یا سوسیان خوانده مى‌شوند این است که از جنوب مى‌آیند.

وجود مریدان در طریقه‌هاى تصوف باعث گسترش شبکه‌هاى این طریقتها در سراسر کشور شد؛ چراکه این مریدان هرکجا رحل اقامت مى‌افکندند زاویه‌اى مى‌ساختند و این زاویه‌ها هم پایگاهى براى تجارت بود و هم مرکزى براى طریقه تصوف. اباضیان و صفریان نیز از یک‌چنین شرایطى برخوردار بودند. اباضیان با کاروانهاى تجارى خود اسلام را به‌جاى‌جاى صحرا بردند، و جوامع اباضى در ورجلا و غدامس و غردایه و ادرار و فجیج و قلعه مهدى و تارودانت شکل گرفت. صفریان نیز در مبروک و اروان و ولاته و تومبوکتو و گائو و سوکوتو و کانو و سندر و کوکا و جاهاى دیگر جوامع و مراکز تجارى به‌وجود آوردند. این مراکز هم ایستگاههایى براى کاروانها بود و هم پایگاههایى که به انتشار اسلام کمک مى‌کرد.

با آن‌که این دو دولت خوارج ازبین رفتند اما رابطه میان تجار منتسب به مذاهب خوارج همچنان برقرار ماند، و شور و حماسه دینى ادامه یافت و حتى اساس جنبشهاى دینى و سیاسى دیگرى گردید. مثلا، همچنان‌که دیدیم، این دعوتگران صفریه بودند که بذرهاى اسلام را در میان صنهاجه صحرا افشاندند، یعنى همان کسانى که بعدها دولت مرابطى را روى‌کار آوردند. وقتى تاریخ کشورهاى مالى و غانه (غانا) و صنغى را بررسى مى‌کنیم درمى‌یابیم که همان رشته‌هاى بلند عقیدتى یا تصوف بود که اسلام را از این‌جا به آن‌جا برد و پیوندهاى مستحکمى میان تجار برقرار ساخت؛ به‌طورى‌که یک تاجر غانى یا تکرورى یا فولانى، براى تأمین تجارت و سرمایه و جان خود، به اسلام یا طریقه تصوف و یا مذهب درمى‌آمد که تجار طرف معامله او آن مذهب را داشتند. انسان وقتى در نواحى جنوب مغرب، مانند ناحیه ساحل در افریقیه و مزاب یا مصاب در جنوب الجزایر یا تارودانت در سوس، به گشت و گذار مى‌پردازد و آن‌گاه از راه دلخواه خود صحرا را درمى‌نوردد و به ساحل، یعنى حاشیه شمالى منطقه مدارى، قدم مى‌گذارد مصادیق این سخن را مشاهده مى‌کند. مساجد اباضیه در مصاب و کلیه بلاد صحرا چهره زنده و ملموسى از این واقعیت را در اختیار ما مى‌گذارند.1

 

آسان گیری خوارج نسبت به زنان

حتى به‌نظر مى‌رسد که در جامعه خارجى، مخصوصا در امامت تاهرت، آسانگیرى و دید بازى نسبت به زنان حاکم بوده است، و زنان از چنان آزادى عملى برخوردار بودند که ما را به یاد روزگار صدر اسلام مى‌اندازد؛ روزگارى که دین هنوز تازه و باطراوت بود و مردم فهم و درک بهترى از آن داشتند. دکتر محمود اسماعیل، در تحقیق ارزشمند خود پیرامون خوارج در مغرب اسلامى، به این پدیده اشاره کرده است که، نظر به اهمیّت این پدیده در تحقیق ما، سخن ایشان را نقل مى‌کنیم و البته مسؤولیت صحت و سقم آن به‌عهده خود گوینده است. دکتر محمود اسماعیل مى‌نویسد: «گفتنى است که یکى از مهمترین تأثیرات خوارج در جامعه مغرب بروز و ظهور زن است همان‌طور که در مشرق زمین برخى زنانخوارج، مانند غزاله مادر شبیب بن یزید شیبانى، در فنون سیاست و جنگ نام‌آور شدند و بعضى از آنان هم در فعالیتهاى سرّى ویژه تشکیلات و دعوت خوارج مشارکت داشتند، در مغرب اسلامى نیز بسیارى از زنان خوارج در عرصه‌هاى سیاست و فرهنگ بروز کردند.

راى مثال، جدّه منتصر سمکو بن محمد، به‌دلیل آن‌که سمکو صغیر بود، قیمومت او را عهده‌دار شد و زمام قدرت را در سجلماسه به‌دست گرفت. یا خواهر امام عبد الوهاب بن عبد الرحمن بن رستم در علوم هیئت و فلک و در طالع‌بینى و منجمّى بالادست برادرش بود. و یا غزال، همسر ابو الیقظان محمد، چندان بر او نفوذ داشت که مجبورش کرد پسر او، ابو حاتم یوسف، را ولیعهد خود گرداند. همچنین نقش دوسر دختر ابو حاتم یوسف در حوادث عصر پایانى رستمى بر کسى پوشیده نیست، حوادثى که به نابودى دولت رستمى انجامید 2» .

1- تاریخ و تمدن مغرب (ترجمه حمیدرضا شیخی)جلد:١نویسنده:مونس، حسین مترجم: شیخی، حمید رضا ناشر:سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانیمحل نشر:تهرانسال نشر:١٣٨۴ص 341-342

2) . محمود اسماعیل، الخوارج فى المغرب الاسلامى، بیروت ١٩٧۶، ص ٢۶٨.به نقل از-تاریخ و تمدن مغرب (ترجمه حمیدرضا شیخی)جلد:١ مونس، حسین مترجم:شیخی، حمید رضاناشر:سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی محل نشر:تهران سال نشر:١٣٨۴ص340(

 

 

تفسیر خوارج

خوارج اعتقادات خاصی دارند؛ از آن جمله:

1. نفی لزوم امامت؛

2. اعتقاد به کفر کسی که گناهان کبیره انجام می‌دهد؛

3. وجوب بدون قید و شرط امر به معروف و نهی از منکر.

خوارج مردمانی متعصب، تنگ‌نظر، کوته‌بین، مقدس‌نما، خشن، مستبد، عجول و شتابزده بودند. اینان تحت تأثیر این خصلت‌های ناپسند و با پیش‌داوری‌های فرقه‌ای قرآن را تفسیر کرده‌اند؛ مثلاً چون به نفی حکومت و امامت معتقد بودند، آیه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ» (انعام // 57) را بر اساس رأی شخصی خود چنین تفسیر کردند که 'حکومت مختص خداوند است'.

و همچنین مرتکب گناهان‌کبیره را کافر می‌دانند. درباره آیه 97 سوره آل‌عمران گفته‌اند: 'تارک حج کافر است' و در باره آیه 87 سوره یوسف نیز گفته‌اند: 'فاسق که از رحمت خدا مأیوس است، کافر است'.

جمود خوارج و اکتفا به ظواهر آیات قرآن‌کریم به حدی بود که به احادیث نبوی که برخی از آنان ناسخ یا مخصص برخی عمومات قرآنی هستند، التفاتی نداشتند و مبنای کار خویش را حدیثی از پیامبر (ص) معرفی می‌کردند که پیامبر (ص) امر کرده‌اند روایات ایشان به قرآن عرضه و آن‌چه با قرآن مغایرت دارد کنار گذاشته شود.

 

مفسّران خوارج :

میان خوارج، مفسّرانی چون افراد ذیل وجود دارند:

1. هود بن محکم هواری، صاحب تفسیر ~کتاب الله العزیز~ معروف به تفسیر هود بن محکم. وی در نیمه دوم قرن سوم هجری می‌زیست و احتمال می‌رود در سال 280 ق وفات یافته باشد؛

2. محمد بن یوسف اطفیش (1236 - 1332ق) نویسنده ~تیسیرالتفسیر للقرآن‌الکریم~، ~داعی العمل لیوم الأمل~ و ~همیان الزاد إلی دار المعاد~؛

3. عبدالرحمان بن رستم فارسی (در قرن سوم هجری)؛

4. ابویعقوب یوسف بن ابراهیم ورجلانی، از نویسندگان قرن ششم هجری.

از کتب تفسیرِ دو فرد اخیر اثری در دست نیست.

 

منابع

1.                       تاریخ تفسیرقرآن کریم : صفحه (210-227)

2.                       مذاهب التفسیرالاسلامی : صفحه 287

3.                       التفسیروالمفسرون : صفحه (324-364)

4.                       المفسرون حیاتهم ومنهجهم : صفحه (350-351) التفسیروالمفسرون : صفحه (324-364)

·  المفسرون حیاتهم ومنهجهم : صفحه (350-351)

·  برهان روشن(البرهان علی عدم تحریف القرآن) : صفحه 210

·  تاریخ القرآن : صفحه 63

·  تاریخ تفسیرقرآن کریم : صفحه (210-227)

·  مجله پژوهشهای قرآنی جلد 9 : صفحه 407

·  مذاهب التفسیرالاسلامی : صفحه 287

برخی از چهره ‏هاى سرشناس‏ خوارج در شمال آفریقا

از آنجا که خوارج همواره در جنگ و ستیز بوده و فرصت پرداختن به کارهاى علمى نداشته‏اند، بیشتر افراد سرشناس و معروف آنها جنگجویانى بوده‏اند که در میدان‏هاى جنگ ساخته شده‏اند و با ابزار شجاعت و دلاورى، همفکران خود را در اطراف خویش گرد آورده و آن‏ها را رهبرى کرده‏اند و لذا از گروه خوارج کسى که در علم و تفسیر و فقه و حدیث به مقام بالایى رسیده باشد کمتر سراغ داریم.

دراینجا برخی شخصیت های خوارج مرتبط با شمال آفریقارا به اجمال معرفی می نماییم:

ابوالقاسم سمکو (مدرار)

او مؤسس اولین دولت خوارج صفریه در سجلماسه افریقا بود که به دولت بنى مدرار معروف است. او پس از ملاقات با عکرمه مبلّغ صفریه در افریقا، در انتشار این مذهب فعالیت‏هاى زیادى کرد و به شیخ الصفریه معروف شد. ابوالقاسم پس از تشکیل دولت صفریه با دولت بنى رستم که در شهر تاهرت افریقا به وسیله خوارج اباضى تأسیس شده بود، به جنگ و ستیز برخاست.1

 دولت صفریه با حملات پى در پى خلفاى عباسى و فاطمى از بین رفت، ولى دولت اباضیه باقى ماند.

 

سلمة بن سعید

او از خوارج اباضى بود و طبق نوشته منابع اباضى نخستین کسى بود که مذهب اباضیه را در افریقا تبلیغ کرد. سلمه در اوایل قرن دوم هجرى به افریقا آمد و ده سال نگذشته بود که دعوت او میان تلمسان و سرت را فرا گرفت و مذهبى اباضى در لیبى و تونس و الجزایر منتشر شد. سلمه هیئتى را به بصره فرستاد و آن‏ها پس از دریافت تعلیمات لازم از ابوعبیده رهبر فکرى اباضیه به افریقا برگشتند و به عنوان حاملان علم مشغول دعوت شدند. 2

عبدالرحمان بن رستم

او دولت مقتدر خوارج اباضى را در شهر «تاهرت» الجزایر تشکیل داد که در تاریخ به نام دولت بنى رستم معروف است. او از لحاظ نژاد ایرانى بود و نسبش به شاپور ذوالاکتاف مى‏رسید.3 در منابع اباضى نسبت او به این صورت است: عبدالرحمان بن رستم بن بهرام بن سام بن کسرى انوشیروان.4

عبدالرحمان از شاگردان ابوعبیده رهبر فکرى اباضیه در بصره بود و همراه با گروه حملة العلم به افریقا آمد و در زمان ابوالخطاب قاضى شهر طرابلس بود.

دولت بنى رستم مدت‏ها در تاهرت ادامه یافت تا اینکه به وسیله یکى از دعاة فاطمى به نام ابوعبداللّه‏ شیعى برچیده شد.5

 

عکرمه مولى ابن عباس

او از خوارج صفریه بود و به خاطر مصاحبت طولانى با ابن عباس اطلاعات فراوانى در تفسیر به دست آورده بود. عکرمه که خود از نژاد بربرها بود به افریقا رفت و در آنجا عقیده خوارج صفریه را تبلیغ کرد.6 میسره مطغرى و همچنین ابوالقاسم سمکو با عکرمه تماس گرفتند و صفریه را در مناطق گوناگون بربرها منتشر ساختند.7

بسوى مى‏گوید خوارج مغرب مذهب خود را از عکرمه اخذ کردند.8 عکرمه روایت‏هاى زیادى از چند تن از جمله از ابن عباس نقل کرده که در کتب حدیثى و تفسیرى آمده است، اما اعتبارى به روایات او نیست، زیرا از فرزند ابن عباس نقل شده که مى‏گفت: عکرمه به زبان پدرم دروغ مى‏بندد.9

مسلم‏بن ابى‏کریمه (ابوعبیده)

او از خوارج اباضى بود و در بصره زندگى مى‏کرد. طبق منابع اباضى او رهبرى فکرى اباضیه را به عهده داشت و با تربیت شاگردانى آنها را به عنوان «حاملان علم» به مناطق مختلف، بخصوص افریقا، مى‏فرستاد.10

پس از آنکه مبلّغان اعزامى ابوعبیده زمینه را در افریقا فراهم آوردند، با اشاره او اباضیه لیبى با ابوالخطّاب به عنوان امام ظهور بیعت کردند و نخستین دولت رسمى اباضى تأسیس شد.11

 

پى‏نوشتها:‌

1. دکتر محمود اسماعیل: الخوارج فى الغرب الاسلامى، ص58.

 2. معمر: الاباضیة فى موکب التاریخ، ص25. 65. یاقوت حموى: معجم البلدان، ج2، ص8.

3. یاقوت حموى: معجم البلدان، ج2، ص8.

4. سلیمان البارونى، مختصر تاریخ الاباضیه، ص36.

5. دکتر محمود اسماعیل: الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص171.

6. یاقوت حموى: معجم البلدان، ج2، ص8.

7. سلیمان البارونى، مختصر تاریخ الاباضیه، ص36.

8. دکتر محمود اسماعیل: الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص171.

9. ابن عدى: الکامل فى الضعفاء من الرجال، ج5، ص1905.

10. دکتر محمود اسماعیل: الخوارج فى الغرب الاسلامى، ص39.

11. سفیان بسوى: المغرفة والتاریخ، ج2، ص7.

12. ابن خلکان: وفیات الاعیان، ج2، ص428.

13 ـ معمر: الاباضیة فى موکب التاریخ، ص 26.

14 ـ دکتر محمود اسماعیل: الخوارج فى الغرب الاسلامى، ص 65.


 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۵
محمدرضا سوقندی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی