soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

مجموعه مقالات وگفتارها وکنفرانس ها دراین وبلاگ آورده می شود

طبقه بندی موضوعی

۳۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

باسمه تعالی

 

مناسبات مذاهب حنفی و شافعی درآثاردوره ممالیک مصر

                                                                      محمدرضا سوقندی*

 

چکیده:

 آثار منتشر شده  ،خاصه کتاب  تحغه الملوک طرسوسی  نمونه ای از نقش مذهب در مشروعیت بخشی به دولت مملوکی  از یک سو و شیوه اداره امور از دیگر سو رانشان می دهد. با مقایسه بین  مذهب حنفی  وشافعی ،مبانی نظری شیوه حکومتی ممالیک تاحدودی روشن می گردد. این مناسبات در واقع بیانگرمبانی نظامات اقتصادی و مالی و نحوه ارتباط با سایر دولت ها می باشد.آنچه امروزه فقه سیاسی نامیده می شود.افزون بر متون فقهی،کلامی وسیاسی ، توجه مستشرقین و مطالعات غربی به دوره ممالیک اهمیت وجنبه کاربردی موضوع را بیشتر می نماید.

لذا این مقاله به روش اسنادی و با بهره‌گیری از منابع کتابخانه‌ای در پی آن است تا با صرف نظر از     

میزان تحقق مبانی نظری در عرصه عمل ،  چگونگی مناسبات مذاهب حنفی وشافعی در متون دوره

مملوکی وعلت گرایش به مذاهب  در مملوکان مصررا واکاوی نماید.

 

واژگان کلیدی: ابوحنیفه، مذهب حنفی، مصر، شافعی، ممالیک،طرسوسی

 

 

 

 

 


مقدمه  

 نخستین قاضى حنفى مصر اسماعیل بن یَسَع، از اهالى کوفه بود که در سال 164 به این سمت منصوب شد، اما چون آراى او که مطابق با آراى ابو حنیفه بود براى مردم مصر ناشناخته بود، آنان خواستار عزل وى شدند و او در 167 به فرمان مهدى عباسى برکنار شد .(1) در آن زمان، مصر به سبب حضور شاگردان مالک بن انس پایگاه مالکیان بود و بعدها به سبب حضور محمد بن ادریس شافعى (پیشواى شافعیان) در مصر، مذهب شافعى در آنجا گسترش یافت. با این همه، مذهب حنفى تا نیمه سده چهارم در کنار این دو مذهب، هرچند با پیروانى کمتر، یکى از مذاهب رایج در مصر بود.(2)

در زمان حکومت فاطمیان، مذهب حنفى در مصر تقریبآ رو به افول گذاشت(3)ایوبیان که پس از فاطمیان بر مصر حاکم شدند، شافعیان را گرامى تر مى داشتند و گرچه چند مدرسه حنفى در مصر تأسیس کردند اما شمار آنها به عدد مدارس شافعى نمى رسید. نخستین مدرسه حنفیان مصر، مدرسه سیوفیه بود که صلاح الدین ایوبى در 572 آن را وقف حنفیان کرد. در این دوره، عده حنفیان در مصر افزایش یافته بود. گروهى از آنها از شام آمده بودند و برخى دیگر علماى حنفىِ مشرق بودند که در قاهره سکونت گزیده بودند.

در دوره ایوبیان، ساخت مدارس مشترک براى حنفیان و شافعیان نیز رواج یافت. در دوران ممالیک (حک : 648ـ922)، در قاهره و حلب که به قلمرو آنان پیوسته بود، چهار قاضى از هر چهار مذهب اهل سنّت منصوب شدند و مدارس متعددى در قاهره تأسیس شد که تمام مذاهب چهارگانه در آن تدریس مى گردید.(4)

در این مقاله به مناسبات بین مذاهب حنفی وشافعی در متون  دوره مملوکی خاصه تحفه الترک طرسوسی می پردازیم .

 

ممالیک مصر

 

   لغت "مملوک" از نظر لغوی به سربازی گفته می‌شود که بواسطه خریداری شدن به خدمت در می‌آمد، گر چه ممالیک معنای غلام و برده را می‌دهد ولی ممالیک در حکومت ایوبیان به نیروهای نظامی دربند که آزادانه رفت و آمد می‌کردند و در بند و زنجیر نبودند گفته میشد.(5)  دولت "ممالیک" پس از فرو پاشی ایوبیان در قرن هفتم هجری در مصر به قدرت رسید و نزدیک سه قرن در آن منطقه قدرت را به دست داشت.ارتش ممالیک در اواخر حکومت ایوبیان با این دو تفکر شکل گرفته بود: برخی بخاطر اربابان ایوبی خود می‌جنگیدند و برخی مجذوب تفکر و ایدۀ حکومتی ممالیک شده بودند.(6)

    ممالیک در شرایطی به  قدرت رسیدند که کشورهای مشرق عربی -اسلامی مورد هجوم دو خطر صلیبیان و مغول قرار داشتند. پادشاهان و امیران غیر عرب در مقابل این دو خطر ایستادند، سپس اتابکان ترک و ایوبیان عهده‌دار مقابله با خطر صلیبیان شدند و پس از آنان این مسؤلیت متوجه ممالیک بود.(7)

از نظر نژادى، ممالیک بحرى عمدتا ترکان قبچاق، از دشت‌هاى جنوب روسیه بودند که با نژادهاى دیگر همچون کردهاى وافدّیه، ترکان دیگر و حتى مغولانى که از شرق مى‌آمدند تا به ارتش مملوکان بپیوندند امتزاج یافته بودند. از آن سوى، برجیان عمدتا از چرکس‌هاى نواحى مسیحى‌نشین شمال قفقاز بودند. چرکس‌ها به عنوان یک گروه اجتماعى در مصر تا پایان دورۀ مملوکان در اوایل قرن سیزدهم/نوزدهم بیشتر قدرت نظامى آن‌ها را تشکیل مى‌دادند(8)

    دوره ممالیک به دو دوره یا دولت جداگانه تقسیم می شود که معاصران، این دو دولت را، "دولة الترک" و "دولة الجرکس" و خاورشناسان "ممالیک بحری" و "ممالیک برجی" می نامند. آنچه در مورد این دو دولت حائزاهمیت است اختلاف اسمی یا نژادی (تباری) آنها نیست بلکه کارنامه وعملکرد دو دولت، در قبال بحران های پیش روی آنهاست.

     آنچه در ظهور دسته چرکس در بین ممالیک نقش داشت این بود که ممالیک با وجود اینکه در کل مخالف اصل وراثت در سلطنت بودند، با این وجود برخی از سلاطین آنها از جمله قلاوون درپی موروثی کردن حکومت برآمدند و بدین منظور برای کاستن از نفوذ رقیبان دست به ایجاد نیروی مستقل و وابسته به خود زدند و در واقع تجربه دولت های قبلی را دراین زمینه تکرار کردند و دقیقاً به همان نتیجه رسیدند که آن دولت ها رسیده بودند، یعنی قدرت به وسیله همین نیروی تازه وارد از دست آنها خارج شد. بنابراین پس از مدتی چرکسی ها یا همان هنگ برجی که به دست قلاوون تاسیس شده بود قدرت و حکومت را هم از دست ممالیک بحری و هم از خاندان قلاوون درآوردند.ممالیک بحری، بردگانی ترک بودند که در آغاز به دست پادشاهان ایوبی و سپس پادشاهان مملوکی صالحی برای تأمین نیروی نظامی خریداری شدند و به تدریج به مناصب عالی حکومتی رسیدند.(9)

حکومت ممالیک از چند جهت دارای ویژگی های خاصی است؛ اول این که حکومت آن ها برای اولین بار مغولان را شکست داد و جلوی پیشروی آن ها را گرفت. اهمیت دیگری که داشتند این بود که ادامه دهنده ی نبرد با صلیبیان بودند و آخرین بقایای آن ها را از عکا به دریا ریختند. آن ها همچنین قلمرو خود را تا حجاز و شمال شام و ارمنستان و از طرف غرب تا مرزهای دولت بنی حفض گسترش دادند. در زمانی که در مصر ممالیک قدرت را به دست گرفته بودند در ایران مغولان بر مسند حکومت بودند.(10)

حکومت الناصر تا سال 741ه.ق ادامه یافت. او از تواناترین حاکمان ممالیک بحری شمرده شد و با مرگ او دولت ممالیک بحری رو به ضعف نهاد. حاکمانی که پس از الناصر به قدرت رسیدند اغلب در دوران کودکی به سلطنت برداشته می شدند و اتابکی برایشان انتخاب می شد که این اتابک خود عهده دار حکومت می شد. حکومت بسیار ضعیف ممالیک بحری تا سال 784ه.ق ادامه پیدا کرد و پس از آن قدرت به ممالیک برجی رسید(11)

بحریان آنان بودند که نگهبانان و پاسداران ایوبیان بودند و اردوگاه اصلى آن‌ها در جزیره روضه در رود (بحر) نیل بود و برجیان آن‌ها بودند که سلطان قلاوون به عنوان پاسداران خویش آنها را در ارگ قاهره (برج) جاى داده بود.

سلطان‌هاى مختلف بحرى مانند بیبرس اول و قلاوون (که اعقاب او توانستند سه نسل پى‌درپى جانشین او شوند) کوشیدند که سلسله‌هاى شخصى موروثى پدید آورند، اما موفقیتى به دست نیاوردند و در پنجاه سال آخر یا در همین حدود از سلطنت بحریان ده-دوازده سلطان به سرعت جانشین یکدیگر شدند. الگوى حکمرانى در میان برجیان چنین بود که یک فرمانده بزرگ مملوک نخست سلطنت را غصب مى‌کرد و چون مى‌مرد آن را به پسرش مى‌سپرد، و در ظرف چند سال غاصب دیگرى سلطنت را تصاحب مى‌کرد. این فرماندهان بزرگ یا سپهسالاران اغلب از خاندان‌هاى نظامى سلطان‌هاى پیشین بودند و پیروان برقوق و قایت بیگ در این میان بخصوص در به وجود آوردن حکمرانان بعدى بیشتر بودند.

فرمانروائی مصر پس از سلاطین ترک به ممالیک چرکسی منتقل شد که در کتب تاریخ به «ملوک چرکسی» یا «ممالیک برجیه» معروفند زیرا مراکز نظامی آنها در قلعه ی قاهره قرار داشت .ممالیک چرکسی نیز مانند ممالیک بحریه به سلطان ملقب بودند اما سلطنت در خاندان آنها جز به ندرت موروثی نبود، بلکه برای کسب این مقام انتخاب می شدند.

اولین سلطان چرکسی، الظاهر برقوق نام داشت که از سال 784 ه (1382 م) تا سال 791 ه (1288 م) فرمان راند.سپس یک سلطان ترک به نام حاجی دوم ملقب به المنصور ناصر الدین به مدت یکسال حکومت کرد ولی بر قوق مجددا در سال 792 ه (1389 م) به سلطنت دست یافت و تا سال 801 ه (1398 م) که فوت کرد در این مقام باقی ماند(12)

دولت ممالیک که در مدت 275 سال فرمانروائی منطقه را در دست داشت، دولتی منظم و بسیار با عظمت بود که علیرغم جنگهای داخلی و آشوبهای سیاسی متعدد و کشمکشهای طایفه ای توانست تمدنی تأسیس کند که آثار آن هنوز در مصر و سوریه باقی است بخصوص که سلاطین این دولت به علوم و فنون توجه نام داشتند.از جهت نظامی نیز سلاطین مملوک توانستند با قدرت فوق العاده ای با صلیبیان به مقابله برخیزند و با یورش مغولان، که پس از استیلا بر سوریه و آناطولی، مصر را تهدید می کردند، روبرو شوند(13).

       از جمله عواملی که به شکوفایی نظام اقتصادی و تجاری در دوران حکومت ممالیک کمک کرد رونق راههای تجاری بود که از مصر عبور می‌کرد. به دلیل درگیری‌های موجود بین مغولان، راه خشگی چین از سویی و آسیای صغیر و بنادر دریای سیاه از سوی دیگر از بین رفت و پر از خطرات و حملات راهزنان شد و بازرگانان از پیمودن راه دریای چین به هند و هرمز در خلیج فارس پرهیز می‌کردند. راه جدیدی که از مشرق دور می‌آمد و از اقیانوس به سمت دریای سرخ می‌رفت به نفع دولت ممالیک بود و کمک شایانی برای رونق اقتصادی آنان داشت.(14)

    انحطاط اقتصادی اواخردوره ممالیک بحری درروی کارآمدن برجیان (چرکس ها) نقش بسیار مهمی داشت وبرقوق اولین سلطان برجی، بااستفاده ازاین شرایط و نزدیک شدن به گروه های ناراضی، بدون مشکل خاص حکومت را از بحریان به  برجی ها انتقال داد. ولی این انتقال قدرت موجب برطرف شدن مشکلات اقتصادی نگردید و وضعیت به مراتب بحرانی تر از دوره قبل شد  در کنار این بحران ها، کشف دماغه امید نیک و راه مستقیم دریایی از طریق دور زدن آفریقا (ازاروپا به هند)، مصر و ممالیک را از درآمد سرشار تجارت ادویه و... محروم کرد، این درحالی بود که ناوگان پرتغالی ها که ازلحاظ تجهیزات برتر از ناوگان ممالیک بود حاکمیت در دریاها را از مسلمانان گرفت ودست به نابود کردن کشتی های بازرگانی مسلمانان در اقیانوس هند، خلیج فارس و دریای سرخ زد و حتی بندرعدن، یکی از مهمترین بنادر تجاری ممالیک را هم ویران نمود  .ممالیک برجی درمقایسه با ممالیک بحری در  بحران های اجتماعی و اقتصادی، بسیارضعیف عمل کردند و تا حدی هم خودشان به این بحران ها دامن می زدند.(15)

 

مروری برآثاردروه مملوکی

1- بِیْبَرسِ مَنْصوری، رکن‌الدین بن عبدالله خطایی دواداری صالحی(د725ق/1325م)، ام

التحفة الملوکیة فی الدولة الترکیة،

( تاریخ مختصر دولت ممالیک بحریّه )    

درمذهب حنفی در مصر بایستی ازبَیْبَرس منصوری ، رکن الدین بیبرس منصوری خطائی دواتدار ، فرمانده سپاه ، دولتمرد و مورخ مملوکی  نام برد.(16)

بیبرس حنفی مذهب بود و درآن مذهب اجازۀ فتوا و روایت داشت و در بیرون قاهره مدرسۀ دوادریه را برای حنفیان تأسیس کرد و در سالهای آخر عمر به تعلیم، تدریس و افتا در آنجا پرداخت و در رمضان 725ق درگذشت.(17)

بیبرس نزد ملک منصور قلاوون قرب و حرمت فراوان داشت و مناصب و القاب بزرگ از او گرفت.ملک‌ناصر نیز او را محترم می‌داشت و هنگام ورودش از جای برمی‌خاست. مورخان او را به خردمندی، فضل و ادب، دانشوری، سیاست و خیراندیشی ستوده‌اند.

بیبرس آثار و اوقافی برجای گذاشت که از آن جمله ، مدرسة دواداریه در محلة سُوَیقة العِزّی در خارج قاهره بود که به حنفیان اختصاص داشت(18) این مدرسه اکنون با نام جامع آلتی برمق برجاست.(19)

بیبرس حنفی مذهب بود و در پاره ای از علوم دینی مطالعاتی داشت(20) او با زبان و ادب عربی نیز آشنا بود و آثاری در تاریخ و تفسیر تألیف کرد.

یکی از آثار اوالتحفةالملوکیةفی‌الدولةالترکیة، نام دارد و تاریخ پادشاهی مملوکان مصر است(از 648تا711ق). این کتاب که به نثر مسجع تحریر شده، در 1407ق به کوشش عبدالحمید صالح‌حمدان در قاهره انتشار یافته است.تاریخ مختصر دولت ممالیک بحریّه در 710 به نام سلطان محمدبن قلاوون تألیف شده است . این کتاب براساس سالشمار هجری از انقراض دولت ایّوبیان (647) آغاز می شود و با حوادث 711 پایان می یابد. بخشی از آن مبتنی بر اطلاعات شخصی یا منقولات از شاهدان عینی است ، اما از مأخذ مؤلف در خصوص حوادثی که در آنها حضور نداشته ، یاد نشده است (ص 23ـ24، 222ـ223). این کتاب با وجود اشتمال بر سجع و آرایه های لفظی ، نثری روان دارد و در آن علاوه بر تاریخ سیاسی مصر و شام و مناسبات با مغرب و ارمینیه و حملات مغول و صلیبیان ، به برخی از رویدادهای طبیعی اشاره شده است .

    2-ابن ابی الوفاء696-775ه

الجواهر المضییه فی طبقات الحنفیه

أبو محمد عبد القادر بن أبی الوفاء (متوفای775هـ)

عبدالقادربن محمد،ابن ابی الوفاء این کتاب را در5جلد نوشته است ،در مقدمه کتاب آمده است:

"عاشت مصر تحت حکم الممالیک البحریة الأتراک ستا و ثلاثین و مائة سنة، منذ تملک السلطان المعز عز الدین أیبک الجاشنکیر الترکمانى الصالحى، سنة ثمان و أربعین و ستمائة، إلى أن خلفتهم دولة الممالیک الجراکسة البرجیة، سنة أربع و ثمانین و سبعمائة"(21) کتاب مذکور به تحقیق عبد الفتاح محمدحلودر 5جلددرریاض منتشر شده است(22)

 

 

3-ابن ابی حجله

 سکّردان‌ السلطان‌

اِبْن‌ِ اَبى‌ حَجَله‌، ابوالعباس‌ شهاب‌الدین‌ احمد بن‌ یحیى‌ بن‌ ابى‌بکر، شاعر و ادیب‌ تِلمسانى‌ (725-776ق‌/1325-1374م‌). وی‌ در زاویة نیای‌ بزرگش‌، ابوحجله‌، در شهر تلمسان‌ (امروزه‌ در الجزایر) به‌ دنیا آمد و در مصر درگذشت‌(23)

ابن‌ ابى‌ حجله‌، بنا به‌ شیوة معهود اهل‌ شعر و ادب‌، نسبت‌ به‌ فرقه‌ و مذهب‌ خاصى‌ تعصب‌ نداشت‌ و در معاشرت‌ با پیروان‌ هر مذهب‌ و فرقه‌ای‌ خود را هم‌ عقدة آنان‌ وانمود مى‌کرد (24)

 چنانکه‌ او را «حنفى‌ مذهب‌ و حنبلى‌ اعتقاد» توصیف‌ کرده‌اند(25) وی‌ درویش‌ مسلک‌ و اهل‌ عرفان‌ بود و رفتار و کردار صوفیانه‌اش‌ به‌ مذاق‌ اهل‌ شرع‌ خوش‌ نمى‌آمد و باعث‌ طعن‌ او مى‌گردید. از این‌ رو ابن‌ قطّان‌، فقیه‌ شافعى‌ معاصرش‌، نشست‌ و برخاست‌ با ستمگران‌ و میگساران‌ را بر او عیب‌ گرفته‌ است‌(26)

مجموع‌ تألیفات‌ ابن‌ ابى‌ حجله‌ را بالغ‌ بر 60  (27) یا 80 (28) ذکر کرده‌اند که‌ عمدتاً جُنگهای‌ کوچک‌ و بزرگ‌ ادبى‌ هستند و نوعاً از ساخته‌ها و سروده‌های‌ نظم‌ و نثر خود او فراهم‌ آمده‌اند. مهم‌ترین‌ آنها عبارتند از سکّردان‌ السلطان‌ که‌ او را به‌ عنوان‌ «صاحب‌ سکّرادن‌» معروف‌ گردانیده‌ است‌(29)  نام‌ کامل‌ کتاب‌ سکّردان‌ السلطان‌ الملک‌ الناصر است‌ که‌ آن‌ را در 757ق‌/1356م‌ تألیف‌ کرد و به‌ ملک‌ ناصر ابوالمحاسن‌ حسن‌ بن‌ محمّد بن‌ قلاوون‌، ششمین‌ فرمانروای‌ ترک‌ در مصر (د 762ق‌/ 1361م‌) تقدیم‌ نمود ( سکّردان‌، 2) این‌ کتاب‌ دارای‌ یک‌ مقدمه‌ و 7 باب‌ ویک‌ نتیجه‌ است‌ و مطالب‌ گوناگونى‌ در آداب‌ سلوک‌ و نصایح‌ ملوک‌ و تاریخ‌ و جغرافیای‌ سرزمین‌ مصر وغیره‌ در آن‌ گردآوری‌ شده‌ و همة مندرجات‌ آن‌ بر محور عدد 7 تنظیم‌ گردیده‌ است‌. کتاب‌ مذکور تاکنون‌ چندین‌ بار، از جمله‌ در 1317ق‌/1899م‌ در مطبعة میمنیّة مصر در حاشیة کتاب‌ المخلاة منسوب‌ به‌ شیخ‌ بهائى‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است(30)

4 - ابراهیم بن علی بن احمد طَرَسوسی حنفی721 ـ  758

 تحفه الترک فیما یجب أن یُعمل فی المُلک طرسوسی (31)

طرسوسی  از علمای قرن هشتم  هجری ساکن در شهر دمشق است که پدرش قاضی این شهر بوده و وی در حیات پدر نیابت از او قضاوت می کرده است. وی از سال 746 تا پایان زندگی به طور مستقل کار قضا را در این شهر عهده دار بوده است. ابن تغری بردی (م874) درباره وی می نویسد که وی سال ها منصب افتا و تدریس را بر عهده داشت و پس از آن هم به عنوان قاضی القضاة دمشق تعیین شد و هم زمان به کار افتا و تدریس و تألیف مشغول بود. برخی از نوشته های وی عبارت اند از: "رفع الکلفة عن الاخوان فی ذکر ما قدم فیه القیاس علی الاستحسان", "کتاب مناسک الحج", "کتاب الفتاوی فی الفقه" و آثاری دیگر که همه در فقه است. (32) وی پس از آن که چهل سال منصب قضا را داشت, در شعبان سال 758 درگذشت. یکی از آثار وی "ارجوزة فی معرفة ما بین الاشاعرة والحنفیة من الخلاف فی اصول الدین" است که از آن, توجه وی به مسائل اختلافی میان فرقه ها به دست می آید. شگفت آن که نه ابن تغری و نه قادری تمیمی الداری(33) از رساله تحفة الترک یاد نکرده اند. (34)

   اهمیت اثر

شاید یکی از مهم تری آثاری که به نوعی بیانگر فقه مقارن در عصر مملوکی می باشد تحفه الترک طرطوسی است.عبدالله مخلص در جلد20مجله مجمع اللغه العربیه دمشق در شماره 3و4نسخه خطی کتاب را به همراه12فصل آن معرفی می نماید (35) (صص 138-142)

آقای رسول جعفریان در مقاله ای با عنوان یک اثرسیاسی ازدوران ممالیک درمجله حکومت اسلامی     به تفصیل کتاب مذکور وفصول آن را معرفی نموده است (36).

آقای محمد حسین رفیعی در مقاله ای با اثر بَکی تِزکان از دانشگاه کالیفورنیارا با عنوان " حنفیان و ترکان در تحفه الترک فیما یجب أن یُعمل فی المُلک طرسوسی" را نقل می نماید(37).

 

 مرکز مطالعات و پژوهش‌های ممالیک

 

   «مرکز مطالعات و پژوهش‌های ممالیک و غرب جهان اسلام» در دانشگاه شیکاگو ایالات متحده است. مرکزی که از بدو شکل گیری در سال 1997، هرساله مجموعه‌ای از مقالات ارزشمند در حوزه ممالیک و تاریخ غرب جهان اسلام را در مجله‌ای به نام «مطالعات ممالیک(38)» منتشر می کند و آنرا به‌صورت رایگان و قابل دریافت برای همه، بر شبکه جهانی اینترنت قرار می‌دهد(39) حضور چهره‌های برجسته‌ای همچون دونالد پی.لیتل، رابرت اِروین، برنارد اُکِین و... در هیأت تحریریه و نگارندگان مقالات این نشریه، نشانگر ارزشمندی و غنای مطالب مندرج در آن‌ست. جای تعجب نخواهد بود اگر بدانیم این نشریه تنها یکبار در سال منتشر شده و حاصل ارائه مقالاتی‌ست که در کنفرانس‌های سالانه دانشگاه شیکاگو برگزار شده و اعتبار بین المللی بالایی دارد. نگارنده امیدوار است که از رهگذر معرفی برخی مقالات این نشریه در قالب این گزارش‌ها، دریچه ی تازه‌ ای بر پژوهش‌های محققان هم وطن گشوده شده و زمینه‌های بیشتری برای ارتباط و تعاملات علمی فراهم آید. (40)

 

معرفی مقاله بکی تزکان 

او که در ابتدای مقاله خویش از نظرات اصلاحی ارزشمند محققانی همچون مایکل کوک و حسین مدرسی طباطبائی تشکر و قدردانی کرده، پژوهش خود را به نوعی ادامه راه ویلفرد مادلونگ در مقاله مهم و مشهورش «ترکان و گسترش ماتریدیه(41) عنوان کرده‌است. جالب اینجاست که اگر اثر مادلونگ و مقاله حاضر را به صورت مقایسه‌ای و در جریان تاریخی پنج قرنی حضور ترکان تا حکومت ممالیک در مصر را مورد بررسی قرار دهیم، درمی یابیم که همان عواملی که از طریق فقه حنفی و در قرون اولیه باعث نفوذ اسلام میان ترکان شد، در قرون متأخر و در عصر ممالیک باعث وازدگی آنان و توجه به فقه شافعی شده است. مقاله حاضر که از رهگذر مطالعه موردی کتاب «تحفه الترک فیما یجب أن یُعمل فی الملک» نوشته نجم الدین طرسوسی(م.758)، به سیر فکر و اندیشه سیاسی در غرب جهان اسلام پرداخته، به جستجو برای یافتن پاسخ این سوال می پردازد که چرا ترکان عثمانی که در رقابت با ترکان سلجوقی قرار داشتند، به فقه حنفی گرویده و ترکان مملوک در مصر و شامات، به فقه شافعی پایبند گشته اند؟ اگرچه نویسنده از بررسی دقیق و موشکفانه بخش اول این سوال بازمانده، اما به خوبی زمینه‌های گرایش و تداوم ممالیک به فقه شافعی را تحلیل کرده است. از این منظر که طرسوسی در کتاب خود، تلاش می کند حکام غیرعرب و بیگانه‌ی ترک نژاد را نسبت به فقه شافعی جذب کند و زمینه‌های مشروعیت حکومت آنها را فراهم سازد، می‌تواند گزینه‌ی مناسبی برای مقایسه تطبیقی اندیشه سیاسی فضل بن روزبهان خنجی در کتاب سلوک الملوک قرار گیرد که حدود دو قرن پس از طرسوسی به نظریه پردازی درباب مشروعیت حکومت گروه دیگری از اقوام ترک نژاد اقدام کرده است. باری، بخش نخست مقاله که به تبیین سیزده امتیاز برشمرده شده توسط طرسوسی در رجحان فقه حنفی بر شافعی برای ترکان مملوک دارد، سخن تازه‌ای را ارائه نکرده است. پیش از نگارنده‌ی این مقاله، رضوان سید در مقدمه‌ای مفصل با نام «سیرة الفقها علی السطان و السلطان فی العصر المملوکی من خلال کتاب تحفه الترک الطرسوسی» که بر همین کتاب طرسوسی نگاشت  ( 42) به تببین این موارد پرداخته بود.(چاپ بیروت، 1992)

نقدمترجم یا نویسنده   

همانگونه که گذشت نویسنده دراین مقاله  این سوال را مطرح می نماید که چرا ترکان عثمانی که در رقابت با ترکان سلجوقی قرار داشتند، به فقه حنفی گرویده و ترکان مملوک در مصر و شامات، به فقه شافعی پایبند گشته اند؟

وقتی طرطوسی دلایل متعدد بربرتری فقه حنفی بر شافعی می اورد وخود وی نیز حنفی مذهب است نویسنده چگونه می گوید: طرسوسی در کتاب خود، تلاش می کند حکام غیرعرب و بیگانه‌ی ترک نژاد را نسبت به فقه شافعی جذب کند و زمینه‌های مشروعیت حکومت آنها را فراهم سازد؟

باز درپیان همین گفتار می افزاید. ناگفته پیداست که گرچه طرسوسی در ترویج فقه حنفی در میان ترکان مملوک موفق نشد، اما تأکید او بر دو موضوع اقطاع و جزیه در کتابش، زمینه مناسبی را برای شناخت مناسبات اقتصادمحور دین و دولت عصر ممالیک گشوده است. پس طرطوسی درپی ترویج فقه حنفی بوده است نه شافعی.

 

زمینه های اقتصادی ومالی ممالیک

 اما بخش مهم و پایانی مقاله بسیار جالب توجه و عمیق به رشته تحریر در آمده است. بَکی تزکان به خوبی زمینه‌های اقتصادی و مالی حکومت ممالیک را تبیین کرده و از نقش پر رنگ اقطاع و جزیه در این ساختار اقتصادی سخن گفته است. او به قول مشهور مقریزی اشاره کرده که «هیچ زمینی در عصر ممالیک مصر نبود، الا که اقطاع سلطان یا امراء و یا سربازان وی باشد». تحلیل پیوند دین و دولت بر پایه ملاحظات اقتصادی و منافع مالی ممالیک، هدف اصلی این بخش از مقاله است. نگارنده در این راستا به نزاعی مهم میان شافعیان و حنفیان در تعیین تکلیف زمین‌های بازپس گرفته شده از مغولان پرداخته که بر سر مالکیت مجدد آنها توسط سلطان یا ارجاع به مالکان قبلی نزاعی بزرگ در گرفته بود. ناگفته پیداست که گرچه طرسوسی در ترویج فقه حنفی در میان ترکان مملوک موفق نشد، اما تأکید او بر دو موضوع اقطاع و جزیه در کتابش، زمینه مناسبی را برای شناخت مناسبات اقتصادمحور دین و دولت عصر ممالیک گشوده است.

 

نگاهی  به محتوای اثرطرسوسی

«تحفة الترک فى ما یجب ان یعمل فى الملک»، به زبان عربى، یک اثر سیاسى از دوران ممالیک، از نجم الدین طرسوسى، قاضى القضات حنفیان در دمشق(م ٧۵٨ / ١٣۵٧)، است. این رساله، جز آنکه یک اثر سیاسى محسوب مى‏شود، یکى از اسناد مهم نزاع‏هاى فکرى و سیاسى دو مذهب مهم در دنیاى اسلامى؛ یعنى مذهب شافعى و حنفى است. عنوان کتاب، خود گویاى این نگرشِ مؤلف است که مذهب حنفى براى ترکانِ مملوک حاکم، کارسازتر از مذهب شافعى یا حنبلى و مالکى مى‏باشد. افزون بر اینها، به تناسب، آگاهى‏هاى جالبى هم از ساختار نظام سیاسى و اجتماعى دوره ممالیک به دست مى‏دهد.

 

اوضاع زمان تالیف کتاب

طرسوسی وی در دورانی می زیست که سال ها بود, دولت ممالیک ( 648 ـ 922 ) قدرت را در مصر و شام در اختیار داشت. دولت ممالیک یکی از دولت های نیرومندی است که به رغم حملات مغولان به شام, مانع از استقرار آنان در این دیار شد و اجازه عبور از شام را به سوی مصر به آنان نداد. شکست سنگین مغولان "در جنگ عین جالوت در سال 658" به دست یکی از نخستین مدعیان سلطنت از ممالیک که پس از سلسله ایوبی به قدرت رسیدند, شهرت آنان را در جهان اسلام در پی داشت. در ادامه سلطان بیبرس (658 ـ 676 ) بنیان گذار حقیقی دولت ممالیک است.

افزون بر مصر و شام, حرمین شریفین نیز در اختیار ممالیک بود و زمانی پس از آن که سلطان بیبرس صورتی از خلافت عباسی را در مصر ایجاد کرد, مصر به صورت مرکز اصلی دنیای اسلام در طی قرون هفتم تا نهم درآمد. در دوران ممالیک, شهرها به صورت "نیابت" تقسیم شده و نیابت دمشق, حلب, بعلبک, حماة, حمص و طرابلس از مهم ترین مراکزی بودند که نایب سلطان در آن استقرار می یافت. دولت عثمانی در دهه سوم قرن دهم هجری, در سال 922 آخرین بقایای دولت ممالیک را در مصر از میان برد و جای آن را
گرفت. (
42)

 

    مروری بردوازده فصل کتاب

 نویسنده ضمن دوازده فصل به بیان مهم ترین مسائل سیاسی و حکومتی پرداخته است. کتاب یاد شده, یکی از آثار سیاسی ـ  مذهبی است که با نگرش فقهی و هم چنین بر اساس دریافت های دینی مؤلف از حکومت و نیز نگرش مصلحت گرای حنفی, در کنار صدها اثر دیگر در دنیای اسلام پدید آمده است.  اما این اثر, امتیاز خاص ِخود را دارد و آن نشان دادن سازگاری بیشتر مذهب حنفی با امر حکومت و گستردگی حوزه قدرت سلطان و حتی مشروعیت او است. طبعاً در کنار آن, به اشکال های موجود در فقه شافعی, در همین زمینه پرداخته است. بنابراین, این رساله جز آن که یک اثر سیاسی محسوب می شود, یکی از اسناد مهم نزاع های فکری و سیاسی دو جریان مذهب مهم در دنیای اسلامی, یعنی مذهب شافعی و حنفی است. عنوان کتاب,  خود گویای این نگرش ِمؤلف است که مذهب حنفی برای ترکان ِمملوک حاکم, کارسازتر از مذهب شافعی یا حنبلی و مالکی می باشد.

افزون بر این ها, به تناسب, آگاهی های جالبی هم از ساختار نظام سیاسی و اجتماعی دوره ممالیک به دست می دهد. در این جا مروری بر مطالب مهم کتاب خواهیم داشت. اما پیش از آن اشاره به این نکته لازم است که کتاب تحفة الترک در سال 1997 به کوشش محمد مِنْصَری تصحیح و با ترجمه به زبان فرانسه همراه با توضیحات گسترده توسط "المعهد الفرنسی للدراسات العربیه بدمشق" چاپ شده است.

نخستین فصل رساله, درباره صحَت و درستی سلطنت ترکان مملوک و اثبات این نکته است که برای مشروعیت سلطنت, شرایطی از قبیل اجتهاد, قریشی بودن و عادل بودن, لازم نیست. وی در آغاز این فصل می نویسد: ابوحنیفه و اصحاب وی برآنند که لایشترط فی صحة تولیة السلطان ان یکون قرشیا ولا مجتهداً و لا عادلاً. بنابراین سلطان ترک, چه عادل,  چه ظالم می تواند سلطان باشد, دلیلش هم این که, مردم پس از امام علی(ع) زیر بار حکومت معاویه رفتند! وی در ادامه, با ارائه نقل های فراوانی از آثار شافعیان, از جمله احکام السلطانیه ماوردی, می کوشد تا ثابت کند که در مذهب شافعی شروط متعددی درباره سلطان پیش بینی شده است, از جمله, شرط اجتهاد و مهم تر از آن, شرط قریشی بودن.

پس از آن ادامه می دهد: این ها عبارت های شافعی و پیروان او است که از کتاب های مختلف نقل کردیم و همه نشان آن است که سلطان باید مجتهد و قریشی باشد. در این صورت, و بر اساس این شروط, نه از ترکان ونه از عجم ها, کسی نمی تواند سلطان شود: و هذا لایوجد فی الترک ولا فی العجم. پس, سلطنت ترکان مشروعیت ندارد.

طرسوسی می افزاید: این دیدگاه صحیح نیست, چرا که نشر این فتاوی, سبب کاهش قدرت سلطان شده و رعایا را از او دور می کند. حاصل آن که "مذهبنا اوفق للترک".

مذهب ما با ترکان سازگارتر است. ناگفته پیداست که طرسوسی, به ویژه درباره شرط قریشی بودن, منصب خلافت را با سلطنت در آمیخته است. شرایط یاد شده, از آن خلیفه است و نه سلطان. در همین زمان, عباسیان مصر در صورت ظاهر خلافت خویش را داشتند. شرط اجتهاد نیز که ماوردی و دیگران از آن سخن گفته اند, به همین ترتیب,  درباره خلیفه مطرح است و نه سلطان.

 

نزدیکی فقه حنفی باقدرت

آن چه در این جا مورد توجه است, بحث از نزدیکی فقه حنفی با "قدرت" است که اثبات آن چندان دشواری ندارد, چرا که خود حنفیان در دوره های مختلف این نکته را یاد آور شده و برای کسب حمایت از مذهب خود, در برابر قدرت روز افزون شافعیان, آن را به حکام یاد آوری کرده اند. نکته ای که خود آنان یاد آور شده اند و نمونه های فقهی فراوانی برای آن به دست داده اند, حکایت از آن دارد که بر اساس فقه حنفی, سلطان اختیارات بیشتری دارد و راحت تر و با قدرت تر می تواند امور را اداره کند.

رساله ای که در این جا به بیان دیدگاه های مؤلف آن می پردازیم, فهرستی از این موارد را به دست داده است. بنابراین, این رساله جز آن که یک اثر سیاسی محسوب می شود, یکی از اسناد مهم نزاع های فکری و سیاسی دو جریان مذهب مهم در دنیای اسلامی, یعنی مذهب شافعی و حنفی است. عنوان کتاب, خود گویای این نگرش ِمؤلف است که مذهب حنفی برای ترکان ِمملوک حاکم, کارسازتر از مذهب شافعی یا حنبلی و مالکی می باشد.

به هر روی, طرسوسی در ادامه, فهرستی از بیش از دوازده موارد از اختلاف نظرهای فقهی در حوزه قدرت سلطان که نشانگر سازگاری مذهب حنفی با سلطان است, به دست داده که بسیار قابل توجه است

 

حوزه قدرت سلطان درمذهب حنفی

به نظر ابوحنیفه, اگر کسی که زمین های خراج را در اختیار دارد, نتواند آن را:

1- زراعت کند و خراجش را به بیت المال بپردازد, امام می تواند زمین ها را از او گرفته و به دیگری بدهد, چه صاحبش راضی باشد یا نباشد. این در حالی است که در مذهب شافعی, امام چنین اختیاری را ندارد.

2- براساس مذهب ابوحنیفه, سلطان پس از فتح سرزمین های جدید, می تواند زمین ها را به مردم همان ناحیه واگذار کند, چه سربازانش راضی باشند چه نباشند, در حالی که شافعی شرط رضایت سربازان را لازم می داند.

3- اموال شخصی فرد ِکافر ِمقتول ِدر صحنه جنگ, براساس فقه ابوحنیفه, تنها در  صورتی از آن ِقاتل است که پیش از آن سلطان چنین اجازه ای را صادر کرده باشد, در حالی که به نظر شافعی, چه سلطان چنین اجازه ای داده باشد چه نداده باشد, اموال شخصی فرد ِ مقتول, از آن قاتل او در جنگ است.

4- احیای زمین های موات توسط مردم, تنها در صورتی ملکیت می آورد که امام پیش از آن اجازه اش را صادر کرده باشد. در صورتی که شافعی به این شرط اعتقادی ندارد و نفس احیا را در ملکیت کافی می داند.

 5- در فقه حنفی, نماز عید تنها با حضور سلطان یا نایب او خوانده می شود, در حالی که شافعی حضور سلطان یا نایب او را لازم نمی داند. گرچه طرسوسی در این جا یاد نکرده, اما در نماز جمعه چنین تفاوتی میان فقه حنفی و شافعی وجود دارد.

6- براساس مذهب حنفی, مبلغ جزیه ای که از اهل کتاب گرفته می شود, بیش از آنی  است که بر اساس نظر شافعی گرفته می شود.

7- براساس مذهب حنفی, اگر سلطان برای تقویت سپاه خود لازم ببیند, می تواند اموالی از ثروتمندان را بگیرد, در حالی که شافعی چنین اجازه ای نمی دهد.

طرسوسی ادامه می دهد که این موارد, خارج از حد شمارش است ...

فصل دوم، در جواز تقلید و گرفتن سمت از سلطان ترک است. این فصل، به بیان این نکته اختصاص دارد که در دولت ترکان، افراد، بر اساس فقه حنفى مى‏توانند مسئولیت‏هایى را بپذیرند؛ در صورتى که بر اساس مذهب شافعى، چنین کارى درست نیست، زیرا آنان، بر اساس همان شرط قریشى بودن، از اساس، سلطنت ترک‏ها را مشروع نمى‏دانند، بنا بر این، چگونه مى‏توانند در این دولت مسئولیتى را بپذیرند.

 فصل سوم، به‏رغم گستردگى و اهمیت، وحدت موضوع ندارد. مؤلف، در این‏جا، به انواع درخواست‏هایى که از سلطان مى‏شود، پرداخته و براى حل مشکلات و خواهش‏هاى مردم، راه حل‏هاى مناسب را ارائه کرده است. هم‏چنین به بیان مهم‏ترین نکات در باره انتخاب افراد براى سمت‏هاى مهم قضایى و سیاسى و ادارى همت نهاده است

فصل چهارم، در باره تحقیق در کار والیان است. از جمله مطالب این فصل این است که مى‏گوید: سلطان باید از آغاز، با والیان و مسئولان دواوین شرط کند که هر گاه بخواهد مى‏تواند به کارهاى مالى آنان رسیدگى کند. این کار باید توسط شخصى که عاقل‏ترین مردمان باشد و در عین حال عفیف و امین(آن‏گونه که حق حساب از کسى دریافت نکند)، انجام گیرد. اگر کار آنان روى روال عادى بود که هیچ و الا مى‏بایست اموالى که آنان با سوء استفاده از امت خود گرفته‏اند، توسط سلطان مصادره شده و به بیت المال واگذار شود. این، کارى است که عمر با ابو هریره کرد. زمانى که ابو هریره از بحرین بازگشت، خلیفه اموال این چنینى او را گرفت و در بیت المال گذاشت.

 فصل پنجم، در باره بررسى و کشف وضعیت قاضیان و جانشینان آنهاست. طرسوسى در آغاز فصل، مى‏گوید: من، این فصل را بدان جهت از فصل پیشین جدا کردم که والیان به دلیل تماسشان با بیت المال و تکیه‏شان بر احکام سیاست، ضرورت بیشترى براى تحقیق در کارهایشان وجود دارد (اما مال که جاذبه آن روشن است و طمع در آن فراوان و در بخش فرامین سیاسى هم، مشکل آن است که در این باره، ضابطه خاصى وجود ندارد و همین، سبب خطاها و اشتباهات فراوان مى‏شود.

فصل ششم، در باره نظر در احوال بقیه رعیت است. طرسوسى، در این باره مى‏گوید: سلطان نباید خود را از مردم پنهان کند و باید بر کار اوقاف نظارت داشته باشد. پس از آن، به بحث مستقلى پرداخته و آن نظارت بر کارهاى مربوط به جامع اموى در دمشق است. وى، مى‏گوید که رساله خاصى با عنوان«النور اللامع فى ما یعمل فى‏الجامع»، نگاشته و در این باره با تفصیل سخن گفته است. وى، متن آن رساله را که حدود سه صفحه است، در همین«تحفة الترک» آورده است. اساسى‏ترین نکات در این رساله، بحث از مسائل مالى مربوط به مسجد است و اینکه دقیقا منابع مالى آن در اختیار چه کسانى است و آیا شایستگى اداره آن را دارند یا نه. بحثى هم در باره درآمدهاى مالى و افزایش ارزش مالى آنها و نوع مخارج و رعایت شروط واقف و جز اینها دارد که طبعا چندان در امتداد سایر فصول کتاب نیست. وى، در انتها مى‏گوید که در باره ابواب البر و سقاخانه‏ها و قنات‏هایى که در دمشق است، سلطان باید آنها را به دین‏دارترین قاضیان بسپارد.

فصل هفتم، در باره نظر در کار قلعه‏ها و پل‏ها و مرزها و مساجد و کسوت کعبه و اصلاح راه حج و ترتیب کار حجاج و... است. در مورد قلعه‏ها و پل‏ها، طبیعى است که سلطان مى‏بایست از هر جهت در ساختن و حفظ و نگه‏دارى آنها بکوشد و کسانى را براى این کار بگمارد و همین‏طور در آبادى مساجد نیز باید تلاش کند. در باره پوشش کعبه هم به‏طور معمول، باید سالانه پوششى تهیه شود و البته پول آن، مى‏بایست از پول خراج و جزیه و اموالى باشد که اهل حرب به سلطان واگذار مى‏کنند. اصلاح راه حج نیز به عهده سلطان است که افزون بر راه، باید به تسهیلات بین راه، آماده‏سازى محمل یا کاروان نیز پرداخته شود. در باره ترتیبات امر حج نیز، سلطان باید امیر الحاج را به مداراى با مردم توصیه کرده و در اماکنى که به‏طور معمول مردم را نگاه مى‏دارند، آنها را نگاه دارد و...

 فصل هشتم، در باره مصرف اموال بیت المال است. طرسوسى، در این باره، به ارائه شعرى دوازده بیتى از جد مادرى خود با نام شمس الدین بن العز حنفى اکتفا کرده که ضمن آن، انواع چهارگانه بیت المال و موارد مصرف آنها را برشمرده است. در این دوازده بیت، وى، از بیت المال ویژه خمس و زکات و عشور، بیت المال ویژه خراج، بیت المال اموال ارث بدون وارث و بیت المال مخصوص اموال گم‏شده یاد کرده و از مصرف پول‏هاى هر یک از آنها به اجمال سخن گفته است.

فصل نهم، در باره اموال مصادره‏اى و احکام مربوطه است. این فصل، در این باره است که چه نوع اموالى مى‏تواند مورد مصادره سلطان واقع شود. به نظر طرسوسى، این اموال، آنهایى است که امیران و والیان و دیگران، با سوء استفاده از سمت خود به دست آورده‏اند، به‏طورى که اگر این سمت را نداشتند، صاحب آن اموال نمى‏شدند؛ معمولا این قبیل اموال، تحت عنوان هدیه به این‏گونه صاحب‏منصبان داده مى‏شود. در این صورت، سلطان مى‏تواند این اموال را مصادره کرده و در بیت المال بگذارد.

 فصل دهم، در باره هدایاى اهل حرب، به سلطان و امیران و هدایاى سلطان به اهل حرب است. بحث در این است که آیا این هدیه، ملک شخصى فرد خواهد شد یا تعلق به بیت المال دارد. طرسوسى، مى‏نویسد: سلاطین و امیران روزگار ما در این باره، بر خلاف شرع رفتار مى‏کنند و حتى شمارى از قاضیان و فقیهان نیز در اشتباه هستند. پادشاه فرنگ، هدیه‏اى براى نایب السلطنه مصر، ارغون دوادار فرستاد که هدیه نفیسى بود و او از قاضى بدرالدین، در این باره سؤال کرد و وى پاسخ داد که هدیه، ملک شخصى شما است، پس از آن از شمارى از فقیهان حنفى پرسید و آنان هم همین فتوا را دادند. طرسوسى مى‏افزاید: قاضى تقى الدین سبکى شافعى، این مسئله را براى من نقل کرد و گفت: از من هم استفتا کردند، گفتم که تعلق به بیت المال دارد؛ به هر روى، دو طرف دراین باره رساله نوشتند و البته نظر تقى الدین سبکى درست بود. مسئله دیگر آنکه در صورتى که امیر سپاه اسلام، هدیه‏اى از اموال شخصى خود، براى امیر سپاه کفر بفرستد و او نیز متقابلا هدیه‏اى بفرستد، باید دو هدیه، قیمت‏گذارى شود و اگر هدیه دشمن، قیمت بیشترى دارد، به همان مقدار، به بیت المال سپرده شود. به هر روى، هر چه که به خلیفه، زن و فرزندانش هدیه مى‏شود، لازم است که در بیت المال گذاشته شود، البته دادن هدیه به مشرک، در صورتى که به نوعى سبب عزت اسلام باشد، ایرادى ندارد.

فصل یازدهم، در باره احکام کسانى است که بر سلطان خروج کرده‏اند. این فصل که یکى از مفصل‏ترین بخش‏هاى این رساله است، اختصاص به احکام فقهى جنگ با باغیان دارد. مؤلف، ضمن ده مسئله کلى، مباحث مختلف آن را مطرح کرده و در واقع رساله‏اى مستقل در باره احکام فقهى جنگ با بغات نوشته است. طرسوسى، در نخستین مسئله، به تعریف افراد باغى مى‏پردازد و تعریف‏هاى مختلفى را از کتاب‏هاى فقهى ارائه مى‏کند.

 فصل دوازدهم، در باره جهاد و تقسیم غنایم است. این فصل خود رساله کوتاهى است در باب جهاد که ضمن دوازده مسئله احکام جهاد به‏صورت زیر در آن آمده است: وجوب جهاد، جعائل(سلطان، در وقت عسرت در لشکرکشى، مى‏تواند بخشى از اموال مردم را براى تقویت سپاه بگیرد)، فرار از میدان جنگ، مشرکانى که کشتنشان جایز و مشرکانى که کشتنشان ممنوع است، در باره پایان جنگ که یا مشرکان مسلمان مى‏شوند یا راضى به پرداخت جزیه مى‏گردند، مواردى که اطاعت از امام در آن موارد واجب است و مواردى که واجب نیست، امان دادن، در باره اینکه اگر کافران محاصره شده، پذیرش اسلام را عنوان کردند یا قرارداد ذمى شدن را عنوان نمودند، باید درخواستشان را پذیرفت یا نه، در باره اسیران، در باره احکام شهدا، در باره تعویض اسراى دو طرف با یک‏دیگر و در باره غنایم و کیفیت تقسیم و موارد مصرف آنها. سخن پایانى مؤلف، آن است که وى، این رساله را در روز چهارشنبه، چهاردهم ذى قعده سال ٧۵٣، تمام کرده است.(43)

 

دراینجا بایستی از اثرمهم دیگری که بعدا نو.شته شده است اشاره نماییم:

الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه، تقی‌ الدین بن عبد القادرتمیمی.

     تقی الدین بن عبدالقادر معروف به غزی عالم و قاضی حنفی اهل مصر در قرن دهم و یازدهم در 950 به دنیا آمد و تحصیلاتش را نزد تعداد زیادی از علمای آن زمان گذارند،تمیمی تألیفاتی داشته که مهمترین آنها الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة در چهار جلد است . وی در این کتاب 523 2 تن از بزرگان حنفی اهل رأی و صاحب نظر و بعضی شاعران را به ترتیب حروف معجم معرفی کرده است. بخشی از القاب و انساب را نیز در پایان کتاب آورده و منابع خود را در مقدمة کتاب (ج 1 ص 3ـ7) نام برده است.

مؤلف کتاب الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیه فصلی را به نزدیکی فقه حنفی به قدرت   اختصاص داده است. (44)وی ضمن پاسخ به اعتراضاتی که بر ابوحنیفه وارد شده، می نویسد: از جمله تشنیعاتی که بر وی شده, این است که مذهب ابوحنیفه در اساس خود, با اساس امارت و امامت منافات دارد. وی در پاسخ می گوید: این مطلب به عکس است, چرا که مذهب ابوحنیفه موافقت بیش تری با امامت و امارت داشته و بیش تر به کار والیان و امیران می خورد. وی از برخی از علمای سلف نقل می کند که گفته اند: سه چیز سبب حفظ اسلام شده است: نخست کعبه, دوم دولت بنی عباس و سوم فتاوی ابوحنیفه, چرا که "فلولا الموافقة بین الدولة العباسیة و مذهب ابی حنیفة ما قرن بینها". اگر سازگاری میان این دو نبود, آن ها در کنار یکدیگر قرار نمی گرفتند.

 با توجه به اینکه ابوحنیفه با بنی امیه و بنی عباس درگیر بوده است قادری برای حل این مشکل, این نکته را یادآور شده که وقتی سلطان ابوحنیفه را از دادن فتوا منع کرد, ابوحنیفه, فتوایی صادر نکرد و امر سلطان را لازم دانست. وی هم چنین می افزاید, تنها در مذهب فقهی ابوحنیفه است که امام, از قدرت فائقه و قاهره برخوردار است, در حالی که در سایر مذاهب فقهی چنین نیست. وی در ادامه,  فهرستی از همان مواردی را که طرسوسی آورده, به عینه نقل کرده است. این هم آهنگی نشان می دهد که این مطلب, از قبل مورد توجه حنفیان بوده و مرتب روی آن ها تکیه می شده است که ما در معرفی کتاب تحفه الترک طرسوسی  فصل اول بدان اشاره نمودیم.کتاب مذکورنیزبه تحقیق عبد الفتاح محمدحلودر در 4جلددر ریاض وقاهره منتشر شده است.

 

 

نتیجه:

از روزگارعباسیان ،مسلمانان سنی مذهب درمصر بیشتر به یکی از دو مذهب فقهی که ابوحنفیه و شافعی بنیانگذار آنها بودند گرایش بیشتری داشتند، نوعی گرایش به حنفی را در غیر عرب ها نیزمی بینیم که می تواند افزون بر مصردر سایر کشورها ازجمله ایران نیز مصداق داشته باشد.

مملوکان ازیک سو برای حکومت خود نیاز به مشروعیت داشتند که وابستگی آنان را به عباسیان توجیه می نماید وهم برای مشروعیت مذهبی ودینی نیازمند گرایش به مذهبی  فقهی بودندکه مناسبات مذاهب شافعی وحنفی راموجب گردید.اگرچه در عرصه نظربرتری را به مذهب حنفی می دادند.

وضعیت جغرافیای اقتصادی مصر ودیدگاههای فقهی ابوحنیفه وشاگردان وی نیز می تواند ازجمله دلایلی باشد.سلاطین مملوکی طرح اندیشه های ابوحنیفه وتطبیق آن  با مذهب شافعی رابا توجه به ضعف خلافت عباسی در دوره ممالیک هرچنددر حد توجه به مذاهب اربعه  مفید می  دانستند که نمونه بارز آن رادرکتاب تحفه الترک می بینیم که دراین مقاله بدان پرداخته شده است ضمن آنکه می توان گفت مهم ترین آثار  نیز توسط دانشمندان حنفی در دوره ممالیک نوشته شده است.   

 

پی نوشت ها:

1-ابن ابى الوفا، ج 1، ص 438ـ439؛ ابن حجر عسقلانى، 1956، قسم 1، ص 126ـ 128

2-رجوع کنید به مقریزى، ج 4، ص 145ـ 146    

3-رجوع کنید به همان، ج 4، ص160

 4-رجوع کنید به سخاوى، ص 75؛ مقریزى، ج 4، ص 161، 192ـ258؛ نیز رجوع کنید به مادلونگ، ص 77ـ85

5-باگت گلاب، جان، سربازان مزدور: سرگذشت ممالیک، مترجم: مهدی گلاجان، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1386، چاپ اول، ص 49.

6- شبارو، عصام محمد، دولت ممالیک و نقش سیاسی و تمدنی آن در تاریخ اسلام، مترجم: شهلا بختیاری، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 60

7-همان، ص 43 

8 -س باسورث، کلیفورد ادموند ،سلسله های اسلامی جدید: راهنمای گاهشماری و تبارشناسی  مترجم:بدره‌ای، فریدون مرکز بازشناسی اسلام و ایران تهران: 1381ص162.

9- تاریخ ابن خلدون، ج5، ص426- 429

10- روحی میرآبادی،علی رضا،ایلخانان در برابر ممالیک ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه بیرجند) » بهار 1381 - شماره 2

11- همان

12- دولت مملوکان / لین پل، استانلی، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندان حکومتگر ج 1

13- همان

14-شبارو،154.

15 -روزنامه رسالت، شماره 7070 به تاریخ 7/6/89، صفحه 18

16- بِیْبَرسِ مَنْصوری، رکن‌الدین بن عبدالله خطایی دواداری صالحی(د725ق/1325م)، امیر، تاریخ‌نویس و فقیه حنفی عصر مملوکان مصر. نام ترکی وی(بیبرس= بی: دارا + برس/بارس/پارس: پلنگ) و نیز وابستگی او به گروه مملوکان الملک الصالح (صالحی) نشانگر آن است که وی ترک و شاید مغول‌تبار بوده، و نسبت خطایی او حاکی از آن است که برخلاف اکثر مملوکان ترک مصر از مردم قپچاق نبوده است.

 تاریخ ولادت بیبرس ، با توجه به مرگ او در رمضان 725 و در هشتادسالگی (مقریزی ، 1411، ج 2، ص 533)، احتمالاً در حدود 645 بوده است . وی در 659 از موصل به مصر بُرده شد و امیر سیف الدین قلاوون ـ که بعداً با لقب المنصور به سلطنت نشست ـ او را خرید و به مکتب فرستاد، ازینرو بیبرس ، با انتساب به منصور، به منصوری معروف شد در 704 سلاّ ر و بیبرس جاشْنِگیر

که سررشتة امور دولتی را در دست داشتند، او را از سمت دواتداری عزل کردند (مقریزی ، 1411، ج 2، ص 532)، اما وی همچنان از امرای قدرتمند بود ( رجوع کنید به بیبرس منصوری ، 1407، ص 177ـ 178). در نتیجة تحکّم این دو فرمانده در دستگاه حکومتی ، محمدبن قلاوون در 708 ناچار ازسلطنت کناره گرفت . بیبرس تلاش کرد که وی دوباره به تخت بنشیند تا اینکه محمد در رمضان 709 دوباره به سلطنت رسید و در پی آن بیبرس به شغلهای مهمی چون نیابت دارالعدل و نظارت بر اوقاف مصر و شام منصوب شد (همان ، ص 181، 191، 201ـ 210) و به مقام دواتداری بازگشت (مقریزی ، همانجا). او در جمادی الاولی 711 نایب السلطنه شد (بیبرس منصوری ، 1407، ص 228) اما در ربیع الا´خر 712 بر اثرسعایت مخالفان از این مقام عزل و در کرک زندانی شد (مقریزی ، 1411، ج 2، ص 533). وی حدود پنج سال بعد، در 18 جمادی الا´خره 717، از زندان آزاد شد و به قاهره بازگشت و در سال بعد اقطاع و امارت یافت (مقریزی ، همانجا؛ صفدی ، 1410، ج 1، ص 271).

بیبرس در 25 رمضان 725 درگذشت و در مدرسة خودبه خاک سپرده شد(مقریزی ؛ صفدی ، 1410، همانجاها؛ قس ابن تغری بردی ، 1361، ج 9، ص 263) که می گوید مرگ بیبرس در حبس روی داده است

17- ابن‌حبیب، 158؛ مقریزی، المقفیٰ، همانجا؛ ابن‌عماد، 6/67        

18- ابن‌تغری بردی، همانجاها؛ ابن‌عماد 6/66-67؛ صفدی، 1/271؛ مقریزی، همانجا --18

19- ابن تغری بردی ، همانجا؛ پانویس 1

20- ابن حجرعسقلانی ، ج 2، ص 51؛ مقریزی ، 1411، همانجا

21- خطط المقریزى ٣/٩٠-٩٨، السلوک الجزء الأول من صفحة ٣۵۵، و الجزء الثانى، و الجزء الثالث، القسم الأول و أوائل القسم الثانى، النجوم الزاهرة، الأجزاء ٧-١١، بدائع الزهور، الجزء الأول، القسم الأول، من صفحة ٢٨٨-۵٩۴، و القسم الثانى من ٣-٣١٧، معجم الأنساب و الأسرات الحاکمة، لزمباور ١۶٢،١۶٣ .-

 

ا22-جواهر المضییه فی طبقات الحنفیه ،نویسنده:ابن ابی الوفا، عبد القادر بن محمد،محقق:حلو، عبد الفتاح محمدناشر:هجرمحل نشر:ریاض،

23-ابن‌ حجر، دُرَر، 1/391؛ قس‌: همو، انباء، 1/110؛ ابن‌ عماد 6/240، 241؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، 11/

24-ابن‌ حجر، درر، 1/392؛ همو، انباء، 1/109

25-ابن‌ عماد، 6/240؛ قس‌: طاش‌ کپری‌زاده‌، 1/185

26-ابن‌ حجر، همانجا

27-ابن‌ تغری‌ بردی‌، 1/131

28-حفناوی‌، 2/47؛ کحاله‌، 2/201

29- مَقّری‌، 7/100

  30-دائرة المعارف بزرگ اسلامی ج1 (آب - آل داوود)

31-تحفة الترک" للطرسوسی فی تحقیق جدید : الفقیه فی خدمة الدشولة ورقیباً علیها،المؤلف: نجم الدین الطرسوسی ،المحقق: محمد منصری،الناشر: المعهد الفرنسی للدراسات الغربیة - دمشق 1997.

همچنین کتاب تحفة الترک فیما یجب أن یعمل فی الملک با مقدمه وتصحیح سیدرضوان دار الطلیعه للطباعه و النشر بیروت درسال 1992 متنشرشده است. انتشارنسخه ای جدید ازکتاب با دراسه وتحقیق عبد الکریم محمد مطیع الحمداوی تحفة الترک فیما یجب أن یعمل فی الملک و ضمنه :کتاب النور اللامع فیما یعمل به فی الجامع،تـألیف :قاضی قضاة دمشق،نجم الدین إبراهیم بن علی الحنفی الطَّرَسوسی ،دراسة وتحقیق :  عبد الکریم محمد مطیع الحمداوی که ازروی نسخ متعدد کتاب را تصحیح نموده وبا مقدمه ای متفاوت عرضه نموده است. 

32-المنهل الصافی, ج1, ص129, ش 59 32-

33- الطبقات النسیة فی تراجم الحنفیة, ج1, ص213         

34-شرح حال وی در آثار دیگری هم آمده است از جمله: الدرر الکامنة, ج1, ص43; النجوم

الزاهرة, ج10, ص326, الجواهر المضیئة, ش148, الدارس فی تاریخ المدارس, ج1, ص623; قضاة دمشق, ص198

35- مجله مجمع اللغه العربیه دمشق، جلد20 شماره 3و4

36-رسول جعفریان، گزارش کتاب تحفة الترک،حکومت اسلامی ،سال چهارم, شماره سوم پاییز 1378  شماره پیاپى 13 -.

37-Baki Tezcan, Hanfism and Turks in al-Tarsusi’s Gift for the Turks (1352), Mamluk Studies, V.15 (2011), pp.67-86

Mamluk Studies Review-38

39-علاقه‌مندان می توانند برای مطالعه این مجموعه مقالات به آدرس اینترنتی ذیل مراجعه کنند

 http://mamluk.uchicago.edu-

40--Wilferd Madelung, “The Spread of Māturīdism and the Turks,” in Acta  do IV Congresso de Estudos Arabes e Islâmicos, Coimbra-Lisboa 1968 (Leiden, 1971), 109–68, reprinted in Madelung, Religious Schools and Sects in Medieval Islam (London, 1985) این مقاله در کتاب «مکتبها و فرقه های اسلامی در سده های میانه»، اثر ویلفرد مادلونگ، ترجمه جواد قاسمی، انتشارات آستان قدس رضوی(1387)، صص 35-110 به چاپ رسیده است.

41- عنوان صحیح مقدمه صراع الفقهاء على السلطة و السلطان فی العصر المملوکی من خلال کتاب «تحفة الترک» للطرسوسی می باشد .

42-   رسول جعفریان،پیشین.

43- همان

44- الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة, ج1, ص119ـ124 "تحقیق عبدالفتاح محمد الحلو, ریاض

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۹
محمدرضا سوقندی

                                                      باسمه تعالی

مولفه ها و شاخص های حراست در نامه  امام حسن عسکری (ع) به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری با تاکید برنظام وکالت * *

                                                                                                                         محمدرضا سوقندی*

چکیده:

       پارادایم حاکم برمنابع تاریخی اسناداعم ازنقلی یا عقلی بوده است .شیوه نقلی وروایی مشترک بین تاریخ وحدیث است.پدیدارشدن علوم اسلامی بویژه رجال،حدیث،درایه و فقه الحدیث می تواندسرفصل ها یا منابع جدیدی را به دست دهد .گرچه درمتون دینی هدف نقل تاریخ وبیان روبداد ها  نیست اما می تواندمحتوای متون وتفسیرآن به عنوان مبنا ومعیار مورد توجه قرارگیرد.هدف مقاله حاضر آن است که نحوه ارتباط شیعیان  رادردوره شکل گیری نظام وکالت وآستانه عصرغیبت با امام (ع)نشان دهد.مکاتبه  یکی از مهم ترین ابزارهای ارتباطی درنظام وکالت در قرن سوم هجری بوده است.نگارنده می کوشدبا نگاهی به منابع ومحتوای نامه به معرفی وتبیین مولفه ها وشاخص های حراست درنامه  با رویکرد متن محوری  بپردازد.روش تحقیق،روش اسنادی ومبتنی برمنابع تاریخی وحدیثی است.سوال مطرح شده پاسخگویی به مولفه ها وشاخص های  حراست  درنظام وکالت و ارتباط شخصیت ها وشرایط سیاسی زمان صدور توقیع بوده است.

 

 کلیدواژه:امام عسکری (ع)،توقیع،ولایت ،وکالت،بصیرت،ستر

 

مقدمه

 

نگاهى به اوضاع سیاسى عصر امام عسکرى(ع)

 

از آن جا که شرح اوضاع سیاسى، فرهنگى و اجتماعى عصر امام عسکرى(ع) و پرداختن به ابعاد مختلف آن موجب
طولانى شدن این مقدمه مى‏شود.مى‏توان گفت کنترل روابط امام با شیعیان و استفاده شیعیان از سرپوشهاى مختلف براى ارتباط با امام،
نظام وکالت، وجود انحرافات، طرد علویین و زندانى شدن آنان، مواجه شدن امام با متردّدین و شکّاکان،
انحراف برخى از راه اهل بیت و... از جمله مواردى است که مى‏توان با استناد به آن گفت که اگر عصر امام
عسکرى(ع) سخت‏ترین دورانى که بر ائمه گذشته است نباشد، حداقل از زمانهاى بسیار سخت است.حکومت عباسى در کنترل روابط امام با شیعیان سعى بسیار مى‏نمودند.

از دیدگاه آنان وجود شبکه منظم و متشکّل شیعیان، که از مدتها قبل شکل گرفته بود باید به گونه‏اى کنترل
مى‏گردید. آنان (عباسیان) از امام خواسته بودند، تا همیشه ارتباط خود را با دستگاه خلافت برقرار کند. این شیوه‏اى براى کنترل امام بوده است. از اخبار و روایات نیز برمى‏آید که برخى در طول راه امام از خانه تا
دارالعامه (دارالحکومه) سعى در ملاقات با امام داشته‏اند.
[1]

على‏بن جعفر از حلبى بازگو مى‏کند که ما در عسکر اجتماع کرده و منتظر امام عسکرى در روز رفتن به مرکز
حکومت بودیم، توقیعى (نوشته‏ اى) از امام به ما رسید، بدین مضمون:

«الا یسلمن علىّ احد ولایشیر الىّ بیده ولایومى فانّکم لاتؤمنون انفسکم».[2]

(کسى بر من سلام نکند. کسى از شما به من اشاره نیز نکند، شما بر خود ایمن نیستید).

این سخن امام بخوبى بر توجه حاکمان عبّاسى به کنترل روابط امام با شیعیان دلالت دارد.

البته هم امام و هم شیعیان در فرصتهاى بسیارى، همدیگر را ملاقات مى‏کردند و سرپوشهایى نیز براى این
تماس‏ها وجود داشته است، به‏خصوص نامه‏نگارى بهترین راه ارتباطى بوده است که در مصادر موجود، ما
فراوان با آن مواجه مى‏شویم.
[3]

از مهمترین وکلاى امام عسکرى(ع) که بعد، از نواب چهارگانه شد، عثمان بن سعید عَمرْى مشهور به
«سمّان» بود. او از طرف امام هادى و عسکرى(ع) وکالت داشت. شیخ طوسى در وجه نامگذارى او به سمّان
مى‏نویسد:

«او در تجارت روغن (مشغول) بود، تا از آن به‏عنوان پوششى استفاده کند، هنگامى که یکى از شیعیان، مالى را نزد او
مى‏آورد، وى آن را در ظرف روغن پنهان مى‏کرد و پنهانى نزد ابومحمد عسکرى
(ع) مى‏فرستاد.»[4]

امام عسکرى(ع) این عصر را دردعایى که در پاسخ اهل قم براى رفع ظلم واذیت‏ازآنان، تعلیم‏داده‏است
وصف‏نموده‏است. دربخشى ازاین دعا آمده است :

«اللّهم وقد شملنازیغ الفتن واستولت غشوة الحیرة...»

پروردگارا! انحراف فتنه‏ها ما را فرا گرفت و پرده حیرت ما را احاطه کرد ـ وذلت و خوارى درِ خانه‏هایمان
را کوفت و غیر امینان در دینت بر ما حاکم
شدندو معادن‏کینه‏ونفرت ـ که احکامت را تعطیل کردند ـ سرنوشت ما را در دست گرفتند و در راه نابودى
بندگانت و تباهى شهرهایت کمر بستند...
[5]

امام(ع) در ایام امامت خود با مشکلات بسیارى روبرو بود، از جمله مواجه شدن آن حضرت در ابتداى امر
امامت با بسیارى از متردّدین و شکاکان است که این از مکاتبات و مراسلات پیداست.

امام در نامه‏اى به یکى از شیعیان از غوغاى نابخردان موسوم به شیعه که از راه اهل‏بیت منحرف گشته و در
جهت مخالف امام حرکت مى‏کنند، اظهار تأسّف و نگرانى مى‏کند، در قسمتى از این نامه آمده است:

«ما منى احد من آبائى بمثل ما مُنیت به من شک هذه العصابة فىّ، فان کان هذا الامر أمراً اعتقد تموه و دنتم به
الى وقت ثم ینقطع، فللشکّ موضع. و ان کان متّصِلاً ما اتّصلت امور، فما معنى هذا الشک؟!»
[6]

هیچ‏یک ازپدرانم‏محنتى را که من از شک و تردید این گروه درباره خودم مى‏کشم نکشیده است. اگر امر
امامت، امرى محدود و موقت تا این زمان بود پس کسى شک مى‏کرد جاى شک داشت (عذرش قبول
بود) لیکن فرمان خداوند مبنى بر استمرار امر امامت است، پس این شک دیگر چه معنى دارد؟!

وکیل امام عسکرى(ع)

از جمله مناطق مهمى که شیعه در آن وجود داشته و امام(ع) نیز با آن در ارتباط بوده است نیشابور مى‏باشد.نیشابور که مرکزیت آن از حیث علمى، فرهنگى و اقتصادى بیش از دیگر نقاط بود، براى خراسان مرکزى مهم
به حساب مى آمد وکیل امام در این شهر، طبق روایتى که خواهیم آورد، ابراهیم بن عبده بوده است. در اینجا
براى اینکه به اهمیّت این دستگاه و کارهاى انجام شده، از طریق آن اشاره کنیم نامه هاى امام را پیرامون این
وکالت به اختصار مى آوریم:

1 ـ در نامه اى که امام عسکرى(ع) به عبدالله بن حمدویه نوشته چنین آمده است:

«من ابراهیم بن عبده را براى شما نصب کردم تا مردم آن نواحى و ناحیه شما، حقوق واجب ما را به او بپردازند، من او را
در آنجا امین خود براى دوستانم قرار دادم، شما تقوى پیشه کرده و مراقب بوده و حقوق خود را ادا کنید که عذرى در
ترک و یا تأخیر آن نیست».
[7]

از این نامه بر مى آید که ابراهیم، براى تمامى نواحى و حتى ناحیه عبدالله بن حمدویه البیهقى مسؤولیت
داشته است (احتمالاً منظور از این ناحیه همان بیهق است که این شخص معروف به آن محل مى باشد).

2 ـ گویا برخى درباره اصالت دست خط امام درباره ابراهیم تردید داشته اند، لذا امام(ع) در نامه اى نوشت :

«نوشته‏ى من به ابراهیم براى تعیین او بعنوان وکیل، براى گرفتن حقوق من از دوستانم در آن منطقه به خط خودم مى
باشد، من او را در شهر خودشان به حق منصوب کردم، پس تقواى الهى را پیشه کرده و حقوق مرا به او پرداخت کنید. من
در این باره به او اجازه کامل دادم »
[8]

3 ـ مفصل ترین نامه از نوشته هاى امام عسکرى(ع) توقیعى است که درباره همین ابراهیم بن عبده به
اسحاق بن اسماعیل نیشابورى فرستاده است، این نامه سرشار از پندهاى اخلاقى و راهنمایى هاى ارزشمند
است.

حضرت همچنین از حقوق واجبى که قرار است به آنان واگذار شود سخن گفته اند. از جمله وکلاى دیگر امام
طبق نقل کشى در رجال خود که ایوب بن الباب بوده است نظارت دقیق بر کار وکلاء هم از متن نامه و هم
تأیید و حساسیت امام در جلوگیرى از سوء استفاده از این امر روشن است.

 

 

 

مفاهیم:

شاخص :

منظورما از شاخص در این پژوهش عناصر، معیارها و نشانه هایی است که مفاهیم حراستی رارا مشخص می کند و ما را در دستیابی به اهداف وروش های حفاظت وحراست  کمک می نماید.

مولفه: در لغت به معنای سازه، سازنده و تشکیل دهنده است (حق شناس و همکاران، 1383، ص 275) و در اصطلاح تعدادی امور مشابه تحت یک سازه را مؤلفه می نامند. در این پژوهش شاخص های مرتبط به هم تحت یک مؤلفه قرار می گیرد.

مضامین نامه امام(ع)

       ـ امام در این نامه به شکاف و فاصله‏اى که میان ایشان و اسحاق و یارانش واقع شده است، اشاره مى‏کند.
این اختلاف و دورى در زمان امام حسن عسکرى(ع) رخ نداده است، بلکه ریشه در زمان امامت پدرش، امام
هادى(ع) دارد و از آن هنگام روابط میان امام و گروهى از یاران تیره شده است، امّا اینکه علّت این امر
چیست، منابع تاریخى چیزى نمى‏گویند و به‏نظر ما باید اسباب آن را در موارد زیر یافت:

الف ) نفوذ دجّال‏صفتان، خرابکاران و آزمندان در میان صفوف شیعیان، منجر به فساد عقیده گروهى شد و
پیامد آن تشکیک درباره حقّانیّت امامانعلیهم‏السلام و حتى ردّوانکار آنان بود.

ب ) عبّاسیان ائمّه را در محاصره شدیدى گرفته و مانع ارتباط آنان با شیعیان مى‏شوند. این دورى اجبارى و
عدم تماس مستقیم زمینه را براى گسترش افکار انحرافى در میان شیعیان و گمراهى سست‏عنصران و
ساده‏لوحان فراهم نمود و اگر امکان تماس مداوم وجود داشت، کمترین خطرى شیعه را تهدید نمى‏کرد.

ج ) عناصر نفوذى عبّاسیان و مزدوران آنان در میان شیعه اهل‏بیتعلیهم‏السلام رخنه کرده و در صدد
به‏بازى‏گرفتن مقدّرات اجتماعى و فکرى آنان و پراکندن نیرو و توانشان بودند.

د ) در اینجا باید از عامل دیگرى نام برد که موجب تنش و تزلزل اعتقادى عدّه‏اى از شیعیان گشت و آن هم
حسدورزیدن برخى از وکلاى امام بود. امام هادى و امام حسن عسکرى(ع) به گروهى از وکلاى مورداعتماد
و درستکار خویش اختیارات کامل داده بودند تا هرگونه صلاح بدانند در حقوق شرعیه‏اى که به دستشان
مى‏رسید، تصرّف کنند و در جهات اصلاحى و بهبود زندگى فقیران و محرومان خرج کنند. این اعتماد به
وکیلان بر عدّه‏اى‏دیگر از شخصیتهاى برجسته که نتوانسته بودند چنین منصبى را به‏دست آورند، گران بود و
آنان دچار شک و حسد شده و این بیمارى کشنده و تباه‏کننده، آنان را به اعمال جنایت‏بار و تفرقه‏افکنى میان
شیعیان و فاسدنمودن عقاید آنان وادار کرد.

  ـ امام کجروى و گمراهى و دورى عدّه‏اى از راه حق و حقیقت را آشکار کرده، به آنان هشدار مى‏دهد که تا
کِى مى‏خواهند زمام عقل خود را به‏دست هواى نفس بسپارند و با کورى در ظلمات پا گذارند و آنان را از اینکه
در روز قیامت کور و گمراه محشور شوند، برحذر مى‏دارد.

ـ خداوند متّعال در اموال مسلمین حقّى مالى براى خاندان پیامبر ـ صلوات‏اللّه علیهم اجمعین ـ قرار داده
است که «خمس» مى‏باشد؛ برنامه اقتصادى اصیلى که موجب شکوفایى زندگى فکرى و دینى در اسلام
مى‏گردد و اگر این مالیات نبود، مرجعیّت عامّه و نظام علمى تاکنون پایدار نمى‏ماند؛ نظامى که دنباله رسالت
روشنگرانه امامان پاک شیعه است. درحقیقت «خمس» پشتوانه مالى محکمى است که شیعیان به کمک آن
میراث گرانقدر ائمّه را نسل‏به‏نسل تاکنون حفظ و منتقل کرده‏اند. احکام خمس و تفصیل آن و مواردى که
خمس بدانها تعلّق مى‏گیرد، در کتب فقهى شیعه آمده است و ما بدان نمى‏پردازیم.

لازم به گفتن است که امام(ع) در این نامه تأکید مى‏کند که «بدون پرداخت خمس، حلّیت زناشویى، اموال،
خوردن و نوشیدن حاصل نمى‏گردد و سلامت و طهارت زندگى آدمى مشروط به دادن خمس است. به احتمال
زیاد، اسحاق و دیگرمخاطبین این نامه از پرداخت حقوق شرعیه به امام یا وکیل ایشان خوددارى مى‏کردند و
همین موجب تیرگى روابط میان آنها شده بود».
[9]

مولفه ها وشاخص ها

تولید دراندیشه سیاسی منجر به تولید قدرت میشود.وسیاست ومولفه های آن ازجمله قدرت وامنیت ازجمله عناصری هستند.که حفاظت وحراست ازشاخص های امنیت به شما رمی آیئد.حراست وحفاظت مکتبی واسلامی چیست؟ حراست وحفاظت دارای چه مولفه هایی وشاخص هایی است؟اسلام نظام خاص خودراداشته وتمایزات اساسی با سایر نظامات بشری دارد.تبیین  عناصراین نظام شامل هدف ؛برنامه ،روش ونظام ارزشیابی ونظارت؛.مستلزم نظریه پردازی واستخراج این عناصر ازمتون ومنابع معتبر دینی است.شاخص ها نوعی ازاین ابزارها برای رسیدن به اهداف هستند.هدف ازپژوهش حاضربیان مولفه ها وشاخص های حراست اسلامی است که ازنامه امام حسن عسکری (ع) به اسحاق بن اسماعیل  استخراج شده است.

براساس یافته های پژوهش مبتنی برتفسیرمتن(هرمنوتیک) ،مجموعه شاخص ها ومعیارهایی که ازنامه استنباط می شود را می توان تحت سه مولفه زیر جمع بندی نمود:

1-فرایند های مبتنی بر ذهن واندیشه

-2-رفتاری وعملکردی

3-تمایلات وگرایشات

که هرکدام دارای شا خص های اصلی وفرعی می باشندکه کلیات آن در جدول شماره یک آورده شده است:

 

مولفه ها ی اصلی وشاخص ها

شاخص ها+نقدوارزیابی

 تعداد شاخص

ویژگی اصلی

مولفه

بصیرت ودشمن شناسی

معرفت وشناخت

تفکروتعقل

علم ودانش

4

غیرمحسوس

درونی

ذهنی -فکری

وکالت وارتباطات

عبادت وانجام فرائض

عمل گرایی

مسئولیت شناسی وتعهد

4

جوارح ، جوانب ، جوانح (اقوال و افعال )

رفتاری وعملکردی

تبری از دشمن

حفاظت ازیاران

ولایت پذیری

حب الهی

3

قلبی

تمایلات وگرایش ها

 

افزون بر ویژگی های خاص مولفه ها ی تهدید کننده وشاخص های منفی نیزمورد توجه می باشد که درنامه امام وسازمان یا نظام وکالت آستانه عصر غیبت کبری قابل تحلیل وبررسی می باشد:

انحرافات شامل اعتقادی واخلاقی،سیاسی ،اقتصادی می باشد که

حسادت              

دنیادوستی

عقایدباطل                      

جاه طلبی

افکارباطل           

افراطی گری

نمونه هایی از شاخص منفی می باشند.

نظامات حراستی:

شاید عبارت نظامات حراستی یا حفاظتی را بتوان در سه بخش بر اساس متن نامه امام تقسیم بندی نمود:

1-نظام اطلاعات واخبار(دوستان-دشمنان-افرادناشناس)

2-نظام ارتباطات (دوستان-دشمنان-افرادناشناس)

3-نظام حفاظت (نسبت به امامان(ع) وشیعیان وموالیان)

 

 

 

برخی از شاخص هادرنامه امام (ع)

 

ارتباطات

کتابت

وکالت

مستقیم وحضوری

فرائت

نظم ودقت

تقیه وپنهان کاری

استنساخ

وثاقت

مکاتبه وتوقیع

استتار

امانت

وکیل

رازداری

ستر ورازداری واحتیاط

پیک

وقاصد

انتشار

عدالت

 

 

درخصوص شرایط وفضای حاکم برزمان وزمانه همانگونه که گذشت  در نگاهی اجمالی به  اوضاع عصر وهمچنین مفاد نامه بایستی  ازاین شرایط با عنوان رهبری پیچیده ومدیریت بحران نام نهاد .

درشبکه ارتباطی نیز افزون بر مفاهیم جغرافیایی همچون ناحیه بلده وشهرهااز شبکه ارتباط شخصیت ها درروش مکاتبه ای که در نظام وکالت به چشم می خورد می توان نام برد:ابراهیم بن عبده، رازى، محمدبن موسى نیشابورى، بلالى، دهقان، عمرى و محمودی.

ازبررسی صورت گرفته می توان شاخص حفاظت منابع انسانی (پرسنلی) ومنابع مالی وحفاظت اسناد را مورد تاکید قرار داد.

باتوجه به  کثرت شاخص ها ومفاهیم ناگزیریم برخی ازمهم ترین آن ها  را انتخاب نموده باشرح مختصرارائه شود.ستر وستاریت،توقیع  ونامه نگاری ومکاتبه،وکالتٰ،بصیرتٰ،ولایت پذیری،ورازداری ازجمله شاخص های اصلی است که تفصیل بیشتری پرداخته شده است.امیداست که درنوشتاری دیگر به سایر شاخص ها نیز پرداخته شود.

نگاهی تفصیلی به برخی ازشاخص ها

1-ستاریت وپرده پوشی

یا اسحق‏ بن اسماعیل سترنا اللّه و ایّاک بستره.

اى اسحاق پسر اسماعیل خداوند ما و تو را با پوشش خود بپوشاند.

یکى از صفات خداوند سبحان «ستّار» است و این ستاریّت از الطاف خداوندى و از نشانه‏هاى مهربانى اوست.
گرچه از یک نظر ممکن است برخى حجاب‏ها و سترها آدمیان را از برخى حقایق و واقعیات اشیاء و هستى
محروم سازد، درصورتی ‏که اگر بدان آگاه مى‏بودند و از اسرار و مکنونات باخبر مى‏شدند و بدان عالم و عارف
می گشتند، اندیشه‏ ها و پیشه‏ ها و گویش ‏ها و پویش‏ ها با آنچه هست، تفاوت داشت.

با دقّت در روایات و ادعیّه و سخنان بزرگان علم و عرفان، مى‏توان ستاریّت الهى را داراى مراتب دانست و آن
را براى افراد مختلف، متفاوت یافت.

انواع پرده‏پوشى

1 ـ نوعى از ستاریّت مختص به عالم دنیا و جهان طبیعت و به تعبیر برخى اساس آن است که با برچیده شدن
بساط عالم و یا رخت بربستن آدم، این ستر و پوشش و غطاء برداشته مى‏شود و آن‏چه محجوب و نهان بود،
آشکار و عیان مى‏شود، شنیدنى‏ها دیدنى مى‏شود و نادیدنى‏ها مشهود، واقعیّات، حقایق اشیاء و پدیده‏ها و امور
آدمیان کماهى آشکار مى‏شود، آنگاه به معارفى که بدان علم داشت، عارف مى‏شود و آن را شهود مى‏نماید.
همان چیزى که از آن تعبیر به ظاهر و باطن مى‏شود هم در آدمیان و هم در هستى و انسان به یکى (ظاهر)
عالم است و به دیگرى (باطن) جاهل و به سبب جهل غافل.

اُستن این عالم اى جان غفلت است

هوشیارى این جهان را آفت است

هوشیارى زان جهان است و چو آن

غالب آید نیست گردد این جهان

هوشیارى آفتاب و حرص یخ

هوشیارى آب و این عالم وَسخ

زان جهان اندک ترشّح مى‏رسد

تا نخیزد در جهان حرص و حسد

گر ترشّح بیشتر گردد زغیب

نى هنر ماند در این عالم نه عیب[10]

2 ـ نوعى از ستر، نهان ماندن زشتی ‏ها و قبایح آدمى از خلق، و باطن اعمال از خود انسان است، که اگر این
پرده برداشته شود، آدمى رسوا شود و زندگى بر او دشوار گردد، خود از خود به وحشت افتد و خلق هم از او
بگریزند، خداوند رئوف و مهربان به فضل و رحمت خود و از آنجا که «ستّارالعیوب» است، بر گناهان
پرده‏ پوشى مى‏کند، تا بین انسانها حسن ظنّ، مودّت و اعتماد و اعتبار برقرار شود و اگر پرده از روى اعمال
برداشته شود، نظام اجتماع از هم پاشیده شده و هیچ‏گونه پیوند و مودّتى میان خلق برقرار نشود.

همان خداوندى که بزرگترین گناهان (را که به جهت معصیت خداوند، کوچک آن هم بزرگ است) مى‏پوشاند
کوچکترین کارهاى نیک را منتشر مى‏نماید.

«یا مَنْ اَظهَرَ الجمیل، یا من ستر القبیح ... یا من لم یهتک الستر ... ».[11]

اى که آشکار کنى نیکى را، اى که پرده‏پوشى کنى زشتى را... اى آنکه ندرد پرده هیچکس را.

حضرت على(ع) نیز در دعاى کمیل مى‏فرمایند:

«اللّهم مولاى کم من قبیح سترته... و کم من ثناءٍ جمیلٍ لست اهلاً له نشرته.»[12]

اى خدا، اى مولاى من، چه بسیار زشتى ‏ها که از من پوشاندى.. و چه بسیار ستایش نیک که شایسته‏اش
نبودم پراکنده و منتشر ساختى.

3 ـ گاهى حجاب و ستر بین خداى متعال و مخلوقات است که این ستر و حجاب از باب رحمت است و اگر آن
حجابها و پوشش‏ها نمى ‏بودند، جملگى محو و فانى مى ‏شدند، چنان که در خبر مشهور نبوى(ص) است:

«انَّ للّه سبعین الف حجاب من نور او ظلمة لو کشفت لأحرقت سُبُحات وجهه مادونه.»[13]

براى خداى تعالى هفتادهزار حجاب است که اگر کنار روند، جلال و عظمت حضرتش همه ممکنات را
نابود مى‏کند.

و در روایت جبرئیل(ع) آمده است:

«للّه دون العرش سبعون حجاباً، لو دنونا من أحدها لأحرقتنا سُبُحاتِ وَجْهِ رَبَّنا»[14]

پر روشن است که حجاب بین خداى متعال و خلق او غیر از خلق او نیست.

شیخ صدوق در کتاب توحید از حضرت موسى بن جعفر(ع) نقل مى کند که فرمود: «لیس بینه و بین خلقه
حجاب غیر خلقه»؛ بین خداى متعال و بین خلق او غیر از خلق او حجابى نیست.
[15]

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز

 

البته بین ستر و حجاب تفاوتهایى است و در باب حجابهاى ظلمانى و نورانى و مراتب هر یک و وظیفه سالک
نسبت به آن مباحثى وجود دارد که علماى اخلاق و عارفان سالک در گفتار و آثارشان بدان پرداخته‏اند که نه فهم آن درخور نگارنده است و نه نقل آن در این‏جا اقتضا مى‏نماید.

 

مراد از ستر الهى در این نامه

روشن شد که خداوند ستّار است و این ستاریت الهى صرفاً مربوط به گناهان و زشتى‏ها نیست. گاهى دامنه
این پوشش به ارتباط بین انسانهاى صالح و اولیاى الهى با فجّار و ظلمه و حکّام جور نیز کشیده مى‏شود.

انسان براى مصون ماندن از شرّ دشمنان دانا و نادان، حسودان و تنگ‏نظران همچون سایر امور نیازمند یارى
پروردگار است.

با نگاهى به اوضاع عصر امام عسکرى(ع) به ضرورت پوشیده ماندن آن حضرت و دوستداران و موالى از شرّ
خلفاى عباسى و حاکمان آنان در بلاد مختلف و همچنین منحرفان از مسیر اهل‏بیت و نابخردان و غلات پى
مى‏بریم.

افزون بر این درخواست امام که به شکل دعا طرح شده است، نمونه‏ هاى دیگرى هم در گفتارهاى آن حضرت
به چشم مى‏ خورد.

امام(ع) در نامه‏اى دیگر به یکى از شیعیان خود مى ‏فرماید:

«...خواسته بودى برایت دعا کنم، خداوند ـ جلّ و علا ـ نگهبان، یاور و پوشاننده توست.»[16]

همان حضرت در پاسخ به نامه یکى از شیعیان که از ستمهاى ظالمى شکایت مى‏نمود، فرمودند:

«ما در این روز از هر ستمگر، متجاوز و حسودى از خدا توان و کفایت مى‏خواهیم و او ما را نگاهبان
است.»
[17]

خود امام(ع) مصائب دردناکى از متوکّل و دیگر خلفاى معاصر خود متحمل شد، لذا به دعاى ذیل مسلح شد و
به خداوند متوسل گشت تا او را حفظ کند:

«احتجبت بحجاب اللّه النوّر الّذى احتجب به عن العیون...»[18]

به حجاب خداوندى پناه مى‏جویم، نورى که از دیده‏ها نهان است.

با دقّت در زندگى ائمّه اطهارعلیهم ‏السلام درمى ‏یابیم که آن بزرگواران همواره اصحاب سِرّ و یاران خاصّ خود
را به حفظ اسرار و پرده‏ پوشى در مقابل دشمنان و یا دوستان ناآگاه و افراد کم‏ ظرفیت توصیه مى‏ نموده ‏اند.

حضرت امام جواد(ع) در نامه‏ اى به سعدالخیر مى‏ نویسد :

«... باز این را بدان که برادران مورد اعتماد براى یکدیگر ذخیره هستند و اگر بدگمان نمى‏شدى، پرده از روىحقیقت هایى پنهانى برمى‏ داشتم و برخى اسرار کتمان‏ شده را روشن مى‏ کردم ولى من حتى از تو پرهیز مى‏ کنم ومى‏ خواهم که تو بمانى [مبادا به‏ خاطر داشتن این اسرار کشته شوى] انسان بردبارى که از کسى پرهیز نمى‏کند،
درحال تقوى و پرهیزکارى نیست و داشتن حلم جامه انسان آگاه است، پس خود را از آن جامه عارى نکن و
عریان نشو والسّلام».
[19]

این درحالى است که موقعیّت و اعمال شیعیان در هیچ شرایطى از امام پوشیده نیست. امام جواد(ع) درنامه‏اى به على‏بن مهزیار مى‏نویسند:

«فما خفى علّى مقامک و لا خدمتک فى الحرّ و البرد، فى اللّیل و النّهار ...»[20]

موقعیّت تو از من پوشیده نیست، کارهایت را در گرما و سرما مشاهده مى‏کنم، مى‏بینم که شبانه‏روز چه
تلاشى دارى.


2-مکاتبه وتوقیع

  توقیع نشان‏گذاشتن و امضاکردن حاکم بر نامه و فرمان، جواب مختصر که کاتب در نوشته به پرسشها مى‏دهد،
دستخط فرمانروا و نوشتن عبارتى در ذیل مراسله.
[21]

در اصطلاح علم حدیث پاسخ به پرسشها یا اطلاعیه‏هایى است که به صورت کتبى از طرف امام براى آگاهى
شیعیان فرستاده مى‏شده، چنان که توقیعاتى از حضرت امام على نقى و امام حسن عکسرىعلیهمالسلام نقل
شده است، اما معمولاً توقیع به نامه‏هاى حضرت حجه‏بن الحسن گفته مى‏شود که توسط چهار تن از نائبان
خاصّ ایشان در زمان غیبت صغرى به دست شیعیان مى‏رسیده است.
[22]

چنین به نظر مى‏رسد که دانشمندان، خواسته‏اند بین اخبارى که شیعه آنها را در حضور امام به طور شفاهى
فراگرفته با آن‏چه به صورت حاشیه و پى‏نوشت نامه از امام دریافت کرده، تفاوتى موجود باشد، بدین جهت نوع
دوم را توقیع خوانده‏اند، که با معانى لغوى و وضع نخستین آن نیز تناسب دارد، زیرا توقیعات معمولاً جواب
پرسشهایى است که در زیر نامه به اختصار تحریر مى‏شده و نشان درستى آنها دستخط شناخته شده یا مهر
نویسنده بوده که در توقیعات وجود داشته است و بدین‏ترتیب اصحاب ائمه و شیعیان زبده که با خط و نشان
پیشوایان خود آشنایى داشتند به صدور از طرف حجّت خدا، اطمینان کامل پیدا مى‏کردند.
[23]

امام عسکرى(ع) در بخش پایانى این نامه مى‏فرماید: «وَ قَدْ وَقَّعْنا فى کتابک بالوصول والدعاء لَکَ و لِمَنْ
شِئتَ وَ قَدْ اجبنا شیعتنا عن مسألته.»

براى شناخت توقیعات، بعضى از شیعیان و اصحاب با خط امام زمان خود آشنایى داشتند و نشانى‏هاى آن را
مى‏دانستند. مهمتر آن که مؤمنان پژوهشگر و دقیق قبلاً از امام نمونه خط خواسته بودند.

احمدبن اسحاق که از صحابه نزدیک امام حسن عسکرى(ع) است به خدمت حضرت مى‏رسد و عرض
مى‏کند:

«نامه‏اى با دست‏خط مبارک خود برایم بنویس که ببینم و خط شما را بشناسم تا هر وقت نامه شما به من مى‏رسد بدانم
تزویرى در کار نبوده و از خود شماست».

امام عسکرى(ع) پذیرفت و ضمن این که یادآور شد گاهى خط به واسطه تعویض قلم مختلف مى‏شود،
دستور داد قلم و دواتى آوردند و نامه‏اى نوشت و به وى داد.
[24]

 

نامه ات را دریافتم 

قد فهمت کتابک یرحمک اللّه

رحمت خداوند شامل تو باد، نامه‏ات را دریافتم.

این جمله داراى دو بخش است، یکى اشاره به نامه اسحاق‏بن اسماعیل است که براى امام ابومحمد(ع)
نگاشته است و امام هم شاید در پاسخ به آن نامه این مطالب را فرموده‏اند و دیگرى دعاى امام و طلب رحمت
توسط آن حضرت است.

 

نامه و نامه‏نگارى

نامه‏نگارى و مکاتبه از دیرباز از مهمترین شیوه‏هاى پیام‏رسانى و ارتباطات بوده است.

امروزه با وجود پیشرفت تکنولوژى و گسترش وسایل ارتباطى هنوز هم این شیوه به‏خاطر ویژگیهاى خاصّى
که فرهنگ مکتوب دارد جایگاه خود را حفظ کرده‏است.گرچه‏ابزار نوین بر سرعت پیام‏رسانى و ارسال و
مراسلات افزوده‏است.

از مشهورترین نامه‏ها، نامه حضرت سلیمان به بلقیس، ملکه سبا است که در سوره نمل بدان اشاره شده
است. 

نامه‏هاى بى‏شمار عالمان دین و دانش، نامه‏هاى امیرالمؤمنین حضرت على(ع) در نهج‏البلاغه به استانداران،
فرمانداران، صحابه و دوست و دشمن، نامه‏هاى امام حسن و امام حسینعلیهاالسلام و سایر معصومین
گاهى فصلى از روایات و احادیث آنان را در برگرفته است.

یکى از فصلهاى زندگانى امام‏رضا و امام جواد و امام حسن عسکرىعلیهم‏السلام
نامه‏هاى‏آن‏بزرگواران‏است‏وهمچنین‏توقیعات‏صادره از سوى حضرت مهدى(عج).

عالمان دین هم از عصر غیبت تاکنون از این شیوه بهره‏ها برده‏اند و در زمان ما نامه‏هاى حضرت امام
خمینى که در صحیفه نور به چشم مى‏خورد قابل توجّه است. نامه تاریخى ایشان به رهبر اتحاد جماهیر
شوروى سابق از مشهورترین آنهاست و تنها ذکر فهرست‏نامه‏هاى بسیارى که توسط عالمان نگاشته شده
است خود کتابى مستقل خواهد شد.

 

ادب اعلام وصول نامه

ضرورت پاسخ‏دادن به نامه‏ها و اعتناى به آن و همچنین ادب اعلام وصول آن از جمله درسهایى است که از
این عبارت آموخته مى‏شود.

البته این‏گونه تعابیر که نشان‏دهنده دریافت نامه و مطالعه و دقت در آن است در نامه‏هاى ائمه
اطهارعلیهم‏السلام و ازجمله در سایر نامه‏هاى امام عسکرى(ع)به چشم مى‏خورد.

حضرت امام جواد(ع) در پاسخ به نامه على بن مهزیار مرقوم فرمودند:

«لقد فهمت ما ذکرت و زادتى سروراً فسّرک اللّه...»[25]

مقصودت را متوجه شدم و خوشحالیم افزون گشت. پروردگار بزرگ مسرورت کند ...

«وقد فهمت ما ذکرت من امر القمیین خلّصهم اللّه...»[26]

آنچه درباره اهل قم ذکر کردى متوجه شدم، خداوند نجاتشان دهد ...

امام عسکرى(ع) در اواخر همین نامه به اسحق‏بن اسماعیل مى‏فرماید:

«وَقَدْوَقَعْنا فىکتابِکَ‏بِالوصولِ‏والدّعاءلَکَ‏وَلِمَنْ‏شِئْتَ وقداَجَبْناشیعتناعن‏مسألته».

و ما در نامه‏ات وصول آن را نوشتیم و دعا براى تو و براى هر کس خواستى و جواب مسأله شیعه‏مان را
دادیم.

3-بصیرت

 

فاتمّ اللّه علیک یا اسحاق و على من کان مثلک ممّن قد رحمه‏اللّه و بصره بصیرتک و نزع عن الباطل و لم
یقم فى طغیانه نعمته.

اى اسحاق! خداوند به تو و امثال تو نعمتش را تمام نموده است، همه آن کسانى که مورد لطف خدا
قرار گرفته‏اند و به نعمت خود آنان را به‏مانند تو بصیرت داده است. و از باطل او را دور گردانیده
است و در طغیان او نعمت‏هاى پروردگار پایدار نمى‏ماند.

کدام نعمت است که امام(ع) مى‏خواهد که خداوند بر اسحاق و همانند او تمام کرده است؟ کدام نعمت است که
شامل کسانى است که رحمت الهى آنان را فرا گیرد و لطف خاصّ او شامل حال آنان شود؟ آن کدام نعمت
است که لازمه دریافت و شناخت آن بصیرت است و اگر خداوند بخواهد به رحمت خود آن نعمت را عطا کند،
اوّل بصیرت عنایت مى‏کند و دیده دل را مى‏گشاید و آنگاه آن نعمت را مى‏بخشد؟ و آن‏چه نعمتى است که
تمام نعمت در آن است و انسان را به بهشت که درواقع وصول به تمام نعمت است، مى‏رساند؟

بایستى دقّت کرد که مگر اسحاق و امثال او، چه داشتند که دیگران ندارند؟

وَ بَصّرَهُ بَصیرتک

و ایشان را مانند تو بصیرت داده است.بصیرت به معناى روشن‏بینى و روشن‏دلى است. «بصر» چشم ظاهرى است و «بصیرت» چشم دل. بصَر هم
بصیرت مى‏طلبد، بصر «بى‏بصیرت» کورى است.

اى بسا کسانى که چشم دارند، امّا نابینایند زیرا بصیرت ندارند. بى‏بصیرتانى که به تعبیر قرآن از چهارپایان نیز
گمراه‏ترند، چراکه چهارپایان استعداد و امکانات انسان را ندارند ولى این کوردلان «چندین چراغ دارند و بیراهه
مى‏روند».

«لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِروُنَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اُولئِکَ کَاالأنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ
اُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ.»
[27]

آنها دلهایى دارند که با آن نمى‏اندیشند، چشمانى دارند که با آن نمى‏بینند، گوش‏هایى دارند که با آن
نمى‏شوند، آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراه‏تر، اینان همان غافلانند.

کورى دل بدترین و خطرناکترین کورى‏هاست. حضرت امام على(ع) فرمودند:

فَقْدُ البَصَرِ أَهْوَنُ مِنْ فَقْدِ الْبَصیرَةِ.[28]

نابینایى آسانتر است از کوردلى.

در روایتى پیامبراکرم(ص) نیز فرمود : نابیناى واقعى کوردلانند.

«لَیْسَ الاْعْمى مَنْ یُعْمى بَصَرُهُ، إِنَّما الأَعْمى مَنْ تُعْمى بَصیرَتُهُ».[29]

کور آن نیست که چشم ندارد، بلکه کسى است که چشم دل ندارد.

با بصیرت و نورانى دل است که انسان دوست را از دشمن بازمى‏شناسد و راه حق را از باطل تمیز مى‏دهد و
سخن حق را مى‏پذیرد و از نفاق و سخن باطل روى‏گردان است.

با همه وجود به حق رو مى‏کند و به باطل پشت مى‏کند.

با نور بصیرت است که انسان به‏سوى ولى خدا رو مى‏کند و به راهبرى او سلوک مى‏نماید.

4-ولایت پذیری

فاینْ تَذهَبوُن؟

 

فأین یتاه بکم؟ و أین تذهبون کالأنعام على وجوهکم عن الحق تصدفون و بالباطل تؤمنون و بنعمة اللّه
تکفرون؟ او تکذبون

پس‏کجا شما را سرگردان کردند؟ و چون چهارپایان از حق رویگردان، به کجا مى‏روید؟ به باطل
مى‏گرایید و به نعمت خداوند ناسپاسى و کفران مى‏ورزید؟

امام(ع) با پرسش انکارى مى‏پرسد که به کدام وادى ضلالت مى‏روید؟

پرسش انکارى امام به این دلیل است که آنها را در راه باطل (با این که نباید باشند) مى‏بیند.

این سؤالات اساسى زندگى بشریت است، هستى با همه راهها و رهروانى که دارد، با هزاران چراغ و قطب‏نما
و به شیوه‏ها و طرق گوناگون انسان را به سوى شاهراه حقیقت رهنمون گشته است.

آیا سزاوار است انسان با این‏همه حجّت و دلیل و رهنما، راه را رها کرده و بیراهه رود و در سر دوراهه‏ها و
چندراهه‏ها صد دله شود؟ همه هستى مدام زنگ خطرى به صدا درمى‏آورد و از فرد، فرد انسانها مى‏پرسد: به
کجا مى‏روى؟

و از اقوام و جوامع و گروهها سؤال مى‏کند. به کجا مى‏روید؟

و راستى اگر تنها سؤال اساسى انسان همین مى‏بود و همه دغدغه خاطر و دل‏نگرانى و سعى و تلاشش براى
یافتن پاسخ آن مى‏بود چه مشکلات و سؤالات و مجهولاتى از او حل نمى‏گشت؟

مگر نه‏این است که‏سؤالات اساسى‏زندگى همواره‏تفسیر این سه حرف است که:

از کجا آمده‏ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

به کجا مى‏روم؟ آخر ننمایى وطنم

اصل لشکر بى‏گمان سرور بود

 امام عسکرى(ع) هم در اینجا مى‏فرماید: وَأَیْنَ تَذْهَبون کالأنعام على وجوهکم. حرکت و سیرى که بى‏راهبر
و راهنما و با ترک سرور و سالار دین باشد، حرکتى حیوانى، عقیم و کور است و براى سیرکننده جز زحمت و
رنج و در نهایت ظلمت و حیرانى پیامدى نخواهد داشت.

اگر صد سال دورى مى‏شتابى

نه خود را و نه کس را بازیابى

اصل‏لشکر بى‏گمان سرور بود

قوم بى‏سرور، تنِ بى‏سر بود

این همه که مرده و پژمرده‏اى

زآن بود که ترک سرور کرده‏اى

چنین حرکت و تلاشى همانند حرکتِ دَوَرانى، حیوان آسیاب است که از بامداد تا شامگاه به گِردِ خویش
مى‏چرخد و مى‏پندارد فرسنگها راه پیموده است و چون چشمش را باز نمایند، خود را در آسیاب بیند!

سالها ره مى‏رویم و در اخیر

همچنان در منزل اول اسیر!

 

5-نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن

و لولا محمد، صلى‏اللّه علیه‏وآله، وَالأوصیاء من بعده، لکنتم حیارى کاالبهائم لاتعرفون فرضاً من
الفرائض وَ هَْل تَدْخل قریةً الاّ مِنْ بابِها.

و اگر محمد(ص) و اوصیاى بعد از او نبودند، شما به سان چهارپایان حیران بودید و سرگردان هیچ
واجبى از واجبات ـ و فرضى از فرایض ـ را نمى‏شناختید و آیا به جز از «در» وارد شهر مى‏شوند؟

یکى از شیوه‏هاى یادآورى نعمت‏ها و درک عظمت آن، این است که آدمى فقدان آن نعمت را، در نظر آورد و
آفاتى که از فقدان او پدید مى‏آید و ثمراتى که از بود او ایجاد شد را به‏شمار آورد.

با فقدان جوانى قدر آن شناخته مى‏شود، با از دست رفتن عافیت و امنیت، اهمیت هر یک آشکار مى‏گردد.

راستى اگر انبیاء الهى ارسال نمى‏شدند و وحى نازل نمى‏گردید، سهم بشر از علم و معرفت نسبت به هستى و
ماوراء آن چقدر بود؟!

با کدام ابزار اسرار عالم خلقت کشف مى‏گردید و عالم معقول شناخته مى‏شد؟ با چه علمى وجود ملائکه و جنّ
و عالم مجردات اثبات مى‏شد؟ با کدام دانش وجود بهشت و جهنّم و قیامت و روز حساب و سرنوشت ارواح
انسانها به ثبوت مى‏رسید؟

سهم انسان منقطع از وحى از شناخت خود چه میزان بود؟

راستى امروز آنانى که خارج از محدوده وحى به انسانشناسى پرداخته‏اند، چرا او را موجود ناشناخته معرفى
کرده‏اند؟

شناخت صفات بارى‏تعالى، استعدادها و گرایشات درون آدمیان، آداب سیر و سلوک انسان، مرز بین حق و
باطل و هزاران سؤال انسان چه پاسخى داشت؟

6-تازیانه‏هاى سلوک

ولو فهمت الصمّ الصّلاب بعض ما فى هذا الکتاب لتصدّعت قلقاً و خوفاً من خشیة اللّه و رجوعاً الى طاعة
اللّه عزّوجلّ.

و اگر سنگ‏هاى سخت و بى‏رخنه، برخى از آنچه در این نامه است را فهم کنند (و دریابند) از ترس و
هراس خدا از هم بپاشند و به طاعت خداى عزوجلّ برگردند.

 

7-گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش

 

و لا یکتم امر هذا عمّن یشاهده من موالینا الاّ من شیطان مخالف لکم، فلا تنثرنَ‏الدّر بین اظلاف الخنازیر،
ولا کرامة لهم

و پنهان نکن امر این نامه را از کسانى از شیعیان ما را آن را ببینند، مگر از شیطانى که مخالف
شماست، پس پخش نکنید درّ گرانبها را در بین پاهاى خوکان، و آنان که کرامتى ندارند و بزرگوارى
برایشان نیست.

 

درّ گرانبها

پیش از این امام(ع) اسامى چند نفر از موالى و شیعیان خود را یادآور شد و به اسحاق توصیه نمود که نامه را
بر آنان بخواند، در این فراز امام(ع) از کتمان و پنهان‏ساختن این نامه از موالى نهى مى‏نماید و صرفاً امر به
کتمان آن از انسان‏نماهاى شیطان صفت که مخالف اولیاء الهى و دوستان آنانند و افراد تهى مایه و لئیم
مى‏نمایند و مى‏فرمایند:

فلا تنثرنّ الدّر بین اظلاف الخنازیر ولاکرامة لهم.

پس پخش نکن درّ را بین پاهاى خوکان، و آنان که کرامتى ندارند و بزرگوارى برایشان نیست.

راستى که معارف اهل‏بیت و دستورالعمل‏هاى راه سلوک را اهلى باید و نااهل را شایسته این کلامهاى نورانى
و دستورات جاودانى نیست.

کلامى که اگر سنگ‏هاى سخت بعضى از آن را فهم کنند، متلاشى شوند کجا شایسته گوش نااهلان و
نامحرمان است.

از حضرت مسیح(ع) نقل شده است که:

«لا تَضَعُوا الْحِکْمَةَ عِنْدَ غَیْرِ أَهْلِها فَتَظْلِمُوها وَلا تَمْنَعُوها أَهْلِها فَتَظْلِمُوهُمْ کونوا کَالطَّبیبِ الرَّفیقِ یَضَعُ الدَّوَاءَ فى
مَوْضِعِ الدّاءِ.»
[30]

دانش و حکمت را به دست افراد ناشایست مسپارید، که در این صورت به آن جفا کرده‏اید و آن را از افراد
شایسته دریغ نورزید، که در حق آنان ستم روا داشته‏اید، چون طبیب مهربان باشید که ملحم را روى زخم
مى‏گذارد و دوا را در محلّ درد به کار مى‏گیرد.

حضرت على(ع) نیز مى‏فرماید:

«لاتُمْسِکْ عَنْ إظْهارِ الْحَقِّ، إذا وَجَدْتَ لَهُ أَهْلاً».[31]

از اظهار حق امساک مکن هر گاه براى آن اهلى را یافتى.

وقتى فراز اوّل این جمله امام عسکرى(ع) را دیدم، این بیت به‏یادم آمد:

من آنم که در پاى خوکان نریزم

مر این قیمتى لفظ درّ درى را

 

8-ملاقات

از شهر خارج مشو

فلا تخرجنّ من‏البلدة حتّى تلقى‏العمرى رضى‏اللّه عنه برضاى عنه، و تسلم علیه و تعرفه و یعرفک
فانّه‏الطاهرالامین العفیف القریب منّا و الینا، فکلّ ما یحمل الینا من شى‏ء من‏النواحى فالیه یصیر آخر
امره، لیوصل ذلک الینا، و الحمداللّه کثیراً، سترنا اللّه و ایّاکم یا اسحق بستره، و تولاّک فى جمیع امورک
بصنعه، و السلام علیک و على جمیع موالىّ و رحمه‏اللّه و برکاته، و صلّى‏اللّه على سیّدنا النّبى و آله و
سلّم کثیراً.

و ما در نامه تو توقیع نمودیم و براى تو و براى کسى که خواسته بودى دعا نمودیم، و سپاس
پروردگار را شیعه‏مان از سؤالش پاسخ دادیم. پس بعد از حق جز گمراهى نیست.

از شهر بیرون مرو تا این که عمرى را ـ که خداوند با خشنودى من از وى خشنود گردد ـ ملاقات کنى
و بر او سلام کن و او را بشناس و او نیز تو را بشناسد که او مردى پاک، امانتدار، عفیف، نزدیک به ما
و از ماست پس هر چیز که از نواحى به جانب ما فرستاده مى‏شود در نهایت به او مى‏رسد تا اینکه
آن را (به ما) برساند. سپاس فراوان پروردگار را خداوند ما و شما را اى اسحاق با پوشش خود
بپوشاند، و در همه کارهایت به نیروى خود یار تو باشد و سلام بر تو و بر تمامى موالى و دوستان
من و رحمت خدا و برکات او و درود خدا بر سیّد ما نبى اکرم و آل او سلامى فراوان.

نتیجه:

منابع بسیاری درمتون روایی  وجودداردکه تصویری متفاوت از آنچه تاریخ نگاران نوشته اند فراروی محققان قرارمی دهد.این مهم وقتی رخ می نماید که فرایند صحت وسقم روایات واحادیث را بشناسیم وفلسفه پیدایش دانش هایی همچون رجال وعلوم حدیث ودقت های فراوان در طبقه بندی اخباروروایات را دریابیم .آیا به راستی در اسناد متون تاریخی وراویان آن هم می توان چنین نظری داد؟تاریخ ازمنظر متون روایی می تواند به عنوان دانش بین رشته ای علم الحدیث را با تاریخ پیونددهد.شناخت شیوه های ارتباطی،اوضاع واحوال سیاسی واجتماعی وشناخت مناطق وشخصیت ها ونظامات مدیریتی وشیوه های مخالفان و...ازآثار کاوش وجستار دراین متون است.درمباحث مورنیاز جامعه اسلامی به جای تاریخ نگری صرف می توان مولفه ها وشاخص ها را بر اساس اهداف وروش ها ونظام ارزیابی ازمتون دینی استخراج نمود.

*دانشجوی دوره دکتری تاریخ وتمدن ملل اسلامی-دانشگاه آزاداسلامی واحدمشهد.


 

منابع:

ـ قرآن کریم

1 ـ امین، سید محسن، «اعیان الشیعه» الطبعة الاولى، بیروت، 1369 ق.

1 ـ جعفریان، رسول، «دنباله جستجو در تاریخ تشیع در ایران»، قم: انتشارات انصاریان، چاپ اوّل، 1374.

2 ـ جعفریان، رسول، «حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه» جلد اوّل و دوم تهران:چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اوّل، 1371.

3ـ جعفریان، رسول «تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجرى» تهران:نشر سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، 1371.

4ـ حرانی ،ابن شعبه،تحف‏العقول، مؤسسه اعلمى، بیروت.

5-حرانی ،ابن شعبه،حسن بن علی، رهاورد خرد (ترجمۀ تحف العقول‌) محقق:اتابکی، پرویز،تهران:نشر و پژوهش فرزان 1376.

6 ـ حرعاملی،محمدبن حسن ،تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،قم:موسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث.

7-حق شناس و همکاران ، فرهنگ معاصر هزار انگلیسی -فارسی، تهران: فرهنگ معاصر 

8--رکنى، محمدمهدى، نشانى از امام غایب ع، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ دوم، 1372.

9ـ شوشترى، قاضى نوراللّه، «مجالس المؤمنین» جلد اوّل، تهران: اسلامیّه، چاپ سوم، 1365.

10 ـ الطبسى، الشیخ محمد جواد، «حیاة الامام العسکرى علیه‏السلام»، بى‏جا: مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اوّل، 1371.

11ـ طوسى، شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن «اختیار معرفة الرّجال المعروف برجال الکشى» مشهد: دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1348.

12-طوسى، شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن «امالی» نجف: مطبعه الحیدریه،1389ق.اسماعیلیان، چاپ اوّل، بى‏تا.

13ـ قرشى، باقر شریف، «زندگانى امام حسن عسکرى علیه‏السلام ترجمه سید حسن

اسلامى، قم: انتشارات اسلامى، چاپ اوّل، بى‏تا.

14ـ قرشى، باقر شریف، «تحلیلى از زندگانى امام حسن عسکرى علیه‏السلام» ترجمه محمدرضا عطایى، مشهد: کنگره جهانى حضرت رضا علیه‏السلام، چاپ اوّل، 1371.

15-قرشی ،باقر شریف ، زندگانی امام حسن عسکری(ع)،ترجمه سیّد حسن اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى

16-مامقانی ،عبدالله تنقیح المقال فی علم الرجال (ط  الحدیثه(.قم :موسسه آل البیت .

17 ـ مجلسی،محمدباقر،بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار .

18ـ مدرسی ،سیدمحمدتقی ،زندگانى امام حسن عسکرى(ع)، ترجمه محمد صادق شریعت، تهران: مؤسسه انصارالحسین ، 1370.

19-میرلوحی ،سید محمد«کفایة المهتدی فی معرفة المهدی علیه السلام »"اربعین میر لوحی قدس سره"قم:دارالتفسیر.

  ـ  نگاهى گذرا بر زندگانى امام جوادع، علاّمه سید عبدالرّزاق مقرّم، ترجمه پرویز دلاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ اول

1370؛ 117.

20ـ  مفاتیح‏الجنان دعاى جوشن کبیر، بند 22. ترجمه حجه‏الاسلام موسوى دامغانى.

21-مثنوى مولوى

 



[1] ـ  جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، ج2، ص183.

 

[2] ـ  همان؛ 183؛ به نقل از الخرائج والجرائح، ج1/439؛ الصراط المستقیم، ج2/207.

 

[3] ـ  همان؛ 184.

 

[4] ـ  همان؛ 197.

 

[5] ـ  زندگانى امام حسن عسکرىع، ص 215.

 

[6] ـ  تحف العقول، 361 بحارالانوار، ج78، ص372.

 

[7] ـ طوسى، محمّدبن حسن «اختیار معرفه‏الّرجال» 580 ـ 581

 

[8] ـ  همان ؛ 580

 

[9] ـ  زندگانى امام حسن عسکرىع، باقر شریف قرشى، ترجمه سیّد حسن اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى؛ 82 ـ 79

 

[10] ـ  مثنوى مولوى، دفتر اول

 

[11] ـ  مفاتیح‏الجنان دعاى جوشن کبیر، بند 22. ترجمه حجه‏الاسلام موسوى دامغانى.

 

[12] ـ  همان، دعاى کمیل

 

[13] ـ  بحارالانوار ج55؛ 45؛ شرح الاسماء؛ 382؛ شرح مناجات شعبانیه؛ 130.

 

[14] ـ  نهایه ابن‏کثیر، ج2؛ 332؛ شرح مناجات، 130.

 

[15] ـ  مقالات، محمد شجاعى، ج1؛ ص55.

 

[16] ـ  الدرّ النظیم، زندگانى امام حسن عسکرىع ؛ 93.

 

[17] ـ  الدرّ النظیم؛ 225، همان 94.

 

[18] ـ  مهج الدعوات؛ 45، همان؛ 211.

 

[19] ـ  بحارالانوار ـ ج 17 ـ ص 213 ـ زندگانى امام جوادع، المقرم، 24

 

[20] ـ  مکاتیب الائمّه، کتاب غیبت شیخ طوسى؛ 226

 

[21] ـ  مرجع در نقل معانى مذکور عبارت است از: منتهى الأرب فى لغة العرب؛ لغت‏نامه دهخدا؛ فرهنگ فارسى؛ لسان‏العرب.

 

[22] ـ  رک: الذریعه 8/237.

 

[23] ـ  رکنى، محمدمهدى، نشانى از امام غایب ع، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ دوم، 1372؛ 5-3.

 

[24] ـ  همان؛ 72، به نقل مناقب آل ابیطالب شهر آشوب، 3/233 و 274 و پژوهشى در زندگى امام مهدىع؛ 188.

 

[25] ـ  الامام محمدالجوادع، ص23.

 

[26] ـ  نگاهى گذرا بر زندگانى امام جوادع، علاّمه سید عبدالرّزاق مقرّم، ترجمه پرویز دلاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ اول
1370؛ 117.

 

[27] ـ  اعراف، آیه 179

 

[28] ـ  فهرست موضوعى غررالحکم، ص 34

 

[29] ـ  کنزالعمّال، حدیث 1220

 

[30] ـ  المحجة البیضاء ج1، ص91.

 

[31] ـ  هدایة العلم فى غرر الحکم، شماره 1088، ص318.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۴
محمدرضا سوقندی

مناطق شیعه نشین

از جمله مناطق مهمى که شیعه در آن وجود داشته و امام  علیه‏السلام نیز با آن در ارتباط بوده
است، نیشابور را مى توان نام برد، جداى از نیشابور مناطقى چون سمرقند، بیهق و طوس
نیز شیعیانى را در خود جاى داده بود که گاه منطقه اى چون بیهق، اکثریت جمعیت آن
را شیعیان تشکیل مى دادند. چنین پراکندگى که مانند آن در مناطق دیگر نیز بود، وجود
یک دستگاه منظم را مى طلبید تا بتوان در سایه آن به گسترش تشیع و حداقل نگهدارى
آن کمک کرد این دستگاه با تعیین وکلاء از ناحیه ائمه علیهم‏السلامایجاد گردید، و با ارتباطى
که بین امام و وکلاء بوجود آمد، مخصوصا با نامه نگارى سعى شد، تا راهنمایى هایى
دینى و سیاسى که لازم بود، ارائه شود.

این حرکتى سابقه دار بود، افرادى که پیشینه علمى و ارتباط محکمى با امامان
پیشین یا خود حضرت داشتند و مى توانستند از جنبه احادیث، پشتوانه محکمى براى
شیعیان باشند بعنوان وکیل تعیین مى شدند.  ( جعفریان، رسول، 1371 ؛ 1 ـ1920)

 

شیعیان نیشابور در عصر امام عسکرى  علیه‏السلام

از هنگامى که امام رضا علیه‏السلام به ایران تشریف فرما شدند و نیز سادات علوى به دلایل
گوناگون به نقاط مختلف کشور اسلامى مهاجرت کردند، بویژه از زمانى که فشار به
علویان و شیعیان در عراق رو به فزونى نهاد شیعیان مجبور شدند تا مناطق امن ترى را
براى زندگى بیابند.

با توجه به حاکم بودن روحیّات و تفکر اموى در غرب کشور اسلامى این مناطق
مکان امنى براى آنان نبود. طبعا شرق کشور اسلامى یعنى ایران، زمینه مساعدترى را در
خود داشت، لذا تعداد زیادى از شیعیان روانه مناطق شرقى شدند و بصورتى پراکنده و با
فواصلى دور از یکدیگر زندگى مى کردند. آنها با توجه به آنکه امام حاضر داشتند براى
حل پرسشهاى دینى و مشکلات سیاسى، اجتماعى خود نیاز به ارتباط با امام داشتند.

پراکندگى شیعیان و نوع ارتباط فکرى و دینى معتقدان به امامت از قرائن و شواهد
تاریخى و احادیث فقهى در زمان امام عسکرى علیه‏السلام فهمیده مى شود.
( ـجعفریان، رسول، 1371 ؛ 191 ـ 190)

 

تشیع در بیهق

بیهق بلوکى در منطقه سبزوار کنونى بوده است و مرکزى براى تشیع آن زمان، آن هم
تشیع اثنى عشرى به شمار مى رفته است. تعداد زیادى از فضلاء و علما و فقهاء و ادبا از
این شهر هستند و از دلایل وجود تشیع در آن شهر و گسترش آن مهاجرت هاى زیادى
است که سادات از شهرهاى مختلف از جمله نیشابور و رى بدان نقطه داشته اند و
تعداد آنها نیز بسیار زیاد بوده است.

به گفته یک مؤلف، تشیع آن از زمان طاهریان رواج یافته است و به نقل حاکم نیشابورى، قنبر حاجب امام على علیه‏السلام در بیهق ساکن شده و خاکش در نیشابور است،
آنجا که مسجد هانى است( جعفریان، رسول «دنباله جستجو در تاریخ تشیع در ایران» قم: انتشارات انصاریان، چاپ اول، 1374 )

در اطراف بیهق شهرهایى همچون نیشابور گرچه از خاندانهاى شیعى خالى نبوده
است اما گرایشات گسترده شیعى در آن شهر وجود نداشته بلکه این شهر مرکز علوم
دینى اهل سنت بوده و شیعه آن در فشار و تحت مراقبت بوده است. چنانکه نقل شده
امام عسکرى علیه‏السلام توقیعى براى شیعیان نیشابور فرستاده و نمایندگانى را به آنها معرفى
کرده تا بدانها رجوع نمایند. به هر حال حضور فضل بن شاذان در بیهق و یا تبعید او
بدانجا خود مى تواند از موجبات گسترش تفکر شیعى در آن دیار باشد.

پناه شیعیان

امام عسکرى علیه‏السلام اهتمام بلیغ در حفظ اموال مسلمین داشت و از هدر رفتن آن خوف
داشت، بدین منظور در اکثر مناطق شیعه نشین نائبان و وکلایى براى اخذ حقوق شرعى
و صرف آن براى مستحقین و ضعفا معین نمود و این وکلاء پناهگاه شیعه در این مناطق
براى حل مشکلات شرعى و اجتماعى بودند.

امام علیه‏السلام به امور و افعال این نمایندگان و نحوه عملکرد برخوردشان با مردم اهتمام
مى ورزید و ایشان را هم قولى و کتبى تأیید مى کرد مانند عمرى و غیره از وکلاء.

و همچنین افعالشان را تأیید مى کرد مانند تأیید على بن جعفر به صرف اموال در
مراسم حج. و همچنین در بعضى مناطق شیعه نشین وکیل معین مى کرد و به بعضى
وکلاء مانند ابراهیم بن عبده نیشابورى امر مى کرد که حقوق شرعى را جمع آورى نموده
و براى امام  علیه‏السلام ارسال نمایند.

اصحاب امام و حفظ میراث فرهنگى شیعه

سابقه نوشتارهاى حدیثى در میان اصحاب ائمه علیهم‏السلام بسیار طولانى بود. بویژه از
روزگار امام صادق علیه‏السلام به بعد در میان اصحاب تعداد زیادى نویسنده داریم که بیشتر
اوقات، روایات معصومان را براى بهره گیرى شیعیان در دیگر سرزمینهاى اسلامى مى
نوشتند. در زمان امام عسکرى علیه‏السلام این مسأله گسترده تر بود و نقش مهمى را در
نگهدارى گنجینه حدیثى شیعه که خود سبب اصلى بناى آنها بود، بر عهده داشته است.
اصولاً شرق ایران جزو مناطقى است که ما مى توانیم نام تعدادى از اصحاب ائمه علیهم‏السلام را
در آن یافته و علماى مشهور از شیعه را در آن دیار در قرن سوم و چهارم بیابیم.

از نمونه هاى روشنى که مى توان نام برد، فضل بن شاذان است که مقامى برجسته در
میان اصحاب ائمه و علماى شیعه دارد. در میان اصحاب امام عسکرى علیه‏السلامکسانى
همچون حسین بن اشکیب سمرقندى نویسنده کتاب الرد على الزیدیه، احمد بن محمد
بن خالد معاصر امام هادى علیه‏السلام و از اصحاب آن امام نویسنده کتاب المحاسن، حسن بن
موسى الخشاب از اصحاب امام عسکرى علیه‏السلامکه از جمله آثار او الرد على الواقفه است
مقاتل الطالبین محمد بن على بن حمزه، را مى توان نام برد.

گاهى اصحاب درباره برخى از کتابهاى نوشته شده، نظرات مشخص ائمه علیهم‏السلام را مى
پرسیدند که از جمله همان بورق بوشنجانى است که از امام خواسته است کتاب یوم
ولیله (فضل بن شاذان) را ببیند و امام نیز ورق به ورق آن را دیده و عمل به آن را سزاوار
دانسته است.با توجه به هدف مقاله درادامه  به اصحاب ویارانی که نامشان در نامه امام(ع) آمده است خواهیم پرداخت.

 

 

 

نظام وکالت در نامه های امام (ع)

از جمله مناطق مهمى که شیعه در آن وجود داشته و امام(ع) نیز با آن در ارتباط بوده است نیشابور مى‏باشد.نیشابور که مرکزیت آن از حیث علمى، فرهنگى و اقتصادى بیش از دیگر نقاط بود، براى خراسان مرکزى مهم
به حساب مى آمد وکیل امام در این شهر، طبق روایتى که خواهیم آورد، ابراهیم بن عبده بوده است. در اینجا
براى اینکه به اهمیّت این دستگاه و کارهاى انجام شده، از طریق آن اشاره کنیم نامه هاى امام را پیرامون این
وکالت به اختصار مى آوریم:

1 ـ در نامه اى که امام عسکرى(ع) به عبدالله بن حمدویه نوشته چنین آمده است:

«من ابراهیم بن عبده را براى شما نصب کردم تا مردم آن نواحى و ناحیه شما، حقوق واجب ما را به او بپردازند، من او را
در آنجا امین خود براى دوستانم قرار دادم، شما تقوى پیشه کرده و مراقب بوده و حقوق خود را ادا کنید که عذرى در
ترک و یا تأخیر آن نیست».
(  ـ طوسى، محمّدبن حسن «اختیار معرفه‏الّرجال» 580 ـ 581)

از این نامه بر مى آید که ابراهیم، براى تمامى نواحى و حتى ناحیه عبدالله بن حمدویه البیهقى مسؤولیت
داشته است (احتمالاً منظور از این ناحیه همان بیهق است که این شخص معروف به آن محل مى باشد).

2 ـ گویا برخى درباره اصالت دست خط امام درباره ابراهیم تردید داشته اند، لذا امام(ع) در نامه اى نوشت :

«نوشته‏ى من به ابراهیم براى تعیین او بعنوان وکیل، براى گرفتن حقوق من از دوستانم در آن منطقه به خط خودم مى
باشد، من او را در شهر خودشان به حق منصوب کردم، پس تقواى الهى را پیشه کرده و حقوق مرا به او پرداخت کنید. من
در این باره به او اجازه کامل دادم »
(  همان ؛ 580)

3 ـ مفصل ترین نامه از نوشته هاى امام عسکرى(ع) توقیعى است که درباره همین ابراهیم بن عبده به
اسحاق بن اسماعیل نیشابورى فرستاده است، این نامه سرشار از پندهاى اخلاقى و راهنمایى هاى ارزشمند
است.

حضرت همچنین از حقوق واجبى که قرار است به آنان واگذار شود سخن گفته اند. از جمله وکلاى دیگر امام
طبق نقل کشى در رجال خود که ایوب بن الباب بوده است نظارت دقیق بر کار وکلاء هم از متن نامه و هم
تأیید و حساسیت امام در جلوگیرى از سوء استفاده از این امر روشن است.

 

وکیل امام عسکرى علیه‏السلام در نیشابور

نیشابور که مرکزیت آن از حیث علمى، فرهنگى و اقتصادى بیش از دیگر نقاط بود براى
خراسان مرکزى مهم به حساب مى آمد. وکیل امام در این شهر، طبق روایتى که

خواهیم آورد، ابراهیم بن عبده بوده است. در اینجا براى اینکه اهمیت این دستگاه و
کارهاى انجام شده، از طریق آن اشاره کنیم نامه هاى امام را پیرامون این وکالت به
اختصار مى آوریم:
(( جعفریان، رسول، 1371 ؛ 192  .)

 

 

1 ـ در نامه اى که امام عسکرى علیه‏السلام به عبدالله بن حمدویه نوشته چنین آمده است:

«من ابراهیم بن عبده را براى شما نصب کردم تا مردم آن نواحى و ناحیه شما، حقوق
واجب ما را به او بپردازند، من او را در آنجا امین خود براى دوستانم قرار دادم، شما
تقوى پیشه کرده و مراقب بوده و حقوق خود را ادا کنید که عذرى در ترک و یا تأخیر
آن نیست».
...:(( جعفریان، رسول، 1371 ؛ 192  .)

 

از این نامه بر مى آید که ابراهیم، براى تمامى نواحى و حتى ناحیه عبدالله بن
حمدویه البیهقى مسؤولیت داشته است (احتمالاً منظور از این ناحیه همان بیهق است
که این شخص معروف به آن محل مى باشد).

2 ـ گویا برخى درباره اصالت دست خط امام درباره ابراهیم تردید داشته اند، لذا
امام  علیه‏السلام در نامه اى نوشت:

«نوشته ى من به ابراهیم براى تعیین او بعنوان وکیل، براى گرفتن حقوق من از
دوستانم در آن منطقه به خط خودم مى باشد، من او را در شهر خودشان به حق
منصوب کردم، پس تقواى الهى را پیشه کرده و حقوق مرا به او پرداخت کنید. من در این
باره به او اجازه کامل دادم».( طوسى، پیشین ؛ 580 ـ 581)

3 ـ مفصل ترین نامه از نوشته هاى امام عسکرى علیه‏السلام توقیعى است که درباره همین
ابراهیم بن عبده به اسحاق بن اسماعیل نیشابورى فرستاده است، این نامه سرشار از
پندهاى اخلاقى و راهنمایى هاى ارزشمند است.
حضرت همچنین از حقوق واجبى که قرار است به آنان واگذار شود سخن گفته اند.
از جمله وکلاى دیگر امام طبق نقل کشى در رجال خود که ایوب بن الباب بوده است
نظارت دقیق بر کار وکلاء هم از متن نامه و هم تأیید و حساسیت امام در جلوگیرى از
سوء استفاده از این امر روشن است.

یاران امام (ع) در نامه  به  اسحاق

کثرت عالمان و دانشمندان دراین عصر در سرزمین هاى اسلامى و رشته هاى گوناگون
علمى به قدرى است که تهیه فهرستى از نام و آثار هر یک، خود کتاب جداگانه‏اى را
مى طلبد چه جاى آنکه زندگى و اندیشه هاى آنها هم مورد مطالعه قرار گیرد، آنچه در
این بخش از این تحقیق آورده مى شود شرح مختصرى از احوال و آثار چند نفر از
دانشمندان معاصر اسحاق بن اسماعیل که درنامه ازآنان یاد شده می باشد،در این نامه اسامى چند نفر از کسانى که با امام ارتباط داشته‏اند، ذکر شده است و از آنان سخن به‏میان آمده
است. از جمله آنها ابراهیم بن عبده، رازى، محمدبن موسى نیشابورى، بلالى، دهقان، عمرى و محمودى
مى‏باشند. با توجه به این که این نامه خطاب به اسحاق بن اسماعیل نیشابورى ودرباره ابراهیم بن عبده است، درادامه به
اجمال به معرفی آنان مى‏پردازیم.

 1 ـ اسحاق بن اسماعیل نیشابورى

از زندگى و تاریخ ولادت، وفات و محل دفن و مدّت عمر، فرزندان، شاگردان و یا استادان و آثار او اطلاع
دقیقى در دست نیست.

اما علماى رجال او را مردى ثقه دانسته‏اند، شیخ طوسى از او در زمره اصحاب امام عسکرى(ع) نام مى‏برد و
مى‏گوید: «اسحاق‏بن اسماعیل النیشابورى ثقه» علامه حلى نیز در قسم اول از خلاصه از او نام مى‏برد و
مى‏گوید: «انّه ثقة».

اگر هیچ سند و مدرکى که بر وثاقت این شخصیت دلالت کند، در دست نباشد، توقیع امام(ع) و دعاى او در
این نامه نسبت به اسحاق روشن‏ترین دلیل بر عظمت اسحاق بن اسماعیل است.

افزون بر این توقیع روایاتى نیز از اسحاق بن اسماعیل نقل شده است.

دقاق از کلینى از على‏بن محمد، از اسحاق بن اسماعیل نیشابورى، روایت مى کند که عالم (یعنى امام حسن
عسکرى(ع)) به او نوشت (که بخشى از این توقیع را مى آورد).
(بحارالانوار، ج 23، ص 99، روایت 3، باب 6.)

شیخ صدوق نیز از على بن احمد، از محمدبن یعقوب، از على بن محمد و از اسحاق بن اسماعیل نیشابورى
روایت مى‏کند.
( مسند الامام العسکرى، ص281.)

غضائرى از على بن محمد علوى از حسن‏بن على‏بن صالح از کلینى از على‏بن محمد از اسحاق بن اسماعیل
نیشابورى از امام صادق(ع) روایت مى‏نماید.
( بحارالانوار، ج 15، ص 20، روایت 32، باب 1.)

در پایان این توقیع امام(ع)، به ملاقات اسحاق با عمرى (که احتمالاً عثمان بن سعید اولین نائب خاص امام
زمان«عج» مى‏باشد) اشاره مى‏نماید و خطاب به او مى‏فرماید:

«از شهر بیرون مرو تا این که عمرى (عثمان بن سعید) را که خدا با خشنودى من از وى خشنود گردد، ملاقات کنى و آنچه
آورده‏اى به وى تسلیم نمایى و با وى آشنا گردى...»

 

 

2 ـ ابراهیم بن عبده نیشابورى

  شیخ او را از اصحاب امام هادى و امام عسکرى علیهماالسلام  بر شمرده است1او از اجلّه روات
شیعه است و امام حسن عسکرى علیه‏السلام تصریح به وثاقت وى فرموده اند و در توقیعى که
به اسحق بن اسماعیل نیشابورى فرستادند پس از ابلاغ سلام به ابراهیم از وى به عنوان
وکیل خود در نیشابور نام برده اند و این نامه از مفصل ترین نوشته هاى امام حسن
عسکرى علیه‏السلام است که درباره ابراهیم بن عبده به اسحاق فرستاده است که سرشار از
پندهاى اخلاقى و راهنماییهاى بسیار ارزشمند است. در بخشى از این نامه آمده است:


«ابراهیم بن عبده از طرف من تعیین شده است. تو اى اسحاق، فرستاده من نزد
ابراهیم بن عبده هستى تا او به آنچه من در نامه به محمد بن موسى نیشابورى نوشته ام،
عمل کند. همچنین فرستاده من براى خود و سایر کسانى که در شهر تو زندگى مى کنند
هستى تا به محتواى آن نامه عمل کنید. سلام خدا بر ابراهیم و تو اى اسحاق و تمامى
دوستان ما باد. هر کس از دوستان ما این نامه را خواند و نیز کسانى که در ناحیه شما
هستند و دچار انحراف نیستند، حقوق ما را به ابراهیم بدهند، تا او نیز به رازى
بدهد..(
طوسى، «اختیار معرفة الرجال» ؛ 579.)

 

نامه دیگر امام عسکرى علیه‏السلام درباره ابراهیم بن عبده

امام علیه‏السلام در نامه اى دیگر به عبدا... بن حمدویه بیهقى او را مورد اعتماد و امین خود
معرفى نموده اند:

«و بعد: فقد بعثت لکم ابراهیم بن عبده لیدفع النواحى، وأمل ناحیتک حقوقى
الواجبه علیکم ألیه، و جعلته ثقتى و أمینى، عند موالى هناک فلیتقواللّه، و لیراقبوا...»
(طوسى، «اختیار معرفه‏الرّجال» ؛ 581 ـ 580.)

بارى، ابراهیم بن عبده را به نزد شما فرستادم تا مردم آن نواحى و ناحیه شما،
حقوق واجب ما را به او بپردازند، من او را انجا امین خود براى دوستانم قرار دادم. شما
تقوا پیشه کرده و مراقب باشید...

گویا برخى درباره اصالت دست خط امام درباره ابراهیم تردید داشته اند، لذا
امام علیه‏السلام در نامه اى نوشت:

«و کتابى الّذى ورد على ابراهیم به عبده بتوکیلى ایّاه بقبض حقوقى من موالینا هناک،
نعم هو کتابى بخطّى الیه اقمته لهم ببلدهم حقا غیر باطل فلیتّق اللّه حق تقاة و لیخرجوا
من حقوقى، و لیدفعوا الیه، فقد جوزت له ما یعمل به فیها و فقّه اللّه، و مَنَّ علیه
بالسلامة من التقصیر...»
(همان ؛ 580)

و نامه اى که از طرف من به ابراهیم بن عبده رسید، مبنى بر این که او را در گرفتن
حقوق از دوستدارانم، وکیل قرار داده ام آرى آن نامه دست خط من است و من او را
براى آن مردم در سرزمینشان به حق نه به باطل تعیین کرده ام پس باید چنان که سزاوار
است از خدا بترسد و مردم نیز حقوق مرا بیرون کرده و به او بپردازند و به او اجازه داده
ام تا هر طورى که مصلحت بداند در آن اموال عمل کند، خداوند او را موفق بدارد و او را
به سلامت داشتن از کوتاهى و تقصیر منت گذارد...

گفتار خادمه ابراهیم بن عبده

محمد بن شاذان بن نعیم نیشابورى از خادمه ابراهیم بن عبده نیشابورى که از صالحان
بود روایت کرده است که او گفت:

«کنت واقفة مع ابراهیم على الصفا فجاء صاحب الامر  علیه‏السلام حتى وقف معه و قبض
على کتاب مناسکه و حدّثه بأشیاء». ایستاده بودم با ابراهیم بر صفا، حضرت صاحب
الامر ـ  علیه‏السلام ـ آمد و ایستاد با او، و گرفت کتاب مناسک او را و حدیث کرد او را به
چیزها (یعنى او را چیزها در باب مناسک تعلیم داد
( میرلوحى، سید محمد، «گزیده کفایة المهتدى» ؛ 189، «ارشاد شیخ مفید» ؛ 679.)

 

 

3ـ محمد بن موسى نیشابورى

شیخ او را از اصحاب امام ابومحمد علیه‏السلام دانسته و امام به وسیله او نامه اى به ابراهیم بن
عبده فرستاده است.
(  ـ قرشى، باقر شریف «تحلیلى از زندگانى امام عسکرى  علیه‏السلام»، ترجمه محمد رضا عطایى، مشهد: بنیاد

پژوهشهاى اسلامى ؛ 201)

در بخشى از نامه امام به اسحاق نیشابورى از محمد بن موسى نیشابورى نام برده
شده است:

«... اگر خدا دوست نداشت که نعمت خود را بر شما تمام کند از جانب من نه حظّى
به رؤیت شما مى رسید و نه حرفى مى شنیدید، پس از درگذشت امام پیشین
علیه‏السلام شما از
سرانجام معاد خود در غفلت ماندید و پس از آنکه ابراهیم بن عبده را بر شما گماردم و
نامه اى هم به وسیله محمد بن موسى نیشابورى بر شما نوشتم، در هر حال باید از
خداوند کمک خواست ! مبادا درباره خدا کوتاهى کنید و از زیانکاران باشید...

 

 

4 ـ عبداللّه بن حمدویه بیهقى

شیخ او را از جمله اصحاب امام ابومحمد علیه‏السلام برشمرده است. وى از برگزیدگان شیعه
بوده است و امام
علیه‏السلام نامه اى به وى نوشته و در آن نامه از خداوند براى او طلب
مغفرت نموده است.
(همان، 180)

ابن داود او را از جمله ممدوحان شمرده است.) شوشترى، قاضى نوراللّه، مجالس المومنین، جلد اول، 407)

وکیل امام عسکرى علیه‏السلام در نیشابور ابراهیم بن عبده بوده است. در نامه اى که امام عسکرى علیه‏السلامبه عبداللّه حمدویه نوشته چنین آمده است:

من ابراهیم بن عبده را براى شما نصب کردم تا مردم آن نواحى و ناحیه شما، حقوق
واجب ما را به او بپردازند، من او را در آنجا امین خود براى دوستانم قرار دادم. شما تقوا
پیشه کرده و مراقب بوده و حقوق خود را ادا کنید که عذرى در ترک و یا تاخیر آن
نیست و خداوند ایشان را به خاطر معصیت و نافرمانى اولیاى خود نکونبخت نسازد و
خداوند تو و آنان را به وسیله دلسوزى ما به ایشان بیامرزد که خداوند گشایش بخش و
آمرزنده است...
) طوسى، «اختیار معرفة الرّجال» ؛ 510 ـ 509)

از این نامه چنین بر مى آید که ابراهیم، براى تمام نواحى و حتى ناحیه عبدالله بن
حمدویه البیهقى مسؤولیت داشته است. احتمالاً منظور از این ناحیه همان بیهق است
که این شخص نیز معروف به آن محل مى باشد.

وکیل امام عسکرى علیه‏السلام در نیشابور ابراهیم بن عبده بوده است. در نامه اى که امام عسکرى علیه‏السلامبه عبداللّه حمدویه نوشته چنین آمده است:

من ابراهیم بن عبده را براى شما نصب کردم تا مردم آن نواحى و ناحیه شما، حقوق
واجب ما را به او بپردازند، من او را در آنجا امین خود براى دوستانم قرار دادم. شما تقوا
پیشه کرده و مراقب بوده و حقوق خود را ادا کنید که عذرى در ترک و یا تاخیر آن
نیست و خداوند ایشان را به خاطر معصیت و نافرمانى اولیاى خود نکونبخت نسازد و
خداوند تو و آنان را به وسیله دلسوزى ما به ایشان بیامرزد که خداوند گشایش بخش و
آمرزنده است...
((همان ؛ 89).

 

از این نامه چنین بر مى آید که ابراهیم، براى تمام نواحى و حتى ناحیه عبدالله بن
حمدویه البیهقى مسؤولیت داشته است. احتمالاً منظور از این ناحیه همان بیهق است
که این شخص نیز معروف به آن محل مى باشد
5- رازی

در توقیع سابق الذکر از آن حضرت به «اسحاق بن اسماعیل نیشابورى» خواندیم که «ابراهیم بن عبده» ، وکیل آن ناحیه، موظف است اموال شرعى را به «رازى» تحویل دهد؛ و «رازى» نیز باید آنها را به «عمرى» تحویل نماید؛ به احتمال قوى مراد از «رازى» در این توقیع، «احمد بن اسحاق رازى» است که وکیل رى در عصر عسکریین علیهما السّلام بوده است.

این بزرگوار نیز یکی از وکلای حضرتش به شمار می رود. همان گونه که در نامه ی امام به اسحاق بن اسماعیل، به وکالت او تصریح شده است: ای اسحاق، بر تو و بر همه ی دوستانم سلام. خداوند همه ی شما را به توفیق خویش استوار گرداند. هر کس که این نامه ام را بخواند و از انحراف و کژی به حق بگرود باید حق ما را به ابراهیم بن عبده بسپارد و او موظف است که آن را به احمد بن اسحاق رازی برساند یا به هر کس که احمد به او معرفی کرده است و این رأی و دستور من است (بحارالانوار. ج 78. ص 374.)

 

6-بلالى کیست؟

     گویا همان على‏بن بلال است. باقر شریف قرشى در کتاب «حیاة الامام
العسکرى» با اشاره به نامه امام عسکرى به اسحاق مى‏گوید:

     امام حسن عسکرى در مرقومه‏اى به اسحاق مى‏فرماید:

     «اى اسحاق! نامه ما را بر على بن بلال ـ خداوند از او خشنود گردد ـ
بخوان که او ثقه و مورد اعتماد و داناى به واجبات و وظایف خود
است.»

     شیخ طوسى او را از اصحاب امام هادى و امام عسکرى علیهم‏السلام
برمى‏شمارد. (
رجال طوسى، به نقل از زندگانى امام حسن عسکرىع، باقر شریف قرشى، ترجمه حسن اسلامى، ص161.)

    نجاشى مى‏گوید:

     «او اصلاً بغدادى است که به واسط منتقل شد، از امام هادى علیه‏السلام نقل
روایت مى‏کرد و کتابى دارد.»
(همان)

    کشى مى‏گوید:

 «به خط جبرئیل بن احمد دیدم نوشته است: محمّد بن عیسى
الیقطینى برایم گفت: حضرت ـ سلام‏اللّه‏ علیه ـ به على بن بلال در سال
232 ه نوشت: بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم، خدا را ستایش مى‏کنم به خاطر
داشتن تو و او را بر نعمتهایش سپاس مى‏گذارم و درود و رحمت خداوند
را بر محمّد و آل محمّد مى‏فرستم.

     اما بعد، ابوعلى را به جاى «حسین بن عبدربه» بر اثر معرفت و
شناختى که از او داشتم، گماشتم تو را به این نامه مخصوص و گرامى
بدارم، پس از او اطاعت کن و آنچه از حقوق شرعیه نزدت مانده به او
تسلیم کن، و دوستان ما را نیز بدین کار دستور ده و آنان را برانگیز تا یار
و مددکار او باشند، که او نزد ما محبوب و ستوده است، و بر این کارت از
خداوند پاداش و سزایى نیک خواهى یافت. خداوند منعم و رحیم به هر
که بخواهد بخشش مى‏کند، تو در پناه خدا هستى. این نامه را به خط
خود نگاشتم و سپاس بسیارى خداى را».
(  اختیار معرفه‏الرجال رجال کشى، شماره 991؛ همان ص161.)

 

    این نامه توسط امام هادى علیه‏السلام به بلالى نوشته شده است، و مشابه
نامه‏هایى است که امام علیه‏السلام به وکلاى خود مى‏نوشته است. و دلیلى بر درستى
و درستکارى بلالى مى‏باشد و اعتماد امام را به او مى رساند. کما این که در
نامه مورد بحث امام به اسحاق مى‏فرماید: که نامه ما را بر بلالى بخوان.

     در یکى از نامه‏هایى که از سوى امام عسکرى علیه‏السلام بدو نوشته شده، آمده
است:

     «من مى‏دانم که تو بزرگ منطقه خویش هستى. پس دوست داشتم
نامه‏اى جداگانه به تو بنویسم. و تو را به این وسیله مورد اکرام قرار دهم.»
( زندگانى حضرت امام حسن عسکرىع، سیّدمحمدتقى مدرّسى، ص 50.)


7-محمودى کیست؟

     احمدبن حماد محمودى، کنیه‏اش ابوعلى است و شیخ او را با همین عنوان
از اصحاب امام حسن عسکرى علیه‏السلام برمى‏شمارد.(
رجال طوسى.)

    کشى از محمّدبن مسعود نقل مى‏کند که گفت:

     ابوعلى محمود، محمدبن احمدبن حماد مروزى مرا چنین گفت:

     «امام جواد علیه‏السلام به پدرم در بخشى از نامه‏اش نوشت:

     «... ثم وفیت کل نفس بما کسبت و هم لایظلمون)  آل عمران / 25.)

  سپس هرکس نتیجه کردار خود را به تمام درمى‏یابد و به کسى ستم
نمى‏شود.

     ما در دنیا در معرض آزمایش هستیم پس هرکس امامش را دوست داشته
باشد و متدیّن به دین او باشد همواره با اوست اگرچه از او دور باشد. لیکن
جهان برین، سراى آرامش و ثبات است».

     محمودى مى‏گوید:

     «امام جواد علیه‏السلام پس از فوت پدرم به من نوشت :

     پدرت درگذشت خداوند از او و تو خشنود باشد. او همواره نزد ما ستوده بود
و حالت خوب او تغییر ى نکرد»
) کشى، مسندالامام‏العسکرى(

    این ستایش از طرف امام گویاى بزرگوارى و جلالت و صحّت اعتقاد اوست
کشى اخبار دیگرى نیز از او نقل مى‏کند.
) زندگانى امام حسن عسکرىع، ص 145.(

محمودى از امام عسکرى علیه‏السلام روایت مى‏نماید.
8-دهقان چه کسى است؟

     در مورد دهقان اگر همان عروه‏بن یحیى دهقان باشد بایستى زندگى او را
با توجه به روایات و این توقیع به دو بخش تقسیم نمائیم:

     1 ـ دورانى که وکیل امام علیه‏السلام بوده و ثقه و مورد اعتماد بوده است. و این
نامه هم در آن دوران نوشته شده است.

     2 ـ دورانى که به علت جعل و دروغ‏پردازى از قول ائمه‏اطهار و به یغما
بردن اموالى که شیعیان به او مى‏سپردند مورد لعن امام قرار مى‏گیرد.

     باقر شریف قرشى درباره وى مى‏نویسد:

     «یکى از آفت‏هاى آن زمان، گسترش دروغ‏پردازان و جاعلان بود که از
جمله عوامل و اسبابى بود که عقاید اسلامى را در دلها سست مى‏کرد، از
مشهورترین جاعلان و دروغ‏پردازان، فردى به نام عروه‏بن یحیى دهقان
بغدادى بود که از قول امام ابوالحسن على‏بن محمد و پس از او از ابومحمد
حسن‏بن على علیه‏السلامروایتهایى به دروغ نقل مى‏کرد و از این راه اموال زیادى را
که شیعه مى‏خواستند به امام علیه‏السلام بپردازد به یغما مى‏برد و در برابر امام نیز
دروغ مى‏گفت، تا این که امام او را لعن کرد و به شیعیانش دستور داد او را لعنت
کنند و از او دورى نمایند تا عقایدشان را فاسد نکند».
( زندگانى امام حسن عسکرى ع، باقر شریف قرشى، ص 269.)

    طبق نقل کشى عروه‏بن یحیى ادعا کرده بود که توقیعى از حضرت
عسکرى علیه‏السلام در نکوهش فضل‏بن شاذان نیشابورى در کتاب عبدالله حمدویه
وجود دارد، در آن توقیع دروغین هست که مثلاً امام عسکرى علیه‏السلام نوشته است:

     «به خدا بر او نفرین مى‏کنم مبتلا به جراحتى شود که در دنیا و آخرت
التیام نیابد»
(مفاخر اسلام، جلد 1، على دوانى، ص 142 و قاموس‏الرجال، جلد 7، ص 327.)

 

9-عمری : در این نامه احتمالاً مراد از عمرى حفص‏بن عمرو العمرى مى‏باشد گرچه از عثمان‏بن سعید و فرزندش محمّد نیز به این عنوان نام برده شده،کشى در مورد محمّدبن جعفر العمرى از اصحاب امام حسن عسکرى علیه‏السلام مى‏گوید: پدرش حفص وکیل امام حسن

 

 عسکرى علیه‏السلام بود.. شیخ طوسى، وى را از یاران امام عسکرىع محسوب داشته است.باقر شریف قرشى ضمن معرفى اصحاب و راویان امام عسکرى(ع) از عمرى نام مى‏برد و این بخش از نامه امام(ع) را به اسحاق‏بن اسماعیل ذکر مى‏نماید: «از شهر بیرون مرو تا عمرى را دیدارکنى ...» و در پایان مى‏افزاید: این نامه استوارى، نیک‏سیرتى و نزدیکى او را به اهل بیت(ع) نشان مى‏دهد. (زندگانى امام حسن‏عسکرى ع، ص 151.)

نتیجه:

منابع بسیاری درمتون روایی  وجودداردکه تصویری متفاوت از آنچه تاریخ نگاران نوشته اند فراروی محققان قرارمی دهد.این مهم وقتی رخ می نماید که فرایند صحت وسقم روایات واحادیث را بشناسیم وفلسفه پیدایش دانش هایی همچون رجال وعلوم حدیث ودقت های فراوان در طبقه بندی اخباروروایات را دریابیم .آیا به راستی در اسناد متون تاریخی وراویان آن هم می توان چنین نظری داد؟تاریخ ازمنظر متون روایی می تواند به عنوان دانش بین رشته ای علم الحدیث را با تاریخ پیونددهد.شناخت شیوه های ارتباطی،اوضاع واحوال سیاسی واجتماعی وشناخت مناطق وشخصیت ها ونظامات مدیریتی وشیوه های مخالفان و...ازآثار کاوش وجستار دراین متون است.

*دانشجوی دوره دکتری تاریخ وتمدن ملل اسلامی-دانشگاه آزاداسلامی واحدمشهد.

منابع:

ـ قرآن کریم

1 ـ امین، سید محسن، «اعیان الشیعه» الطبعة الاولى، بیروت، 1369 ق.

1 ـ جعفریان، رسول، «دنباله جستجو در تاریخ تشیع در ایران»، قم: انتشارات انصاریان، چاپ اوّل، 1374.

2 ـ جعفریان، رسول، «حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه» جلد اوّل و دوم تهران:چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اوّل، 1371.

3ـ جعفریان، رسول «تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجرى» تهران:نشر سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، 1371.

4ـ حرانی ،ابن شعبه،تحفالعقول، مؤسسه اعلمى، بیروت.

5-حرانی ،ابن شعبه،حسن بن علی، رهاورد خرد (ترجمۀ تحف العقول‌) محقق:اتابکی، پرویز،تهران:نشر و پژوهش فرزان 1376.

6 ـ حرعاملی،محمدبن حسن ،تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،قم:موسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث.

7 ـ دوانى، على «مفاخر اسلام» جلد اوّل، دوم و سوم، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، 1363.

8-رکنى، محمدمهدى، نشانى از امام غایب ع، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ دوم، 1372.

9ـ شوشترى، قاضى نوراللّه، «مجالس المؤمنین» جلد اوّل، تهران: اسلامیّه، چاپ سوم، 1365.

10 ـ الطبسى، الشیخ محمد جواد، «حیاة الامام العسکرى علیهالسلام»، بىجا: مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اوّل، 1371.

11ـ طوسى، شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن «اختیار معرفة الرّجال المعروف برجال الکشى» مشهد: دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1348.

12-طوسى، شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن «امالی» نجف: مطبعه الحیدریه،1389ق.اسماعیلیان، چاپ اوّل، بىتا.

13ـ قرشى، باقر شریف، «زندگانى امام حسن عسکرى علیهالسلام ترجمه سید حسن

اسلامى، قم: انتشارات اسلامى، چاپ اوّل، بىتا.

14ـ قرشى، باقر شریف، «تحلیلى از زندگانى امام حسن عسکرى علیهالسلام» ترجمه محمدرضا عطایى، مشهد: کنگره جهانى حضرت رضا علیهالسلام، چاپ اوّل، 1371.

15-قرشی ،باقر شریف ، زندگانی امام حسن عسکری(ع)،ترجمه سیّد حسن اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى

16-مامقانی ،عبدالله تنقیح المقال فی علم الرجال (طالحدیثه(.قم :موسسه آل البیت .

17 ـ مجلسی،محمدباقر،بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار .

18ـ مدرسی ،سیدمحمدتقی ،زندگانى امام حسن عسکرى(ع)، ترجمه محمد صادق شریعت، تهران: مؤسسه انصارالحسین ، 1370.

19-میرلوحی ،سید محمد«کفایة المهتدی فی معرفة المهدی علیه السلام »"اربعین میر لوحی قدس سره"قم:دارالتفسیر.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۹
محمدرضا سوقندی

متن نامه امام ابى‏محمّدحسن‏ بن على عسکرى «علیهماالسلام»(1)

  حَکَى بَعْضُ اَلثِّقَاتِ بِنَیْسَابُورَ أَنَّهُ خَرَجَ لِإِسْحَاقَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ مِنْ أَبِی مُحَمَّدٍ ع تَوْقِیعٌ :

یَا إِسْحَاقَ بْنَ إِسْمَاعِیلَ سَتَرَنَا اَللَّهُ وَ إِیَّاکَ بِسَتْرِهِ وَ تَوَلاَّکَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ بِصُنْعِهِ قَدْ فَهِمْتُ کِتَابَکَ رَحِمَکَ اَللَّهُ(یرحمک الله) وَ نَحْنُ بِحَمْدِ اَللَّهِ وَ نِعْمَتِهِ أَهْلُ بَیْتٍ نَرِقُّ عَلَى مَوَالِینَا وَ نُسَرُّ بِتَتَابُعِ إِحْسَانِ اَللَّهِ إِلَیْهِمْ وَ فَضْلِهِ لَدَیْهِمْ وَ نَعْتَدُّ بِکُلِّ نِعْمَةٍ یُنْعِمُهَا اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِمْ فَأَتَمَّ اَللَّهُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ وَ مَنْ کَانَ مِثْلَکَ مِمَّنْ قَدْ رَحِمَهُ وَ بَصَّرَهُ بَصِیرَتَکَ وَ نَزَعَ عَنِ اَلْبَاطِلِ وَ لَمْ یَعْمَ ( ٢) فِی طُغْیَانِهِ بِعَمَهٍ فَإِنَّ تَمَامَ اَلنِّعْمَةِ دُخُولُکَ اَلْجَنَّةَ وَ لَیْسَ مِنْ نِعْمَةٍ وَ إِنْ جَلَّ أَمْرُهَا وَ عَظُمَ خَطَرُهَا إِلاَّ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ عَلَیْهَا یُؤَدِّی شُکْرَهَا وَ أَنَا أَقُولُ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ مِثْلَ مَا حَمِدَ اَللَّهَ بِهِ حَامِدٌ إِلَى أَبَدِ اَلْأَبَدِ بِمَا مَنَّ بِهِ عَلَیْکَ مِنْ نِعْمَتِهِ وَ نَجَّاکَ مِنَ اَلْهَلَکَةِ وَ سَهَّلَ سَبِیلَکَ عَلَى اَلْعَقَبَةِ وَ اَیْمُ اَللَّهِ إِنَّهَا لَعَقَبَةٌ کَئُودٌ شَدِیدٌ أَمْرُهَا صَعْبٌ مَسْلَکُهَا عَظِیمٌ بَلاَؤُهَا طَوِیلٌ عَذَابُهَا قَدِیمٌ فِی اَلزُّبُرِ اَلْأُولَى ذِکْرُهَا .

  وَ لَقَدْ کَانَتْ مِنْکُمْ أُمُورٌ فِی أَیَّامِ اَلْمَاضِی إِلَى أَنْ مَضَى لِسَبِیلِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى رُوحِهِ وَ فِی أَیَّامِی هَذِهِ کُنْتُمْ فِیهَا غَیْرَ مَحْمُودِی اَلشَّأْنِ وَ لاَ مُسَدَّدِی اَلتَّوْفِیقِ.

 وَ اِعْلَمْ یَقِیناًیَا إِسْحَاقُ أَنَّ مَنْ خَرَجَ مِنْ هَذِهِ اَلْحَیَاةِ اَلدُّنْیَا أَعْمىٰ فَهُوَ فِی اَلْآخِرَةِ أَعْمىٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً إِنَّهَا یَا اِبْنَ إِسْمَاعِیلَ لَیْسَ تَعْمَى اَلْأَبْصَارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَى اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ لِلظَّالِمِ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمىٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً قٰالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ اَلْیَوْمَ تُنْسىٰ  .(3)

  وَ أَیُّ آیَةٍ یَا إِسْحَاقُ أَعْظَمُ مِنْ حُجَّةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَمِینِهِ فِی بِلاَدِهِ وَ شَاهِدِهِ عَلَى عِبَادِهِ مِنْ بَعْدِ مَا سَلَفَ مِنْ آبَائِهِ اَلْأَوَّلِینَ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ آبَائِهِ اَلْآخِرِینَ مِنَ اَلْوَصِیِّینَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ .

  فَأَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ وَ أَیْنَ تَذْهَبُونَ کَالْأَنْعَامِ عَلَى وُجُوهِکُمْ عَنِ اَلْحَقِّ تَصْدِفُونَ وَ بِالْبَاطِلِ تُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اَللَّهِ تَکْفُرُونَ أَوْ تُکَذِّبُونَ فَمَنْ یُؤْمِنُ بِبَعْضِ اَلْکِتَابِ وَ یُکَفِّرُ بِبَعْضٍ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ وَ مِنْ غَیْرِکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا اَلْفَانِیَةِ وَ طُولِ عَذَابِ اَلْآخِرَةِ اَلْبَاقِیَةِ وَ ذَلِکَ وَ اَللَّهِ اَلْخِزْیُ اَلْعَظِیمُ .

  إِنَّ اَللَّهَ بِفَضْلِهِ وَ مَنِّهِ لَمَّا فَرَضَ عَلَیْکُمُ اَلْفَرَائِضَ لَمْ یَفْرِضْ ذَلِکَ عَلَیْکُمْ لِحَاجَةٍ مِنْهُ إِلَیْکُمْ بَلْ رَحْمَةً مِنْهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْکُمْ لِیَمِیزَ اَللّٰهُ اَلْخَبِیثَ مِنَ اَلطَّیِّبِ وَ لِیَبْتَلِیَ مٰا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مٰا فِی قُلُوبِکُمْ وَ لِتَأْلَفُوا  4 إِلَى رَحْمَتِهِ وَ لِتَتَفَاضَلَ مَنَازِلُکُمْ فِی جَنَّتِهِ فَفَرَضَ عَلَیْکُمُ اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ وَ إِقَامَ اَلصَّلاَةِ وَ إِیتَاءَ اَلزَّکَاةِ وَ اَلصَّوْمَ وَ اَلْوَلاَیَةَ وَ کَفَى بِهِمْ لَکُمْ بَاباً لِیَفْتَحُوا أَبْوَابَ اَلْفَرَائِضِ وَ مِفْتَاحاً إِلَى سَبِیلِهِ وَ لَوْ لاَ مُحَمَّدٌ ص وَ اَلْأَوْصِیَاءُ مِنْ بَعْدِهِ لَکُنْتُمْ حَیَارَى کَالْبَهَائِمِ لاَ تَعْرِفُونَ فَرْضاً مِنَ اَلْفَرَائِضِ وَ هَلْ یُدْخَلُ قَرْیَةٌ إِلاَّ مِنْ بَابِهَا ؟

  فَلَمَّا مَنَّ عَلَیْکُمْ بِإِقَامَةِ اَلْأَوْلِیَاءِ بَعْدَ نَبِیِّهِ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ (ص):

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً  5  وَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ لِأَوْلِیَائِهِ حُقُوقاً أَمَرَکُمْ بِأَدَائِهَا إِلَیْهِمْ لِیَحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَ أَمْوَالِکُمْ وَ مَأْکَلِکُمْ وَ مَشْرَبِکُمْ وَ یُعَرِّفَکُمْ بِذَلِکَ اَلنَّمَاءَ وَ اَلْبَرَکَةَ وَ اَلثَّرْوَةَ وَ لِیَعْلَمَ مَنْ یُطِیعُهُ مِنْکُمْ بِالْغَیْبِ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبىٰ ( 6)وَ اِعْلَمُوا أَنَّ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمٰا یَبْخَلُ عَلَى نَفْسِهِ وَ أَنَّ اَللَّهَ هُوَ اَلْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ.

  وَ لَقَدْ طَالَتِ اَلْمُخَاطَبَةُ فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ فِیمَا هُوَ لَکُمْ وَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ لاَ مَا یَجِبُ مِنْ تَمَامِ اَلنِّعْمَةِ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکُمْ لَمَا أَرَیْتُکُمْ مِنِّی خَطّاً وَ لاَ سَمِعْتُمْ مِنِّی حَرْفاً مِنْ بَعْدِ اَلْمَاضِی ع أَنْتُمْ فِی غَفْلَةٍ عَمَّا إِلَیْهِ مَعَادُکُمْ وَ مِنْ بَعْدِ اَلثَّانِی رَسُولِی وَ مَا نَالَهُ مِنْکُمْ حِینَ أَکْرَمَهُ اَللَّهُ بِمَصِیرِهِ إِلَیْکُمْ وَ مِنْ بَعْدِ إِقَامَتِی لَکُمْ إِبْرَاهِیمَ بْنَ عَبْدَةَ وَفَّقَهُ اَللَّهُ لِمَرْضَاتِهِ وَ أَعَانَهُ عَلَى طَاعَتِهِ وَ کِتَابُهُ اَلَّذِی حَمَلَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى اَلنَّیْسَابُورِیُّ وَ اَللَّهُ اَلْمُسْتَعَانُ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ إِنِّی أَرَاکُمْ مُفَرِّطِینَ فِی جَنْبِ اَللَّهِ فَتَکُونُونَ مِنَ اَلْخَاسِرِینَ فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِمَنْ رَغِبَ عَنْ طَاعَةِ اَللَّهِ وَ لَمْ یَقْبَلْ مَوَاعِظَ أَوْلِیَائِهِ وَ قَدْ أَمَرَکُمُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَتِهِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ ص وَ بِطَاعَةِ أُولِی اَلْأَمْرِ ع فَرَحِمَ اَللَّهُ ضَعْفَکُمْ وَ قِلَّةَ صَبْرِکُمْ عَمَّا أَمَامَکُمْ فَمَا أَغَرَّ اَلْإِنْسَانَ بِرَبِّهِ اَلْکَرِیمِ وَ اِسْتَجَابَ اَللَّهُ تَعَالَى دُعَائِی فِیکُمْ وَ أَصْلَحَ أُمُورَکُمْ عَلَى یَدِی فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ 7 وَ قَالَ جَلَّ جَلاَلُهُ وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً – (8 )وَ قَالَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ:

  کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ  9 فَمَا أُحِبُّ أَنْ یَدْعُوَ اَللَّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ بِی وَ لاَ بِمَنْ هُوَ فِی أَیَّامِی إِلاَّ حَسَبَ رِقَّتِی عَلَیْکُمْ وَ مَا اِنْطَوَى لَکُمْ عَلَیْهِ مِنْ حُبِّ بُلُوغِ اَلْأَمَلِ فِی اَلدَّارَیْنِ جَمِیعاً وَ اَلْکَیْنُونَةِ مَعَنَا فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ فَقَدْ یَا إِسْحَاقُ یَرْحَمُکَ اَللَّهُ وَ یَرْحَمُ مَنْ هُوَ وَرَاءَکَ.

  بَیَّنْتُ لَکَ بَیَاناً وَ فَسَّرْتُ لَکَ تَفْسِیراً وَ فَعَلْتُ بِکُمْ فِعْلَ مَنْ لَمْ یَفْهَمْ هَذَا اَلْأَمْرَ قَطُّ وَ لَمْ یَدْخُلْ فِیهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ وَ لَوْ فَهِمَتِ اَلصُّمُّ اَلصِّلاَبُ بَعْضَ مَا فِی هَذَا اَلْکِتَابِ لَتَصَدَّعَتْ قَلَقاً خَوْفاً مِنْ خَشْیَةِ اَللَّهِ وَ رُجُوعاً إِلَى طَاعَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاعْمَلُوا مِنْ بَعْدِ مَا شِئْتُمْ فَسَیَرَى اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَثِیراً رَبِّ اَلْعَالَمِینَ وَ أَنْتَ رَسُولِی یَا إِسْحَاقُ إِلَى إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدَةَ وَفَّقَهُ اَللَّهُ أَنْ یَعْمَلَ بِمَا وَرَدَ عَلَیْهِ فِی کِتَابِی مَعَ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى اَلنَّیْسَابُورِیِّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ رَسُولِی إِلَى نَفْسِکَ وَ إِلَى کُلِّ مَنْ خَلَّفْتُ بِبَلَدِکَ أَنْ تَعْمَلُوا بِمَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ فِی کِتَابِی مَعَ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى اَلنَّیْسَابُورِیِّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ یَقْرَأُ إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَبْدَةَ کِتَابِی هَذَا عَلَى مَنْ خَلَّفَهُ بِبَلَدِهِ حَتَّى لاَ یَتَسَاءَلُونَ وَ بِطَاعَةِ اَللَّهِ یَعْتَصِمُونَ وَ اَلشَّیْطَانِ بِاللَّهِ عَنْ أَنْفُسِهِمْ یَجْتَنِبُونَ وَ لاَ یُطِیعُونَ وَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدَةَ سَلاَمُ اَللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ عَلَیْکَ یَا إِسْحَاقُ وَ عَلَى جَمِیعِ مَوَالِیَّ اَلسَّلاَمُ کَثِیراً سَدَّدَکُمُ اَللَّهُ جَمِیعاً بِتَوْفِیقِهِ وَ کُلُّ مَنْ قَرَأَ کِتَابَنَا هَذَا مِنْ مَوَالِیَّ مِنْ أَهْلِ بَلَدِکَ وَ مَنْ هُوَ بِنَاحِیَتِکُمْ وَ نَزَعَ عَمَّا هُوَ عَلَیْهِ مِنَ اَلاِنْحِرَافِ عَنِ اَلْحَقِّ فَلْیُؤَدِّ حُقُوقَنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَ لْیَحْمِلْ ذَلِکَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَبْدَةَ إِلَى اَلرَّازِیِّ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ أَوْ إِلَى مَنْ یُسَمِّی لَهُ اَلرَّازِیُّ فَإِنَّ ذَلِکَ عَنْ أَمْرِی وَ رَأْیِی إِنْ شَاءَ اَللَّهُ.

   وَ یَا إِسْحَاقُ اِقْرَأْ کِتَابِی عَلَى اَلْبِلاَلِیِّ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ فَإِنَّهُ اَلثِّقَةُ اَلْمَأْمُونُ اَلْعَارِفُ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِ وَ اِقْرَأْهُ عَلَى اَلْمَحْمُودِیِّ عَافَاهُ اَللَّهُ فَمَا أَحْمَدْنَا لَهُ لِطَاعَتِهِ فَإِذَا وَرَدْتَ بَغْدَادَ فَاقْرَأْهُ عَلَى اَلدِّهْقَانِ وَکِیلِنَا وَ ثِقَتِنَا وَ اَلَّذِی یَقْبِضُ مِنْ مَوَالِینَا وَ کُلُّ مَنْ أَمْکَنَکَ مِنْ مَوَالِینَا فَأَقْرِئْهُمْ هَذَا اَلْکِتَابَ وَ یَنْسِخُهُ مَنْ أَرَادَ مِنْهُمْ نُسْخَةً إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ لاَ یَکْتُمْ أَمْرَ هَذَا عَمَّنْ شَاهَدَهُ مِنْ مَوَالِینَا إِلاَّ مِنْ شَیْطَانٍ مُخَالِفٍ لَکُمْ فَلاَ تَنْثُرَنَّ اَلدُّرَّ بَیْنَ أَظْلاَفِ اَلْخَنَازِیرِ وَ لاَ کَرَامَةَ لَهُمْ وَ قَدْ وَقَعْنَا فِی کِتَابِکَ بِالْوُصُولِ وَ اَلدُّعَاءِ لَکَ وَ لِمَنْ شِئْتَ وَ قَدْ أَجَبْنَا سَعِیداً(  10)عَنْ مَسْأَلَتِهِ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ فَمٰا ذٰا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاٰلُ .

  فَلاَ تَخْرُجَنَّ مِنَ اَلْبَلَدِ حَتَّى تَلْقَى اَلْعَمْرِیَّ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ بِرِضَایَ عَنْهُ وَ تُسَلِّمَ عَلَیْهِ وَ تَعْرِفَهُ وَ یَعْرِفَکَ فَإِنَّهُ اَلطَّاهِرُ اَلْأَمِینُ اَلْعَفِیفُ اَلْقَرِیبُ مِنَّا وَ إِلَیْنَا فَکُلُّ مَا یُحْمَلُ إِلَیْنَا مِنْ شَیْءٍ مِنَ اَلنَّوَاحِی فَإِلَیْهِ یَصِیرُ آخِرُ أَمْرِهِ لِیُوصِلَ ذَلِکَ إِلَیْنَا وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَثِیراً سَتَرَنَا اَللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ یَا إِسْحَاقُ بِسِتْرِهِ وَ تَوَلاَّکَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ بِصُنْعِهِ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ وَ عَلَى جَمِیعِ مَوَالِیَّ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً( 11) .

 

 ١ ) رجال الکشّیّ ص  ۴۴٩  و  ۴۵٠ .

 ٢ ) و لم یقم خ ل.

3 ) طه: ١٢۶ .

 4) و لتتسابقوا، خ ل.

5 ) المائدة: ٣ .

 6 ) الشورى: ٢٣ .

 7) الإسراء: ٧١ .

 8) البقرة: ١۴٣ .

9 ) آل عمران: ١١٠ .

 10 ) شیعتنا خ ل.

11) رجال الکشّیّ ص  ۴٨١ - ۴٨۵ 

 

 

ترجمه نامۀ امام علیه السّلام به اسحاق بن اسماعیل نیشابورى(1)

 

   خداوند ما و ترا در پردۀ(اغماض و گنه‌پوشى یا پردۀ استتار از دشمنان کینه‌توز) خویش محفوظ و مستور دارد، و تو را در تمام کارهایت به لطف و احسان خود یارى فرماید. خدایت رحمت کند (مرادت را از) نامه‌ات فهمیدم، و ما به حمد و نعمت خدا اهل خاندانى هستیم که دلسوز دوستداران خویشیم و به احسان پى در پى خداوند بر ایشان و بخشش او به آنان شادمان مى‌شویم، و هر نعمتى را که خداوند تبارک و تعالى به آنان ارزانى فرماید به شمار (نعمت بر خود) گیریم. اى اسحاق، خداوند بر تو و همگنانت، هر کسى که خداوند بر او رحمت آورده و به مانند بصیرت تو بینا دلش ساخته است، نعمت خود را تمام کرده و کمال نعمتش را نیز رفتن به بهشت مقدر فرموده است. و هیچ نعمتى، هر چند گرانقدر و پر ارزش باشد، وجود ندارد مگر آنکه لفظ «الحمد للّٰه-سپاس خاصّ مر خداى را» که نامهایش مقدّس است سپاس پرداز آن نعمت باشد. و من گویم(  ٢ )«الحمد للّٰه» به بهترین سپاسى که سپاسگزار به درگاهش تا ابد جاودانه وى را چنان سپاس دارد(  ٣)، در برابر منّتى که خدا از رحمت خویش بر تو نهاده و تو را از هلاکت رهایى بخشیده و راه گذار تو را بر آن گردنه هموار کرده، و به خدا سوگند ( 4)که آن گردنه‌اى است پر رنج، کارش سخت و راهش دشوار و آزمون در آن بزرگ، گردنه‌اى که در کتابهاى کهن (زبور) از آن یاد شده است. به راستى، پاره‌اى از شما در روزگار (امام) پیشین علیه السّلام تا وقتى که عمرش سپرى شد و در این روزهاى دوران من کارهایى کردید که نزد من پسندیده و قرین استوارى و توفیق نبوده است.

 

اى اسحاق بدان که به راستى، هر که از این جهان کور بیرون رود همو در آخرت نیز کور (دل) و گمراه‌تر باشد. اى اسحاق(  5)، مراد نابینایى دیدگان نیست بلکه مراد کورى دلهایى است که درون سینه‌هاست، و این است معنى فرمودۀ خدا در آیات استوار قرآنش، از زبان ستمگر، آنجا که گوید: * رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمىٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً قٰالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ اَلْیَوْمَ تُنْسىٰ -پروردگارا چرا مرا نابینا برانگیختى و حال آنکه من بینا بودم؟ (خدا) فرماید: بدین‌سان بود که آیات ما براى تو آمد و آنها را فراموش کردى و به همان گونه امروز (از دیدگاه رحمت الهى) فراموش شده باشى» ( 6).و کدام نشانه‌اى بزرگتر از حجّت خداست بر آفریدگانش و امین او در بلادش و گواه او بر عبادش از پس گذشتگان خود یعنى نیاکان او که پیامبرانند و پدرانش که همه اوصیاء هستند؟ (و سفارش به نصّ بر امامت ایشان رسیده) ، رحمت و برکتهاى خداوند بر ایشان باد. کجا گمتان کردند؟ و به کجا چون چارپایان روى آوردید؟ از حق روى مى‌تابید و بر نعمت خدا ناسپاسى مى‌کنید؟ یا از آنان هستید که به برخى از کتاب (قرآن) ایمان دارند و به برخى دیگرش کافرند؟ کسى که چنین کند، خواه از شما باشد یا غیر از شما، جز رسوایى در زندگانى دنیا و طول عذاب در آخرت پایدار، نصیبى ندارد.

 

  و به خدا سوگند که این است رسوایى بزرگ. به راستى، این که خداوند به منّت و رحمت خویش فرائضى را بر شما واجب فرمود به سبب نیاز خودش به اجراى آن فرائض از جانب شما نبود بلکه رحمتى از سوى او بود-که خدایى جز او نیست-(مراقب) شماست تا پاک را از ناپاک جدا کند و آنچه در سینه‌هایتان نهفته دارید بداند و آنچه در دل دارید بیازماید تا به (کسب) رحمت خدا بر یک دیگر پیشى گیرید، و در منازل خود در بهشت بر یک دیگر برترى خواهید، از این رو حجّ و عمره و بپاداشتن نماز و پرداخت زکات و روزه‌دارى و (قبول) «ولایت» را بر شما واجب فرمود و درى نیز به روى شما گشوده تا انواع واجبات و تکالیف را بفهمید و کلیدى براى راهگشایى داده است، اگر محمد صلّى اللّٰه علیه و آله و اوصیایى که از فرزندان اویند نمى‌بودند به راستى شما چون چارپایان سرگردان (و بى‌هدف) بودید که هیچ یک از واجبات را نمى‌دانستید. آیا به شهرى  (7)جز از دروازۀ آن درآیند؟ پس چون خداوند با تعیین اولیاء پس از پیامبرتان بر شما منّت نهاد در کتاب خویش فرمود:

  اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً -امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و دین اسلام را بر شما پسندیدم.»  (8) (خداوند) حقوقى براى اولیاء خود بر شما واجب کرد و شما را به اداى آن مأمور فرمود تا آنچه از زنان و اموال و خوردنیها و نوشیدنهاى خود دارید، بر شما حلال باشد. خداوند (به پیامبرش) فرمود: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبىٰ -بگو براى آن کار از شما مزدى نمى‌طلبم، مگر دوستدارى در حق نزدیکان (اهل بیتم)»  (9)و بدانید که هر که (در این دوستدارى اهل بیت اطهار) بخل ورزد، بر خود دریغ داشته و (بدانید) خداوند بى‌نیاز است و شمایید که نیازمندان درگاه اویید (که) خدایى جز او نیست. به راستى، گفتار در آنچه به سود شماست و آنچه بر شما واجب است به درازا کشید.

 

  اگر خداوند دوست نمى‌داشت (و مشیّت نمى‌فرمود) که نعمت الهى را بر شما تمام کند، از من خطّى نمى‌دیدید و حرفى نمى‌شنیدید و شما پس از رحلت امام پیشین علیه السّلام و پس از آنکه ابراهیم بن عبدة  (10) را بر شما (به نمایندگى) گماشتم و نامه‌اى که محمد بن موسى نیشابورى از سوى من براى شما آورد (هنوز) از آنچه بازگشت و معادتان  (11) بدان است بیخبرید. و (باید) در هر حال از خدا مدد خواسته شود. مبادا در بارۀ خدا کوتاهى کنید که از زیان دیدگان باشید. دور و نابود باد کسى که از طاعت خدا روى تافته و اندرزهاى اولیاء او را نپذیرفته. همانا خداوند شما را به فرمانبردارى از خود و پیامبر خود و اولى الامر فرمان داده است، خدا بر ناتوانى و بیخبرى شما رحمت آرد و بر کار خود  (12)شکیبایتان فرماید. چه قدر انسان بر پروردگار کریم خود مغرور است! اگر سنگهاى سخت پاره‌اى از آنچه را در این نامه آمده است بفهمند از نگرانى و ترس از بیم خدا از هم فرو پاشند و به فرمانبردارى خدا بازآیند، هر کار که خواهید بکنید: فَسَیَرَى اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ [وَ سَتُرَدُّونَ]إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -به زودى خداوند کردار شما را ببیند هم رسول او و مؤمنان آن را ببینند، آنگاه به سوى خدایى که داناى عوالم غیب و شهود است باز خواهید گشت تا شما را (عملا از جزاى) آنچه مى‌کردید آگاه کند» (13) و الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّى اللّٰه على مخمد و آله اجمعین (سپاس خاصّ خداى را که پروردگار جهانیان است و درود بر محمد و تمام خاندان او) ،

 ١ ) رهاورد خرد (ترجمۀ تحف العقول‌)،ابن شعبه، حسن بن علی محقق:اتابکی، پرویزناشر:نشر و پژوهش فرزان روزمحل نشر:تهران سال نشر: ١٣٧۶ صص 505-508 ٢ )

2-در پاره‌اى نسخه‌ها به جاى «و انا أقول. . .» [فأنا اقول. . . -پس من مى‌گویم]آمده است (که تفاوت مفهوم ظریفى دارد. -م.)

 ٣ ) یعنى با اداى لفظ «الحمد للّٰه» که به معنى اختصاص سپاس به درگاه خداى سبحان است؛ من علاوه بر اختصاص که در خود لفظ «الحمد» مضمر است نوع سپاس را نیز به بهترین نوعى که ممکن است بنده‌اى مؤمن به درگاه خدا به نحوى جاودانه سپاس گزارد، اختیار و تقدیم آستان والاى الوهیّتش مى‌دارم. -م.

 ۴ ) در پاره‌اى نسخه‌ها به جاى «و ایم اللّٰه انّها» به تقدیم و تأخیر، آمده است [و انّها ایم اللّٰه]

 ۵ ) در پاره‌اى نسخه‌ها [یا ابن اسماعیل-اى پسر اسماعیل]آمده است

 ۶ ) طه، ١٢۵ ، ١٢۶ 

 ٧ ) در پاره‌اى نسخه‌ها به جاى «مدینة» ، [قریة]آمده است. (اشاره به حدیث نبوى است که فرمود: من شهر دانشم و على در آن است. -م.

 ٨ ) المائدة، ٣ 

 ٩ ) الشورى، ٢٣ 

 ١٠ ) ابراهیم بن عبدة و محمد بن موسى نیشابورى از اصحاب حضرت هادى و عسکرى علیهما السّلام بودند و کشى رحمه الله، پاره‌اى از نامه‌هایى را که براى این دو تن توقیع شده روایت کرده است.

 ١١ ) در پاره‌اى نسخه‌ها به جاى «معادکم» ، [معاذکم-پناهگاهتان]آمده (و شاید مناسب‌تر باشد. -م.)

 ١٢ ) ظاهرا مراد از «امر-کار» در اینجا امر و عقیدۀ تشیّع است. -م.

 ١٣ ) مفهوم به گونه‌اى که در متن آمده، از آیه  ١٠۵  سورۀ توبه گرفته شده است.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۶
محمدرضا سوقندی

                                             باسمه تعالی

جلوه های تاریخ در نامه امام حسن عسکری (ع) به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری

 

محمدرضا سوقندی*

 

کلیدواژه:امام عسکری (ع)،توقیع،اسحاق بن اسماعیل،وکیل؛نیشابور

چکیده:

پارادایم حاکم برمنابع تاریخی اسناداعم ازنقلی یا عقلی بوده است .شیوه نقلی وروایی مشترک بین تاریخ وحدیث است.پدیدارشدن علوم اسلامی بویژه رجال،حدیث،درایه و فقه الحدیث می تواندسرفصل ها یا منابع جدیدی را درتاریخ نگاری به دست دهد .گرچه درمتون دینی هدف نقل تاریخ نیست اما می تواندمحتوای متون وتفسیرآن به عنوان مبنا ومعیار مورد توجه قرارگیرد.هدف مقاله حاضر آن است که نحوه ارتباط شیعیان  رادردوره شکل گیری نظام وکالت وآستانه عصرغیبت نشان دهد.مکاتبه  یکی از مهم ترین ابزارهای ارتباطی درنظام وکالت در قرن سوم هجری بوده است.نگارنده می کوشدبا نگاهی به منابع ومحتوای نامه به معرفی وتبیین جایگاه تاریخی آن با رویکرد متن محوری  بپردازد.روش تحقیق،روش اسنادی ومبتنی برمنابع تاریخی وحدیثی است.سوال مطرح شده پاسخگویی به عناصر اصلی تاریخی نامه درنظام وکالت و ارتباط شخصیت ها وشرایط سیاسی وجغرافیایی درنیشابورونواحی آنبوده است.

 

مقدمه:

حکومت عباسى در کنترل روابط امام با شیعیان سعى بسیار مى‏نمودند.از دیدگاه آنان وجود شبکه منظم و متشکّل شیعیان یا همان نظام وکالت که از مدتها قبل شکل گرفته بود باید به گونه‏اى کنترل
مى‏گردید. آنان (عباسیان) از امام خواسته بودند، تا همیشه ارتباط خود را با دستگاه خلافت برقرار کند. این شیوه‏اى براى کنترل امام بوده است. از اخبار و روایات نیز برمى‏آید که برخى در طول راه امام از خانه تا
دارالعامه (دارالحکومه) سعى در ملاقات با امام داشته‏اند.
[1]

على‏بن جعفر از حلبى بازگو مى‏کند که ما در عسکر اجتماع کرده و منتظر امام عسکرى در روز رفتن به مرکز
حکومت بودیم، توقیعى (نوشته‏اى) از امام به ما رسید، بدین مضمون:

      «الا یسلمن علىّ احد ولایشیر الىّ بیده ولایومى فانّکم لاتؤمنون انفسکم».[2]

(کسى بر من سلام نکند. کسى از شما به من اشاره نیز نکند، شما بر خود ایمن نیستید).

این سخن امام بخوبى بر توجه حاکمان عبّاسى به کنترل روابط امام با شیعیان دلالت دارد.البته هم امام و هم شیعیان در فرصتهاى بسیارى، همدیگر را ملاقات مى‏کردند و سرپوشهایى نیز براى این
تماس‏ها وجود داشته است، به‏خصوص نامه‏نگارى بهترین راه ارتباطى بوده است که در مصادر موجود، ما
فراوان با آن مواجه مى‏شویم.
[3]

      از مهمترین وکلاى امام عسکرى(ع) که بعد، از نواب چهارگانه شد، عثمان بن سعید عَمرْى مشهور به
«سمّان» بود. او از طرف امام هادى و عسکرى(ع) وکالت داشت. شیخ طوسى در وجه نامگذارى او به سمّان
مى‏نویسد:

«او در تجارت روغن (مشغول) بود، تا از آن به‏عنوان پوششى استفاده کند، هنگامى که یکى از شیعیان، مالى را نزد او
مى‏آورد، وى آن را در ظرف روغن پنهان مى‏کرد و پنهانى نزد ابومحمد عسکرى
(ع) مى‏فرستاد.»[4]

امام عسکرى(ع) این عصر را دردعایى که در پاسخ اهل قم براى رفع ظلم واذیت‏ازآنان، تعلیم‏داده‏است
وصف‏نموده‏است. دربخشى ازاین دعا آمده است :«اللّهم وقد شملنازیغ الفتن واستولت غشوة الحیرة...»

پروردگارا! انحراف فتنه‏ها ما را فرا گرفت و پرده حیرت ما را احاطه کرد ـ وذلت و خوارى درِ خانه‏هایمان
را کوفت و غیر امینان در دینت بر ما حاکم
شدندو معادن‏کینه‏ونفرت ـ که احکامت را تعطیل کردند ـ سرنوشت ما را در دست گرفتند و در راه نابودى
بندگانت و تباهى شهرهایت کمر بستند...
[5]

امام(ع) در ایام امامت خود با مشکلات بسیارى روبرو بود، از جمله مواجه شدن آن حضرت در ابتداى امر
امامت با بسیارى از متردّدین و شکاکان است که این از مکاتبات و مراسلات پیداست.

امام در نامه‏اى به یکى از شیعیان از غوغاى نابخردان موسوم به شیعه که از راه اهل‏بیت منحرف گشته و در
جهت مخالف امام حرکت مى‏کنند، اظهار تأسّف و نگرانى مى‏کند، در قسمتى از این نامه آمده است:

«ما منى احد من آبائى بمثل ما مُنیت به من شک هذه العصابة فىّ، فان کان هذا الامر أمراً اعتقد تموه و دنتم به
الى وقت ثم ینقطع، فللشکّ موضع. و ان کان متّصِلاً ما اتّصلت امور، فما معنى هذا الشک؟!»
[6]

هیچ‏یک ازپدرانم‏محنتى را که من از شک و تردید این گروه درباره خودم مى‏کشم نکشیده است. اگر امر
امامت، امرى محدود و موقت تا این زمان بود پس کسى شک مى‏کرد جاى شک داشت (عذرش قبول
بود) لیکن فرمان خداوند مبنى بر استمرار امر امامت است، پس این شک دیگر چه معنى دارد؟!

 

سیری درمنابع ومآخذ:

بى‏تردید هرچه اهمیّت نوشته‏اى (چه به‏جهت انتساب آن به معصوم(ع) و چه مطالب طرح‏شده در آن) بیشتر
باشد، پى‏جویى و تحقیق در اسناد و منابع آن هم از اهمیّت بیشترى برخوردار است. اگر در آثار علما و
دانشمندان، یافتن نسخه‏هاى خطّى امرى معمول و رایج باشد و مقابله و تصحیح چند نسخه به‏جامانده از آن،
کارى ارزشمند تلقّى گردد (که به‏طور حتم چنین است) در خصوص امامان معصومعلیهم‏السلام کارى دشوار و
به دلایل مختلف ناممکن است.

دلایل  ما در خصوص نامه امام عسکرى(ع)  نقل شواهد و اعتماد علما و دانشمندان و مطالب طرح‏شده و
مضامین خودِ نامه یعنی متن می باشد و این دلایل خود در اصل صدور این نامه و توقیع از طرف امام
عسکرى(ع) تردیدى به‏جا نمى‏گذارد. البته تفاوتهاى اندکى در برخى جملات و فرازهاى نامه وجود دارد که
آن هم غالباً ناشى از رسم‏الخط و اختلاف نسخه‏هابویژه کتابهاى رجال مى‏باشد و تصحیح‏کنندگان هم به این
اختلاف‏ها توجّه داشته‏اند. این در حالى است که هیچکدام از این تفاوت در کلمات به مراد و معناى اصلى
جمله‏ها خللى وارد نمى‏سازد.

به‏هرحال سعى ما بر این بوده است که کلمات و جملاتى را که تناسب بیشترى با متن نامه و کلمات قبل و بعدِ
موقعیّت جملات دارند، انتخاب نموده و به سایر عبارات و کلمات ضبط‏ شده هم به هنگام آوردن متن کامل
نامه در پاورقى اشاره نماییم.

امّا منابعى که همه یا بخشی ازتوقیع درآن آمده است:

1 ـ اختیار معرفه‏ الرّجال، المعروف برجال الکشى رحمه‏اللّه، لشیخ‏الطّائفه ‏الامامیّه ابى جعفر محمّدبن ‏الحسن‏بن
على الطوّسى قدة 385 ـ 460، صحّه و علّق علیه و قدم له و وضع فهارسه حسن ‏المصطفوى.

رجال کشى، یکى از چهار کتاب اصلى رجال مى‏باشد و در اصل «معرفه‏النّاقلین» نام داشته است و مؤلّف آن
ابوعمر و محمّدبن عمربن عبدالعزیز کشى است که در نیمه اوّل قرن چهارم هجرى هم‏زمان با محدّث
معروف، ابوجعفر محمّدبن یعقوب کلینى، صاحب کتاب «کافى» مى‏زیسته و در بسیارى از مشایخ و تلامیذ با
وى شریک بوده است. کلینى در سال 329 درگذشته است امّا تاریخ تولّد و وفات کشى در دست نیست
کمااینکه اصل کتاب «معرفه‏النّاقلین» تألیف کشى از میان رفته و آنچه در دست ما است، اختیار و انتخاب آن اثر شیخ طوسى است.
[7]

این کتاب معتبرترین مأخذ و قدیمى‏ترین سند تاریخ تشیّع در عصر اوّل دوران حیات ائمّه شیعه و همچنین
رابطه شیعیان با ائمّه خود، تشکیلات شیعه، فرقه‏ ها و دسته ‏بندى‏هاى داخلى، رقابت‏ها و ادّعاهاى بى‏جاى
برخى از مدّعیان تشیّع معرفت طبقات غلات و تندروان و کذّابان و بدعت‏گذاران، وقوف بر روش و سیره
ائمّهعلیهم‏السلام در مدح و ذم و جرح و تعدیل روات و تجلیل یا تنقید از آنان، عکس‏العمل و خط‏مشى اقلیّت
شیعه در قبال دستگاه خلافت بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس و خلاصه پى‏بردن به اسرار تشیّع مى‏باشد.
[8]

منبع و مأخذ اکثر کتابهایى که همه یا بخشى از این نامه را آورده‏اند، رجال کشى مى‏باشد.

با توجّه به اینکه کتاب اختیار معرفه‏الرّجال به گفته اهل فن اغلاط بسیارى داشته است تا آنجا که دانشمند
گرامى، حاج‏میرزا حسن مصطفوى، طىّ سالها رنج، کتاب رجال کشى مشوّش و مملو از غلط را با نسخ قدیمى
مصحح مقایسه و به‏قول خودشان آن را از حدود چهارهزار غلط چاپى موجود در چاپ بمبئى نجات داده‏اند،
بعلاوه توضیحات و حواشى مفید و ارزنده‏اى بر کتاب نوشته‏اند.
[9]

پس مى‏توان گفت برخى اختلافات در جملات و کلمات، نه ناشى از نامه امام یا نسخه‏هاى متعدد از آن نامه
است، بلکه بدان دلیل است که مأخذ همه این کتابها رجال کشى بوده است و از این کتاب هم نسخه‏هاى
متعددى و همراه با اغلاط در دست بوده است و این نامه از نسخه‏هاى متعدد اختیار معرفه‏الرّجال نقل شده
است.

2ـ تحف‏العقول عن آل الرّسول(ص) الشّیخ الثقه الجلیل الاقدم ابومحمّد الحسن‏بن على‏بن الحسین‏بن
شعبه‏الحرانى (رحمه‏الله) من اعلام القرن الرّابع قدم له: محمّدحسین الأعلمى.

شیخ آغابزرگ تهرانى در الذّریعه الى تصانیف الشیعه در حرف تاء[10] مى‏گوید:

«مؤلّف این کتاب (الحرانى) معاصر شیخ صدوق متوفّى 381 ه بوده است و از مشایخ شیخ مفید بوده است و شیخ مفید
از او نقل مى‏کند و او هم از شیخ ابى‏على محمّدبن همام متوفّى 336 ه روایت مى‏نماید.»
[11]

با این وصف، دوّمین منبع و مأخذ این نامه بعد از رجال کشى، کتاب تحفّ‏العقول مى‏باشد که بخش اعظم این
نامه را در بخش سخنان امام عسکرى(ع) آورده است. با توجّه به اینکه در این کتاب منابع و اسناد حذف
شده است، نمى‏توانیم بگوییم که این نامه را از کدام منبع اخذ نموده است. حذف بخش پایانى نامه هم در
کتاب تحف‏العقول شاید به‏خاطر هدفى است که مؤلّف از انتخاب و گزینش روایات و احادیث در نظر داشته
است که در سایر احادیث و روایات کتاب هم به چشم مى‏خورد.

3-علل الشرائع ،ابن بابویه، محمد بن علی درباب صد و هشتاد و دوّم دربیان اسرار و علل شرایع و احکام و اصول اسلام حدیث 6بخشی از این نامه راآورده است.شیخ طوسی در امالی گویا ازعلل نقل کرده است

4ـ امالى شیخ طوسى، ج 2، ص 268 با ترجمه آن

5 ـ جوامع‏الکلم،جوامع الکلم؛محمد بن شرف حسینی جزایری (قرن۱۱ )  نسخه کتابخانه امام امیرالمؤمنین(ع) شماره 427ونسخه کتابخانه  مجلس شورای اسلامی ،ماخذ فهرست، جلد ۱/۲۳، صفحه ۴۰

6ـ مجالس‏المؤمنین، قاضى نوراللّه شوشترى

قاضى نورالّه شوشترى در مجالس المؤمنین در ترجمه اسحاق‏بن اسماعیل مى‏نویسد:

«علاّمه حلّى در کتاب خلاصه توثیق او نموده و فرموده که از اصحاب ابى‏محمّد عسکرى است. در کتاب مختار توقیعى
شریف از آن حضرت نقل نموده که به اسحاق نوشته‏اند در آنجا به اسحاق و جمیع شیعه آنجا عتاب بر ترک بعضى از
فرایض و سنن فرموده‏اند و جمیع شیعه نیشابور را دلالت بر طریق هدایت و ملازمت احکام شرع سیّدانام و مودّت
ذى‏القربى و رعایت حقوق ایشان نموده‏اند و توقیع شریف این است ....»
[12]

7 ـ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ،علامه مجلسى، جلد 23؛ ص 99، روایت 3 باب 6. و جلد 50 ص 320، روایت 16، باب 4. وجلد 78؛ ص  377 ـ 374. ٩٩

7 ـ تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،جلد:١،حر عاملی، محمد بن حسن،موسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث،ص21روایت 21

8-تنقیح المقال فی علم الرجال الحدیثه) ،نویسنده:مامقانی، عبدالله درترجه اسحاق بن اسماعیل وابراهیم عبده به نامه اشاره نموده است.

9-سایرمنابع: رجال طوسى، ص 429؛ رجال علاّمه حلّى، ص 11، ش 3؛ تنقیح الرجال، ج 1، ص 111.، دایره‏المعارف تشیّع، جلد دوم،نامه دانشوران ناصرى،جامع‏الروّات، جلد اول،حیاه‏الامام‏العسکرى(ع)، الشیخ محمّدجوادالطبسى،حیاه‏الامام العسکرى، باقر شریف‏قرشى.

معناى توقیع

١) -توقیع به معنى نشان دادن نامه مى‌باشد، نامه‌هاى امامان معصوم علیهم السّلام خصوصا آن‌هایى که از ناحیه‌ى مقدس حضرت صاحب الامر علیه السّلام صادر شده و یکى از سفیران چهارگانه آن را ابلاغ کرده است، به «توقیعات» مشهور شده است م.

در کتابهاى لغت، توقیع به این معانى آمده است:

نشان‏گذاشتن و امضاکردن حاکم بر نامه و فرمان، جواب مختصر که کاتب در نوشته به پرسشها مى‏دهد،
دستخط فرمانروا و نوشتن عبارتى در ذیل مراسله.
13

در اصطلاح علم حدیث پاسخ به پرسشها یا اطلاعیه‏هایى است که به صورت کتبى از طرف امام براى آگاهى
شیعیان فرستاده مى‏شده، چنان که توقیعاتى از حضرت امام على نقى و امام حسن عکسرىعلیهاالسلام نقل
شده است، اما معمولاً توقیع به نامه‏هاى حضرت حجه‏بن الحسن گفته مى‏شود که توسط چهار تن از نائبان
خاصّ ایشان در زمان غیبت صغرى به دست شیعیان مى‏رسیده است.14.

چنین به نظر مى‏رسد که دانشمندان، خواسته‏اند بین اخبارى که شیعه آنها را در حضور امام به طور شفاهى
فراگرفته با آن‏چه به صورت حاشیه و پى‏نوشت نامه از امام دریافت کرده، تفاوتى موجود باشد، بدین جهت نوع
دوم را توقیع خوانده‏اند، که با معانى لغوى و وضع نخستین آن نیز تناسب دارد، زیرا توقیعات معمولاً جواب
پرسشهایى است که در زیر نامه به اختصار تحریر مى‏شده و نشان درستى آنها دستخط شناخته شده یا مهر
نویسنده بوده که در توقیعات وجود داشته است و بدین‏ترتیب اصحاب ائمه و شیعیان زبده که با خط و نشان
پیشوایان خود آشنایى داشتند به صدور از طرف حجّت خدا، اطمینان کامل پیدا مى‏کردند.
15

امام عسکرى(ع) در بخش پایانى این نامه مى‏فرماید: «وَ قَدْ وَقَّعْنا فى کتابک بالوصول والدعاء لَکَ و لِمَنْ
شِئتَ وَ قَدْ اجبنا شیعتنا عن مسألته.»

براى شناخت توقیعات، بعضى از شیعیان و اصحاب با خط امام زمان خود آشنایى داشتند و نشانى‏هاى آن را
مى‏دانستند. مهمتر آن که مؤمنان پژوهشگر و دقیق قبلاً از امام نمونه خط خواسته بودند.

احمدبن اسحاق که از صحابه نزدیک امام حسن عسکرى(ع) است به خدمت حضرت مى‏رسد و عرض
مى‏کند:

«نامه‏اى با دست‏خط مبارک خود برایم بنویس که ببینم و خط شما را بشناسم تا هر وقت نامه شما به من مى‏رسد بدانم
تزویرى در کار نبوده و از خود شماست».

امام عسکرى(ع) پذیرفت و ضمن این که یادآور شد گاهى خط به واسطه تعویض قلم مختلف مى‏شود،
دستور داد قلم و دواتى آوردند و نامه‏اى نوشت و به وى داد.
16

 

                                                                         نگاهی به محورها و ابعاد نامه امام(ع)

الف ـ آیات قرآن در نامه امام عسکرى(ع)

با دقت در آثار علماى دین و سخنان و مواعظ حکما و عرفا، افزون بر تفسیر آیات بهره‏گیرى از قرآن کریم به
شیوه‏هاى گوناگون در گفته‏ها و نوشته‏ها و به تناسب اهداف فراوان به چشم مى‏خورد. همچنین است نامه‏ها
و مکاتیب. چه آنجا که نامى از قرآن و سوره برده شده باشد و آیات دقیقاً نقل شده باشد و یا آن که اشاره‏اى به
قرآن و نام سوره و یا آیه نشده امّا مضمون آن آورده شده باشد.در این میان بهره‏گیرى «اهل ذکر» و «راسخان در علم» از آیات قرآن بهترین و زیباترین نمونه آن است.

شاید بتوان گفت یکى از شیوه‏هاى تفسیرى ائمه اطهارعلیهم‏السلام و دریافت دیدگاههاى قرآنى آنان، از
سخنان آمیخته با قرآن و استشهاد آنان بدان روشن مى‏شود. امام صادق(ع) به قتاده فرمود :اِنَّما یُعْرفُ القُرْآنَ مَنْ خُوطَبَ بِهِ

«(حقایق بلندپایه) قرآن را کسى مى‏شناسد که مورد خطاب قرآن است.»[13] (یعنى پیامبر(ص) و امامان)

1 ـ در این نامه گاهى آیات قرآن تفسیر شده و گفتارى که بیان شده همان تفسیر آیات است.

2 ـ در چندین جاى این نامه آیات قرآن، آمده است که امام عسکرى(ع) در این موارد، در ضمن گفتارش، از
این آیات سخن گفته و براى تأیید سخنش به آنها استشهاد و استناد کرده است.

3 ـ در چند مورد هم گرچه اصل آیات قرآن نیامده است، اما بخوبى روشن است که امام عسکرى(ع) در نامه
خود به مضمون آیات قرآن اشاره نموده است و از آن بهره گرفته است.

امامان معصومعلیهم‏السلام که قرآن ناطق و مفسّران حقیقى آن بوده‏اند، در مواقع مختلف و فرصت‏هاى
گوناگون از قرآن استفاده نموده و احکام را از آن استخراج مى‏کردند. از آن جمله، استناد امام جواد(ع) به قرآن
در مجلس معتصم عبّاسى در حضور علماء در خصوص بریدن دست دزد مى‏باشد.17

 

ب ـ نامه امام حسن عسکرى(ع) و نهج‏البلاغه حضرت على(ع)

اگر کسى آشنایى اجمالى با نهج‏البلاغه امیر بیان حضرت على(ع) داشته باشد و در نامه امام عسکرى(ع) نیز
دقت نماید، بخوبى درمى‏یابد که در بسیارى از موارد عبارات و کلمات با نهج‏البلاغه شباهت دارد. از آنجا که ائمه هدى نور واحدند و مفسّران واقعى کلام خداوندى و ترجمان آیات نوراند، شباهت در کلام آنان
به معنى بهره‏گیرى از سخنان یکدیگر به صورت مستقیم، یا در اختیار داشتن کلام آنان (همانند آنچه بین
سایر انسانها معمول است) نمى‏باشد، اما از سویى این شباهت گفتار دلیلى بر استوارى کلام امام(ع) و سندى
بر صدور نامه از طرف امام مى‏باشد.

 

ج ـ نگاهى به مضامین نامه امام(ع)

علاّمه محقّق، حاج شیخ باقر شریف قرشى بخش اعظم نامه مورد بحث را در کتاب «حیاه‏الامام الحسن
العسکرى علیه‏السّلام» آورده است و ابعاد و محورهاى آن را در چند فراز خلاصه نموده است:

1 ـ ائمّه از اینکه شیعیان از الطاف و مواهب الهى بهره‏مند گردند، خرسند هستند و شادمان مى‏باشند.

2 ـ بزرگترین نعمت و ارزشمندترین ثمره که امام براى شیعیان خویش خواهان است، دستیابى به بهشت و
رهایى از دوزخ مى‏باشد. هرکس به این نعمت برسد، درحقیقت کلید همه نیکیها را قبضه کرده است.

3 ـ امام در این نامه به شکاف و فاصله‏اى که میان ایشان و اسحاق و یارانش واقع شده است، اشاره مى‏کند.
این اختلاف و دورى در زمان امام حسن عسکرى(ع) رخ نداده است، بلکه ریشه در زمان امامت پدرش، امام
هادى(ع) دارد و از آن هنگام روابط میان امام و گروهى از یاران تیره شده است، امّا اینکه علّت این امر
چیست، منابع تاریخى چیزى نمى‏گویند و به‏نظر ما باید اسباب آن را در موارد زیر یافت:

الف ) نفوذ دجّال‏صفتان، خرابکاران و آزمندان در میان صفوف شیعیان، منجر به فساد عقیده گروهى شد و
پیامد آن تشکیک درباره حقّانیّت امامانعلیهم‏السلام و حتى ردّوانکار آنان بود.

ب ) عبّاسیان ائمّه را در محاصره شدیدى گرفته و مانع ارتباط آنان با شیعیان مى‏شوند. این دورى اجبارى و
عدم تماس مستقیم زمینه را براى گسترش افکار انحرافى در میان شیعیان و گمراهى سست‏عنصران و
ساده‏لوحان فراهم نمود و اگر امکان تماس مداوم وجود داشت، کمترین خطرى شیعه را تهدید نمى‏کرد.

ج ) عناصر نفوذى عبّاسیان و مزدوران آنان در میان شیعه اهل‏بیتعلیهم‏السلام رخنه کرده و در صدد
به‏بازى‏گرفتن مقدّرات اجتماعى و فکرى آنان و پراکندن نیرو و توانشان بودند.

د ) در اینجا باید از عامل دیگرى نام برد که موجب تنش و تزلزل اعتقادى عدّه‏اى از شیعیان گشت و آن هم
حسدورزیدن برخى از وکلاى امام بود. امام هادى و امام حسن عسکرى(ع) به گروهى از وکلاى مورداعتماد
و درستکار خویش اختیارات کامل داده بودند تا هرگونه صلاح بدانند در حقوق شرعیه‏اى که به دستشان
مى‏رسید، تصرّف کنند و در جهات اصلاحى و بهبود زندگى فقیران و محرومان خرج کنند. این اعتماد به
وکیلان بر عدّه‏اى‏دیگر از شخصیتهاى برجسته که نتوانسته بودند چنین منصبى را به‏دست آورند، گران بود و
آنان دچار شک و حسد شده و این بیمارى کشنده و تباه‏کننده، آنان را به اعمال جنایت‏بار و تفرقه‏افکنى میان
شیعیان و فاسدنمودن عقاید آنان وادار کرد.

4 ـ امام کجروى و گمراهى و دورى عدّه‏اى از راه حق و حقیقت را آشکار کرده، به آنان هشدار مى‏دهد که تا
کِى مى‏خواهند زمام عقل خود را به‏دست هواى نفس بسپارند و با کورى در ظلمات پا گذارند و آنان را از اینکه
در روز قیامت کور و گمراه محشور شوند، برحذر مى‏دارد.

5 ـ امام(ع) یادآورى مى‏کند که حجّت بر مردم تمام شده و با بعثت پیامبران و جانشینى اوصیا، دیگر عذرى
باقى نمى‏ماند و همگان دربرابر خداوند مسؤول و پاسخگو هستند. اوامر و نواهى پروردگار به همه رسیده است و راه شک و تردید بسته مى‏باشد و عصیان و تقصیر بندگان به گردن خودشان است.

6 ـ امام(ع) روشن مى‏کند که حکمت تشریع احکام و دستورات الهى، نیاز خداوند به آنها نبوده است بلکه
براى جداکردن پاکان از پلیدان و آزمایش بندگان است. لذا هرکس گردن نهد و اطاعت کند، رستگار مى‏شود و
هرکس تن زند و روى گردانَد، فرو مى‏رود و نابود مى‏گردد.

7 ـ خداوند بر این امّت منّت گذاشته و پیامبرش محمّد(ص) را فرستاد و پس از او جانشینانى تعیین کرد، تا
آنان را هدایت کنند و اگر پیامبر مبعوث نمى‏شد، این امّت در وادى گمراهى فرو مى‏رفت و راه به جایى نداشت
و هیچ‏یک از فرایض و سنّتها را نمى‏شناخت. پس مى‏بینیم که هرچه آنان دارند، براثر مجاهدات پیامبر و
امامان است که نه‏تنها مسلمانان بلکه بشریّت نیز از خوان لطف و معرفت آنان بهره‏مند است، وه که آنان چه
خاندان پربرکتى هستند!

8 ـ خداوند متّعال در اموال مسلمین حقّى مالى براى خاندان پیامبر ـ صلوات‏اللّه علیهم اجمعین ـ قرار داده
است که «خمس» مى‏باشد؛ برنامه اقتصادى اصیلى که موجب شکوفایى زندگى فکرى و دینى در اسلام
مى‏گردد و اگر این مالیات نبود، مرجعیّت عامّه و نظام علمى تاکنون پایدار نمى‏ماند؛ نظامى که دنباله رسالت
روشنگرانه امامان پاک شیعه است. درحقیقت «خمس» پشتوانه مالى محکمى است که شیعیان به کمک آن
میراث گرانقدر ائمّه را نسل‏به‏نسل تاکنون حفظ و منتقل کرده‏اند. احکام خمس و تفصیل آن و مواردى که
خمس بدانها تعلّق مى‏گیرد، در کتب فقهى شیعه آمده است و ما بدان نمى‏پردازیم.

لازم به گفتن است که امام(ع) در این نامه تأکید مى‏کند که «بدون پرداخت خمس، حلّیت زناشویى، اموال،
خوردن و نوشیدن حاصل نمى‏گردد و سلامت و طهارت زندگى آدمى مشروط به دادن خمس است. به احتمال
زیاد، اسحاق و دیگرمخاطبین این نامه از پرداخت حقوق شرعیه به امام یا وکیل ایشان خوددارى مى‏کردند و
همین موجب تیرگى روابط میان آنها شده بود».
[14]( باقر شریف قرشى، زندگانی امام حسن عسکری(ع)،ترجمه سیّد حسن اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى؛ 82 ـ 79)



[1] ـ  جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، ج2، ص183.

 

[2] ـ  همان؛ 183؛ به نقل از الخرائج والجرائح، ج1/439؛ الصراط المستقیم، ج2/207.

 

[3] ـ  همان؛ 184.

 

[4] ـ  همان؛ 197.

 

[5] ـ  باقر شریف قرشى، زندگانی امام حسن عسکری(ع)،ترجمه سیّد حسن اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى ،ص 215.

 

[6] ـ  تحف العقول، 361 بحارالانوار، ج78، ص372.

 

[7] ـ واعظ‏زاده خراسانى، محمدٰ،تصدیر اختیار معرفه‏الرّجال، چاپ دانشگاه فردوسى مشهد، ص 4

 

[8] ـ  همان، 9 ـ 8

 

[9] ـ  همان؛ 9

 

[10] ـ  الذّریعه الى تصانیف الشیعه، ج 3، ص 400، به نقل از مقدّمه تحف‏العقول، طبع مؤسسه الاعلمى بیروت؛ 7

 

[11] ـ  مقدّمه تحف‏العقول؛ 7

 

[12] ـ شوشتری،قاضی نورالله، مجالس‏المؤمنین، ج 1، ص 404.

13ـ  مرجع در نقل معانى مذکور عبارت است از: منتهى الأرب فى لغة العرب؛ لغت‏نامه دهخدا؛ فرهنگ فارسى؛ لسان‏العرب.

14-ر.ج به الذریعه

 

 

 

 

  15ـ  رکنى، محمدمهدى، نشانى از امام غایب ع، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ دوم، 1372؛ 5-3.

16 ـ  تفسیر نورالثقلین، ج4/322. آیات قرآن در نهج‏البلاغه، ص29.

17- بحار، ج50؛ 5.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۴
محمدرضا سوقندی

 


نورالدین زنگی وتاسیس مدارس اتابکان شام

محمدرضا سوقندی[1]*

 

چکیده

پس از نهضت مدرسه سازی با عنوان نظامیه­ها درشرق عالم اسلام، دوره اتابکان زنگی وخاصه نورالدین یکی از پرتعدادترین و پررونق ترین دوره هااز نظر تأسیس مدارس علمی درشام به شمار می­آیدکه از آن به شور و نشاط علمی در دولت زنگی تعیبر شده است. اگرچه جنگ های صلیبی مهم ترین رویداد این دوره است اما گویا دراندیشه نورالدین محمودزنگی این اصل پذیرفته شده ای بوده است که فتح  فقط به سرزمین وجغرافیای سیاسی خلاصه نمی شود وتوجه به مدارس فقهی ونگاه تخصصی بدان اندیشه جغرافیای فرهنگی را رقم می زند. تاسیس دارالحدیث وهمراه شدن آموزش ودانش پزشکی دربیمارستان های این دوره هم نشانه نورآوری وهم طبقه بندی دانش در گستره آن است.در این مقاله، تلاش خواهد شد مهم ترین و مشهورترین مدارس علمی عصر اتابکان درشهرهای دمشق ، حلب و بعلبک  با تاکیدبر نقش نورالدین محمودزنگی معرفی شود . روش ﺗﺤﻘﻴﻖ در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ  کتابخانه ای و ﺗﻮﺻﻴﻔﻲ ـ ﺗﺤﻠﻴﻠﻲ اﺳﺖ.

واژگان کلیدی

 اتابکان، شام، مدرسه، دمشق، نورالدین زنگی.

 

 مقدمه

    پژوهش پیرامون مراکز علمی وآموزشی هرکشوررا می توان ازیک سوتاریخ علم دانست وازسویی بخشی از تاریخ فرهنگ به شمار آورد.. تعدد و تنوع مدارس درهردوره تاریخی نه تنها نشانه شکوفایی و ترقی دانش بلکه شاخص ارزیابی ومعیارتولیدعلم  است،حتی می توان گفت عیاردانش بنیان بودن حاکمان نیزمیزان اعتنای آنان به بنیادها ونهادهای آموزشی و امور علماء ودانشمندان است. امروزه که بحث تمدن نوین اسلامی وتمدن جدید مطرح است،برای دست یابی بدان افزون بر شاخص های توسعه بایستی تاریخ علم ودانش های مرتبط باآن رابه دقت جستجونمود.این پژوهش بایستی فراتر از اهداف وانگیزه های مذهبی وقومی -که در جای خود می تواند موضوع پژوهش باشد- ویا نگاه جغرافیایی ودامنه تاثیرگذاری ودرجه بندی آن  باشد،مطلب مهم تراین است که  جهان امروز با شعار علم محوری ومدیریت دانش بنیان ،پدیدارهای مدرنیته خودرا گسترده نموده وبه همه جا چنگ انداخته است و .دراین میان مسلمانان درحسرت گذشته خویش اند به عنوان نمونه درجهان اسلام اندیشه تقریب سالیانی است مطرح شده اماامروز در همان سرزمین های مدارس نوریه وکتابخانه ها وبیمارستانها ومیراث گرانقدر گذشته، عده ای یکدیگررانفی نموده بلکه تکفیر می نمایند. کار عقل وخرد ودانش به خشونت وتعصب وانهاده شده وبه جای گفتمان های علمی وطریق منطق ثواب دردامن  گفتگوهای سیاستمداران استعمارگر افتاده است وآنانکه که خودمرض اند ،طبیبانه به بالین آمده اند.چه نیکوفرمودامیر بیان امام علی(ع): أُرِیدُ أنْ أُداوِی بِکُمْ وأنْتُمْ دائی، کناقِشِ الشّوْکةِ بِالشّوْکةِ، وهُو یعْلمُ أنّ ضلْعهامعها(نهج البلاغه-خطبه.121)

افزون برشناخت تاریخی وجغرافیایی ونقشه علمی جهان اسلام ،نیازمند کشف سنت های علمی واحیای آن می باشیم.شاید این مقاله گامی باشد هرچندکوچک در این مسیر وسیری باشد درسیره گذشتگان.به امید تحقق فرمان ونظام نامه ی دولتمردان خاصه آنجا که به مالک اشتر فرمود:

و اکثر مدارسه العلما، و منافثه مناقشه الحکما، فی تثبیت ما صلح علیه امر بلادک، و اقامه ما استقام به الناس ‍ قبلک (همان،نامه 53)

     برای تقویت عواملی که اوضاع سرزمین تو (مصر) را به سامان می آورد و پیش از تو کار مردم به وسیله آن عوامل درستی و سامان می گرفت، با دانشمندان و فرزانگان بسیار به گفتگو و تبادل نظر بپرداز.

در ﻣﻘﺎﻟﻪ ای که ﭘﻴﺶ رو دارﻳﺪ، ﺗﻼش ﺑﺮ ﺁن اﺳﺖ ﺗﺎ ﻧﻘﺶ اتابکان در اﻳﺠﺎد ﻣﺪارس ﻣﻮرد ﭘﮋوهﺶ ﻗﺮار ﮔﻴﺮد .ﺑﺮای ﺗﺒﻴﻴﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻮﺿﻮع، کوﺷﺶ ﮔﺮدﻳﺪﻩ ﺗﺎ مهم ترین مدارس معرفی شود تا ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ اتابکان در اﻳﻦ روﺷﻦ زﻣﻴﻨﻪ  ﺷﻮد وروش ﺗﺤﻘﻴﻖ در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ  کتابخانه ای و ﺗﻮﺻﻴﻔﻲ ـ ﺗﺤﻠﻴﻠﻲ اﺳﺖ.

سوالات اصلی

نورالدین زنگی چه نقشی در تاسیس مدارس اتابکان داشته است؟شکل گیری این مدارس با چه ویژگیهایی وبراساس ترویج چه مذاهبی بوده است؟ این مقاله بنا دارد هم مدارسی را که نورالدین تاسیس نموده است را معرفی نمایدوهم به دنبال شناخت اقسام مدارس تاسیس شده فقهی وهمچنین مدارس تخصصی می باشد.

منابع:

برای شناخت مدارس وتاریخ آن  ،افزون بر تاریخ های عمومی ومحلی می توان گفت که منابع تاریخ وتمدن در دوبخش  به موضوع مدارس پرداخته اند:

1-    بحث  نهاد های آموزشی ومراکز علمی

2-    در بیان  معرفی اماکن ارنظرهنر ومعماری

برای شناخت مدارس شام در دوره اتابکان افزون برتواریخ عمومی وتاریخ محلی وخطط می توان از کتاب ها ومقالات پیرامون تاریخ وتمدن وتاریخ آموزش ونهاد های آموزشی نیز بهره بردکه معرفی ونقد وارزیابی  این آثارمی تواند موضوع پژوهش دیگری باشد.بابررسی  انجام شده منابع بسیاری شامل کتب،مقالات وپایان نامه وجود دارد که می تواند به عنوان منابع مورد استفاده قرارگیرد.

 

نگاهی به تاریخ سیاسی ،اجتماعی دوره اتابکان شام

«اتابک» واژه‌ای است ترکی و به معنای «امیر» می­باشد. اتابکان غلامان ترک نژادی بودند که عموماً از بلاد «قبچاق» در شمال دریای سیاه توسط دولت سلاجقه به خدمت گرفته شدند. (ابراهیم حسن،  1374، بخش 1، ص 104.)  نگاهی به علل وعوامل جنگ های صلیبی که  مسیحیان اروپایی ازقزن پنجم تا هفتم ق/یازدهم تا سیزدهم م علیه سرزمین های اسلامی آغاز کردند (ابن قلانسی،ذیل تاریخ دمشق:134وابن الاثیر،الکامل،6/377) وبی اعتنایی خلفا به جنگهای صلیبی وبه تعبیرنویسنده تاریخ عرب:"هنگامی که بزرکترین تراژدی تاریخ درصحنه روابط اسلام ومسیحیگری به نمایش آمده بود،امیرمومنان وسلطان سلجوقی اوبیطرفانه به تماشا ایستاده بودند.(حتی،تاریخ عرب:618) دراین میان قدرت تازه ای درسوریه طلوع کردکه روابط مسلمانان وصلیبیان را تغییر دادوکفه ووزنه اسلام را نسبت به امیرنشینهای لاتین سنگین تر کرد. (حتی:816وباوفا،ابراهیم:1382،.159)

 

 اتابکان زنگی:

سلسله اتابکان زنگی به دست عمادالدین زنگی پسرآقسنقر قسیم الدوله به سال 521ق درموصل تشکیل شد.این خاندان بعدها به چندشاخه منشعب شد.  

 

اتابکان دمشق (497- 549 ه.ق.)

   "طغتکین" که تربیت پسر خردسال "تتش" سلجوقی را به عهده داشت پس از مرگ پسر سلطان حکومت دمشق را در دست گرفت و «اتابکان دمشق» را پی‌ریزی کرد که به «بوریون» یا خاندان «بوری» نیز معروف است. حکومت اتابکان دمشق زیر نفوذ خاندان طغتکین ادامه یافت تا در سال 549 ه.ق. به دست خاندان زنگی افتاد.

 

اتابکان حلب(533-541 ه.ق.)

   اتابکان «بنی زنگی» یا اتابکان موصل(جزیره و حلب)، نسب­شان به پسر "آقسنقر" یکی از بردگان ملکشاه سلجوقی یعنی "عماد الدین زنگی" بود که "عمادالدین" تحت تربیت و نگهداری "برکیارق" فرزند ملکشاه سلجوقی قرار گرفت سلطان محمود سلجوقی دو پسر خود "آلب ارسلان" و "فرخ شاه" را به عمادالدین زنگی سپرد و از این زمان زنگی لقب «اتابک» گرفت. عمادالدین با نشان دادن لیاقت خود و حلب توجه پادشاهان سلجوقی به حکومت بصره رسید و بارها کوشید تا دمشق را زیر نفوذ خود درآورد اما به دلیل همکاری صلیبی‌ها با اتابکان این شهر موفق به این کار نشد و سرانجام نیز بدست غلامان خود در سال 341 ه.ق.کشته شد و به "اتابک شهید" معروف شد.

   "نورالدین محمود" فرزند "عماد الدین" حکومت حلب را به دست آورد و سیاست پدرش را در جهاد علیه صلیبی‌ها در پیش گرفت. محمود شهر «رها» شهر مهم صلیبی‌ها را از دست آنها خارج کرد و آنها را وادار کرد به فکر جنگ صلیبی‌ دوم علیه شام بیفتند که البته در این جنگ شکست خوردند.( ابن اثیر، 1353، ج20، ص 109.و اتابکان -سعیده سلطانی مقدم)

آل زنگی، میراث خوار سلاجقه و نظام حکومتی امپراطوری بزرگ آنان بودندبررسی جایگاه دین در عصر سلاجقه و مناسبات «دین» و «نهاد دینی» با «دولت» در دوران آنان، نشان می دهد که سلاجقه و خاصتاً با کوشش های خواجه نظام الملک (د 485 ق) توانستند در خراسان و سپس در دیگر نقاط تحت حکومت خود، مناسبات خویش را با علما به شکل قابل قبولی برای طرفین تنظیم کنند.

طی قرنها، علما و صوفیان، ساختارهای قدرت و تشکیلات خویش را به طور مستقل و جدا از حکومت توسعه داده بودند. این ساختارها و نهادهای مذهبی (آموزشگاه های علوم دینی)، که به نظر می رسد معرّف ابعاد اعتقادی و اجتماعی اسلام بوده، به تدریج زیر چتر حمایت حکومتهای رسمی قرار گرفت. در تحول تازه سیاسی، حکومت گران جدید به خاطر جلب حمایت اقشار مذهبی و مشروعیت بخشیدن به دولت، این گروه را به اشکال مختلف، از جمله تأسیس مدارس، خانقاه ها و پرداخت مقرریهای منظم و غیرمنظم تقویت و پشتیبانی کردند. نمونه هایی از این نوع همکاری میان حکومت و طبقات مذهبی را می توان نخست در خراسان و سپس در بغداد و ایالات مختلف قلمرو سلجوقیان مشاهده کرد (انصاری قمی،1385ص 6)

راهی که سلاجقه به یاری نهادهای مذهبی سنی بنیاد گذاشتند و موجب گردیدند که اهل سنت و جماعت، به عنوان مذهب رسمی دولت تحت حمایت خلافت مطرح شود، نورالدین زنگی و ایوبیان به جدّ پی گرفتند. نورالدین زنگی در جهت تحکیم پایه های مشروعیت حکومت خویش و همچنین تثبیت مناسبات حکومت با علما و نهادهای مذهبی می کوشید(انصاری قمی،1385 ص7)

بنابراین نورالدین در ترویج و تثبیت نهادهای دینی و آموزشی سنی در شامات و صرف اموال و تخصیص اوقاف در این زمینه از هیچ کوشش دریغ نکرد که همین مسئله نیز موجب نگاه مثبت عالمان سنی به وی در طول تاریخ گردیده است.نورالدین به علما بذل عنایت بسیار داشت و می کوشید نظر مثبت آنان را نسبت به خود جلب کند. وی گاه حتی در مجالس درس و بحث علما و یا مجالس وعظ آنان حضور می یافت.نورالدین سخت با بدعتها در هر شکل آن مبارزه می کرد و خود را وفادار به «سنت» و عمل به «شریعت» نشان می داد.نورالدین وکلاً آل زنگی در ایجاد مدارس و ساختار نظام آموزشی از الگوی نظامیه های دوران سلجوقی بهره می بردند،کمااینکه در بسیاری مدارس از تحصیلکردگان و یا مدرسان نظامیه ها دعوت به همکاری می کردند. نمونه هایی پیش از این یاد شد (انصاری قمی،1385ص 11)

 

بنیان مدارس

گسترش حلقههای درس و مناظرههای علمی و بحث و جدل طلاب در مساجد سبب مزاحمت برای عبادت و بالعکس برای تعلیم و تربیت گردید. به همین منظور، فکر ایجاد مکانی جداگانه برای تعلیم و تربیت شکل گرفت و سرانجام مـَد‎ْرَسهایی در کنار مساجد و سپس مدارس مستقل به تقلید از مساجد جامع و دارالعلمها بنیان گذاشته شد.

مدرسه اسم مکان از ماده «دَرَسَ» و به معنای خواندن آمده است و کلمه «مـَد‎ْر‎َس» به جایگاه تدریس اطلاق میگردد. کلمه مدارس به جایی که در آن درس یا قرآن بخوانند، اطلاق شده است (ابن منظور، 1408 هـ .، ماده درس). کلمه درس در همه زبانهای سامی به معنی «فَحَصَ و اِجْتَهَدَ» یعنی پیجویی و کوشش میباشد (غنیمه، 1372ش، ص 105). در قرآن مجید کلمه درس به معنی خواندن و تعلیم به کار رفته است (انعام 105 و 156، اعراف 169، آلعمران 79، قلم 37 و سباء 44).

مدرسه از پدیدههای نخستین سالهای سده چهارم هجری و محصول همة مظاهر تعلیمات اسلامی پیش از آن همچون مسجد، بیت الحکمه و دارالعلم  است. بدین ترتیب، مدرسه جایگاهی شد برای نشر و گسترش دامنة علم و رسیدگی به امور دانشجویان و استادان. با بنیان مدارس از آغاز سدة چهارم هجری به مرور ایام ستارههای آن طلوع کرد تا سرانجام در قرن پنجم هجری خورشید نهضت مدرسهسازی درخشیدن آغاز کرد.

 

مدارس در دوره آل زنگی

پس ازنهضت مدرسه سازی با عنوان نظامیه ها درشرق عالم اسلام ،دوره اتابکان زنگی وخاصه نورالدین یکی از پرتعدادترین و پررونق ترین دوره هااز نظر تأسیس مدارس علمی درشام به شمار می آیدکه از آن به شورونشاط علمی دردولت زنگی تعیبرشده است.

همانگونه که گذشت با نگاهی اجمالی به تاریخ سیاسی واجتماعی شام دردوره آل زنگی شاهد تاسیس مدارس می باشیم.

نورالدین که در نبرد با صلیبیان یکی از قهرمانان بنام بود حلقه پیوستگی میان نظام الملک و صلاح الدین ایوبی در فعالیتهای آموزشی هم بود.

وی در تاسیس و گسترش دامنه فعالیت مدارس در بسیاری از شهرهای گوناگون سوریه نقش فعالی داشته است و مدارس بسیاری در شهرهای مناطق شام بنیاد نهاده است. نورالدین اتابک دوستدار علم و دانش بود، لذا مدارس بسیاری در شهرهای دمشق، بعلبک، حمص، حماه و منبج ورحبه ساخت (ابن خلکان وفیات الاعیان ج2 ص115.) ثواقب ص 220و همه آنها را "النوریه" نامید. به تعبیر جرجی زیدان مدارس وکتابخانه هایی که نورالدین درشام دایرکرد به گنجینه نوریه مشهور بود.(جرجی زیدان ص636) این مدارس دولتی بوده است ورویکردآن هم مذهبی بوده وبر مذاهب خاص ویا گرایش مذهبی خاص تاکید داشته است.تقسیم بندی رویکرد مذاهب قبل ازمستنصریه را ناجی معروف آورده است .البته هدف وی اثبات ابتکاری بودن اقدام المستنصر در بنیان گذاری مدرسه با مذاهب چهارگانه ودرکنار آن رشته های تخصصی می باشد که دربنیان گذاری مدارس حدیثی ودارالحدیث برای نخسنین بارتوسط نورالدین زنگی تصریح دارد.اگرچه ناجی معروف به توجه نورالدین  به دانش پزشکی باز هم به عنوان یک رشته تخصصی دوره زنگی اشاره نمی کند وشاید به خاطر پیشینه  اینگونه اقدامات باشد. (ناجی معروف جزء1:.28و29)

 

اقسام مدارس:

ما مدارس دوره اتابکان شام را می توانیم به به مدارس فقهی ،حدیثی وپزشکی تقسیم نماییم. هرکدام نیز دارای ویژگیهایی می باشند.

الف-انواع مدارس فقهی:

ناجی معروف دربیان مدارس فقهی که همزمان با مستنصریه ویا قبل ازآ« وجود داشتند.تقسیم بندی ذیل را انجام داده است.(ناجی معروف جزء1:.28و29)

هدف وی اثبات ابتکار المستنصر در راه اندازی مستنصریه برای مذاهب اربعه است اما ناظر به وضعیت مدارس فقهی پیش وهزمان مستنصریه می باشد:

1-    مدارسی که یکی ازمذاهب چهارگانه فقهی درآن تدریس می شدکه عبارتند:

الف- مدارس حنفی ها

 ب- مدارس شافعی ها

ج- مدارس حنبلی ها

د- مدارس مالکی ها

2-    مدارسی که درآن دومذهب تدریس می شدومدارس مشترکه نامیده می شد:

الف- مشترک بین حنفیه و شافعیه

.ب- بین حنفیه ومالکیه

ج- بین شافعیه ومالکیه

د- بین شافعیه وحنابله

ه- بین حنابله ومالکیه

3-مدارسی که سه مذهب درآن تدریس می شد(حنفیه ومالکیه وحنابله)

ب- درالحدیث ها یا مدارس حدیثی

ج- مدارس پزشک

 

مدارس اتابکان شام

الف مدارس فقهی:

برخلاف خواجه نظام الملک که بر تأسیس مدارس نظامیه برای شافعیان تأکید داشت و با این کار می کوشید ضمن به رسمیت شناختن مذهب حنفی (در چارچوب مذهب سنت)، به شافعیان (اشعری مذهبان) که تا اندکی پیشتر و خاصه در عصر وزیر کندری سخت مورد تعقیب بودند، میدان فعالیت بیشتری دهد و بدین وسیله مشروعیت مذهب شافعی (واشعری) را تضمین کند، نورالدین با اینکه خود حنفی مذهب بود، ولی در چارچوب ایدئولوژی اسلام سنی که یادگار دوران سلاجقه بود، به همه مذاهب فقهی سنی حتی حنابله و مالکیان مجال فعالیت می داد.این کار البته رقابتهای میان مذاهب سنی را که گاه به نزاعهای خشن و خونین می انجامید، کم رنگ می کرد، کاری که المستنصر، خلیفه عباسی در تأسیس مدرسه مستنصریه به آن نظر داشت و از اینرو آنرا وقف فقهای مذاهب اربعه کرد(انصاری قمی ،1385 از ص 6تا 33)

با این رویکرد به معرفی مهم ترین مدارس فقهی وحدیثی  وپزشکی می پردازیم:

1-مدرسه نوریه کبری

مدرسه نوریه کبری از قدیمی‏ترین مدارس دمشق است که به دستور «نورالدّین محمود زنگی» (ملقب به شهید) ساخته شد. ابوشامه (متوفی 665ه ق) و «ابن شداد» (متوفی 684ه ق) بر این باورند که این مدرسه را «نورالدین محمود زنگی » در سال 563 بنیاد نهاد (الروضتین: ج 1، ص 229-   احمد شبلی: ص 110.) مقبره بانی آن؛ یعنی نورالدّین شهید نیز در آن جا است که از طریق پنجره‏ای در بازار خیاط‏های سابق آن را زیارت می‏کنند. مکان مدرسه نوریه در پشت مسجد أموی، در سمت چپ، انتهای بازار حمیدیه و در شارع نورالدّین واقع است. این شارع به «سوق الخیاطین و سوق العصرونیه» نیز معروف است.( ابن جبیر در الرّحلة، ص  ٢٨۴ وسفرنامۀ ابن جبیر، ترجمۀ پرویز اتابکى، ص  ٣۴٧ .) از مدرسه و قبر نور الدّین توصیفى شایان کرده و آورده است: «یکى از خوش منظرترین مدرسه‌ها مدرسۀ نور الدّین است -که خدایش بیامرزد- و قبر او که خداوند نورانیش دارد، در آن واقع است. بناى این مدرسه کاخى است از کاخهاى آراسته و داراى آب جارى که آب در پشت بندى که بر نهرى بزرگ در میان مدرسه بسته‌اند گرد آید و سپس در نهرى طولانى جارى شود و به حوضى بزرگ، در میان صحن ریزد و از این منظرۀ زیبا و دل‌انگیز دیدگان را به حیرت درآورد و هرکس آن را بیند دعا بر نور الدّین، رحمه اللّه، را تجدید کند.» (ابن واصل، 1383،.ص 342) 

دکتر احمد شبلی میگوید: «مدرسه نوریه ی کبری در دمشق را به عنوان نمونه ای از مدرسه های مسلمانان در سده های میانه برگزیدم. این مدرسه را در سپتامبر 1950 دیدار کردم و در آن جا به پژوهش نشستم.»( شبلی، ص. 109.)

مدرسه نوریه کبری در «خط الخواصین » قرار دارد. محلی که امروز مردم دمشق آن را «خط الخیاطین » می گویند و در فاصله کمی از جنوب باختری مسجد «اموی » واقع است.

مساحت زمینی که این مدرسه در آن ساخته شده، 1500 مترمربع است ساختمان اصلی ویران شده و از ساختمان قدیم جز در و سقف و صحن حیاط نمانده است (اسعد طلس: زیر «ثمارالمقاصد» : ص 258.)ولی در ساختمان کنونی کوشیده اند تا بر پایه های ساختمان قدیم بازسازی کنند. این مدرسه دارای در ورودی تاریخی است که در سمت راست آن آرامگاه «شیخ محمد دقیق العید» (702ه) و در سمت چپ آن آرامگاه «نورالدین » بنیانگذار مدرسه، جا گرفته است. علاوه بر این، شرحی از این مدرسه روی نقشه آمده است:

1- ایوان: مهمترین جا در یک مدرسه ی اسلامی است و حلقه های درس در آنجا برپا می شد. ایوان نوریه 25/8 متر درازا، 8/7 متر پهنا و 7/9 متر بلندی دارد. سطح زمین ایوان یک متر از صحن مدرسه بلندتر است.

2- مسجد: پس از ایوان، مسجد مهمترین بخش مدرسه ی اسلامی در سده میانه است مسجد ویژه ی دانشجویان نبود، بلکه در آن به روی همگان باز بود از اینرو مسجد در دورترین فاصله ی با ایوان قرار داشت تا مزاحم نمازگزاران نباشد. مسجد «نوریه » محرابی تاریخی دارد که با مجموعه ی سه آستانه که اصولا بی دراند و در میانی بزرگتر است، به صحن حیاط باز می شود.

3- آسایشگاه استادان: قسمت شرقی به دو اتاق کوچک و یک جفت در پیوستگی می یابد این دو اتاق برای استراحت اساتید پرداخته شده اند.

4- خوابگاه برای دانشجویان: هر خوابگاهی دو اتاق دارد که یکی روی دیگری قرار دارد و پلکان داخلی آن دو را به هم وصل می کند و بیشتر این خوابگاه ها هم اکنون در اختیار دانشجویانی است که در دمشق به بنیادهای آموزشی گوناگون می پیوندند.

5- خانه سرایدار: شامل دو اتاق جداگانه و سرویس خانگی (آبریزگاه) است که در نقشه نمودار است.

6- آبریزهای ساختمان.

7- آشپزخانه و ناهارخوری.

8- انبار مواد غذائی.

9- انبار عمومی مدرسه (دکتر احمد شبلی، تاریخ آموزش در اسلام: ص 115 و 117- ترجمه محمد حسین ساکت.)

مدرسه ی نوریه ی کبری به تدریس فقه حنفی اختصاص داشت و تنی چند از استادان حنفی برای تدریس در آن برگزیده شده بودند. از جمله «بهاءالدین عقاده » (متوفی 566) تا روز مرگ در آنجا تدریس می کرد.

صورت ریز موقوفات این مدرسه را می توان به روشنی از روی سنگ نبشته ای که بر فراز آستانه ی در کار گذاشته شده است، به چشم دید و اینک ترجمه ی متن آن:

«بسم الله الرحمن الرحیم » این مدرسه فرخنده به دستور پادشاه پارسا و دادگر نورالدین ابوالقاسم محمود زنگی پسر آق سنقر - خداوند پاداش او را بیفزاید - ساخته شده است. او این مدرسه را به پیروان امام ابوحنیفه - چراغ امت، خداوند از او خشنود باد - وقف کرد به این مدرسه و فقیهان و دانشجویانش، او (بنیانگذار مدرسه) سراسر گرمابه تازه را در بازار گندم فروشان، دو گرمابه نو در «وراقه » بیرون باغ وزیر، سه چهارم باغ «جوره » در «ارزه » یازده مغازه بیرون دروازه «جابیه » و فضای پیوسته ای به این مغازه ها از سوی شرق، نه مزرعه در «داریا» برای آنچه در وقف نامه آورده و شرط شده است. به امید دریافت پاداش در روز رستاخیز چشم به راه آنست. هرکس پس از آن که آن را شنیده است در آن تغییری دهد، گناهش تنها به پای کسانی است که آن را تغییر می دهند. انه سمیع علیم (شبلی، ص 118 و 119- متن عربی: ص 138.)

تاریخ این وقفنامه پایان ماه شعبان سال 567 قید شده است.

نورالدین گذشته از این، در دمشق مدارس دیگری چون «الصلاحیة » (نعیمی، تاریخ المدارس: ج 1، ص 331.;) «العمادیة »;  «الحلولیة » ; «حماة الحلویة » ; «الحماة » ; «العصرونیة » ; النوریة » ; و «الشعیبیة » در دیگر شهرها دو مدرسه در «حماة » و «حمص » و یک مدرسه در بعلبک بنیان نهاد. (نعیمی، تاریخ المدارس: ج 1، ص 331.وص 407.وص 447.وص 648.)

ابن جبیر می گوید:

«یکی از کارهای خوب او (نورالدین) این بود که یک زاویه مالکی در مسجد دمشق، که دانشجویان مغربی گرفته بودند وقف کرد با موقوفه های بسیار و از آن میان: دو آسیای بادی شش بوستان، زمین کشاورزی، گرمابه ها و دو مغازه: یکی از آن دانشجویان مغربی که ناظر بر این اوقاف بود، به من گفت: که درآمد موقوفه ها هر سال 500 دینار بود(ابن جبیر، الرحلة: ص 285.)نورالدین  مدارسى باشکوه براى حنفیان و شافعیان بنا نهاد، که از آن جمله است:

2- مدرسه عادلیه بزرک در دمشق

مؤسس این مدرسه ملک عادل ابوبکر بن ایوب بود  که به هنگام وفات در 615ه ق در آنجا به خاک سپرده شد، مدرسه عادلیه به فرقه شافعیه اختصاص داشت.

همچنین نعیمی به نقل از اسدی گفته است که نورالدین محمود بن زنگی بنای این مدرسه را آغاز کرد اما تنها محراب آن تمام شده بود که در سال 568ه ق فوت کرد و پس از آن ملک عادل ابوبکر برای صلاح الدین بنای نیمه تمام را ویران و مدرسه بزرگی که «عادلیه » نامیده شد، به جای آن بنا نمود ( نعیمی: ج 1، ص 356.)

3-مدرسه اقبالیه حنفیه، مدرسه اقبالیه شافعیه

در خصوص مؤسس این دو مدرسه ازشخصی به نام «جمال الدوله اقبال » یکی از خادمین صلاح الدین ایوبی نام برده شده است و به قولی نورالدین زنگی بوده است. این دو مدرسه قبلا دو خانه متعلق به جمال الدین بود که خانه بزرگتر را بر شافعیها و کوچکتر را بر حنفیها وقف کرد و اماکنی هم به عنوان موقوفه به آنها اختصاص داد که دوسوم آن مخصوص مدرسه شافعی و یک سوم باقی به مدرسه حنفیه تعلق داشت. اقبال در سال 603ه ق درگذشت (نعیمی، المدارس: ج 1، ص 158)

ب- درالحدیث ها یا مدارس حدیثی

دارالحدیث با مدارس فقهی ازنظر برنامه ای تفاوتی نداشت اماازجهت اختصاص به حدیث ممتازبود.این دارالحدیث مدرسه هم نامیده شده است.( ثواقب،1381: 220)

       دارالحدیث ها ازابتکارات شهید نورالدین  محمودپسرزنگی بوده است ومقریزی بیان نموده است "  پادشاه عادل نورالدین  محمودپسرزنگی  اولین کسی بود که برروی زمین دارالحدیث را برپاکرد وآن دردمشق بود.وابن واصل بیان نموده است که نورالدین "دردمشق دارالحدیثی بنانموده وبرآن موقوفات زیادی وقف کرده است .وآنگونه که شنیده ایم او اولین کسی بودکه دارالحدیث را بنانمود"وبعد ازاوپادشاه کامل ناصرالدین محمدبن ملک عادل ابی بکرشادی بن مروان درسال 622ه درقاهره" مدرسه کاملیه" را بنا نمودواوهمانگونه که مقریزی می گوید:"دومین دارالحدیث بود"

  و آشکارمی گردد که خانه های حدیث معمولا با دارالقرآن ها به صورت مشترک بوده است وساختمانهایی به صورت مشترک برای دارالقرآن ها ودارالحدیث بنا می گردید. وآن ها ازمدارس فقه مستقل بودویا درمساجد قرار داشت.همانگونه که درمسجدقمریه"درقسمت غربی بغداد اینگونه بود.

دارالحدیث ها همچنان باقی بودندتازمانی که مستنصریه راه اندازی شدتا اینکه خانه های حدیث بیشتربامدارس فقه ودرکنارمدارس طب ملحق شدند.ودارالقرآن ها ی مستنصریه به عنوان نمونه شناخته می شد.

و در این زمان شاهدتاسیس بسیاری از دارالحدیث ها حتی پس ازاین تاریخ به صورت مستقل می باشیم .ماننددارالحدیث منبج ودارالسنه نوریه درموصل.وهمچنین دارالحدیث مهاجریه درسکه ابی نجیح  در موصل .

و دارالحدیث ها ودارالقرآ ن های مشترک کارهای علمی خودرابه انجا م می رساندندهمانند مسجدقمریه که اینگونه بود

همچنین  شاهدبرخی ازموسسات دینی هستیم که برای جمع بین آموزش قرآن و حدیث وفقه تاسیس شده است. مانند دارالحدیث  سهلیه در حلب.( ناجی معروف،ج1/26)

ملک نورالدین علاوه بر تاسیس مدرسه، خدمات دیگری چون فعالیت در زمینه برنامه آموزشی داشت و آن گامی بود که به سوی تخصص علمی برداشت و دانشکده مشهور خود را به نام «دارالحدیث » در دمشق تاسیس کرد و آن را به علوم حدیث نبوی اختصاص داد اگرچه این دارالحدیث با مدارس فقهی اختلاف برنامه ای ندارد اما از آنجا که مخصوص به مسائل حدیثی بوده است، ممتاز می باشد و درحالی که اسلوب غالب بر مدارس همان روشهای فقهی بوده است این دارالحدیث به نام مدرسه هم خوانده می شود .

مورخان اسلامی بر این مطلب اتفاق نظر دارند که این دارالحدیث نخستین مرکز علمی از نوع خود بوده که در تاریخ اسلام برای استفاده محدثان بنیاد گردیده است .

ریاست این دارالحدیث را حافظ ابن عساکر (م 571ه ق) بر عهده داشت و می دانیم که وی صاحب تاریخ دمشق و امام و پیشوای محدثان زمان خود بود ((ناجی معروف،ج1/26)

ج-مدارس پزشکی نورالدین

بیمارستان نوری در دمشق نیز به سلطان نورالدین منسوب است. ابن اثیر در مورد این بیمارستان می نویسد: «ایشان (سلطان نورالدین) در شهر بیمارستانهایی ساخته اند، که بزرگ‌ترین آنها بیمارستانی است که آن را در دمشق پایه گذاری نمود. به من گفته اند که این بیمارستان را تنها برای تنگ‌دستان و فقرا وقف ننموده است، بلکه برای همه‏ مسلمانان چه فقیر و چه ثروتمند اختصاص داد.»( ابن الأثیر: التاریخ الباهر فی الدولةالأتابکیة بالموصل، ص: ۱۷۰)

بیمارستان نوری دمشق نیز در زمان نورالدین محمود به پژوهش طب مشهور شده بود. ابن ابی اصیبعه در ذیل بیوگرافی استاد طبیبش ابی المجد بن ابی الحکم (متوفای۵۷۰هـ/ ۱۱۷۴م) به همین موضوع اشاره نموده است. از این رو این بیمارستان در آن دوران هم نقش طبابت و هم نقش داروخانه و پژوهش‌‏های علمی و اجرای عملی را ایفا می نموده است، که اطبای ماهر در آن بیمارستان برای دانشجویان خود مجالس علمی دایر می کردند. کما این‌که منابع تاریخی هیچ اشاره ای مبنی بر اینکه در دوران سلطان نورالدین زنگی مدارس مستقلی برای پژوهش وجود داشته باشد، نشده است. نخستین مدرسه مخصوص پزشکی در سال ۶۲۱ هـ/ ۱۲۲۴م تاسیس شده است که قبل از دانشگاه اموی دمشق بوده است.(ابن أبی أصیبعة: عیون الأنباء فی طبقات الأطباء ۱ / ۴۱۳٫)

نورالدین موقوفات قابل ملاحظه ای برای اداره آنها اختصاص داد کرد على در هنگام گفتار خود از این بیمارستان گوید: «آن بیمارستان اکنون شبیه به بنایى است فرسوده که برخى مردم در آن سکونت مى‌کنند، و اوقافش جز اندکى از میان رفته است.» (خطط الشام ج ۶، ص ١۶۶)(بنگرید به وصف بیمارستان نورى دمشق و بیمارستان نورى حلب در همان مرجع، ص ١۶٢ و ١۶۵وابن واصل، 1383،.ص 343وتاریخ تمدن جرجی زیدان ص610)

این بیمارستان پس از نورالدین به حیات علمی خود ادامه داد و به مرکزی برای آموزش پزشکی و انجام آزمایش های بالینی برای دانشجویان پزشکی تبدیل شد. از این رو پزشکان مشهوری از نقاط مختلف جهان اسلام از جمله ایران، عراق، مصر و مغرب به این بیمارستان روی آورده و ضمن طبابت و تدریس به تبادل تجربه پرداختند.

   نورالدین همچنین کتاب های طبی بسیاری وقف این بیمارستان کرد تا استادان پزشکی پس از انجام امور درمانی در تالار مخصوص آن بیمارستان گرد آمده و بر اساس شیوه اقرا و مباحثه به بحث و گفتگو در موضوعات پزشکی پرداخته و آموخته های عملی خود را با مباحثه علمی تقویت نمایند. وی همچنین زمینه را برای ایجاد و راه اندازی نخستین مدرسه تخصصی و نظری در دانش پزشکی به نام «دخواریه» در شهر دمشق فراهم ساخت که ابن ابی اصیبعه مولف کتاب عیون الانبا فی طبقات الاطبا و ابن نفیس کاشف گردش خون، از دانش آموختگان آن مدرسه و بیمارستان نوری بودند.( خضری 1389،; 2(4):119-140.)

د- مدارس حلب

حلب، یکی از شهر های مهم و تاریخی کشور سوریه (شام قدیم) است. این شهر، به خاطر موقعیت جغرافیایی مرکز تجارت و راه ارتباطی کشور های مهم هند چین، ایران، یونان، روم بوده و از این رو پایتخت بازرگانی شام محسوب می شده است. علاوه بر آن از مراکز مذهبی، علمی و فرهنگی در قرن های پنجم و ششم نیز به حساب می آمده است چه این که دارای مساجد و مدارس علمیه فراوان از ناحیه مذاهب مختلف شیعه و سنی بوده است مثل مدارس الزجاجیه، العصرونیه، القوامیه، الصاجیه، النوریه، شادبختیه، بلدقیه، الدقاقیه، اتابکیه و ... و علاوه بر آن ها مکان هایی به نام دارالحدیث داشته که حاوی منابع و مأخذ روایی فراوانی بود از این رو ابن بطریق برای دست یابی به آن منابع راهی شهر حلب شده است. (سرزمین و مردم سوریه، ص 149؛ تاریخ مملکت حلب، ص 109 تا 123)..در کنا رسایر اقدامات نورالدین به تاسیس مدارس در حلب اهتمام ورزید که دراینجا به مهم ترین مدارسی که درحلب ساخته شده است اشاره می نماییم:

 

مدارس فقهی حلب

الف- مدارس حنفیه

1-    مدرسه حلاویه برای حنفیان

نورالدین  درحلب دو مدرسه بزرگ بنا کرد که یکی برای حنفیان به نام مدرسه حلاویه که در سال 543 ق / 1148 م. آنرا بنا کرد و تدریس در آنجا را به برهان الدین ابوالحسن علی بن الحسن بلخی واگذار کرد. این استاد از دمشق به حلب آمد و به نورالدین در از میان بردن صبغه شیعی شهر یاری رساند،مدرسه دیگربرای شافعان بود.مادلونگ درباره این مدرسه می نویسد:"نورالدین درسال 543ق/1148م بزرگ ترین مدرسه را برای حنفیان ساخت وهزینه نگهداری آن را با کمال سخاوت می پرداخت،سپس برهان اتلدین بلخی را ازدمشق دعوت کردتا اورا به سمت استادی آن مدرسه منصوب دارد.برهان الدین مدت کوتاهی پس از ورودش وسیله ای شدبرای حذف حی علی خیرالعمل ازاذان شیعه ومعمول شدن اذان حنفی .اما طولی نکشیدکه دوباره عازم دمشق شد.سپس نورالدین استادانی رادرحلاویه منصوب کرد"11موقعی این مدرسه کنیسه رومیان بوده است.دردوره صلیبیهادرآن به افساد پرداخته اند.قاضی ابوالحسن بن محمدخشاب آن را به مسجدتبدیل کردلکن دوباره در عصر نورالدین زنگی به مدرسه تبدیل گردید.(نهرالذهب فی تاریخ حلب ج2 ص219وناصری طاهری ،همان ،ص.106)

ب- مدارس شافعیان

نورالدین با اینکه خود حنفی مذهب بود، برای شافعیان در حلب سه مدرسه بنا کرد : مدرسه های نفریه، عصرونیه و شعیبیّه.

1- مدرسه نفریه نوریه

 مدرسه نفریه نوریه دومین مدرسه بزرگی بود که نورالدین در سال 544 ق/ 1149 م. برای شافعیان تأسیس کرد .قطب الدین مسعودبن محمد نیشابوری (578 ق / 1182 م) یکی از استادان نظامیه نیشابور که در سال 540 ق/ 1145 م. به دمشق آمده بود و مورد عنایت و اقبال مردم قرار گرفته بود، توسط نورالدین به حلب دعوت شد تا امر تدریس در این مدرسه را پذیرا شود ((انصاری قمی،1385ص 10به نقل از ابوشامه همان  ج1ص441.)

2- مدرسه عصرونیه

مدرسه عصرونیه در سال 550 ق / 1155 م. تأسیس شد و اولین مدرس آن شرف الدین عبدالله بن ابی عصرون موصلی شافعی بود.

3- مدرسه شعیبیه

مدرسه شعیبیه که در اصل مسجد بود توسط نورالدین پس از ورود شعیب بن ابی الحسن بن حسین اندلسی فقیه (د 596 ق/1199 م) به شهر و در سال 545 ق / 1150 م. تبدیل به مدرسه شد. این فقیه در همین مدرسه به عنوان اولین مدرس تعیین شد(انصاری قمی،1385ص 10به نقل از ابن شداد ،همان/98-99)

نعیمی از مدرسه النوریه الصغری   نام می برد( همان: ج1 ، ص 648)

 

مدارس پزشکی درحلب

بیمارستان نوری:این بیمارستان به دستورنورالدین درسال 560ه به دست ابوالفضل عبدالکریم حارثی دمشقی ،مهندس ،پزشک،مجسمه ساز،ادیب،محدث،(متوفی 599ه)،ساخته شده است.(ناصری طاهری1366 ،ص 108)

ه- مدرسه "النوریه" بعلبک

تاریخ تأسیس مدرسه "النوریه" بعلبک به سال 552 هجری قمری/1157 میلادی باز می گردد. در آن سال "نورالدین اتابک زنگی" برای دیدار از شهر بعلبک لبنان به این شهر سفر کرد و دستور ساخت این مدرسه را صادر کرد.

بقایای آثار مدرسه "النوریه" بعلبک همچنان در این شهر دیده می شود. این مدرسه چسبیده به مسجد بزرگ در شرق هیکل های بعلبک است و دارای سه در ورودی می باشد که همگی آنها به مسجد باز می‌شوند مساحت این مدرسه 420 متر مربع است و دارای حجره هایی برای طلاب و اساتید حوزه علمیه و یک حیاط بزرگ است که از وسط آن جوی آبی به طول 5 و عرض 4 متر می گذرد. در گوشه‌های این حیاط نیز 4 ستون چند‌ضلعی دیده می شود.

به گفته دکتر "حسن نصرالله"، مورخ مشهور، تاکنون 13 شخصیت بزرگ دینی از جمله "شهید‌ثانی" در مدرسه النوریه تحصیل کرده اند."زین الدین بن علی الجباعی"، مشهور به "شهیدثانی" (متوفی 1558 میلادی)، در زمان اقامتش در بعلبک، درس فقه مذاهب اسلامی را در مدرسه النوریه فراگرفت.وی در مسیر از بین بردن شکاف میان مذاهب اسلامی تلاشهای فراوانی مبذول داشت و پس از او، مدرسه النوریه تبدیل به مرکز تقریب مذاهب اسلامی گردید.

و-مدارس سایرشهرها

    برخی منابع ازتاسیس مدرسه درسایر شهرهای شام نظیرحَماه و حُمص ومنبج ورحبه خبر می دهند. (ابن خلکان وفیات الاعیان ج2 ص115.وثواقب ص 220)

 

نتایج وپیشنهادات

اتابکان شام بویژه در دوره نورالدین برای تنظیم مناسبات دین ودولت وترویج اندیشه اعتقادی ومذهبی خود متناسب با وضعیت هر منطقه برنامه ریزی می نمودند. نورالدین که در نبرد با صلیبیان یکی از قهرمانان بنام بود حلقه پیوستگی میان نظام الملک و صلاح الدین ایوبی در فعالیتهای آموزشی هم بود. نورالدین زنگی در جهت تحکیم پایه های مشروعیت حکومت خویش و همچنین تثبیت مناسبات حکومت با علما و نهادهای مذهبی می کوشید(انصاری) وی در تاسیس و گسترش دامنه فعالیت مدارس در بسیاری از شهرهای گوناگون سوریه نقش فعالی داشته است و مدارس بسیاری در شهرهای مناطق شام بنیاد نهاده است. نورالدین اتابک دوستدار علم و دانش بود، لذا مدارس بسیاری در شهرهای دمشق، بعلبک، حمص، حماه و منبج ورحبه ساخت .این مدارس دولتی بوده است ورویکردآن هم مذهبی بوده وبر مذاهب خاص ویا گرایش مذهبی خاص تاکید داشته است.افزون بر مدارس فقهی شاهد مدارس تخصصی حدیثی  وپزشکی می باشیم.به منظور تکمیل شدن این پژوهش پیشنهادات ذیل ارائه می گردد:

1-مدارس اتابکان شام وتاثیر آن بر توسعه مدارس وازجمله مستنصریه

2-منابع پژوهش در مراکز علمی شام

3-مناسبات مذهبی در  مدارس شام

4- سرنوشت مدارس اتابکان در طول تاریخ پس ازتاسیس

5-کارکردآموزشی مدارس وجامع ها ومزارات وخانقاهها در شام

6-وضعیت شیعیان درارتباط با مدارس شام  با تاکید بر شهرهای حلب وبعلبک

7-مدارس بیت المقدس

8-نخستین مدارس حدیث    

9-نقش موقوفات در توسعه علمی ونهضت مدرسه سازی

 


 

منابع ومآخذ:

-قرآن کریم

-نهج البلاغه

-ابراهیم حسن، حسن؛ تاریخ سیاسی اسلام، مترجم، ابوالحسن بینش، تهران، موسسه فرهنگی آرایه، 1374، جاپ چهار، بخش 1

ـ ابن اثیر جزرى, محمدبن محمدبن عبدالکریم شیبانى, التاریخ الباهر فى الدوله الاتابکیه, تحقیق عبدالقادر احمد طلیمات, قاهره دارالکتب الحدیث,[ بى تا].

------------------------------------------، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى، ج 6 (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ق).

ابن‌بطوطه، رحلة ابن‌بطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/1987؛

-ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، مرآه الزمان، حیدرآباد دکن، 1370ق/1951م؛

-ابن حورانی، عثمان بن احمد، الاشارات الی اماکن الزیارات یا زیارات الشام، به کوشش بسّام عبدالوهاب جایی، دمشق، 1401ق/1981م؛

-ابن خلکان، احمد بن محمد،وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمانجلد:2نویسنده:ابن خلکان، احمد بن محمدمحقق:عباس، احسانناشر:منشورات الشریف الرضیمحل نشر:قمسال نشر:١٣۶۴

-ابن شاکر کتبی، محمد، عیون التواریخ، به کوشش فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داوود، بغداد، 1397ق/1977م؛

ابن ‌شحنه، الدرّ المنتخب فى تاریخ مملکة حلب، چاپ یوسف الیان سرکیس، بیروت 1909؛

-ابن عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛

-ابن قلانسی، حمزه بن اسد، تاریخ دمشق، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1403ق/1983م؛

-ابن کثیر، البدایه والنهایه، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1407ق/1987م؛

-ابن ملقن، عمربن علی، طبقات الاولیاء، به کوشش نورالدین شریه، قاهره، 1393ق/1973م؛

-ابن أبی أصیبعة، احمد بن قاسم ،عیون الأنباء فی طبقات الأطباءجلد:١محقق:نجار، عامرناشر:الهیئه المصریه العامه للکتابمحل نشر:قاهره

 

-ابن‌عدیم، زبدة الحلب من تاریخ حلب، چاپ سامى دهان، دمشق 1951ـ1968؛

-ابن واصل، محمد بن سالم ،تاریخ ایوبیان (ترجمه پرویز اتابکی)جلد:١ مصحح:شیال، جمال الدین

تهران :شرکت انتشارات علمی فرهنگی ١٣٨٣

.-ابن اثیر، الکامل؛ ابوالقاسم حالت، بی‌جا، موسسه مطبوعاتی علمی، 1353، ج20، ص 109.)

-ابن منظور. (1408 هـ). لسان العرب، بیروت: داراحیاء التراث العربی.

-ابوشامه, عبدالرحمان بن اسماعیل, الروضتین فى اخبار الدولتین النوریه و الصلاحیه, تحقیق محمد حلمى محمد محمد, قاهره, لجنه التإلیف و الترجمه و النشر, 1956م.

- الماسی، علی محمد: تاریخ آموزش و پرورش اسلام و ایران، دانش امروز، 1370

-باوفا،ابراهیم،تاریخ سیاسی-اجتماعی مصروسوریه دردوران اسلامی ،رشت:1382،دانشگاه آزاداسلامی رشت.

-حتـّی، فلیپ خلیل.(1366 ش). تاریخ عرب،‌ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: انتشارات آگاه.

- حلبی غزی ، کامل بن حسین ،نهر الذهب فی تاریخ حلب جلد:١ ، محقق:فاخوری، محمود محقق:شعث، شوقی

ناشر:دار القلم محل نشر:حلب

-جرجی زیدان،تاریخ تمدن اسلام،ترجمه ونگارش علی جواهرکلام تهران986 امیرکبیر

-شبلی، احمد، تاریخ آموزش در اسلام، ترجمه‌ی محمد حسین ساکت، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص262.

-ذهبی، محمد بن احمد ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج ۲۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.

----------------------------تاج العروس، به کوشش شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، 1405ق/1985م؛

-ثواقب،جهانبخش ،سیرآموزش در میان مسلمین،تهران 1381،انتشارات اسوه

-العِش، یوسف. (1372ش). کتابخانههای عمومی و نیمهعمومی عربی در قرون وسطی، ترجمه دکتر اسدالله علوی. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.

-غنیمه، عبدالرحیم. (1372ش)، تاریخ دانشگاههای بزرگ اسلامی، ترجمه نورالله کسایی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران

- مقریزی، (م 874) تقی الدین ابی العباس احمد بن علی.‌کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (خطط مقریزی) چ دوم،‌بغداد ،بی جا و بی تا (‌چاپ افست)

-ناجی معروف، تاریخ علماء المستنصریه، ج۱، ص۷ـ۸، بغداد۱۳۷۹/۱۹۵۹.

-ناصری طاهری ،عبدالله بعلبک  شهرآفتاب وحلب شهر ستارگان تهران 1366 ،سروش

  -. کرد علی، محمد ، خطط الشام جلد:۶بیروت:مکتبه النوری

- ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۴۱، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.

-سبکی، عبدالوهاب بن تقی‌الدین، طبقات الشافعیه الکبری، قاهره، 1324ق؛

-نبهانی، یوسف بن اسماعیل، جامع کرامات الاولیاء، به کوشش ابراهیم عطوه عوض، قاهره، 1409ق/1989م؛

- مقریزی، (م 874) تقی الدین ابی العباس احمد بن علی.‌کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (خطط مقریزی) چ دوم،‌بغداد ،بی جا و بی تا (‌چاپ افست)

ناصری طاهری، عبدالله. (1379 ش). فاطمیان در مصر، قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه.

نعیمی دمشقی، جلد:١نویسنده:نعیمی دمشقی،عبد القادر بن محمد، الدارس فی تاریخ المدارس، محقق:شمس الدین، ابراهیم ناشر:دار الکتب العلمیه محل نشر:بیروت بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰.

یافعی، عبداللـه بن اسعد، مرآه الجنان، حیدرآباد دکن، 1338ق؛ یاقوت، ادبا.

مقالات:

-الهامی، علیرضا "مجله درسهایی از مکتب اسلام، شماره 10 (سال 79)

- انصاری قمی،حسن "دین و دولت در دولتهای آل زنگی و ایوبیان" کتاب ماه دین ،خرداد و تیر و مرداد 1385 - شماره 104-106(28 صفحه - از 6 تا 33)

خضری سیداحمدرضا*,همت خلیلی علی ،نقش نورالدین زنگی در گسترش دانش پزشکی در تمدن اسلامی * گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی، دانشگاه تهران)

) روزنامه "الانتقاد" چاپ لبنان)

( اتابکان نویسنده :  سعیده سلطانی مقدم)

عنوان  :  اتابکان

نویسنده :  سعیده سلطانی مقدم

: تاریخ پزشکی پاییز 1389; 2(4):119-140.

ج- نشانی پایگاهها:

http://www.noorlib.ir

http://www.noormags.com/

http://www.taghribnews.com/vdcb.5bsurhb58iupr.html

http://www.pajoohe.com/

 



* دانشجوی دوره دکتری تاریخ وتمدن ملل اسلامی SOQANDI@GMAIL.COM

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۰
محمدرضا سوقندی

عنوان مقاله:

 الشیعه فی برالشام

نویسنده:

احمد رضا

منبع:

المقتبس ، المجلد الثامن، الجزء 9

تاریخ انتشار:

‪1293/05/02

(11 صفحه - از 652 تا 662)

ارائه برای درس:

تاریخ مصروشام

استاد:سرکارخانم دکترعظیم زاده تهرانی

محمدرضاسوقندی

بهار1393

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شیعیان درصحرای شام

   امروزه مسلمانان به دوگروه بزرگ تقسیم میشوند، اهل سنت که تعداد بیشتری را شامل میگردد و شیعه که از نظر تعداد در مرتبه بعدشان قرار میگیرد، تعداد گروه اول حدود 150 میلیون نفر می باشد و گروه دوم حدود 90میلیون نفراست[1].

  فرقه­های دیگری نیز در زیرمجموعه این دوفرقه قرار میگیرند که به نوعی مرتبط با یکی از این دوگروه می باشند، شیعیان به فرقه های گوناگونی تقسیم میگردند که بزرگترین ومشهورترین آنها که شامل بیشترین تعداد شیعه میگردد و موقع بیان نام شیعیان به ذهن خطور میکند، همان شیعه  12 امامی می­باشند.

     اکثریت تعداد شیعیان ایران و قفقاز و سایرکشورهای روسیه و شیعیان چین و بیشترین تعداد شیعیان هند وترکستان وکشورهای مستقل تاتار و شیعیان شام و حجاز و عراق و شیعیان جبل عامل  که به نام «متاوله» مشهورند، اما شیعیان منطقه جبل عامل (متاوله) که همیشه درهمه جا به پاکی و تقوی مشهور می­باشند، و در بین عامه شیعیان در مناطق دور نام منطقه جبل عامل با تکریم همراه بوده است بخاطر تقدیم عالمانی که در زمینه انتشار مذهب خویش تلاش بسیاری را متقبل شدند وزمان زیادی برای پژوهش و تدریس صرف نمودند، درحدی که بسیاری از کتاب های حدیثی و فقهی و اصول فقه که در مدارس شیعه در تمام مناطق تدریس میگشت از جمله تالیفات عالمان« متاوله » جبل عامل بوده است، از بین این عالمان ذکر نام رحاله (بسیارسفرکننده علمی) معروف شیخ بهاءالدین عاملی صاحب کتاب «کشکول» و«الخلاصة الحسابیه» و سایر موارد کفایت میکند، ایشان مدتی وزارت ایران را عهده­دار بود، سپس بخاطر عشق به یاد دادن و آموختن آنجا را ترک نمود، از دیگر عالمان، شیخ علی بن عبدالعالی کرکی عاملی است که در بین مولفان شیعه به نام « محقق کرکی » شناخته می شود، ایشان در زمان دولت صفویة چندصباحی عهده دار مسندشیخ  الاسلامی بوده و از ارکان بزرگ منتشر کننده مذهب شیعه در سرزمین فارس بوده است. و نام شیخ محمدبن حسن حرعاملی که به نام «الشیخ الحر» مشهور بوده و صاحب کتاب «الوسائل فی الحدیث» و «الهدایة» و سایر کتاب­ها می باشد، و همین بس که وی با عنوان یکی از مفاخر جبل عامل شناخته میشود. اما دوشهید (شهیداول و ثانی) که از ستارگان درخشان در زمینه تالیف و تصنیف می­باشند و از جایگاه والائی را در بین تمام عالمان شیعه متقدم و متاخر مانند صاحب « المدارک» وصاحب کتاب« المعالم» وسایر بزرگان برخوردار می باشند .

 

سرآغاز پیدایش شیعیان در منطقه شام

زمان پیدایش مذهب شیعه در سرزمین شام به زمان خلفای راشدین باز میگردد بلکه در سوریه تاریخ قدیمی­تری دارد به نسبت سایر سرزمین های اسلامی البته بجز حجاز، و میان آنان مشهور است که ابوذر غفاری(رض) زمانی خلیفه سوم عثمان بن عفان (رض) ایشان را به سرزمین شام تبعید نمود آنان را به این مذهب هدایت فرموده­اند، و ابوذر (ره) بدون تردید به پیروی از علی(ع) و اهل بیت(ع) مشهور بوده­اند، و ایشان یکی از 4 نفری می­باشد که با عنوان شیعه مشهور بوده­اند و در عصر پیامبر(ص) اسم شیعه بر آنان اطلاق میگشته است، همانگونه که که ابوحاتم درکتاب «الزینة فی الالفاظ المتداولة» آورده اند، و بعد از سالها هنوز هم نشانه­های ابوذر در برخی از روستاهای جبل عامل یافت می­شود از جمله مکان معروف به روستای صرفند که در بین روستاهای صور و صیدا که با نام مقام ابوذر شناخته میشود و مانند این مقام در روستای میس جبل عامل که در بلندی های اطراف کوه هونین قرار دارد، البته آنچه که دلالت کند بر خارج شدن ابوذر از دمشق به سمت جبل عامل باشد، در کتاب­های معتبر تاریخی که در دسترس ما می­باشد نیامده است، البته مطلبی درباره اثبات و نفی این مطلب نیز نیامده است، و آنچه که در بین اهالی جبل عامل از زبان گذشتگان متواتر است، صحیح بودن این قضیه می باشد وچه بسا اثبات کننده درستی این سخن باشد و صلاحیت­دار بودن این سخن جهت استدلال درباره خارج شدن جناب ابوذر به سمت این سرزمین گزافه گوئی نمیباشد .

طبری و ابن اثیر بیان داشته­اند: کسی که از دمشق به سمت ساحل رهسپار گردید عامربن عبدالقیس بوده است، ایشان یکی از زاهدان هشت گانه بوده­اند که به تشیع مشهور بوده­اند، البته الکشی نیز درکتاب رجال خویش این سخن را اثبات نموده­اند، البته این دونفر بیان نداشته­اند که عامر در کدام قسمت ساحل ساکن شده­اند، البته این سخن برای ما قابل استناد نمی­باشد خصوصا اینکه نام عامر به اندازه ائی که نام جناب ابوذر در این سرزمین شهرت دارد مشهور نبوده است .

شیخ محمدبن حسن حر عاملی مشغری از عالمان قرن یازدهم جبل عامل در کتاب خویش «امل الامل» مباحثی مربوط به خارج شدن جناب ابوذر به سمت منطقه جبل عامل بیان داشته­اند، پس در کلام خویش آورده اند: «روایت کرده اند زمانی که رسول خدا (ص) وفات یافتند پیروان واقعی حضرت علی(ع) فقط چهار نفر بوده اند: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار. سپس عده کمی از آنان پیروی نمودند وبه تدریج بر تعدادشان افزوده شد تا اینکه به هزار نفر وشاید بیش از هزار نفر رسیدند، در زمان عثمان هنگامی که جناب ابوذر به سمت شام حرکت نمودند تعدادی زیادی از مردم ایشان را مشایعت نمودند، ومعاویه ایشان را به سمت القری تبعید نمودند که در منطقه جبل عامل سکنی گزیدند، پس ازهمان روز لقب تشیع را به خود گرفتند ...... نهایتا مشخص میگردد که در بحث تشیع هیچ منطقه ائی برساکنان جبل عامل پیشی نگرفته اند جز برخی از افراد تحت محاصره در مدینة و برخی نیز در مکه وطائف ویمن وعراق وایران که البته بیشترین تعداد شیعیان دراین عصر ساکن درجبل عامل بوده اند» و اینجا سخن به پایان میرسد .

در ادامه روایتی مرسله از امام صادق(ع) که در آن از ایشان درباره اعمال شقیف سوال شده بود بیان می دارد، ایشان فرمودند: ارلون و بیوت وربوع با نام ساحل دریاها شناخته می شود و اوطئه الجبال، پرسیده ای پسر رسول خدا(ص) اینان پیروان شما هستند، فرمودند: اینان شیعه واقعی ما هستندوآنان یاران وبرادران ما هستند . البته مخفی نماند که امام صادق(ع) در نیمه اول سال 102 هجری زندگی می نمودند .

نویسنده کتاب «الدمعة الساکبة» چاپ ایران به روایت ازکتاب «البحار» علامه مجلسی(ره) وکتاب «الروضه» و «الفضائل» از شاذان بن جبریل قمی با استناد به عمار بن یاسر و زیدبن ارقم(رض) بیان میدارد که این دو روز دوشنبه هفتم ماه صفر نزد حضرت علی(ع) بودندکه تعدادی افراد برایشان وارد شدند سپس قصه طولانی را روایت نمودند که خلاصه آن اینکه گروهی افراد جهت فتواخواهی درباره برخی مسایل نزد حضرت علی (ع) آمدند، اینان از اهالی روستای« اسعار» از نواحی دمشق و درنزدیکی «جبل الثلج» بوده­اند، آنچه از ظاهر این روایت برمی آید اینان شیعه بوده اند وبعداز رفع حاجت بازگشتند .

روستای اسعار دردامنه کوه جبل الثلج بین دو روستای «مجدل شمس و جباتا الزیت» قرار دارد و کماکان خرابه هایش با این نام شناخته میشود، و در پائین دست این روستا و در مسیر ورودی از طرف دمشق یه جبل عامل رودخانه ای قرار دارد که با نام « نهر اسعار» شناخته می شود، اهالی این منطقه از طایفه «الدرزیه» می باشند که در قرن چهارم از شیعیان جدا شدند .

تاریخ موجودیت شیعیان دراین منطقه بر بسیاری از مورخان پوشیده است ونامی از اینان نبرده اند، چرا که ازهمان ابتدای گرایششان به تشیع زیرسلطه مخالفان خویش در دولت بنی امیه بوده اند. واز زمان جناب ابوذر تا عصر ازبین رفتن دولت اموی شیعیان ازسیطره معاویه وفرزندانش وهمراهانش بودند، که با تمام وجود درپی نابودی وتعقیب علویان در نقاط وشهر های مختلف بوده اند، پس شیعیان به کوهها پناه بردند و خیلی قدرت خودنمائی نداشته اند، بدین جهت در هاله ابهام فرو رفتند و ابهام سرآغاز وجودی این گروه ونهایت زندگی شان را در برگرفته است، ومانند سایر برادران خویش که در سرزمین های دور از مرکز خلافت بنی امیه که دارای نوعی آرامش بودند از ارامش برخودار نبودند .

 

چرا در بین شیعیان این گروه با نام «متاوله» لقب داده شدند؟

از زمانی که شیعه درسرزمین شام بوجود آمد، دربین والیان حکومتی وعامه مردمی که در سرزمین شام به تنفرشان از گروه شیعیان متمایز بودند، مستضعف بوده ودائما از طرف آنها مورد تهمت های ناروا که باعث برانگیخته شدن جنجال برعلیه شان می گشت می شدند .

خود لفظ شیعه به تنهائی بخاطر ریشه دار بودن نوعی کراهت در ذهنیت اکثر مخالفان نسبت به این فرقه باعث برانگیخته شدن نوعی تعصب میگشت . جاحظ به نقل ازبرخی تاجران داستان پیرمرد بداخلاقی قد بلندی را بیان می دارد که هرگاه نام شیعه را می شنید ناراحت می شده وچهرهاش برانگیخته می گشته واز یاران خویش رو برمی گردانده، وصاحب العقد الفرید نیز بیان می دارد که : در این عصر برای فرد دوست داشت هر نوع عیب زشتی را بشنود اما به وی شیعه گفته نشود بخاطر کینه ائی که نسبت به آنان در ذهن عموم مردم نسبت به شیعیان ریشه دوانده بود متاثر از سیاست وسیاستمداران، واشخاصی مانند ابن حزم ازعالمان شهیر که مولف کتاب« الفصل فی الملل والنحل» را می یابی که شیعیان را به هر نوع زشتی متهم داشته وهمه نوع صفت ناروا به آنان می چسپاند، وتا به امروز نیز این دسته تغییروتحول نیافته اند، وکتاب های قدیمی وجدید اینان از نظر انتشار وشهرت دراین زمینه تغییری نیافته است، وشخص بیطرف می تواند بین ای کتابها مقایسه کند ودرسخن ابن حزم اگر دقت کند می بیند که این عالم بزرگ چه مواردی را به این فرقه نسبت داده است .

ومی بینیم ابن تیمیّه که ملقب به شیخ الاسلام وحافظ الانام بوده است، از این اشخاص جز با نام تشیع نام نمی برد بدون اینکه استدلالی برایشان بیاورد یا دلیلی که بتوان برآن تکیه نمود جزعصبیت های نادرست که اخلاق اشخاص بخاطر محیط ونوع برخورد وبه تبعیت ازآداب ورسوم ریشه دوانیده بود، ودر این زمینه شاید بتوان به مناظره وی با علامه حسن بن مظهر حلی اشاره نمود هرچند که حسن به مظهر به شیوه وی در فحش وناسزاگوئی در سخنان نرفت .

درچنین شرایطی شیعیان درسرزمین شام دست به دامان تقیّه شده بودند بخاطر عصبیت هایی که توسط امویان دراین سرزمین برعلیه آنان ایجاد شده بود وبهترین دیار برای رشد این عصبیت ها سرزمین شام بود، پس برله علویان وبرای جلوگیری از لفظ مکروه شیعه فرامی خواندند واین اسم متعلق به این فرقه بود تا اینکه براساس آنچه می آید به لفظ «المتاوله» تغییر یافت .

امیرحیدر شهابی در کتاب تاریخ خویش ودرباره رخدادهای سال584ه اینگونه بیان میدارد: « وحاکم القرابا که در نزدیکی صور قرار دارد مردی علویو از اهالی ایران است، وبر 60هزار علوی حکومت می­کند و زمانی که فرانسویان بر این مناطق سیطره یافتند آنان مجبور به پرداخت جزیه به صاحب شهر صور نمودند....  و ساکنان بعلبک نیز خودشان را منتسب به علویان می دانند».

شیعیان سرزمین شام همانگونه که از آنان سخن گفته میشود یکی از آنها شیخ علی بن یونس نبطی از عالمان سال 111 در مقدمه تفسیر خویش «مختصر مجمع البیان» میگوید: «عالمان آنان به دست فراموشی سپرده شده بودند پس قادر نبودند که حرفی بزنند وبرخلاف عقیده خویش رفتار می نمودند چرا که هیچ قدرت و پشتوانه­ائی نداشتند و با انواع اذیت­ها مورد تعقیب قرار میگرفتند و می­خواستند که نور الهی را با زبان شان خاموش کنند ولی خداوند نور خود را کامل میکند هرچند کافران کراهت داشته باشند».

و هرگاه که دربین اینان عالمی نبوغ می یافت باید یکی از این سه مورد را انتخاب می کرد، رفتن به سرزمین های شیعیان در دیگر نقاط مانند ایران که در انجا مهاجران مورد تکریم واقع می شدند ویا سرزمین هند و حجاز وعراق تاسرزمین یمن وروم وسایر مناطق دامنه مهاجرت شیعیان گسترانیده شده بود[2] .

اما آرامش نسبت به تقیه وعدم بیان معتقدات در مکانی که فقر برآن غلبه داشت ونداری درآن جای گرفته بود وسرکوب آن را فراگرفته بود . واما اشخاصی که دارای فضل بودند را در شهر خودشان گوشه نشین می نمودند وچه بسا نتیجه شان قتل وآوارگی می باشد، همانگونه که درباره شیخ شمس الدین محمدبن مکی جزینی (مقتول در سال 786) جریان یافت، که آوازه اش در دنیا همه گیر شده تا اینکه حاکم خراسان ایشان را فراخواند تا عهده دار مشیخة الاسلام گرداند، وایشان با خواری در دمشق زندانی شدند، و بعد از یک سال حبس فتوای به قتل ایشان داده شد وبه صلیب کشیده شده وجسدش را سوزاندند، واین درحالی بود که ایشان گناهی جز برتری وشهرت نداشت ومورد تعصب پست که دراین عصر شدت گرفته بود قرار گرفت . البته شانس شیخ زین الدین ملقب به شهید اول بهتر از شانس دوستش شهید اول نبود پس ایشان از سرزمین خویش آواره گشت وتوسط قاضی صیدا مورد تعقیب قرار گرفت تا اینکه توسط دستور پادشاه دستگیر شد وبه قسطنطنیه فرستاده شد، وطالب ایشان را در موسم حج درمکه دیدار نمودند وبه ایشان اجازه اتمام حج را نداد مگر بعداز التماس وتضرع شیخ، وبعداز اتمام ایشان را دستگیر نموده و به سرزمین روم فرستاد ودر ادامه توسط وکلاء قبل از اینکه به قسطنطنیه برسد به قتل رسید[3] .

در ادامه جنایت ها سایر افراد را نیز دربرگرفت، مانند ابن سودون عاملی از عالمان قرن یازدهم وسایرین  اینان در بین این فشارها وحال سرکوب در سرزمین شام با نام علوی ودرسایر مناطق با نام شیعه شناخته می شدند و این تسمیه نزد عامه مردم رواج داشت اما نزد خواص واهل علم پس گاهی شیعه وگاهی رافضی وگاهی امامیه نامیده می شدند جزاینکه نام علوی بر گوش عامه که ازشنیدن نام شیعه کراهت داشتند واز آن متنفر بودند واز آن فراری  سنگین نبود، وکسانی که درسرزمین شام ساکن بودند به این نام اختصاص دادند زیرا که اینان دورترین مردم از یاوران خویش بودند، تا از آنان در برابر هیاهوئی که آنان را دربرگرفته بود حمایت کنند، توسط کسانی که اموی ها آنان را برای کراهت داشتن ازپیروی اهل بیت(ع) تربیت نموده بودند .

 

حقیقت لفظ متوالی

همانا لفظ (متوالی) ازدوست داشتن می آید آن گاه که دوست داشته باشد وازاین لفظ می باشد آنچه درحدیث آمده، خدایا دوست بدار هرکه او را دوست داشته باشد، در لسان العرب آمده است، فلانی فلانی را دوست دارد هرگاه به وی عشق داشته باشد، واسم فاعل از آن موالی می باشد، وفعل آن از لفظ متوالی می باشد، ودرلغت نوالی اشیء اگر برخی از برخی دیگر پیروی نماید، وهرآینه این گروه درمحبت اهل بیت ازیکدیگر پیروی میکنند ومردم هر عصر از عصر ماقبل خویش تبعیت می کند .

اما آیا جمع آن بر وزن متاولة است یا بر متوالیة ؟  که براساس قاعده باید بر وزن دوم باشد واز نظر سماعی اولی درست است همانگونه که غسانی بر وزن غساسنة جمع بسته می شود .

وممکن است که اصل لفظ متولی از تولی یعنی یاور وپیرو گرفتن باشد، وتولی بمعنی پیروی را صاحب«مجمع البحرین ومطلع النیرین» آورده وبه سخن باریتعالی اتکاء نموده است « ومن یتولهم منکم فانه منهم»، وصاحب لسان العرب گفته است: روایت شده که پیامبر(ص) فرمودند هرکس ازمن پیروی کند پس ازعلی پیروی کند، که ازنظر معنی یعنی هرکس میخواهد مرا یاری کند پس علی(ع) را یاری کند، سپس تحریف شد وبه متوالی تغییریافت وبر وزن متاوله جمع بسته شد، واما انچه گفته شده درباره اینکه متوالی محرف شده از دوکلمه (مت ، ولی) می باشد، واصل آن بدین صورت می باشد که شیعه در زمان سرکوب شان برخی از ایشان دیگران برپافشاری درمحبت علی(ع)تشویق مینمودند، پس برخی از آنان به دیگران میگفتند: (بمیر درحالیکه پیرو علی(ع) هستی)، سپس بصورت «مت ولی» مختصر گردید ومتولی از آن ترکیب یافت- البته این سخن احتمالا ناصحیح باشد، چون اگر اینگونه باشد پس چگونه شیعیان جبل عامل ولبنان به تنهائی به این نام اختصاص یافته اند، وعصرهای متاخر به این نام شناخته نشده اند، با توجه به اینکه زمان سرکوب ومکان آن محصور درمنطقه جبل عامل نبوده است اگر از آنچه بر اهالی جبل عامل گذشته مقایسه کنیم خیلی کمتر از سایرین بوده بخاطرنمسک زیاد آنان به تقیه ائی که از زمان نشات بدان متوسل بودند، چراکه حکومت اموی که دشمن آنان بودند هرگز در برابر آنان نرمش بخرج ندادند، بنابراین تمام تلاششان این بود که با تقیه وکتمان ظاهری عقیده خویش هرچه می توانند از افتادن درمعرض هلاکت خود را حفظ کنند .

 جالبترین دیدگاه درباره این لفظ موردی است که برخی ازمعاصران بدان گرایش یافته اندبدین صورت که لفظ متاوله آسان شده از «متأولة» بوده ومفرد آن« متأول» می باشد، چرا که شیعیان اهل تاویل بوده اند!! وظاهر سخن اینگونه است که گوینده این سخن چیزی ازمذهب شیعه نمی دانسته وگرنه شیعیان را از اهل تاویل قرار نمی داددرحالیکه آنان از آن دسته نبوده همانگونه که این مطلب برتمام اشخاصی که نسبت به این مذهب شناخت دارند پوشیده نیست .

چه بسا گوینده این سخن درحالیکه درمقام بیان سخن صاحب عقدالفرید از زبان شعبی می باشند که اینگونه بیان میکند، من روافض را درقرآن تاویل نبردم مگرآنجا که در قرآن تاویل به شخص ضعیف از بنی مخزوم شده است.

ولی آشکار میگردد که مقصود شعبی از روافض ( همانگونه که سخن بعدی وی بر آن دلالت دارد) کسانی بودند که حضرت علی(ع) آنان را سوزاند وبقیه را به سایر شهرها تبعید نمودندازجمله عبدالله بن سبا که درباره حضرت علی(ع) وبالا بردن مقام ایشان غلو می نمود، واز دایره اسلام خارج گردید وشیعیان از این دسته روی گردان می باشند[4]، وچگونه ممکن است که سخن شعبی باوجود تعصب شدیدش نسبت به شیعیان مورد قبول واقع نگردد وحجت نباشد، آنجا که مشخص گردد که در سخن وی همان ها مقصود می باشند .

 

زمان اطلاق این نام بر شیعیان

پژوهشگران درمورد تعیین زمان اطلاق این لقب(متاوله) بر شیعیان جبل عامل وجبل لبنان وبعلبک تحقیق نموده اند، پس بارینوس به گفته های امیرحیدرالدین شهابی درکتاب تاریخش عقیده دارد که ایشان میگوید: درسال 635 ه از سرزمین ایران به این ناحیه مهاجرت نموده و با اجازه نیروهای هیکلیمبن که حاکم بر منطقه بودند در 10 شهر ساکن شدند..... وبرآنها لقب متاوله اطلاق گردید، البته دراین سخن نوعی غرابت وجود دارد چراکه اگر قصد وی بیان مذهب این گروه بوده که مذهبشان از اوایل ظهور اسلام مشهور بوده است. واگر میخواسته فقط طالاق این نام برایشان را بیان کند که اینان جز در قرن 12ه به این نام شناخته نمی شدند، ودلیل آن اینکه همه مورخان وسیره نویسان که قبل از قرن 12ه زندگی میکردند و به بیان سرزمین این گروه پرداخته اند، این لقب را نمی دانسته اند، چون اگر میدانستند حتما این لقب را بر آنان اطلاق می نمودند همانگونه که نویسنده کتاب« سلک الدرر» که از نظر زمانی متاخر بوده عمل نموده است، پس ایشان نام اینان را فقط همراه با این لقب بیان داشته است. وهم چنین نویسنده کتاب« خلاصة الاثر» زمانی که می خواهد از امیر فخرالدین نامی به میان آورد میگوید: وی درزی بوده است ولی زمان بیان نام وی دربین شیعیان جبل عامل مانند بهاءالدین عاملی ومحمدبن محمود عاملی حشری( که درست آن مشغری است) وشیخ زین الدین عاملی وبسیاری از این دست افراد نامی از متاوله درباره اینان برده نمی شده، باوجود اینکه اینان از بزرگان شیعه (المتاولة) بوده اند، و همچنین براساس گفته شقیف ارنون (قلعة الشقیف) که عقیده دارد این عمل رافضی گری است ودر زندگی نامه امیر موسی حرفوش بعلبکی آمده، وی میگوید: همانا ساکنان بعلبک از غلاة رافضی می باشند ودر تمام زندگی نامه بلکه درکل تاریخ نامی از متاوله نیامده است واین درحالیست که اگر نسبت به این نام شناخت داشت حتما برایشان اطلاق می نمود .

قبل از نگارش کتاب خلاصة الاثر ابن بطوطه گردشگر در سال 726 از خرابه های صور دیدن می کند ودر خارج آن روستای آبادی بوده که ساکنانش از رافضی ها بوده اند. نویسنده کتاب« نخبة الدهر» آنگاه که نام جبل عامل را بیان می دارد می گوید: واهالی آن رافضی امامی می باشند والبته نویسنده کتاب صبح الاعشی نیز مانند این سخن را آورده است.

نام اشخاصی را که بارینوس نامشان را می آورد وقبل از سال 635 زندگی می کرده اند نامی از متالة نیاورده اند. وبصورت کلی این لقب دربین مورخین عصرهای قبل از 12 ه شناخته شده نبوده است، چون اگر رایج می بود حتما بیان می کردندهمانگونه که درسایر موارد عمل نموده اند، وتاریخ نگاران قرن 12 ه این لقب را می شناختند پس بیانش می کرده اند، پس نتیجه می گیریم که بوجود آمدن این لقب مربوط به این عصر می باشد نه عصرهای ماقبل آن، البته من دربرخی از جدول های تاریخی سالنامه های ترکی دیدم که سرآغاز بوجود آمدن متاوله سال 1100ه بوده وشکی نیست که این عدد تقریبی استومقصود این است که بیان کند ایشان دراین سالها با این لقب شناخته شده اند که بنوعی تایید کننده استدلال قبلی ما می باشد .

البته روایت بارینوس باطل است بخاطر باطل بودن تمام مواردی مه بیان نموده است، وی متاوله را از مهاجران سرزمین ایران دانسته که دراین سال مهاجرت نموده ودر 10 شهر با اجازه حکومت هیکلیین سکنی گزیدند، وانچه از ظاهر این سخن آشکار میگردد اینکه در جبل عامل بالاتر از شهر صور که درسیطره حکومت هیکلی بوده است اینان ساکن شده اند وتا اواخر قرن 7 ه از این منطقه خارج نشده اند .

وهمانگونه که گفته مهاجرت گروهی این افراد که طبق گفته ها به بیش از 60 هزار نفر می رسیده از سرزمین ایران به سمت شام بصورت سری وبرکسی پوشیده نبوده است، پس چگونه تاریخ نگاری جز بارینوس متوجه این جریان نشده است، از طرف دیگر سرزمین ایران در آن زمان زیر سلطه مغولان بوده است ومذهب شیعه درآن انتشار نداشته است واولین کسی که این مذهب را در این سرزمین یاری نموده وانتشار داد سلطان اولجایتو محمد خدابنده مغولی بوده است، و در ادامه جانشینان وی نیز از او پیروی نمودند تا اینکه درعصر صفویة این مذهب تا دورترین نقاط این سرزمین انتشار یافت .

وی دراین روایت خویش نیز دچار اشتباه شده استکه میگوید: شیعیان ادعا دارند که ازنسل علی بن ابی طالب هستند هستند وخلافت بعداز عمربن خطاب متعلق به ایشان می باشد، پس گفته های مردی با این سطح اطلاعات نسبت به مذهب تشیع چگونه می تواند تکیه گاه ما درباره مسائل مربوط به مذهب تشیع باشد .

وحقیقت این است که این لقب درست است که بر شیعیان اطلاق گردد از زمانی که موجودیت سیاسی خویش را اعلام نمودند واز گردن نهادن به سیطره حاکمان لبنان خارج شده وادعای استقلال نمودند[5]، وبا یکدیگر متحد شدند وبوسیله عمر صفدی حمایت شدند وودرجنگ های خویش یگدیگر را بانام (بنی متوالی) حمایت می نمودند وکسی که در رجزهای شاعران شیعه این عصر دقت کند برایش درست بودن سخن ما آشکار می گردد .

واین لقب درباره هیچ یک از شیعیان شتناخته شده نبود مگر کسانی که در سال 112ه این لقب را هنگام ورود به میدان های جنگ بر خود می نهادند، که شیعیان جبل عامل بودند که درآن برهه زمانی تحت فرماندهی شیخ ناصیف نصار وشیخ علی فارس وقبیله هایشان وشیعیان بعلبک بودند، که امیران آل حرفوش وشیعیان شمال لبنان که تحت سیطره بزرگان آل حماده بودند، آنان را فرماندهی میکردند .

به غیر از افرادی که ازشیعیان سوریه نام بردیم مانند شیعیان منطقه حلب وسرزمین حماة وحمص ودمشق که همه این ها تا به امروز با این لقب شناخته نمی شدند، وجالب است که هسته اصلی شیعیان دمشق وشام با نام رافضی طرد می شدند آنگاه که می خواستند آنان را تکریم کنند وهمچنین مهاجرین بعلبک وجبل عامل در دمشق نیز با نام متاوله شناخته می شدند ودلیل این نامگذاری فقط پیروی از لقب این گروه در سرزمین شان بوده وبسیاری ار عامه گمان می کنند که دوگروه در اعتقادات خود اختلاف دارند وحقیقت اینگونه نیست .

 

سرزمین شیعیان در سوریه

اکثر شیعیان موجود در سوریه درمنطقه جبل عامل که در بین نهر الاولی ازطرف شمال وازجنوب به سمت دشت وادی القرن (شمال منطقه صفد) واز شرق از غور الحولة واز غرب به سمت دریای متوسط ادامه پیدا میکند، و تعدادشان دراین منطقه بالغ بر 100 هزار نفر می باشد که درابتدای سخن درباره شیعیان بیان گردید. و در شهر دمشق چندین هزار نفر از آنان ساکن می باشندوچه بسا بر اهالی جبل عامل سبقت داشته باشند در حومه حلب روستاهائی قرار دارد که شیعه هستند مانند الفوعا وکفریا والنغاوله ومعرة مصرین، ودراطراف حماة روستاهای دیگری مانند شیخ علی کیسون وبویضه وسمنة وتلیل و درخود حمص وروستاهائی که دراطراف آن قرار دارد پس درشرق ام العمد ، بویضه، تل الاغر، ام دالی، ام توینی ودر سمت غرب آن الغور سمعلیل، دلابوس وام حارتین قرار دارد وآشنای تمام این مناطق به عصر حمدانیان که درحلب حکومت داشته اند بازمیگردد، که درتشیع دارای ریشه بوده اند ودرعصر حکومت شان شهر دمشق مملو از فقیهان شیعه بوده است، ودرکتاب های فقه امامی اقوال مشهوری هست که به فقهاء حلب مربوط میباشد، واز نسب شناسان اشراف زادگان آل زهره حسینی ها بوده اند که ازجمله آنان سید ابوالمکارم بنی زهره از بزرگان عالمان شیعه بوده است، درآنزمان مؤذن ها بر مأذنه های شهر حلب آوای حی علی خیرالعمل سرمیداده اند، وزمانی که سلیمان بن ارتق میخواست اولین مدرسه شافعیه را درحلب بنا نماید مردم مانع شدند چون اکثرجمعیت این شهر شیعیان بوده اند، وآتش عصبیت بین دو فرقه شعله ور بود .

واز دیگر مکان های شیعیان در سوریه روستاهائی در مناطق کسروان، متن، شوف، بترون، هرمل، شمسار، جزین، جبل الریحان(جرمق) که این دو داخل در مرز جبل عامل می باشند و جزین که دارای مدرسه ائی دینی وفقهی برای شیعیان دوازده امامی بوده است وبه عالمان مشهور خود می بالیده است، که مشهورترین آنان شهید محمدبن مکی از عالمان شهیر شیعه درقرون وسطی می باشد ودارای تالیفات مشهور ومعروفی درباره مدارس شیعه می باشد، وهمان کسی است که حاکم خراسن وی را برای تولیت حوزه علمیه الاسلام دعوت کردولی ایشان نپذیرفت، ودرخانه وی 5 عالم زن ومرد سکنی داشتند، ودو فرزند وی ودخترش ام حسن وهمسر وی ازعالمان مشهور بودند، و دختر وهمسر وی از مراجع زنان در زمینه علوم دینی بوده اند وودخترش در زمینه علوم عربی یکتای عصر خویش بوده وهمچنان از نسل وی درجبل عامل عالمان فاضل از قرن دوم تاکنون زندگی می کنند .

وتعداد شیعیان درلبنان بیش از 25 هزار نفر می باشد .

واز شهرهای شیعیان در سوریه شهر بعلبک و اطراف آن می باشد واکثر ساکنانشان شیعه می باشند، وعصر نشأت تشیع در بعلبک برای ما مشخص نمی باشد ولی از قرن دهم هجری در بین اینان مشهور بوده است وخبری در زمینه اینکه قبل از این قرن تشیع در دیارشان رواج داشته در دسترس نمی باشد، البته احتمال وجود مذهب تشیع قبل از قرن دهم نیز امکان دارد، واخباری درباره نفی آن نیست، و عصر حاکمان حرفشی که بر شهر بعلبک بعداز وارد شدن سلطان تسلط یافتند، اولین دوران قدرت یافتن شیعیان می باشد .

 دوران شیعیان لبنان در نواحی شمالی که از مهاجران شهر بعلبک درقرن 12 هـ بودند، ودر نواحی جنوبی پس سکونت ایشان یا همعصر اهالی جبل عامل بوده یا نزدیک به آن ویا اینکه خیلیقبل تر از ساکنان جبل عامل دراین منطقه سکونت داشته اند .

در حوران از نواحی بصری گروهی از شیعیان مهاجر از جبل عامل می باشند که دراین منطقه سکنی گزیده اند، وتعداد شیعیان امامیه درنواحی سوریه به 200 هزار نفر وبلکه بیشتر از این تعداد می رسد، وبحث درباره حالات اقتصادی وزندگی اجتماعی این گروه را به بحثی دیگر موکول می کنیم .

وفقط خداوند است که توفیق می دهد .

 

                                                                                                               احمدرضا

                                                                                                        النبطیه ( جبل عامل )

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات درمعرفی المقتبس:

نشریه‌ المقتبس‌ به‌ مدیریت‌ محمدعلی کرد و به‌ زبان‌ عربی و در قاهره‌ به‌ چاپ‌ می رسیده ‌است. اولین‌ سال‌ نشر آن‌ در محرم 1324‌ قمری‌ می باشد. جلد اول‌ آن‌ شامل 12 شماره است‌ که‌ در 672 صفحه‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است. اکثر مقالات‌ این‌ نشریه‌ را دانشمندان ‌معروف‌ شام‌ می نوشتند و موضوعات‌ مهم‌ نشریه‌ عبارت‌ بودند از: علمی، اجتماعی، تاریخی، تعلیم‌ و تربیت، بهداشت، تدبیر منزل، اطلاع‌ رسانی درباره‌ کتابهای‌ خطی یا چاپی و نیز مجلات‌ عربی یا اروپایی، شرح‌ حال‌ بزرگان‌ علم‌ و دانش‌ درشرق‌ وغرب، اختراعات‌ و اکتشافات‌ در پایان‌ هر شماره‌ بخشی است‌ که‌ در آن‌ مطالب‌ متنوع‌ و نیز نکات‌ ادبی و فکاهی دیده‌ می شود. قیمت‌ مجله 50 قرش‌ در داخل‌ یا 13 فرانک‌ در خارج ‌از کشور بوده‌ است.



[1]  . المقتبس: براساس دانسته های ما تعداد شیعیان بیش از 20 میلیون نفر نمی باشد، پس در این عدد دقت کنید .

[2]  . صاحب کتاب «امل الآمل فی علماء جبل عامل» می فرماید بیش از 50 عالم از این سرزمین بخاطر فرار از استبداد وفشار به سرزمین ایران هجرت نمودند و درآنجا اکثر اینان تبدیل به قاضی وعالم دینی تبدیل می شدند، وبرخی از آنان به سرزمین های هند وبرخی به حجاز درمکه ومدینه  وبرخی به قسطنطنیه وبرخی به سرزمین یمن وبرخی دیگر به عراق مهاجرت نمودند- نصیب ایران در سال 111 شیخ بهاءالدین عاملی وشیخ ابراهیم بازوری وسید بدرالدین انصاری وشیخ محمد بن حسن حرعاملی شیخ الاسلام وسید محمدبن علی نحیب الدین قاضی سرزمین طوس وسید محمد ابن مهدی وسید میرزا محمد معصوم وشیخ محمد بن علی حرفوشی وسید علی رضا شیخ الاسلام دراصفهان وسید حیدربن نورالدین وبسیاری دیگر ازعالمان .

وسهم سرزمین هند شیخ احمدبن مکی جزینی وسید جمال الدین بن نورالدین وشیخ حسین مشغری وشیخ حسین بن شهاب الدین وسید رضی الدین وسید محمدبن احمد عاملی وشیخ محمد بن خانوت وسید محمدبن علی حسینی وغیره که برخی از اینان درکشمیر وبرخی در حیدرآباد وبرخی درجیلان ساکن بوده اند .

سهم قسطنطنیه شیخ شهید زین الدین بن علی جبعی وشیخ ابراهیم ابن حسن الحر می باشد .

وسهم یمن شیخ زین العابدین الحر در صنعاء ودر عراق تعداد زیادی از افراد در نجف وحله وبغداد وبصره ساکن بوده اند .

1 .  ودوستش سید عبدالرحیم عباسی مفتی قسطنطنیه درهمان عصر به خونخواهی اش برخواست پس قاتلانش را بعداز اینکه به کارشان اعتراف نمودند، کشت . (  المقتبس، جزء 9 ) .

[4]  . همه کسانی که نسبت به کتاب های علم رجال دربین شیعیان اطلاع دارند به منزلت عبدالله بن سبأ را نزد آنان پی می برند، ومی فهمد که آنا ن عقیده دارند وی ازدایره اسلام خارج شده است وصحیح نیست که به سخن وی استناد نمائیم وبدان اعتماد کنیم بخاطر اغراقش درباره علی(ع)، وعجیب است که برخی از عالمان علم تاریخ  واهل علم معتقدند وی پایه نشر مذهب تشیع بوده است، وایشان دعوت کننده به این مذهب هستند درحالیکه شیعیان از وی واز گویندگان سخنانش روی گردان می باشند، وچه بسا گوینده این سخن بخاطر شباهت بین حروف « متاولة و متأولة » اینگونه بیان داشته، هرچند معنی به آن کمکی نمیکند، وبا این وجود اگر این توضیح درباره جمع این لفظ صحیح باشد پس آنگاه که جمع بسته شود چگونه خواهد بود چرا که بین دو لفظ متأول ومتوالی فرق آشکاری وجود دارد .

[5]  . امیر حیدر شهابی در کتاب تاریخ خویش بیان می دارد که وی در سال 1120 هـ حیدرشاه برای جنگ با متاوله لشکر خویش را آراست، چون مشایخ بنی علی الصغیربعد از مرگ امیر بشیر که در صفد درگذشت، بر سرزمین های بشارة که تحت سیطره بشیر پاشا بودند سیطره یافتند، واین دلالت دارد که جدائی این گروه از لبنان درسال 1120هـ بوده، ولی براساس دانسته های ما این گروه در حدود 50 سال قبل درگیری ها وجنگ هائی داشته اند که موجودیت سیاسی آنان محرز گشته است، به هرحال موجودیت سیاسی شیعیان مربوط به سال 1100 هـ می باشد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۸
محمدرضا سوقندی

بخش دوم 

 

 

کادراداری یا مدیران مستنصریه


فصل اول

 

 

نگاهی به امورمستنصریه وشرایط مدیریت درآن

                                     ازنظراداری ومالی

 


 

مصالح مستنصریه رایک مدیر(1) یا والی(2) که ازبین کارمندان عالی رتبه دولت انتخاب می شد را به عهده می گرفت ویک مشرف ویک نویسنده وتعدای مستخدم اورا یاری می کردند.

با دقت نظردرزندگینامه  سرپرستانی که به برخی ازاخبار آنان  بدان دست یافتیم، روشن می شودکه دربین آنان کسانی بوده اند که دراداره ،ریاست،قضاوت وسرپرستی کارگزاران(3) افرادنامدارومشهوری بوده اند.همچنانکه برخی ازآنان  ازجایگاه علمی برجسته ای برخورداربوده اند.(4)

ازبررسی حقوق ودست مزدهای آنان روشن می شودکه آنان ازنظرحقوق ورتبه درحدیک استاددر مستنصریه بوده اند.

وآنان ازشیوخ دارالسنه ودارالقرآن درخودمدرسه مستنصریه ازرفاه بیشتری  برخورداربوده اند.

وحال نگاه کن به آنچه صفدی ازابن ساعی نقل کرده است(5) دراین زمینه ازمواردی که متعلق است به ناظری که بدان اشاره کردیم.

و ابن ساعی  درآنچه که صاحب کشف الظنون ذکرکرده می گویدوی کتابی را درشروط مستنصریه دریک جلد تالیف نموده وآن را"مفاتیح الجنان ومصابیح الجنان "نامیده است که آن کتاب به دست ما نرسیده داست:

1-تعیین یک ناظردرمستنصریه جهت  سرپرستی ومسئولیت نظارت درمصالح ان

2-همرا با ناظرتعیین یک مشرف بروی(6)

3-تعیین یک نفرکاتب همراه با ناظرومشرف

4-ناظر یا والی که  مشخص شده مستنصریه  درهر روزبیست رطل نان (7)،وپنج رطل گوشت،وخواروباروسبزیجات وحتی چوب را می گرفته است

5-هرماه 12دینارحقوق داشته است

6- مشرف  روزانه ده رطل نان وسه رطل گوشت(8) براساس آنچه روایت شده،می گرفته است

7-ووی ماهانه هفت دیناردریافت می نموده است

8-وکاتب درهروز به اندازه مشرف  می گرفته است(9)

9-ودر مستنصریه یک معمار،ده فراش ،سه دربان ،دوحمامی،ویک آرایشگر،یک قیم ،یک آشپز،وغلامی برای آشپز،وانبارداروسایل وانباردیوان،یکغلام برای  دیوان،یک مزملاتی،یک موذن،ویک نفت آورکه هرکدام مقرری وشهریه خودشان را داشته اند.

"غسانی می گوید :همه این کارهاازابتکارات واقف (ره) بوده است"(10)

10-مستنصرشرط کرده بود که درماه رمضان هرسال برای صاحبان شهریه وحقوق آن را دوبرابر کند(11)

11-همانگونه که شرط کرده بودکه غذادرآشپزخانه پخته شودوبه اندازه کافی برای هرفقیه شاغل درمستنصریه همرا با نان خوب وبا کیفیت برده شود(12)

12-وحقوق ومزایایی قرارداده شده بودکه با آن حصیر،چراغ وروغن چراغ خریداری نمایند.

13-وتعیین شده بودسایه بانی که آب را درتابستان برای انان سردنماید.

14-وبرای همه صاحبان شهریه حمامی بودکه به هنگام نیاز بدان واردمی شدند،ودرآن افرادی بودندکه به آنان خدمت می کردند.(13)


 فصل دوم

 

 

 

مدیران وسرپرستان مستنصریه


 

آنچه مایه تاسف است اینکه در کتابهای عربی خطی  دردسترس وچاپ شده اسامی ثبت شده  روسای اداری وعلمی درمستنصریه مشاهده ننمودیم.وتمام آنچه بدان دست یافتیم اطلاعاتی اندک  وپراکنده ای است که درنسخه های خطی عربی ودربرخی کتاب های قدیمی که به تازگی منتشر شده است ٰپیدانمودیم.

با وجودبررسی های طولانی ومستمرودقیق درباره روسا وناظران ووالیان بیش ازهفت نفر ازناظران رانیافتیمٰ کسانی که سرپرستی نظارت برامورمستنصریه را دردوره های مختلف زمانی دراینجا زندگینامه مختصری ازهرکدام را یادآورمی شویم:

1-عبدالرحمن تکریتی متوفی 641ه (1243م)

وی قاضی ابوالنحیب عبدالرحمن بن قاضی تاج الدین یحیی بن ابی القاسم عبدالله بن المفرج ابن درع تغلبی تکریتی نام دارد.(14)

حافظ قرآن بودودرآن یدطولایی داشت.

ونزدپدرش قاضی تاج الدین یحیی که مدرس نظامیه بود،فقه را آموخت (15)وی صاحب تاریخی است که "الاختصاص فی التاریخ الخاص" نام دارد.عبدالرحمن توانست درعلم فقه وواجبات وآداب به جایگاه  شایسته ای دست یابد.

ونزدابی الفرج بن کلیب (16) ودیگران تلمذنمود.

ودرکتاب حوادث جامعه (17) آمده است که او به همراه عبدالرحمن بن عبدالسلام بن مغانی مدرس فقه حنفی درمستنصریه جانشینان قاضی القضات ابی المعالی عبدالرحمن بن مقبل استادفقه شافعی درمستنصریه بودند.

وابوصالح جیلی سرپرستی قضات تکریت را به اوسپرد.

ودردیوان وکالت وبه جزآن دریک سری مشاغل خدمت نمود.

ودرشهرسواد(22)نیزاموری راعهده داربود

درروزنهم ماه رجب سال 631ه (1233م)  درجایگاه  ناظردرامور مستنصریه قرارگرفت.یعنی چهارروزبعدازاینکه مستنصریه افتتاح شد.

وبراین اساس اواولین رئیس بود که در مستنصریه تعیین شدوهمراه با اوشخص عدل(23) یعنی عبدالله بن ثامربه عنوان مشرف وبا آن دوابومنصورفاضل بن محمدشخص عادل دیگر به عنوان کاتب تعیین شدندوهمچنین ابن ابی البدر عادل خزانه دار گردید.وبرای هرکدام ازاینها هدایایی تعیین شد.(24)

 

 

2-کمال الدین حموی کشته شده درسال 656ه (1258م)

وشایددومین رئیس درامور مستنصریه چنانکه  ابن الفوطی(25) ذکرنموده است کمال الدین ابوالحسن علی بن ابی علی عسکربن ابی نصربن ابراهیم بودکه نزیل بغدادحموی بودسپس به بغدادی تغییر نام یافت.

ودرباره وی گفته شده است "رییس کامل ودانشمندی بودوازهمسایگان ما درمحله خاتونیه(26) خارجه بوده است"

ودرمحضر پدرم درمجلس اوحاضرشدم، درجمع گروهی که کتاب "معجم الدباء " را به روایت مصنف آن یاقوت حموی تلمذ می کردند.ودرآن استادما جلال الدین بن عکبرمراثابت قدم نمودوازکسانی بود که خودش هم درمجلس حاضرمی شد.

استادما تاج الدین درتاریخش می گوید:

کمال الدین درسال 641ه به عنوان مدیردرمدرسه مستنصریه انتخاب شدسپس ناظر شهر حلیه شدپس ازآن درسال 650فرمانده لشکر(27)گردید.

ودراین سمت ها بودتا اینکه در جنگ سال 656 ه به شهادت رسیدویاقوت عتیق پدرش روزی  که کمال الدین به دنیا آمدازادشد.

وروشن است که اوتا سال 644ه درامور مستنصریه رئیس بوده است تا هنگامی که علی بن نیار به ریاست  رسیده است.(28)

3-علی بن نیارکشته شده درسال 656ه(1258م) 

اوبزرگ بزرگان صدرالدین ابوالمظفرعلی بن محمدبن النیاروهمچنین ملقب به شمس الدین بود.

وسومین رئیس در مستنصریه بود.صفدی(29) وابن فوطی وغسانی به برادرش حسین بن محمدبن حسین بن علوان وکالت فرزندان المعتصم م 656ه رانسبت داده اند.

وصدرالدین معلم دوپسرالمستنصر بوده است امیران:ابی احمدعبدااله (المعتصم) و(ابی القاسم عبدالعزیز).

المعتصم قرآن رادرسال 632ه (1234م)زیرنظر او ختم نمودوخلیفه مستنصرلباس زیبای بافته شده (30)وپارچه حریرزربافت (31)ودوهزاردیناربه همراه اسب عربی به اوانعام وهدیه داد.

ودویست دینارنیزبه پسربجه وی هدیه داد.وهدایا ووسایلی راکه چهل ودوکارگرحمل می نمودندبه خانه وی فرستاد.

وهنگامی که پسردومش عبدالعزیزدرسال 643ه قرآن راختم نمود(32)همان هدایارا دوباره به صدرالدین اعطانمود.

وهنگامی که معتصم درسال 640ه (1242م) به خلافت رسیدنه تنها استادش ابن نیارراازیادنبردبلکه اورابه خودنزدیک کردوامورمهمی را به اوسپرد.درروزجمعه ششم شعبان سال 640ه(1242)خلیفه قصد بازدید ازمدرسه مستنصریه نمود وآهنگ  آنجا نمودوشیخ شمس الدین علی بن نیاریادشده وی را همراهی می نمودازکتابخانه به دقت بازرسی  نمود(33)ونظم وترتیب آنجارا نپسندید.

ودونماینده انتخاب کردتا آنجارا سامان دهندونسبت به آن ها هم بی توجهی کرد(34)وپس درگذشت ابن ناقد درسال 643ه (1245م) وی را به وزارت رساند(35) پس وی برتری جست براساس  آنچه ازتصوف بدان عادت کرده بوددرحالی که می گفت:من با خدای خویش عهدکرده ام که  جزلباس صوفیه نپوشم وازتن بیرون نکنم آنچه رابدان عادت کرده ام.

پس به اوگفته شد:ما دراین خصوص با توموافقیم از این جهت که مردم درتاریخ بگویند شخصی که به ما وابسته است با وجوداینکه اورابه وزارت فراخواندیم وی ازتغییر لباس خودوشیوه زندگی خوداری نمودوماخواسته وی را اجابت نمودیم  (پذیرفتیم که با همان لباس باشد)پس وی گفت:اینکه مردم درتاریخ بگویند  شخصی از صوفیه که به اوگمان نیکوبودواو را برای  وزارت فرخواندندواو خودداری کرد از آن بهتراست.

سپس جایگاه وکرسی مشایخ را دربغدادبه اوتفویض کردند(36) وهمچنین کاروانسرای مادرخلیفه ناصر(37)زمردخاتون رابه وی دادند ورا خلعت دادندوکرسی کاروان سرای مرزبانیه (38) نیز به وی داده شد.سپس معتصم کتابداری کتابخانه شخصی خودرا به وی دادودستورداد تا به آنجا رفت وآمد کندوهمراه وی باشد(39).ودرسال 644ه(1246م)به ریاست امورمستنصریه بازگشت(40)ودراین مقام بود تا سال 646ه (1248م)زمانی که ابن فوطی(41)از رییس دیگری که به زودی نام او می آید راعنوان  می کند.ودرسال 644ه همچنین به ریاست طبق انتخاب شد درحالی که اوضاع زمین ها وزراعت دگرگون شده بودومحصولات آن کاهش یافته بود(42).

وطبق:آن چه ازغذاها درمیهمان خانه هامی آورند.صفی الدین عبدالمومن در مراصدالاطلاع(43) می گوید:امام مستنصربرای او نهری از دجله خارج نمودوآن را وقف میهمانخانه ای نمود که برای دادن افطاری به نیازمندان درماه مبارک رمضان در محال بغداد ساخته بود.

قبل از ابن نیار"نجم الدین محمدبن طراح" سرپرستی این طبق را عهده داربودودرسال 644ه(1246م) برکنارشدوناظراوهم برکنارشد.وابن نیار به داشتن منشی(کاتب) وجانشین رییس و ناظران(44قانع بود.وقتی که امور طبق به ابن نیار برگشت درآمدوحاصل آن فراوان شدوکما ل محمدبن ابی فضل، فقیه در مستنصریه اورا به ابیاتی مدح گفته است  که مولف حوادث الجامعه(45) ان را ذکر نموده است .ازآن ابیات است:

به وی یک میهمان خانه یا طبق خالی رادادند پس اودرآن طلای سرخ قرارداد.

 

ودرسال 646ه ابن نیارهمراه با خلیفه المستعصم به واسط(46) سفرنمودوچندروزی درآنجا  بودوسپس به بغداد بازگشتند.

ودرماه ربیع الول سال 648 ه قاضی"ابوالمظفرعبدالله بن عباس رشیدی"(47) خطیب واسط که به جای قاضی شمس الدین علی بن محمدنسابه خطیب جامع قصرتعیین شده بودبه ملاقات ابن نیار آمد.پس او با خوشرویی وکرامت  با اوملاقات کرد وبه این دوبیت به اوتبریک وتهنیت گفت:

وامروز ولایت (48)را به تو تبریک می گویم

 همانا او ازجاهای دور به سوی تو آمده است

به تواین ولایت ازروی آرزو داده نشد

ودل توبدان مشغول نبودوتوآن را طلب نکردی

همانگونه که یکی ازفقیهان در مستنصریه خطیب برکنارشده رامذمت نمودوبا ابیاتی که آن را درکتاب الحوادث الجامعه می بینیم ،هجوکرده است(49)

واز آن است:

بگوبه خطیبی که اظهاربزرگی می کند از شرافتی که گذشته

 واظهارخوشبختی می کند ازتلاشی که به پایان رسیده

همانا خطابه همانند خلافت تقسیم شده

 ونمی باشد به جزبرای عبدالله

 

ودرتلخیص مجمع الاداب آمده است اینکه مجدالدین محمدبن عبیدالله ...الکوفی صدرجهان بوداوازبزرگان عراق وازیاران اختصاصی  شیخ صدرالین ابن نیاربود(50)

وابن طقطقی می گوید:"وبعضی از اهالی بغداد گفتند: هماناشیخ صدرالدین ابن نیار شیخ خلیفه گفت:برحسب عادت به کتابخانه داخل شدمٰ ودر  حالی که در دستار من  نامه هایی زیادی ازگروهی از مراجعان ونیازمندان بود .دستار را رها کردم وبرای برخی اموربرخاستم وهنگامی که به کتابخانه برگشتم  نا مه هارا ازدستار درآوردم تا درآن دقت کنم وموارد مهم آن را پیش اندازم .پس همه آن هارا دیدم در حالی همراه باامضاءخلیفه مبنی بر موافقت با درخواست شان بود.پس دانستم که خلیفه هنگام بیرون رفتن من ازآنجا به مخزن آمده ودستار ونا مه های آن رادیده است. پس آن را بازنموده وهمه آنها را دستورداده وامضاء نموده است(51)"

وابن طقطقی همچنین می گوید:همانا  این خزانه شامل دومخزن بود:اولی به  شیخ صدرالدین علی بن نیارداده شده بود.

ودومی  را مستعصم در آخرین روزهای زندگی راه اندازی نموده وکتاب های نفیس را بدانجا منتقل نموده بود.

وکلیدهای آن را نیزبه صفی الدین عبدالومن بن فاخرارموی  یکی ازفقهای مستصریه داده بود.(52)

ازآثاربه جا مانده از شیخ الشیوخ آنگونه که ابن فوطی ذکرکرده است دارالقرآنی (52") است که وی دربغداد راه اندازی نمود.

ودرسال 656ه زندگی شیخ الشیوخ به دست هولاکو به پایان رسیدوهولاکواووبرادرزاده اش را به قتل رساند.شرف الدین عبدالله ازجمله کسانی بودکه مغول فرمان قتل شان راازبزرگان وسرشناسان بغداد صادرکردٰ.همچنین عموهای خلیفه وخانواده او وکسانی که در دارالصخرودارالشجره اردارالخلافه بودندةیکی پس ازدیگری فراخوانده می شدندپس خارج می شدمردبا فرزندانش وکنیزان پس به سوی مقبره آمدند"وقتی که این صحنه رادیدندپس جنگیدند وهمه کشته شدند"(53)

 

 

4-عمادالدین نیلی متوفی سال 646ه(1248م)

اوابوالمعالی یحیی بن مرتضی بن یوسف نیلی (54)وسپس حلی بود.ازریاست درمیانه سال 631ه (1233م) برکنارشدوقوام الدین علی بن غزاله مدائنی (55)به جای اورییس  شد.

وتاج الدین ابن ساعی درتاریخش(56) ازاویادکرده و میگوید:

اورییس حله بودوهنگامی که کمال الدین محمدبن حسین (57)رییس کوفه عزل شد منصب وی به مناصب عمادالدین در سال 642ه اضافه شد(ومتوجه وی گردید).ودرکتاب حوادث الجامعه (58) آمده است هنگامی که مستنصر درسال 640ه درگذشت  ابن مرتضی را  به ریاست  حله برگزید... وبرای اوخلعت فرستاده شدوابن ساعی (59)همچنین درباره اوگفت:وهنگامی که شایستگی اوروشن شد درشعبان سال 43 به عنوان صدر(60)و رییس  مخزن تعیین شد ودرخانه وزیرمویدالدین ابی طالب بن علقمی (61) وزیر به وی خلعت عطاکرد وشمشیری طلاکوب را بروی حمایل کردندوصدارت کوفه وحله را به نام وی نامیدند. ودرحوادث جامعه امده است(62) :اوسواربرمرکب به سوی خزانه حرکت کردودرباب حرم فرود آمدوبرزمین بوسه زدوپای برهنه داخل شدو نامه ای تشکرآمیزبه خلیفه نوشت (63) ودرابتدای نامه این  فرموده خداوندمتعال را آورد:"این ازفضل پروردگارمن است برای اینکه مرا بیازماید که شکرگزارخواهم بودویا کفران نعمت خواهم کردووهرکس شکرنعمت کندپس بدرستیکه برای خودش شاکربوده است".وسپس ازریاست خزانه درسال 47 عزل گردیدوبه ریاست مدرسه مستنصریه انتخاب شد(64)

5-کمال الدین عبادی عرقوفی متوفی سال 685ه (1286م)

ابوالحسن علی بن محمودبن مظفر مقیم  بغداد بود.ابن فوطی (66)گفت:

ازبزرگان صدوردر بغداد بودوکارهای بزرگ به انجام رسانید،وسرپرستی مستنصریه ونظارت برآن را عهده داربود.وسمت های گوناگونی را پی در پی گذارانید وازخاندان معروف به نیابت وولایت  است .نسب اوبه عرب می رسدوازپدرش برای ما نقل شده است:قاضی منعم نجم الدین،واستاد ما عادل رشیدالدین محمدبن ابی القاسم مقری ،واستاد ما تاج الدین ابی علی فریثی(67) واستاد ما رشیدالدین ابیاتی را انشاء کرد وسرود:

ما می گوییم ولی کجایند کسانی که بفهمند وبدانندآیات را درحالی که مبهم هستند

ونیست قیاس کننده امور وتدبیرکننده آن  موفق نیست برای کاری که دراودوراندیشی لازم است

ودرشب پنچ شنبه 25 ذی قعده ازسال 685 ه درگذشت  ودرخانه اش دفن شد":

اخبار روسای  مستنصریه مدت زیادی که حدود یک چهارم قرن  می باشد یعنی ازوفات کمال الدین عقرقوفی درسال 685 ه تا ولایت سنجرمتوفی سال 715ه قطع گردید.

وما چیزی نداریم که به سال ولایت سنجر به عنوان  مدیرمستنصریه اشاره نمایدولی بی تردید او درسال 688ه یعنی بعداز سه سال از وفات کمال الدین عقرقوقی وارد بغداد شد(68)

6-سنجربغدادی

متوفی سال 715ه.(1315م)

ابن حجر عسقلانی(69) گفته است که سنجر بغدادی پزشک سرپرست مستنصریه شدواو پزشکی ماهر درحرفه پزشکی بودوهمزمان مدیرامور مستنصریه بود ودرحالی که پزشک درمدرسه طب آنجا بود.

ابن فوطی گفته است:اوبه تدریس پزشکی وتالیف کتاب درآن رشته  می پرداخت.(70)

7-عزالدین هاشمی متوفی سال 715ه(1315م)

واما هفتمین مدیر همانا او ابوالفضل محمدبن جلال الدین ٰمحمدبن فخرالدین عبدالله بن نقیب نقباء ،مجدالدین ابی القاسم هبه الله عبدالله المنصوری الهاشمی البغدادی المعدل مدیر مدرسه مستنصریه بود که نسبش به ابی جعفر منصور خلیفه عباسی می رسد.

ابن فوطی درباره اودر مجمع الاداب می گوید(71):"ازخاندان معروف به دادگری وریاست وشکوه بود"

سپس می گوید:تعدادی  ازپدران وعموها وفرزندان ایشان رابه اقتضای ترتیب این کتاب بیان نمودم.وعزالدین مذکورواسطه پیوند آنهاست.

وی عهده دارکارها شد ومن طریقه اورا وروش وی را پسندیدم ونیابت امور مدرسه نظامیه را بر عهده گرفت وبه بهترین شیوه آن را به انجام رساند.ودراین زمان امور مدرسه مستنصریه را درسال 712 به عهده گرفت وبه خوبی اداره نمود."

ودراجازه ابن صیقل جزری درباره وی آمده است:سید عزالدین محمدبن عبدالله بن منصوری ونام وی درمقامات زینیه در رواق مستنصریه سال 676ه شنیده شده است.

وازمشهورترین اجدادش مجدالدین ابوالقاسم عدل خطیب  متوفی درسال 635ه می باشد.ابن فوطی درباره وی می گوید:نقیب نقبا وخطیب خطبا...اوازعلم وادب سرشاروخطبه هارا به بهترین شیوه ایراد می نموددارای لهجه ای فصیح وبرپادارنده دلایل  بود..یگانه عصر خوددرعلم وتقوا وقرائت بود.

مستنصردرسال 630اورا رییس هاشمیان نمودولباس حریر  طلا دوزی شده را بروی پوشیدوشمشیری  طلاکوب را بروی آویخت  واسبی راکه لگام طلایی داشت به اوداد وبه اوهزاردینار انعام داد.وازممالیک ترک سه نفر رابرای خدمت به وی داد.وهنگامی که درگذشت درسکوی  امام احمدبن حنبل وی را دفن شد(72).

ودر عسجدالمسبوک می گوید(73):درحوادث سال 630ه ابوالقاسم هبه الله بن عبدالله منصوری نائب عباسیان شد.وی خوانده شد به دیوان وزارت پس پیاده بر حسب عادتش حاضرشدوپس بلسی اطلسی  طلا دوز وهمچنین یک زره وعمامه ای طلایی  به وی دادندوشمشیری طلاکوب ویک عبا به وی هدیه  دادند.قسمتی از عهدنامه  وی درمجلس وزیر در حضورهمه صاحبان مناسب خوانده شد وبه وی عطا گردید.وبراسب عربی که برخی ازافراد دیوان وبزرگان  آماده کرده بودند سوارشدو500دیناربه وی اعطا شد.

واوازبزرگان عدالت وخطیبان ومشایخ صاحبان طریقت  وسخن گویان به زبان اهل حقیقت بود.

وی نیازمندان را همیشه دوست می داشت ونفس خودرا به سختی می انداخت .ومدام درگردش وروزه  داری بودواز دنیا دوری می گزیدوهنگامی که این سمت به او پیشنهاد شد برای امتثال امر خلیفه پذیرفت وبرای انجام  وظیفه   بدان شتاب کرد.

 

 


فصل سوم

 

 

کارمندان اداری


 والی یاناظر درامورمستنصریه را یک نفرمشرف یاری می کردواوهمانند مراقب یا حسابرس مالی بودوهمچنین یک نفرکاتب ویک نفرازکارکنان باسابقه پیشکسوت یاری می کرد.

وروشن می شودکه مشرف وکاتب وخازن ازافرادعادل بودند.

درکتاب الحوادث الجامعه آمده است که اولین مشرف عبدااله بن ثامربودوقرارمی گرفت ازنظررتبه تعیین شده بودبه عنوان مشرف براولین ناظازناظران مستنصریه واوهمان ابونجیب تکریتی بود.واویکی از افرادعادل بغدادبود.

واما کاتب پس اوابومنصورفاضل بن محمدبودوتعیین شده بودکاتب همراه با ناظرابی نجیب تکریتی همچنین.وهمانگونه که مولف الحوادث الجامعه می گویدیکی از افرادعادل بغدادبود.

واما خزانه داراوابن ابی بدربودواو یکی ازافرادعادل بغدادبودکه 

ونسبتش به صحابه پیامبر(ص)عماریاسرعنسی می رسید.

اموال صامت علاوه برلباس هاو

- اما کارکنان دیگرما آنان را نمی شناسیم مگریکی ازفراشان به نام عبدالله بن سلیمان خمرتاش ووی درسال 643(75) فراش درمستنصریه بوده است وویکیانساخین بوده به قلم نسخ،وکتاب الروایتین والوجهین ابیعلی الفرائ حنبلی متوفی در20ماه مبارک رمضان سال 458ه.رانسخه برداری کرده است.

درالعسجدالمسبوک و...تعدادزیادی ازکارکنان دراداره مستنصریه به جزناظرووالی وشرفین ونویسندگان که ازآنها نام بردیم آمده است ازجمله آنها:

معمارومشرف

ده فراش

سه دربان

وحمامی

وآرایشگر

وقیم(دلاک)

آشپز

کمک آشپز

وانباردار

ومسئول بایگانی

وغلامان دیوان

وموذن

ونفت کش

وکتابدارمخزن کتابخانه

ومشرف برآن

وحمل کننده برای کتابهاوکتابدار

ومرتب برای هرطائفه وامام وداعی ساعات را بیان می کرد

ومسئول آب انبار

 

و...

وبرای همه اینها نان وماهانه مقررشده بود.ودرتجارب السلف (77) هندوشاه صاحبی نخجوانی امده است که درمستنصریه هشت فراش بودکه نوبت کارخدمت رسانی چندنفردربانو چهارخادم برای هرمدرس وداعی وقاری.(77)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

            فصل چهارم

 

 

 

 

 

ناظران بر موقوفات  مستنصریه

 


 

مسلمانان موقوفات زیادی را برای مکان های تدریس وعلم آموزی مختلف  مانند مسجدها ومدرسه ها ودارالقرآن ها ودارالحدیث ها وکاروانسراها ومشاهد(آرامگاه شهیدان) (78)ومقبره ها وکتابخانه ها وقف می نمودند.

و برای تداوم آن ها وانفاق برکسانی که برای حفظ دین تلاش می نمودند ونگهداری  اهل علم از دانشجویان واستادان وبزرگان وکمک به پارسایان وفاصله گرفتگان ازدنیا به سوی پروردگارووکسانی که پیگیر شئوون این افراد بودندوبرای کمک به فقرا ونیازمندان اموال زیادی را وقف کردند.

وقف های مسلمانان فقط به انسان وامورخیریه خلاصه نمی شد بلکه برخی ازاموال خودرا برای حیوانات وپرندگان وحتی برای خروس وقف می کردند.

پس صفدی نقل کرده است که علم الدین دوادار متوفی سال 699ه  ملقب به ستوری اولین کسی بود که با لباس خانه بعد از ینکه بغداد گرفته شده بودحرکت کرد وسلطان  حسام الدین لاجین  اورا دراداره عمارت جامع ابن طولون گماشت (79) و کارها را اوبه تفویض نمودوموقوفات را احیا کرد ودر آن درس هایی برای  فقه وحدیث وپزشکی برقرار ساخت وهمچنین برای خروسی  که در حیاط جامع ودرمکان مخصوص بدان بود موقوفه ای قرار دادوگمان کرد که خروس  برای تعیین دوزما ن (نماز ) است وبرای بیدار نمودن موذنین درسحرهامی باشد.ضمن این وقتی نویسندگان وقف نامه را بر سلطان خواندندازکاری که بدان تکیه نموده بودند درشگفت شد تا اینکه  به پایان وقف نامه  وآوردن  نام خروس  رسیداز آن خوشش نیامدوگفت:این را قسمت را پاک کنید تا مردم بر ما نخندند.(80)

مردان وزنان درتمام نقاط جهان اسلام برای مدرسه ها وکاروانسراهاوصوفیه وافراد با تقوا وعبادت کنندگان و مردان وزنان با تقواوپارسایان وزاهدان وحتی بیوه زنان وغیر از آنان ازنزدیکان مانند خانواده وبردگان آزاد شده وبیماران وهمسایگان وغیراز آنها موقوفات زیادی داشتندتا جایی که در بین زنان عالمه مسلمان تعداد زیادی ازکسانی  که مدرسه هایی  را بنیان گذاری نموده ویا متولی اداره کاروانسراها بودندوزنانی که به وعظ وفتوی وبه صدور اجازه های علمی وقف اموال مبادرت می نمودند.

همانگونه که دربین مردان  نیز تعداد زیادی از دانشمندان  را می بینیم  که کتاب هایشان را وقف دانشگاهها وکتابخانه های مدارس می  نمودند 

وقتی که کتابخانه های شخصی دارای صدها هزار کتاب می باشد(84)چه فکر می کنی درباره  کتابخانه های پایتخت ها ی بزرگ ومدرسه های بزرگی  که خلفاء وپادشاهان وامیران ایجادنمودند(85)وبرای اداره وادامه ورشد وتوسعه آن اموال زیادی وروستاها وزمین های  فراوانی را برای آن  وقف می  نمودند.

از امور ضروری این  موقوفات که وقف کنندگان  از زنان ومردان وقف می نموداداره  آن هابود وبدین جهت  ناظرانی تعیین شدند(86) کسانی که به آنان صدورگفته می شد ومفرد آن صدر می باشدو یک مشرف ویک کاتب نیز اورایاری می کردند

غسانی می گویدکه:"برای( مستنصریه)به قدری مال وقف شد که  امکان شمارش آن نیست ووقفیات  عظیمی برای آنجا وقف شد"(86".)

ذهبی(87) وغیر ازاو اوقاف مستنصریه اززمین هاوروستاهارا بیان نموده اند.بسیاری از تاریخ نگاران می گویند"ارزش ریالی آنچه وقف شده( برای مستنصریه)برابر بودبا هزارهزاردینار" وواردات آن بالغ بر هفتادهزارمثقال طلا در سال بود(88)

صدور ومتولیان 

ما نمی توانیم بین  کسی  که مسئولیت نظارت عمومی  اوقاف  وکسی  که مسئولیت  اوقاف مدارس  را داشته  است فرقی بگذاریم :

افزون براین که قاضی القضات به مثابه وزیردادگستری امروز،متولی نظارت برتمام اوقاف عمومی بودوبدین خاطرسرپرستان  موقوفات را تعیین می نمود.همانگونه که انتصاب وبرکناری مدیران موقوفات در مدارس را منصوب یا برکنار می کرد.

ومدیریت وموقوفات مدارس وکاروان سراها وبرخی دانشگاهها با اوبود.

چنانکه برای قبرستان رصافه مدیرمخصوی بود که موقوفات آن را اداره می نمود.وبرای قاضی القضات خانه ای بودکه درآن ساکن بود که به دارالوقف مشهوربود(88")

ودربین استادان مستنصریه  کسانی بودند که سمت  قاضی القضات را عهده داربودندمانندمحمودزنجانی شافعی وهمچنین عبدالرحمن بن مقبل واسطی شافعی  وعبدالرحمن بن مغانی حنفی .

وابن فضلان شافعی یکی ازاستادان مستنصریه بودکه  نظارت بر وقفیات نظامیه راعهده دار بودوهنگامی که قاضی القضاتی رادرزمان خلافت ناصرعهده داربودوی نظارت  بردیوان حسبه وموقوفات عمومی ومدرسه ها وکاروانسراهارا تا وفات خلیفه ناصردرسال 622ه را نیزبه عهده داشت.(89)

ما درادامه تعدای از صدور ووالیان  وناظران ومشرفین موقوفات عمومی را بیان می کنیم.

وبی تردیدتعدادی ازآنها موقوفات مستنصریه را که خلیفه المستنصربرای آنجا وقف نموده بودرا عهده داربودند.

 1-عمربن عبدالعزیز

واومحب الدین عمربن عبدالعزیزبن دلف بود. واوفرزندکوچک شیخ عبدالعزیزبن دلف نسخه برداروکتابدارکتابخانه مستنصریه بودکه جانشین پدرش دردیوان ترکات شده بود تا  هنگامی که ازخلیفه المستنصر خواست به او اجازه اقامت در کاروان سرای حریم را بدهدتا فقط به عبادت بپردازد.وهنگامی که در دیوان قرارگرفت شیوه پدرش را ادامه داد.وروشن می شود که او ناظر اصلی موقوفات عمومی بودبراساس آن چه ابن فوطی (90)در شرح زندگی فخرالدین عراقی- کسی که سرپرست ناظران موقوفات عمومی بود-برمحب الدین مذکوربیان نموده است(91)

2-صفی الدین  ارموی بغدادی (91")

613ه-18/2/693ه

وی ازفقهای شافعی در مستنصریه وازبزرگان خوشنویسی وخوانندگی  درزمان خلافت مستنصر ومستعصم بود.از کشته شدن به دست هولاکو دربغداد با نزدیک شدن به وی ودادن هدایای نفیس به او ویارانش  وبرپا نمودن جلسات خوانندگی  با گروههای مختلف وزنان  مشهورخواننده دربغدادمانند"لحاظ" و"صبا" رهایی یافت.

صاحب مسالک الابصار گوید:نظارت برتمام اوقاف عراق را هولاکو به وی تفویض نمود.سپس خواجه نصیرالدین طوسی همراه با جوینی نظارت وقف را به هفتاد هزار دینار رائج ازاو خریدندودرزمان نبودن وی(پس ازاو) برپیشوایان وصاحبان اوقاف روشن شد که وی برخلاف سرپرستان بعد ازخود فردی نیکوکار بوده است(91"").

3-نصیرالدین طوسی

واوهمان ابوجعفراست.اووپسرش فخرالدین احمدناظران بر مدارس واوقاف  بغداد ازجمله مستنصریه بودندونصیرالدین طوسی درسال 672ه دربغداد وفات یافت.

ووی درسال  622ه برای بررسی  دقیق احوال  ونظارت براوقاف به  مستنصریه آمد.و برای بررسی دقیق اوقاف وپیگیری وضعیت غذاونان  فقها واستادان وصوفیه دربغداد اقامت گزیدوشهریه های ماهیانه ها را حلال نمودویک سری مقرراتی را درموقوفات که نابسامان بودوضع کردوآن (مقررات  )رااصلاح نمود.(92)

4-شهاب الدین علی بن عبدالله

عمادالدین عمر قزوینی وی را در سال 656ه به عنوان ناظراصلی موقوفات تعیین نمودواورا مسئول بازسازی  جامع خلیفه نمود که مغولان آن را به آتش کشیده بودند.ودرسال 670ه مسئولیت یا سرپرستی بازسازی گلدسته عمارت جامع خلیفه را عهده دارشد.وی دراواخر شعبان همان سال توانست این کا را با موفقیت به انجام برساندودر ماه رمضان پس از آنکه مردم ازخواندن نماز تراویح فارغ شده بودنداز بالا به پایین سقوط کرد (بالای گلدسته )وهیچ کس ازافرادی که در آنجا بودند وی را یاری نکرد.(93)

5-شمس الدین حمید خراسانی

وی ناظر اصلی موقوفات در سال 668 ه بودودر حوادث الجامعه  درمورد اونوشته شده  که وی عمل دولاب را درمدرسه مستنصریه که آب را ازدجله می گرفتند وازآنجا به نهرهایی که به  آب انبار اصلی می ریختند وازآنجا به وسیله لوله هایی زیرزمینی به برکه ای که در صحن مدرسه بود منتقل می شد وازانجا به آب  انباردیگری که روبروی  ایوان ساعات دربیرون مدرسه ساخته شده بود می ریخت.واوکسی بود که صحن آنجارا با هموارنمودن (ویکسان نمودن) وودیوارش رابا کاه مالی (کاه گل )بازسازی نمود .(94)

6-صدرالدین طوسی

ابن شاکرکتبی وابن تغری بردی وصفدی گفته اند:اینکه اوبعد ازپدرش بیشتر سمت های اورا عهده دارشدوهنگا می که ازدنیا رفت برادرش اصیل الدین مناصب را برعهده گرفت.وهمراه با سلطان غازان  به شام رفت ودراوقاف شام حکم هایی داد وبرخی از آنهاگرفت وهمراه با غازان بازگشت.ونیابت بغداد را عهده دارشدپس بدرفتاری کردوبرکنارشدواموالش مصادره شدوخاروزارگشت وبه صورتی نامیمون  ازدنیا رفت.

وصاحب حوادث الجامعه ازاو یادکرده ومی گوید:ودرسال 687ه  دست صدرالدین وبرادرش وفرزندان نصیرالدین طوسی ازنظارت موقوفات عراق کوتاه شد.واین امور به حاکمان بغداد بازگشت .سپس دوباره امور به آنان در سال 688ه برگشت(95).

 

7-ابن محفوظ

واوناظر به نیابت از نصیرالدین طوسی ناظر موقوفات بود.وابن فوطی ازاویاد کرده ومی گوید:عزالدوله عبدالله  بن هبه الله بن احمدبغدادی کاتب""نظارت بروقف را به نیابت ازمولانا نصیرالدین ابی جعفرطوسی " عهده دارشد.وی فردی توانا وبا کفایت وبادرایت بود. ووقتی  نظارت برخزانه مستنصریه  به من سپرده شدوبه بغداد آمدم پس او مرا موردلطف وانعام قرارداد وبرای شهریه برقرار نمود وبرای اواشعاری سرودم که بیت اول آن عبارت است:

وقفیات مردم محفوظ ماند   با همت صدربن محفوظ(96)

8-فخرالدین طوسی

وآشکار می گردد که وی لقب مجدالدین نیز داشته است همانگونه که روشن می شودکه اوامور موقوفات  سرزمین های مختلف را عهده داربود(97) ودر دوران ولایتش  درسال 683ه ووی سهمیه دیوان ها  در موقوفات عمومی را حذف نمودوبرای صاحبان آن اموال فراوان اختصاص داد.وابن فوطی گفته است: عزالدین تماجی ترکمانی متوفی سال 674ه"وی توجه خاصی به ناظران بغداد داشت وهمیشه به نزد نواب موقوفات رفت وآمدمینمود. .ومجدالدین ابوالقاسم احمدبن مولانا نصیرالدین  برای او دروقف حقوقی را تعیین نمود که به اوبدهند  "(98)

وروشن می شود که اوفقیهان رادرمستنصریه تعیین می نمود وآنان را پایدار می نمود.وازکسانی که وی اوراپایدارنموده  مجدالدین مراغی خراسانی نوه ابن فوطی می باشد.وابن فوطی می گوید"وی راخواجه فخرالدین احمدبن نصیرالدین به عنوان فقیه درمستنصریه پایدارنمود"(99)

9-جمال الدین دستجردی

ابن  فوطی اورا نامیده است"صاحب سعید جمال الدین علی بن محمددستجردانی (100)ودرحوادث الجامعه  دستجردی نامیده شده است.(101) 

ودرباره او درآن درحوا دث سال 683 ه آمده است اینکه فقهای مستنصریه برعلیه جمال الدین دستجردی  نا ظر موقوفات جمع شدندوازوی نالیدند وسخنان زشتی به اوگفتند وبرخی ازوی حمایت کردند ازجمله شیخ ظهیرالدین بخاری استاد وازدست آنان اوراآزاد نمودند پس این خبر به حاکمان رسیدوی را برکنارنمودندسپس بازگشت وسپس دوباره برکنارکرد"(102).

وآشکار می گردد دلیل  شورش فقهای مستنصریه برعلیه دستجردانی آن است که وی به ایشان گفته است"هرکس باید با نان خالی راضی باشد وبدانید به جزنان خالی نزد مانیست" همانگونه که آن درفوات الافیات آمده است(103)

ودراین باره گفت:علی بن عبدالعزیزبن علی بن جابر شاعرفقیه نکته سنج  تقی الدین ابن مغربی بغدادی متوفی سال 684ه دربغداد مستنصریه وفقهای آن رااینگونه وصف می نماید:

هرگزنیست مدرسه هایی وکسی که بدان مثال زده شود

خارشدبعدازآن عظمت وشرافت مستنصریه 

قطعةای ازطلا بوددرزمانی   که کودک بودم وامروز درم ناسره وسکه ناخالص گشته است.

نخل توپیرنمیشود که تا خرمای تازه آن ازبین برود

ونمی مانددربوستان توومحله قراح  به جزسختی وپوست درخت خرما

گفتم بیت ظریفی برای کسی که بودوبفدادیان بودند وهرمعنی ظریف ازظریف سرچشمه می گیرد وآغازمیشود

وجمال الدین دستجردانی ولایت عراق را عهده دارشد وبسیار کشتار(104)وخونریزی به راه انداخت وتا جایی که سلطان غازان اورا به جاسوسی بر علیه خودش وهمکاری با دیگران  متهم  ساخت و وبا واسطه درسال 696ه دستور به قتلش داد(105)وصدرالدین خالدی را به جای وی نشاند.

10-شمس الدین سکورجی

اوهمان شمس الدین محمدترکستانی است.سلطان "کیخاتو" وی را به عنوان والی عراق تعیین نمود ووقتی درسال 693ه واردبغداد شدعدل واحسان را آشکارنمودودرامورمردم  دقت نظر داشت وآن هارا به بهترین شیوه ها اداره می کرد.وبروقفیات نظارت می کرد وبراساس شرایط واقفین عمل می نمود.واخبار وماهیانه ها را برای آنان توضیح می داد(106) ودرسال 694 ه  سکورجی بعدازکشته شدن سلطان "کیخاتو" دستگیر شدوبه نزد سلطان "بایدو" آورده شد.واووپدرش وبرادرش وعمویش واهل بیت ویارانش  واموالش به تمامی گرفته شدوهرچه درخانه هاشان بود و"بایدو"دستورکسورجی را صادرکردپس کشته شدواعضای اوتکه تکه شدوسراوودستانش به بغدادآورده شدوهمه آن ها ازپل آویزان شد.

11-زین الدین خالدی

زین الدین محمدخالدی  که قاضی القضات بود درسال 693ه به بغداد رسیدٰوعهده دار موقوفات و ماترک مردم وزمین هاوسرانه ها(جزیه) شد(106") جزاینکه شمس الدین سکورجی برای جزقضاوت وامورحسبه قرارنداده بودوتا آخرسال حکومت کردوبه اردو(106"") بازگشت  ویکی ازیارانش جانشین اودر منصبش گردید(107)

12-رضی الدین بن سعد

بعدازجمال الدین دستجردی نظارت عمومی وقفیات را عهده دارشدوهنوز به امور وقف نپرداخته بودکه جمال الدین بازگردانده شد وبعد ازاو به فخرالدین احمدبن خواجه نصیرالدین طوسی  رسیدو امور وقفیات  همه سرزمین ها به اوبازگردانده شد وتعیین نمود(108) علی مجدالدین اسماعیل بن الیاس  را ناظرموقوفات به جای جمال الدین دستجردی وعلی(109) عزالدین  به عنوان نائب او تعیین شد.

13-مجدالدین اسماعیل بن الیاس

آشکار می گردد که وی اسماعیل بن الیاس بن احمدبغدادی متوفی سال 710ه  بوده است.وابن رجب وابن رافع وابن شهبه فرزندش یوسف  بیان می کنندکه اودانشمند،فقیه ،وصاحب فتواواستاد علم اصول وپزشک ودانشیار درمستنصریه بوده است (110).

14-قتلغ قیا

به امیر عادل توصیف شده است واوکسی است که نظارت اوقاف به اوبازگشت(111).

 

15-ابن نیاراسدی

عزالدین ابوالمکارم  حسین بن کمال الدین محمدبن عبیدالله بغدادی ابن نیار پزشک ادیب وناظر موقوفات عراق بود.ودانشیار شافعی در مستنصریه بود(112)

روشی نیکوداشت وامیر "قتلغ قیا"اورا به عنوان ناظراوقاف تعیین نمودودر آن شیوه  ای پسندیده بکارگرفت.

ابن فوطی می گوید:  قبل از واقعه  دردناکی که همه مردم رافراگرفت به سرپرستی جمال الدین عبدالله ابن عاقولی  وطلب یاری ازاوووی می بخشید وسختی ها را برطرف می نمودودربرطرف ساختن بدهی ها(113) پیشی می گرفت.وابن عاقولی مرا ازآنچه داشتم عزل نمودو رفتن به نزد وی را ترک کردم واین درسال 712ه بود

16-ابن عاقولی

جمال الدین عبدالله بن محمدبن علی عاقولی .ودرسال 712ه امر وقف به وی رسیدوابن فوطی وی را ذم نموده است زیرا وی از موقوفاتی که در اختیارش بود عزل نمودوی در جامع عاقولیه دفن گردید(115)

17-رکن الدین علوی

ابن فوطی نام وی رادرشرح حال عزالدین حسین بن علی خوارزمی تاجر(116) آورده وگفت:عزالدین میوه های باغ دیباجی که ازموقوفات رباط کاتبه بود راخریداری نمود.(117) وزمانی که ابن عاقولی سرپرستی می کرد ومن میوه هارا ازو به صورت سلف خریداری نمودم قیمت  آن رابرای زحماتی که تولیت اصلی با رکن الدین علوی بودپس عزالدین دراین درخواستش   به خوبی ومحترمانه برخوردنمود(118)... 

18-محمدبن یحیی بن فضلان

وی  نیز امرنظارت  بر موقوفات را برعهده داشت(مراجعه شودبه شرح حال اودرمدار س شافعی)

19-عبدالرحمن بن مقبل واسطی 

وی نیز درتمامی مدارس وربا طها وموقوفات آن ناظربود(مراجعه شود به شرح زندگی وی در مدارس شافعی ها ودر عسجدالمسبوک.ضفحه 159.)

وازکسانی که اداره وقف را به نیابت ازدیگری عهده داربودند:

20-عزالدین محدبن شمام

درحوادث  سال 683ه آمده است که فخرالدین احمد بن نصیرطوسی  تعیین نمود علی مجدالدین اسماعیل بن الیاس رابه عنوان ناظرموقوفات به جای جمال الدین دستجردی وعلی تعیین نمود عزالدین محمدبن شمام را نائباو درآن (119)

ودرحوادث جامعه آمده است که عزالدین بن شمام درسال 694ه تعیین نمودناظری برای دو نهرعیسی  وملک:وعزالدین حاکم ورییس حقیقی بوددرزمان دستجردانی هنگامی که تعیین شد برادرش عماالدین نائب ازطرف او(120).

وازمشرفین که ناظران موقوفات بودند:

21-فخرالدین عراقی متوفی سال 650ه (121)

22-شحنه الوقوف :علاء الدین جاجرمی

روشن می شود که برای موقوفات نگهبان وپاسبان یا حاکمی بوده است که به اوشحنه موقوفات می گویند.(122)

پس ابن فوطی یکی از آنهارا بیان نموده ومی گوید:علاء الدین محمدبن سعدالدین ابی سعدبن علاء الدین محمدجاجرمی نگهبان موقوفات.:

ازفرزندان صدور وبزرگان بود.وی ازطرف عزالدین دلقندی به عنوان حاکم به بغداد آمد درحالی که نگهبان موقوفات بغدادبودودر ذی حجه سال 715ه همراه با آقا وسرورما طاهرجلال الدین ابی  القاسم احمدبن فقیه فخرالدین ابی علی یحیی که خداوند اوراپیروز گرداند-به بغداد آمد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت های بخش دوم 

1-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

-2-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

4-ابن فوطی ج  4 صفحه   182 .

5-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

8-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

9-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

15-تلخیص  مجمع الاداب  ج 5  ص   165 .

17-ص 170

18-قاضی القضات به منزله وزیردادگستری امروز می باشد.

19-الحوادث الجامعه ص 72.

20-ابوصالح جیلی حنبلی شیخ حنبلی ها وقاضی القضات دربغداد.

21-دیوانی که نظارت می کندبراموال خلیفه

22-السواد:وآن سوادعراق است

23-العدل:المزکی  وجمع آن عدول است.

24--الحوادث الجامعه ص ص 59.

25-مجمع الاداب ج5 ص 227 ترجه آن ص 456.

26-حوادث الجامعه ص 224.

27-العارض مانند فرمانده کل

28-الحوادث الجامعه ص ص205.

29-الوافی ج 11 ورقه 110

30-ثوب مصمت:رنگش با رنگ دیگر نمی امیزد

31-بقیار

32-الحوادث الجامعه ص 32و71و89

33-اعتبریعنی بررسی دقیق وتفتیش

 

34-الحوادث الجامعه ص 170-171

35-ابن ناقد:نصیرالدین ابوالازهراحمدبن ناقد

36-وضیفه مهم آن نظارت برکاروانسرا وخانقاهها بود

37-همسرخلیفه المستضئی

38-الحوادث الجامعه ص 284و287.

39-الحوادث الجامعه ص 163.

40-الحوادث الجامعه ص 210

41-تلخیص مجمع الاداب ج4 ص 96

42-الحوادث الجامعه ص 211

43-ج2 ص 427ماده عکبرا چاپ بریل

44-الحوادث الجامعه ص 211

45-الحوادث الجامعه ص 211

46-الحوادث الجامعه ص 225.

47-درتلخیص معجم الالقاب "کمال الدین ابومحمدعبدالله بن عباس بن حیدره الرشیده العباسی الواسطی خطیب"

48-الحوادث الجامعه ص 251

49-الحوادث الجامعه ص 251

50-ابن فوطی ج   5صفحه   237 .

51-الفخری ص296

52-الفخری ص295

52"تلخیص مجمع الاداب ج 4ص 298

53-الحوادث ص 328

54- منسوب به نیل است.

55-الحوادث الجامعه ص 53

56-تلخیص مجمع الاداب ج4 ورقه 96

57-ر.ج به ابن فوطی ج 5 ص504

58-الحوادث الجامعه ص 168.

59-تلخیص مجمع الاداب  ورقه 96

60-الحوادث الجامعه ص دراخبارسال 643ه

61-ابن علقمی

62-الحوادث الجامعه ص ص203

63- کتاب های انهاء یعنی کتابهایی که نویسندگان

64- تلخیص ج4 ص 96

65-منسوب به عقرقوف

66-تلخیص ج5ص 321-232

67-منسوب به فریث ازروستاهای واسط

68-تلخیص ج5 ص 172-171

69-الدررالکامنه ج2ص173

70-تلخیص ج5 ص 307

71-ج4 ص 74

72- مراجعه شودبه ابن فوطی ج5ص 267

73-ص 147

74-الحوادث الجامعه ص  ص59

75-فهرست مخطوطات الجامعه العربیه المجلدالول ص 326

76-ورقه 149

77-ص 347

79-الشد:اداره نمودن

80-الوافی ج8 ص 193

81-شفاء الغرام والدررالکامنه والمشتبه

82-الیونینی  1.:30

83-4.:275

84-رج به الوافی 12ص 44

85- المستنصر 80هزارجلدکتاب اهدا کرد

86-الوافی 1:ص166

86"-العسجدالمسبوک ص:148

87-الاعلام ص157.

88-دول السلام  ج2 ص103

88"- العسجدالمسبوک ص: 152و193

89-تلخیص  مجمع الاداب  ج 5  ص    420.

90-تلخیص  مجمع الاداب  ج   4ص 179

91-رج به تاریخ علماء ص173-174 چاپ اول

91"-ر.ج به ترجمه

91""-الموسیقی العراقیه ص26

92-الحوادث الجامعه ص 350و375

93-الحوادث الجامعه ص 333و371

94-الحوادث الجامعه ص 365.

95-الحوادث الجامعه ص 456.

96-تلخیص  مجمع الاداب  ج   4ص   185 .

97-الحوادث الجامعه ص 443.

98-تلخیص  مجمع الاداب  ج  4 ص  ق 1  .

99-تلخیص  مجمع الاداب  ج5   ص  204  .

100-تلخیص  مجمع الاداب  ج   4ص  88  .

101-ص44

102-الحوادث الجامعه ص443

103-ابن شاکرکتبی 2:.113

104-الحوادث الجامعه ص 481و484

105-الحوادث الجامعه ص 492

106-الحوادث الجامعه ص 475

107-الحوادث الجامعه ص 478.

108-و109-عین علی به معنی رتب ونصب

110-رج به ترجمه در دانشیاران شافعی

111-ابن فوطی ج  5 صفحه   35 .ترجمه ص 56.

112-رج به ترجمه در دانشیاران شافعی

113-گرفتن اموال به صورت قرضی

114-ابن فوطی ج  4: صفحه    .138-139.

115-رج به ترجمه در دانشیاران شافعی

116-ج 4ص 125

117- هی شهده دختر ابری فقیه بغدادی 

118-ابن فوطی ج  4 صفحه   12 .

119-الحوادث الجامعه ص 443.

120-رج به ترجمه در فقهای حنفی

121-الحوادث الجامعه ص 482.

122-تلخیص  مجمع الاداب  ج  4 ص    108

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش سوم   

 

 

 

مدرسه فقه مستنصریه

 

 

 

 

 

 

 

فصل اول

 

پیش گفتار ی درباره مدرسه فقه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای ما بعدازپژِوهش وکاوش مشخص شدکه مستنصریه به عنوان بزرگ ترین دانشگاه شامل دانشکده ها وشیخ نشین هامی شده است مانند گروههای علمی مختلفی که امروزدردانشگاهها وجوددارد یا دارای دانشکده هایی بودکه هردانشگاه از آن دانشکده هاتشکیل می شود وبسیاری از این مدرسه ها وگروههای علمی ساختما نهای مختص به خود داشتند.همانگونه که برخی دارای سالن هاوروافق هایی اختصاصی  برای تدریس داشتندو خا نه هایی برای سکونت دانشجویان داشتند(خوابگاه).ودر این کتاب ما بزودی برای هر مدرسه یا مشیخه یک باب وبخش ویژه ای مشخص خواهیم کرد  وقبل از سایر مدارس از مدرسه فقه مستنصریه آغاز می نماییم.

زیراگروه  فقه  بزرگترازسایرگروههای علمی دراین دانشگاه بوده است.

وپیش از آنکه درباره مدرسه فقه ودانشمندان آن بحث نماییمٰ لازم است نکاتی را یادآور شویم:

همانا مدرسه مستنصریه اولین دانشگاه عراق بلکه نخستین دانشگاه اسلامی در جهان اسلام بودکه درآن مذاهب چهارگانه را دریک جاجمع نموده بودکه به آن عنوان مستنصریه اطلاق  می شدهمانگونه که ما درابتدای کتاب بدان اشاره نمودیم.

بی تردیدجمع مذاهب چهارگانه فقهی در یک مکان همانند مستنصریه متفاوت ازسایر دانشگاههانشانه روشنی بروسعت  آزادی اندیشه و وپژوهش وآسان گیری دانشمندان درآن زمان است.چنانکه نشانه آن است که شخص مستنصرذاتا بالاتر از گرایش های  طایفه ای وامیال ومذاهب گوناگون می باشدووی نسبت به مذهب خاصی تعصب نداشته است.

وآشکار می شود که اندیشه گردآوری مذاهب چهارگانه در مدرسه  واحددرسایر زمینه ها نیز شکل گرفته بودمانندمدارس شعروتصنیفات .به عنوان مثال ازآن جمله است:اینکه حسین بن یوسف دجیلی بغدادی متوفی سال 732ه  قصیده "الکافیه"را درواجبات براساس مذاهب چهارگانه به نظم درآورد که تعداد ابیات آن قصیده  به 243 بیت می رسید.

وارآن جمله شافع بن عمر جیلی دانشیار حنبلی هادر مستنصریه متوفی سال 741ه کتابی رادر بزرگداشت وفضایل صاحبان مذاهب چهارگانه تالیف کرد وآن را"زبده الاخبارفی مناقب الائمه الربعه الاخبار"  نامید.

ومستنصر در مدرسه اش ترتیبی اتخاز کرد"کارهایی که به دلجویی وتوجه وی به احوال اهل دانش وپژوهش دلالت می کندوهمچنین وی دغدغه واندیشه راحتی آنان ورفع مشکلاتشان راداشت واین موضوع نزد آنکه دیده وشنیده است معروف است.(1)"

واین سوای آن چیزهایی است که به عنوان صله وبخشش  وکمک به دانشمندان ،پارسایان وادیبان وبقیه گروهها اعطا می نمود.(2)درحدی که مستنصریه در عراق یکی از پربارترین دانشگاههابود آنگونه که نوه  ابن جوزی می گوید"مانند جامع دمشق ٰوقبه الصخره درشام"(3).

ما می توانیم این حقایق رادر آزادیی که علما وفقهادرپژوهش هاوموضوعاتی که تدریس می کردندودر پیروان  مذاهب آنها دریابیم و همچنین دراصراری که برنظریات شان داشتندودربسیاری موارد هیچ گونه توجهی به حکومت نداشتند درحالی که حکومت آنان را تاییدمی نمودویاری می کردودرهمه چیزیا آنان بودوبرای آنان تمام ضروریات را ازخوردنی ونوشیدنی ومستمری وحقوق وتامین کتاب و..را فراهم می نمود.به گونه ای که آنان دررفاه بوده ودارای کرامت واحترام وحرمت بودند همانند احترامی که دانشمندان غربی امروز ازآن برخوردارند.خلفا وپادشاهان وامیران به سوی آنان می رفتندولی هیچکدام ازآنان به سوی ایشان نمی رفتند.

وازآنچه دلالت می کند به عنایت بسیار وویژه مسلمانان به  دانش فقه گفته شهاب وزیر(4) است" اگررگ عمرسرخسی زده شودبه جای خون ازرگ اوفقه جاری می شود".وی به سوی عراق حرکت کردودشمنی ها دیدوبا آنان به مناظره پرداخت وآشکارشد سخن اوبرایشان.

ودروافی(5) آمده است اینکه ابی لیلی :"فقیه ترین مردم دنیا بود"

ودربسیاری از منابع عربی رقم های زیادی ازدانشجویان وجود دارد کسانی که در درس استادان بزرگ حاضر می شدند  که به نظر ماازروی مبالغه وغلو بوده است  پس صفدی بیان نموده است (6) حسن بن عیسی که همان ابوعلی نیشابوری  متوفی سال 240ه بوده است درمجلس خودش درباب طاق دوازده هزارنفر نسخه نویس بوده است.وازمواردی که مورخان برای دلالت براهتمام به فقه برآ> رفته اند آن چیزی است که صفدی نقل می کند(7)

همچنین از داوودبن علی ظاهری متوفی سال 270ه گفت:که ریاست علم دربغداد به اوختم شده است.گفته شده که درمجلس خودش با عبایی سبزرنگ حاضرمی شده است.

و در معجم البلدان آمده است (8) اینکه ابا حامداسفراینی دردرسش 700فقیه حاضر می شدندودرالعواصم القواصم (8")اینکه دردرس غزالی 400عمامه به سرحاضر می شده اندومستنصریه تعدادزیادی ازاستادان بزرگ ازفقهاکه با بحث ها وتالیفاتشان وجلسات علمی به فقه خدمت نموده اند را درخودداشته است. 

 

 

 

 

 

فصل دوم

 

 

 

 

ربع های  مدرسه فقه


 

شایسته است که بگوییم مدرسه فقه ازمهم ترین بخش های علمی مدرسه مستنصریه بوده است.تا به امروز همچنان بخش های زیادی ازآن تا به امروز وجود دارد. ازجمله  ایوانها ٰاتاق هاٰ واتاقک هاٰ ورواق ها وتزئینات زیبای آن .

واین مدرسه همانگونه که گفته شداز چهار ربع یعنی به تعداد مذاهب چهارگانه تشکیل شده بود.این قسمت های چهارگانه همانگونه          که درکتاب حوادث جامعه امده است بین اهل مذاهب مذکور تقسیم می شد(9)

"پس قسمت راست قبله به مذهب شافعی داده شدٰقسمت  دوم سمت چپ قبله به حنفیان ٰقسمت سوم سمت راست داخلی به حنبلی هاوقسمت چهارم داخلی سمت چپ به مالکیان داده شد"یا اینکه شافعی ها ربع جنوب غربی را که  مشرف برنهربودازسمت جامع آصفیهٰ گرفتندٰ(10)وآن قسمتی بود که در سمت راست جامع مستنصریه بودودرآن قهوه خانه ال ممییز بود.(11)

وحنفی ها ربع جنوب شرقی راازسمتجامع خفافین فعلی گرفتند(12)یا آن قسمتی که درسمت راست جامع مستنصریه واقع شده است وآن هم چنین ونیز بر نهر مشرف است.

اما ربع شمال غربی درکناربازارهرج ازسمت جامع آصفیه به حنابله داده شد.وربع مالکی ها درقسمت شمال شرقی از سمت جامع خفافین فعلی بودیعنی قسمت چپ آن  داخل دردرب اصلی ورودی  مستنصریه که درضلع شمالی ان  قرارداشت (13).امروزه آن دروسط بازارهرج است(14)بازاربزرگی که به نام بازار سلحدارشناخته می شودوحکومت تمام آن را درسال .1974م خراب کرد تا آثار مستنصریه راآشکارکند.

آنچه قابل توجه است اینکه هرکدام از ربع هایی که بدان اشاره شد از دوطبقه تشکیل شده است وهرربعی دارای راه پله ها ونردبان هایی مخصوص به خود می باشد که ازان به طبقه بالا وسقف مدرسه  راه داشت.

ودرطبقه دوم از هرربع  یک رواقی قرارداشت که اکثر آن درربع حنفی هابود

وهمچنین نصف آن درربع مالکی ها وحنبلی ها.جزاینکه اکثرآنها درربع شافعی ها تمام می شد ختم می شد.

مدیریت آثارعمومی ومیراث فرهنگی کوشش نموده است  اینکه بازسازی کند این قسمت رواق را در ربع های چهارگانه وآن را به حالت اصلی برگرداند.

درهریک ازاین ربع ها یک سری  اتاقهایی داشت برای دانشجویان که همین  تعداد بالای آن قرارداشت  ولی به اندازه اتافق های پایین نبود (15)واین مدرسه هانگونه که ابن واصل گفته است دارای طاق ها وپنجره هایی بودکه مشرف بر دجله بودکه فقها ازانجا کشتی های ایستاده یا درحال حرکت وبالا وپایین شدن آنرا مشاهده می کردند.

 

وبزرگترین مدرسه ای که دربغداد بود مدرسه نظامیه بود.....وتناسبی بین آن مدرسه و مدرسه مستنصریه نه در صورت وظاهر نه بلندی ونه تمیزی ونیکویی نبود.صورت ظاهری

مدیریت میراث فرهنگی توانست برخی ازاین طاقها وپنجره های زیباودارای نقش ونگارمشرف برنهررا درربع شافعیه رابازسازی نماید.

بعضی ازایوان ها درمستنصریه تا امروز پا برجاست واز ان جمله دوایوان بزرگی  است که تا امروزازبین نرفته ودردوضلع شرقی وغربی وبا نقش ونگارهای آجری بسیاردلنشین وجود دارد.(19)

ارتفاع ایوان ها کمی بزرگترازدو طبقه ها بودوبردرب مدرسه ایوان بزرگی تزیین شده که دروسط ضلع شمالی قرارگرفته و آن به ارتفاع وبلندی دوایوان یادشده قراردارد.

وروبروی این در ب پایه بزرگی است که تماما مانند شکل وصورت ایوان های یادشده است.

 

ودردوطرف  این دو پایه  ٰ دوپایه بزرگ دیگری وجودداشت به جز سقف های پایه هایی سه گانه ای که ازبین رفته است.

واین موضوع درنظر من مسجدجامع مدرسه را تشکیل می داده است همانگونه که این موضوع را دربخش خاص آورده ام.ومشاهده می شودکه ایوان وسطی مسجدجامع که بین ضلع شمالی دانشگاه ودرجهت قبله ومشرف بر دجله قرار داشت کاملا مقابل ایوان درب اصلی قرارداشت .همانگونه که دوایوانی که درضلع شرقی وغربی بودند مقابل هم قرارگرفته بودند.وآن دو پایه ای که دردوطرف پایه بزرگی که درمسجدجامع بودمقابل آن دوپایه تزیین شده بودکه دردوطرف ایوان درب اصلی بر اساس تناظر قرارداشتندزیرا  تناظرازجمله شرایط فن معماری قدیم نزد مسلمانان بود.

ازآنچه گذشت در می یابیم که درمدرسه فقه چهارایوان روبروی هم مشرف بر میدان مدرسه جودداشته است .

واینجا مشکلی وجود دارد که خلاصه ان این است:

آیااین ایوان ها همان بوده است که  تاریخ نگاران گفته اند وآیابرای تدریس بوده است؟

درآن استادان مذاهب چهارگانه می نشستندودرجانب چپ وراست آنها دانشورانی بودن که در سهای ایشان برای دانشجویان تکرار می کردند.

ودرهرایوان  یک مسجد وگنبد چوبیس کوچکی  قرار داشت که درآن  استاد برصندلی بزرگی می نشست وبرای هریک ازاستادان همانگونه که ابن واصل در مفرج الکروب وصدیقی درعیون الاخبار می گوید:یک تکیه گاه بوده که استاد تکیه می کرده است.یا همانگونه که ابن بطوطه (17) جهانگرد مغربی هنگامی که درسال 727ه (1326م)مستنصریه را می بیند وچگونگی  تدریس درآن را وصف می نمایداینگونه می گوید"همانا درآن مذاهب چهارگانه است برای هرمذهب یک ایوان درمسجداست ومکانی برای تدریس وجود داردومکانی برای نشستن استاددرگنبد چوبی کوجکی که بر روی اوصندلی بزرگی است  که واستاد با آرامش ووقاربرآن می نشینددرحالی که  لباس سیاه برتن وعمامه برسر داردودر جانب راست وچپ اودانشیاران قراردارندکه آنچه اواملا می نماید را تکرار می کنند.وترتیب هرکدام ازمجالس به همین منوال می باشد.پس اگر اینگونه بوده بعید می دانیم که تدریس  ایوان درب اصلی جریان داشته باشد زیرا آنجا برای رفت وآمدبوده است.چنانکه بعید می دانیم که تدریس در ایوان جامع میانی باشد.

وچه بساکه  این ایوان ها در دوطرف مساجد به علاوه دوایوان شرقی وغربی  برای تدریس به کار می رفته است.

وبنابراین ممکن است که بگوییم تدریس در ایوان های روبروی هم  یا تودرتو. Cruciformeنبوده است همانگونه که نظربرشام van Berschem.(18)وسایر دانشمندان براین است.

وایوان های مدرسه مستنصریه مانند ایوان های مدرسه سلطان حسن (19)در قاهره که تا امروز باقی است نبوده است.وآن عبارت است از میدان روباز که دراطراف آن چهارایوان  تودرتو قرار دارد آن چیزی که درمدارس چهارگانه برای تدریس مذاهب چهارگانه فقهی شناخته می شود.وبراین اساس می توانیم بگوییم  اینکه در  مستنصریه دوایوان بزرگ بوده است وچهارایوان نبوده است .

زیرا مشکلی که بدان الان اشاره کردیم  با ردیگر خودش را نشان می دهد زمانی که  ما بگوییم تدریس در این ایوان ها   جاری بوده است زیرا درایوان های مذکوره نمی تواند مسجد باشدبا توجه به وجود مسجد جامع در خودمستنصریه که مورخان مور اعتماد نقل نموده اند.مگراینکه ازمسجد مکان سجده را اراده کنیم .ویاد اور شویم که ازجهت  دیگر نیز تدریس دراین ایوان ها ممکن نیست مگر درغیر فصل زمستان .

افزون براین یک ایوان نمی تواند شصت ودو دانشجورادرخود جای دهدواین همان عددی است که واقف برای هرگروهی ازطایفه های مذاهب چهارگانه شرط نموده است.

وبراین اساس  ما ترجیح می دهیم که بگوییم تدریس در زمستان در سالن های بزرگی که درضلع شرقی مدرسه تاکنون باقی است جریان داشته است.چه بسا درفصل های دیگرتدریس درایوان های مذکور بوده است.

وبرای ما  اثبات شده است  که برخی ازاین سالن ها محلی برای نگهداری کتابها وتدریس حدیث بوده است .وما می توانیم استدلال کنیم بر اینکه  راه پله  کوچکی که تا امروز موجوداست وازطریق آن  می توان به  یکی از سالن های بزرگ بالا رفت. وآن نردبانی است که خلیفه مستنصر ازطریق آن به یک ایوان اختصاصی می رفت .ایوانی که برای شنیدن درس محیی الدین ابن جوزی حنبلی برای او آماده شده بود.

ابن رجب در پاورقی طبقاتش این مقصوره یا پنجره راذکر نموده است.وآشکار می کند که اوپنجره مذکور رادرزمانی که دربغداد بوده است دیده به استناد این سخنش:"وبرای مستنصر پنجره ای بودکه برایوان حنبلی ها باز می شدبرای اینکه درس آنان رابشنودنه درس دیگران را واثر آن پابرجاست."(20)

وبعد ازاین ها می توانیم بگوییم:

1-همانا  تعداد ایوان ها در یک مدرسه  به صورت عام  به تعداد مذاهبی که در آن تدریس می شودهیج ربطی  ندارد

2-اینکه مدرسه ای که مذاهب  چهارگانه در آن تدریس می شده است دارای چهرایوان بوده است مانند مدرسه سلطان حسن درقاهره. وگاهی دارای دوایوان بوده است مانند مدرسه مستنصریه دربغداد.ومدرسه ملک منصوردرمکه.وگاهی فقط یک ایوان داشته است مانند مدرسه منصوریه درمصر.همانگونه که ایوان های چهارگانه درگوشه ای از گوشه ها بوده است مانند زاویه زین الدین یوسف بن عدی که درزمان ملک منصورلاجین درسال 697ه بناشدو آن تا امروز موجود می باشد(20").

 

3-همانا وجودیک ایوان یا دوایوان یا ایوان های متعدد دریک مدرسه برسبک معماری دلالت می کندیا شیوه فنی درمعماری عربی است که  خلاقیت ونوآوری وگوناگونی و فنون مهندس مسلمان  برای زیبایی مدارس وقصرهاوزینت دادن به آنها راآشکارمی سازد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                   فصل سوم 

                برنامه مدرسه فقه

   اصول وقواعد ونظام اموزشی مدرسه فقه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

الف-تعیین استادان وعنایت به آنان:

بسیاری ازمورخان قرن هفتم هجری وبعد ازآن شرایطی  را که خلیفه مستنصر برای استادان فقه  ودستیاران آنها-کسانی که آنچه را استادان به دانشجویان می گفتند برای آنان تکرار می نمودند-وفقهایی که براساس مذاهب چهارگانه تدریس می نمودند شرط  کرده بودرابیان نموده اند.

جزاینکه ما به هیچ یک از شروط علمی که رعایت آن لازم بوده است وجریان داشته آگاهی نیافتیم.ولی ما می توانیم این موارد را ازدانشمندان بزرگ وپیشوایان وکسانی که برای مناصب تعیین شده بودن پی ببریم.

کسانی که اهل پزوهش بودندوازنظر علمی صاحب رتبه بودند یا کسانی که برای فتواصدارت داشتندیاامرقضاوت را عهده داربودندیاکسانی  که دربغداد یا عراق یا تمام دنیا براساس بیان مورخان علم بدانان ختم می شد.

وروشن می شود که تعیین استادان بعد ازامضاء-شبیه احکام اداری یا دستورات کشوری امروزی-صورت می پذیرفت.(21)سپس لباس استادی دروزارتخانه به وی اعطا می شدوسپس  درمدرسه فقه با آن لباس حاضر می شدند وصاحب دیوان وهمراه اوسرپرستان وپرده داران ودربان ورییس وبزرگان وپیک وهمه ارباب مناصب برای احترام به آن استادوعنایت به وی حاضر می شدند.سپس وی درجایگاه تدریس می نشست وخظبه می خواندودراولین درس اوپیشوایان وفقهاوبزرگان حاضر می شدندونشانی مخصوص بر عمامه اوبود(22) وهنگا می که ازتدریس برکنار می شد بدون آن نشان به سوی خانه خود می رفت.

ب- شرایط مدرسه فقه:

غسانی وصفدی ازابن یساعی نقل کرده اندهمانگونه که ابن فوطی واربلی(23) بیان کرده اند اینکه خلیفه المستنصربالله درمدرسه فقه که اکنون گفتیم این موارد را شرط نموده بود:

1-     اینکه برای هریک ازطایفه های چهارگانه یک استاد داشته باشند

2-     برای هریک از استادان چهاردستیارباشد(24)

3-     برای هریک از استادان در روز بیست رطل نان ٰپنج رطل گوشت همراه با سبزیجات  ونیازها ی آشپزی باشد.

4-     به هراستاددرماه 12دینارپرداخت شود.

واین غیر از آن چیزی بود که به استادان از خلعت ها ی گوناگون ومستمری که به آنان پرداخت می شد.

و درحوادث جامعه آمده است(25) که مستنصر بالله برای سراج الدین شارمساحی در هرماه رجب یکصددینار قرارداده بود و صفدی نقل می کند که سلطان غازان برای زین الدین آمدی سیصد درهم درهرماه تعیین نموده بود.(26)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۰
محمدرضا سوقندی


فهرست مطالب:

بخش اول                     4

نگاه تحلیلی در تاریخ

مستنصریه ودانشمندان آن              5

               فصل 1

مستنصریه  اولین دانشگاه بزرگ دردنیای اسلام       8

مدارس                                   9                 

فصل دوم :

مدارسی که براساس مذاهب چهارگانه بناشده یا پایه گذاری مدارس به روش مستنصریه      11

فصل سوم

مدرسه مستنصریه                              15

فصل چهارم

کیفیت تدریس درعهد مغولان             18

فصل پنجم  

تدریس درمستنصریه بعدازهجوم غزها وتیمورلنگ                21

فصل ششم

سطح علمی درمستنصریه                          24

فصل هفتم

سطح معیشت یا زندگی دانشجویان ودانشمندان آن            28

فصل هشتم

منابع پژوهشی درباره مستنصریه ودانشمندان آن               32

پی نوشت های بخش اول                      38

بخش دوم

کادراداری یا مدیران مستنصریه    44

فصل اول

نگاهی به مصالح مستنصریه وشرایط نظارت درآن      45

ازنظراداری ومالی

فصل دوم

مدیران ووالیان مستنصریه     48

فصل سوم

کارمندان اداری    55

فصل چهارم

ناظران برموقوفات مستنصریه     58

پی نوشت های بخش دوم         66

بخش  سوم   

 مدرسه فقه مستنصریه         71

فصل اول

پیش گفتاری درباره مدرسه فقه     72

فصل دوم

ربع های  مدرسه فقه         75

فصل سوم

برنامه مدرسه فقه          80
بخش اول

 

 

نگاه تحلیلی درتاریخ

مستنصریه ودانشمندان آن


 

 

فصل اول

 

 

 

مستنصریه اولین دانشگاه بزرگ

درجهان اسلام

 

 

 

 

 

 

 

 

شاید بزرگترین دانشگاه  علمی که دراواخردولت عباسی واثنای حکومت مغولان دربغداد وجودداشت ؛مدرسه مستنصریه بود.وآن اولین  دانشگاه یا آکادمی در جهان اسلام بود که درآن واحدوهمزمان  به تدریس و پِژوهش درباره علوم قرآنی ؛سنت نبوی و مذاهب فقهی ؛علوم عربی ؛ریاضیات ؛منافع حیوانات ، علم طب ، حفظ سلامت بدن وسلامت جسم می پرداخت(1).همچنین اولین دانشگاه اسلامی بود که در آن دروس وپِژوهش های فقهی درباره  مذاهب چهارگانه (2)حنفی ، شافعی ، حنبلی ومالکی دریک دانشکده واحد که همان مدرسه فقه می باشد ، جریان پیدا می کرد.

  و از بررسی درچگونگی مدارس اسلامی روشن می شودکه خلیفه مستنصربالله (623-640ه )اولین کسی بود که اندیشه جمع کردن مذاهب فقهی چهارگانه دریک ساختمان (اکادمی ودانشکده) واحدراابتکارنمود.همانگونه که همه مصادرمعتبر عربی بدان اشاره نموده ونوشته آجریه (3) آن را تایید می کند و آن سنگ نوشته ای است که  مستنصر آن را بر درب اصلی اکادمی نصب نموده است و درآن امده است "و دستور دادکه مدرسه ای برای فقهای مذاهب چهارگانه ایجادشود."

و دراین مدارس مختلف به غیر ازفرزندان گروههایی  که مدارس برای آنان ساخته شده است ،پذیرفته نمی شد.

پس ابن جوزی درباره مدرسه نظامیه اینگونه آورده است:"برای اصحاب وپیروان شافعی اصل وفرع آن وقف شده است"

درباره زمین های وقف شده برای آن شرط شده است" برای اصحاب وپیروان شافعی اصل وفرع آن وقف شده است"

همانگونه که همانندآن "برای استادی که آنجا بوده ، واعظی که درآن پند می داده  وکتابداری که درآنجا بوده است" شرط شده است (4)

  وبدین جهت مستنصریه  برسایر مدارس معاصر خودش برتری یافته ودرجمع کردن  مذاهب چهارگانه برای اولین بارسبقت داشته است.همانگونه که  به داشتن بنای خاص برای طب(5) که بدان ملحق شده ممتازاست ،چیزی که دردیگرمدارس هم عصرآن ویا مدارسی مانند نظامیه (6)وتاجیه وکمالیه و....که قبل ازان بناشده است نیز نمی یابیم.

ومستنصر برای این مدارس خودش امتیاز دیگری قرار داد وآن این است که شرط نمود که افزون بر طب  وفقه همانگونه که ابن ساعی بیان کرده است دودانشکده دیگر هم برای دوعلم مهم ازعلوم شرعی واسلامی قراردهندکه اولی دارالقران ودومی دارالسنه(7) بودوبراین اساس می توانیم  بگوییم:

همانا مستنصر بالله اولین خلیفه درجهان اسلام بودکه همزمان :مذاهب چهارگانه فقهی وعلوم قرآنی وسنت نبوی وعلم طب وعلم عربی وریاضیات وفرائض ....را دریک اکادمی جمع نمودوآن را دریک مکان که ازساختمان های مختلف  کنارهم یاروبروی هم تشکیل شده بود قراردادکه برآن نام مستنصریه اطلاق می شد که بعضی از آنها باقی وبرخی کهنه شده و ازبین رفته است.مدارس قبل ازآن اینگونه نبود.پس مدارس طب مستقل ازمدارس فقه یا دانشکده های حدیث ویا دانشکده های قران بنا می گشت مانندبیمارستان عضدی درسمت غربی بغدادومدرسه طب (8)که ابوالمظفرباتکین دربصره آن درسال 629 ه درخلافت المستنصربنا کرد و مدارس طب در دمشق(9) ...

و اما دانشکده های قرآن ، آنها براساس آنچه وجود دارد دوقرن پیش ازمستنصریه نیز وجود داشته اند وصلاح الدین صفدی بیان کرده که رشاء بن دمشقی مقری "دارالقرآن رشائیه" رادردمشق حدودسال 400بنا نمود.(10)

     و دانشکده های قرآن همچنان مستقل بودند(11)  یا داخل مساجدبودند(12)تا وقتی که  مستنصریه بنا گردید آنگاه به صورت عمومی به مدارس ملحق شد.

   دراین زمان می بینیم که بسیاری ازدارالقرآن ها به صورت مستقل تاسیس می شدند حتی بعد ازاین زمان مانند دارالقرآنی که دردروازه ازج بود ودارالقرآن جوزیه درمنطقه حربیه  ودارالقرآن واسطیه ودارالقرآنی که صدرالدین ابن نیار آن را تاسیس نمود(13) ودارالقرآن دنبلیه که آن را بهاءالدین دنبلی دردارالخلافه بغداد راه اندازی نمود(14) ودارالقرآن بشیریه- ودارالقرآنی که در درب قرنفلتین بود(14")

     و اما دارالحدیث ها همانا گفته شده است: ازابتکارات شهید نورالدین  محمودپسرزنگی بوده است (14"")ابن اثیر نقل کرده است که"او اولین کسی بودکه دارالحدیث را بنا نموده است"(15).ومقریزی بیان نموده است "  پادشاه عادل نورالدین  محمودپسرزنگی  اولین کسی بود که برروی زمین دارالحدیث را برپاکرد وآن دردمشق بود.وابن واصل بیان نموده است که نورالدین "دردمشق دارالحدیثی بنانموده وبرآن موقوفات زیادی وقف کرده است .وآنگونه که شنیده ایم او اولین کسی بودکه دارالحدیث را بنانمود"(16)وبعد ازاوپادشاه کامل ناصرالدین محمدبن ملک عادل ابی بکرشادی بن مروان درسال 622ه درقاهره" مدرسه کاملیه" را بنا نمودواوهمانگونه که مقریزی می گوید(17):"دومین دارالحدیث بود"

  و آشکارمی گردد که خانه های حدیث معمولا با دارالقرآن ها به صورت مشترک بوده است وساختمانهایی به صورت مشترک برای دارالقرآن ها ودارالحدیث بنا می گردید.(18)وآن ها ازمدارس فقه مستقل بودویا درمساجد قرار داشت.همانگونه که درمسجدقمریه"درقسمت غربی بغداد اینگونه بود.(19)

دارالحدیث ها همچنان باقی بودندتازمانی که مستنصریه راه اندازی شدتا اینکه خانه های حدیث بیشتربامدارس فقه ودرکنارمدارس طب ملحق شدند.ودارالقرآن ها ی مستنصریه به عنوان نمونه شناخته می شد.

و در این زمان شاهدتاسیس بسیاری از دارالحدیث ها حتی پس ازاین تاریخ به صورت مستقل می باشیم .ماننددارالحدیث منبج ودارالسنه نوریه درموصل.وهمچنین دارالحدیث مهاجریه درسکه ابی نجیح  در موصل .(20)

و دارالحدیث ها ودارالقرآ ن های مشترک کارهای علمی خودرابه انجا م می رساندندهمانند مسجدقمریه که اینگونه بود

همچنین  شاهدبرخی ازموسسات دینی هستیم که برای جمع بین آموزش قرآن و حدیث وفقه تاسیس شده است. مانند دارالحدیث  سهلیه در حلب.

پس سیدحمزه جعفری درسال 776ه مسجدی رابرای رضای خداوندبنا نمود.ودرآن یک دارالقرآن ویک دارالحدیث نبوی ومدرسه ای برای مذهب ابی حنیفه قرارداد که امروزه این مکان به نام زاویه جعفریه شناخته می شود(21)

و درآنجا مدارس مشترک دیگری بین حدیث وفقه بوده است.یونینی می گوید:مدرسه ای که آن را امیرشمس الدین آق سنقرفارقانی در قاهره بنا نموددرروزدوشنبه چهارم از جمادی الاولی سال 676ه افتتاح شد.وآن برای مذهب ابی حنیفه ایجادشده بودوآنجا به استماع حدیث اختصاص داشت.(22)

ومدرسه ظاهریه که آن را ملک سعیدبن ملک ظاهردردمشق  ایجادنمودوآن را برای شافعیه وحنفیه قرارداد.ودرآن دارالحدیث نیزقرارداد.

اما ویژگیهای دیگری که مدرسه مستنصریه بواسطه آن متمایز میشوددردوامرمهم که ازابتکارات خلیفه المستنصربالله می باشد ،روشن می گردد:

1- معین نمودن شهریه نقدی وقراردادن مستمری غیرنقدی به صورت روزانه برای کارکنان مستنصریه ازفقها،طلبه ها،استادان ،کارکنان وخدمتکاران........

ودراین موردغسانی درالعسجدالمسبوک می گوید:"همه این ها ازابتکارات واقف (ره) بوده است"(24)

2-تاسیس حمام درمستنصریه که المستنصربالله آن را برای همه حقوق بگیران ترتیب داده بودکه به هنگام نیاز بدان وارد می شدندودرانجا گروهی به آنان خدمت رسانی می نمودند."واین امر پیش ازآن سابقه نداشت" همانگونه که احمدبن عبدالله بغدادی درکتابش "عیون الاخبارالاعیان" بیان نمو ده است.(25).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مدارس فقهی

اما مدارسی که معاصر وهمزمان با مستنصریه بوده ویا قبل ازآن بنا شده است واغلب این مدارس بعد ازمستنصریه بنا شده اند که ما درحدامکان آن را به اقسام زیر تقسیم می نماییم:

1-     مدارسی که یکی ازمذاهب چهارگانه فقهی درآن تدریس می شدکه عبارتند:

الف- مدارس حنفی ها:

 مانند مدارس ابی حنیفه ،مدرسه مغیثیه،والموفقیه ،مدرسه زیرک دربازار عمیدوتشیه والبهائیهو مدرسه ترکان خاتون ..دربغدادومدرسه صالحیه بین دوکاخ درقاهره(27)ومدرسه جاولیه درحلبـ(28)

ب- مدارس شافعی ها:

مانندنظامیه ومدرسه زمردخاتون وآن مدرسه اصحاب بوددرسمت غربی نزدیک شیخ معروف.وثقتیه وتاجیه وکمالیه وفخریه یا دارالذهب دربغداد.

ومدرسه قیماز رومی در موصل وعقیلیه دراربل(30) وناصریه وجاولیه درمصرومدارس شرابیه دربغدادوواسط ومکه وعصرونیه درحلب.

ج- مدارس حنبلی ها:

مانندمدرسه عبدالقادرجیلی دردروازه ازج وآن مدرسه ابی سعد مخرمی است ومجاهدیه ومدرسه بنفشه یا مدرسه شاطئیه دردروازه ازج ومدرسه احمدبن بکروس دردروازه قیارشرقی بغداد...ومدرسه باتکین دربصره وعمریه وشریفیه ومسماریه وجوزیه دردمشق(31)...

د- مدارس مالکی ها(32)

مانند صدریه وشرابیه دردمشق وصاحبیه درمصرومدرسه ابن حدادمهدوی درمکه که درسال 638ه وقف گردید.

2-    مدارسی که درآن دومذهب تدریس می شدومدارس مشترکه نامیده می شد:

الف- مشترک بین حنفیه و شافعیه(33)

مانندمدرسه امیرسعاده دربغدادومدرسه اسدیه وعراویه وجرذکسیه وظاهریه(34) دردمشق.ومدرسه ام سلطان ملک اشرف واقبغاویه (35)وفارقانیه ویوسفیه درمصر.ومدرسه مرجانیه دربغدادووعزیه(36) درموصل.ومدرسه ظاهریه(37)درحلب.

ب- بین حنفیه ومالکیه(38)

مانندمدرسه ای که امیرسیف الدین منکوتمردرسال 698ه درقاهره بنا نمود.

 

ج- بین شافعیه ومالکیه(39)

مانندمدرسه حجازیه 761ه (40) ومسلمیه 776ه (41) ومدرسه فاضلیه درقاهره درسال 580ه (42) ومدرسه ای که شمس الدین عجمی در سال 595(4) درحبیل بنا نمود.

د- بین شافعیه وحنابله :

مانندمدرسه شهابیه(44) که درشهرمدینه بنا شده بود.

ه- بین حنابله ومالکیه:

مانندمدرسه سیفیه درحلب(45) ومابه مدارس مشترک بین حنابله ومذهب دیگری به جزدو  مدرسه سیفیه وشهابیه دست نیافتیم.

 

3-   مدارسی که سه مذهب درآن تدریس می شد:

ما فقط به یک  مدرسه که برای سه مذهب بنا شده بوددست یافتیم.نعیمی ازحافظ بن حجی نقل می کندکه ساختمان مدرسه فخریه دردمشق درماه رمضان سال 821ه تکمیل شدودرآن مکانی برای  تدریس صوفی ها قرارداده شد ویک مدرس برای حنفی ها ویک مدرس برای مالکی ها ویک مدرس برای حنابلی ها (46) قرارداده شد.

همانگونه که دیدیم  ابن جبیر(47) به وجود یک زاویه برای مالکیه ومدرسه برای شافعیه وایوان برای حنفیه درجامع اموی دمشق که برای تدریس ونمازاستفاده می شداشاره نموده است.

ودراین زمان برآنچه که بروجودسه محراب درمسجدجامع اموی دلالت می نمود و به سه امامی که حلقه های تدریس داشتنداختصاص یافته بوددست یافتیم.

ابن کثیردربیان حوادث سال 728ه می گوید:(ودرروزسه شنبه سیزدهم رجب برای پیشوایان سه گانه حنفی ومالکی وحنبلی نمازدرروبروی دیوار جامع اموی مرسوم شد)(48)

وبی تردیداین مورددربسیاری ازمدارس مشترک که مستقل ازجامع هاومدارسی که به دومذهب یاسه ویا جهارمذهب اختصاص داشته جریان داشته است. حتی درمساجدی که فقه براساس مذاهب چهارگانه وعلاوه برآن تفسیروحدیث وعلم قرائات وطب ومیقات(49) تدریس می شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل دوم

                                  مدارسی که براساس مذاهب چهارگانه بناشده

 

 یا

 

 پایه گذاری مدارس به روش مستنصریه

 

 

 

 

1-     مستنصریه سال 631هجری:

زمانی که مستنصرمدرسه یاددشده راجهت تدریس فقه براساس مذاهب چهارگانه راه اندازی کرد(50)و به تدریس تفسیر،علوم قرآنی ،حدیث وعلوم طب وعربی وریاضیات و... دریک ساختمان برای اولین باردرتاریخ اسلامی همانگونه که گفتیم اختصاص داد.مردم ازوی درساختن مدارس مشابه تقلید نموده  وبه ساخت اینگونه مدارس روی آوردند.

ومستنصریه برای  تاسیس مدارسی مشابه توسط مردان وزنانی درعراق ومصروشام وحجازالگوشد.تا جایی که مدارس شان رابراساس وچگونگی تدریس مذاهب چهارگانه بنا نمودند.

وچه بسامدارس خودراازنظرساختمانی وشیوه ساخت نیزهمانندمستنصریه بنا نمودندکه دارای چهارایوان برای استادان مذاهب چهارگانه ویا برای دروس پزشکی وتفسیروحدیث بودویک سری مخازن وکتابخانه ها وسالن های جداگانه دیگری قراردادند.

وبغداددراین کاربرهمه شهرهاونواحی عربی واسلامی پیشی گرفت وسنت تاسیس مدارس برای مذاهب چهارگانه را پایه گذاری نمود.

2-    مدرسه صالحیه درمصر سال 641هجری:

 بیش از ده سال از گشایش مستنصریه نگذشته بود که اولین مدرسه برای مذاهب چهارگانه درسال 641 افتتاح گردید.

وآن مدرسه صالحیه بودکه ملک صالح نجم الدین ایوب  درقاهره بنا نهاد.

واوهمانگونه که مقریزی میگوید:"اولین کسی بودکه درسرزمین مصرتدریس دروس مذاهب چهارگانه رادریک مکان اجرایی کرد"

ودرآن دروس چهارگانه برای فقهای وابسته به مذاهب چهارگانه درسال 641ه ترتیب داد.(51)

3-     مدرسه بشیریه دربغدادسال 649 هجری:

همسر مستعصم معروف به باب بشیر(52)درسال 649ه دربغدادوقسمت غربی آن تاسیس مدرسه بشیریه را آغازنمود"(53)وموقوفاتی رابرای مذاهب چهارگانه براساس مدرسه مستنصریه قرارداد" ودر13 جمادی الاخره 653ه افتتاح شد.

4-    مدرسه ظاهریه درمصرسال 662 هجری:

ودرابتدای سال 622ه ملک ظاهربیبرس مدرسه ظاهریه (54)بین القصرین رادرمصر شروع کردودرآن چهارایوان روبروی هم  دوایوان برای شافعیه ودوایوان هم برای حدیث وقرائت های هفتگانه قرارداد.

 

 

5-    مدرسه عصمتیه دربغدادسال 671 هجری:

بنای "مدرسه عصمتیه" درسال 671دربغداددرآرامگاه عبیدالله درحدود15سال بعدازحمله ترکان غزومغولان پایان یافت

دستور داد به ایجادآن درظاهر بغداددرکنارآرامگاه درمشهد عبیدالله بن عمرعلوی خانم شمس الضحی شاه بنا کرد(55) دختر عبدالخالق بن ملکشاه ابن سلطان صلاح الدین ایوبی. و آن مادر رابعه نوه دختری المستعصم بود و همچنین "وآن را برای مذاهب چهارگانه وقف نمود"

6-    المنصوریه درمصر:

ملک منصوربن قلاوون الالفی مدرسه منصوریه (56)رادراواخرقرن هفتم هجری درسال 684ه در مصرایجادکرد."ودرآن دروس اربعه رابرای فقهای مذاهب چهارگانه ترتیب دادوهمچنین دروسی برای پزشکی" ودرآن یک ایوان دربرابرمسجدبود

7-    القبه المنصوریه:

"و درقبه منصوریه که که روبروی این مدرسه بود مدرسی برای تدریس حدیث نبوی ومدرسی برای تفسیرقرآن کریم قرارداده شد"(57)"ودراین بنای گرددرس هایی برای فقهای مذاهب چهارگانه قرارداده شد"(58).

و درسال683ه بنای بیمارستان بزرگ منصوری(59) درقاهره آغازشدودرآن چهار ایوان برای بیماران قرارداده شدوسالن های مختلف برای بیماران ومکانی برای نشستن رییس پزشکان وتدریس طب اختصاص یافت.

8-    مدرسه ناصریه سال 703 هجری:

و در سال 703ه (1303.م) سلطان ملک ناصرمحمدبن قلاوون مدرسه ناصریه(60) رادرمصر تمام نمودودرآن چهارایوان برای مذاهب چها رگانه قرارداد.وکنبغا بنای آن رادرسال 695آغازنمود.

9-    مدرسه صلاحیبه درحلب سال 737 هجری:

امیرصلاح الدین یوسف بن اسعددوادارخانه ی قیمتی خود رادرحلب که ابتدابه دارابن عدیم مشهوربودبرای مذاهب چهارگانه وقف نمود(61)

10-  مدرسه سلطان حسن 757ه:

همچنین سلطان حسن درسال 757ه (1356م) مدرسه ای برای مذاهب چهارگانه درقاهره بنانمود(62)

ودرآن چهارایوان روبروی هم قرارداد.ساخت آن درسال 764ه تمام شد.

11-  مدرسه برقوقیه درمصرسال 788ه:

و این مدرسه دربین دوکاخ برای مذاهب چهارگانه بناشده بود وساختمان آن درسال 788 به پایان رسید(63)

 

 

12- مدرسه مسعودیه دربغداد:

خواجه مسعودشافعی ابن سدیددولت یهودی دراواخر قرن هشتم ه (چهاردهم میلادی)مدرسه مسعودیه را دربغدادبنا کرد و آن رابرروش مستنصریه برای مذاهب چهارگانه وقف نمود(64)

13- مدرسه جمالیه درمصرسال 811 هجری:

درسال 811ه(1408م) ساختمان مدرسه جمالیه مصربه پایان رسید.و برای مذاهب چهارگانه وتفسیروحدیث اختصاص یافت وهمچنین به نام ناصریه هم شناخته می شود(65)

14- مدرسه ملک منصوردرمکه سال 814 هجری:

ملک منصورغیاث الدین ابوالمظفراعظم شاه ...صاحب منصب دربنگاله هند برای مذاهب چهارگانه آن را بنا نموده است.

ساخت  آن رادررمضان سال 813ه آغازنمودودرآخرصفرسال 814ه به پایان رساند.

و چهارمدرس که درآن زمان ازقاضیان مکه بودندرامقررنمودوشصت نفرازفقهاء شامل بیست نفرازشافعیه بیست نفرازحنفیه وده نفرازمالکیه وده نفرازحنابله بودند.(66)

15- مدرسه سلطان اشرف قایتبای درمکه سال 844ه(66")

16- مدرسه جوهریه درکنارالازهردرقاهره قبل ازسال 844ه(66"")

17- مدارس چهارگانه ای که سلطان سلیمان قانونی عثمانی درمکه بنانمود.(66""")

 


فصل سوم

 

 

 

مدرسه مستنصریه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

المستنصربالله عباسی  ساخت بنای مستنصریه رادرسال 625 هجری( 1227م)  دربغداددرقسمت کناررصافه آغاز نمود. بر روی رود دجله  همانجایی که در مکانی بعد از دارالخلافه قرار داشت.

همانگونه که صدیقی نقل نموده است(67) در آن مکان یک سری اصطبل هایی قرارداشت وهمچنین آبشخورواستخری  بوده است برای لوله ها وآبراهها آنگونه که ابن نجارنقل نموده است وساخت آن رااستاد دارالخلافه محمدبن علقمی عهده داربودوهزینه ساخت ان هم بالغ برهفتصدهزاردیناربود.

در مراسم افتتاح آن روزپنجم ماه رجب سال 631ه( 1233م)هدایای زیادی (68)به محمدبن علقمی وبرادرش احمدداده شد و آن دو بر ساخت آن نظارت داشتند و آنگونه که ابن ابی الفرج بصری روایت نموده است بدین خاطر دو هزار راس گوسفند قربانی شد وصف هایی برای دادن شیرینی ایجاد شد.

وسفره بسیاربزرگی درصحن مدرسه گسترده شدکه درآن غذاهای کباب شده مانندمرغ وهمچنین انواع شیرینی به اندازه ای بودکه قابل  شمارش نیست .حاضران ازٱن خوردند وانچه توانستندبه دروازه های بغداد وخانه های  مردم ازخواص وعوام  بردند.

ودراین روزابن ناقد وزیربرمرکب سوارشد وبه سمت آنجا حرکت کردوپرده برداری آن جاراپذیرفت وازمکان های مختلف آن بازدید کردودیدن بسیاری از چیزهای جدیدونحوه چیدمان و ترکیب آن برایش جالب بود.(69)

وتدریس درمستنصریه چهارقرن اززمان افتتاح آن درسال 631ه تا1048 هجری (1638م) به جزدو دوره زمانی تداوم یافت :

دوره اول زمان کوتاهی که دراثنای اشغال مغول ها درسال 656ه(1258م به بغداد بودکه  درآن زمان مدارس وکاروان سراها ومساجد تعطیل شد.همانگونه که ابن فوطی می گوید(70)

و زمان دوم که بسیارطولانی بوداززمان اشغال بغداد توسط سپاه تیمورلنگ آغاز می شودکه دوبار درسالهای 759ه (71) و 803 هجری صورت گرفت به گونه ای که دراین دوقرن نام ونشانی  از مستنصریه به میان نمی آید وهیچ خبری از آن نیست.

واین به گونه ای بوده است که ازاواخرقرن هشتم هجری شاهدانقطاع کامل آن هستیم .

مگر دانش ها و معلومات ساده و ابتدایی  که در بعضی ازتالیفات مصری واردشده است.واین بعدازآن بودکه بعضی علما مثل محب بن نصرالله حنبلی که دانشیار مستنصریه  بود  از بغداد به قاهره رفت ودرقاهره درسال 787ه(1385م) سکنی گزید و شیخ حنبلی هاوومفتی سرزمین مصرشدوازجمله افراددیگری که ازمستنصریه جداشدپدرش جلال الدین نصرالله شیخ حنبلی ها در مستنصریه بود که به دعوت فرزندش ودرسال 790هجری (1388م)به قاهره رسیدوصاحب کرسی حدیث درمدرسه برقوقیه شد.(72)

همانگونه که تدریس فقه رادرسال 795هجری (1392م) برعهده داشت.

واخبار مستنصریه  درفذلکه کاتب جلبی درسال 998ه(73)(1589م) وهمچنین درکتاب کشف الظنون آمده است.

و این زمانی است که رضوان افندی قاضی بغداد تدریس درآن جارابا اشراف غانم بغدادی  آغاز کردهم اوکه  درسال 1030ه (1620) بعدازغلبه بکرصوباشی بربغدادبه شهادت رسید.

و اخبارمربوط به استادان  آن درسال 1048ه قطع می شودواین  همان سالی است که اسم یکی از استادان  آن ...ابراهیم در وقفیه جامع قلعه درمورخه سال 1048 ه همانگونه که درمقدمه گفتیم ،وارد شده است.


فصل چهارم

 

 

کیفیت تدریس درمستنصریه درزمان  مغولان


 

همانا تعطیلی تدریس درزمان مغولان به درازا نکشیدو ازدوسال فراتر نرفت وپس ازآن درتمام مدارس بغداد چه قدیم وجدید دوباره ازسرگرفته شد .مغولان به علم طب نیزاهتمام داشتند همانگونه که نسبت به علم نجوم وحسا ب برای محاسبه دخل وخرجشان توجه می نمودند.

نویسنده الحوادث الجامعه می گوید:مغولان بعدازفتح بغداد بسیاری ازمساجد وماذنه ها را بازسازی  نمودند.(74)

وبرای همه کارها یک سری خدمتکار قراردادندوشروع به بازسازی اماکن نمودندواین بعداز آن بودکه هولاکو درسال 656ه (1258م) به سرزمین خودبازگشت(75)

وی سپس می گوید:"ومدارس وکاروانسراهابازگشایی شدوفقها وصوفی ها درا ن مستقر شدند وبرا یشان نان وشهریه ومستمری برقرارشد"

و روشن می شود اینکه عمادالدین عمر قزوینی والی عراق که جانشین امیر مغول قرابغا بودداز سال 656ه آثارحسنه  بسیاری ازخود برجای گذاشت ابن فوطی درشرح حال وی می گوید:

"هنگامی که قضاوقدر الهی نافذ شدوخلیفه کشته شدوبغدادخراب گشت وجامع آتش گرفت وخانه های عبادت تعطیل شد ،خداوندآن ها را به لطف خوددوباره گشود  وتوجه عمادالدین بدان جلب شد.مساجد ومدارس آبادشدومزارهاوکاروانسراهاترمیم گشت ومستمری عالمان وفقهاء وصوفی ها برقرارشدورونق اسلام به مدینه السلام یعنی بغداد بازگشت وبر بزرگان نیکی ها جاری شد".

وشمس الدین ابوالمناقب هاشمی کوفی در قصیده ای که درمدح عمادالدین سروده است بدان اشاره نموده است وازاوست:

وزمانی که ترا به عنوان جانشین دین خود انتخاب کرد

توآنچه ازما واین شهرشکسته بود رابازسازی نمودی

 وتوعدل ونیکی ومعرفت را جمع نمودی

وعدل همیشه نسبت داده می شود به عمر.

وهمچنین ازاوست:

مدارس را زنده نمودی بعد ازینکه کهنه شده بود

باتدریس همانگونه که باران زمین را زنده میکند

وبه رباط ها ذکر وشب زنده داری را بعدازاینکه

رخت بسته بود بازگرداندی وآبادساختی.

توجه مغولان به علم پس ازآنکه اسلام آوردندبیشترشدوسلطان غزان(77) درابتدای سال 696ه(1296م)  ازمدرسه مستنصریه وکتابخانه آنجا بازدیدکردونشستی با علمابرگزارنمود(79).

و از جمله مواردی که برتوجه به علم پس ازاسلام آوردن سلطان غازان دلالت می نمایدآنگونه که  درتاریخ غیاثی (79) آمده است این است که ازاودرتبریزسه مدرسه ویک بیمارستان ویک دانشگاه ویک کاروانسرابه یادگار مانده است.

و علیرغم آنچه ازخرابی بربغدادوکتابخانه های موجود درآن  واردشدو آثارارزشمندآن به ارزانی وثمن بخس فروخته شداماتدریس وعلم آموزی دربغداد برپاشدومدارس علمی به حضور دانشجویان سرزنده وآبادان گشت.

و کتابخانه ها برای تالیفات جدید و نسخه برداری تا یک سوم اول قرن هشتم هجری (14م) بازبود

و ابن فوطی بیان نموده  تدریس درمستنصریه بعد ازانکه درسال 656ه قطع شده بود درسال 657ه ازسرگرفته شد.

وی گفت:

"وهنگامی که مستنصریه بعدازواقعه سال 57 گشوده شد"(81)

و همچنین بیان می کند هنگا می که ابوالعز عزالدین محمدبن عبدالله ابن جعفرالبصری ازبصره فراخوانده شدتدریس درنظامیه (82) که بعدازواقعه بغداد تعطیل شده بودازسرگرفته شد.

و ابوالعزچنانکه ابن فوطی می گوید صاحب نظردرتفسیربودودرصفر سال 658ه (1259م) یعنی بعداز دوسال ازواقعه درآن تدریس کرد. همانگونه که تدریس درمدارس دیگر نیز ازسرگرفته شد.

وتدریس همچنان درمستنصریه با نظم خودش بعد ازواقعه بغداد حدود یک قرن ونیم ادامه یافت.

امکان این نتیجه گیری برای ماازمعلومات بسیاری که نزدماست ازرجال مستنصریه وکسانی که در اداره امور مدیریتی و فرهنگی بوده اندوجود دارد:

تدریس درس عربی توسط"ابن فصیح کوفی"(84) درمستنصریه تا مسافرتش درسال 741ه به شام ادامه یافت.

"ابومحمداحمدبن عبدالرحمن "(85) قاری درآن  در سال 757 ه وفات یافت."محمودغزنوی مشرقی"(86) بعدازسال 780ه درآن حدیث تدریس می نمود.ودانشیار"سراج الدین ازجی"(87) درسال 749ه وفات یافت.ودانشیارآن "محب الدین"(88) بغدادی"در سال 768ه به حلب سفرنمودودرسال 787ه درمصرساکن شد.تدریس  آل عاقولی درآن  تا اواخرفرن هشتم هجری یعنی تا سال 795ه تداوم یافت همان زمانی که تیمورلنگ اولین هجوم خودرا به بغداد انجام داد ومدرس آنجا غیاث الدین عاقولی همراه با سلطان احمدبن اویس جلایری به شام گریخت آنگونه که "ابن قاضی شهسبه"(89) می گویدبعدازآن که اموالش گرفته شد وبه خانواده او اهانت شد. سپس به سوی قاهره رفت وهنگامی که سلطان احمدبه بغداد بازگشت همراه با او به بغداد برگشت و پس از کمتر از پنج  ماه زندگی درسال 798ه وفات یافت.

 

 

 

 

                                                   فصل 5

 

 

تدریس در مستنصریه بعد ازهجوم غزها و تیمورلنگ


 

بی تردید قطع اخبار و تعطیلی علم آ موزی درمستنصریه ودیگرمدارس بغداد بعدازقرن هشتم هجری  (14م) به سبب دوبارهجوم تیمورلنگ به بغداد بوده است که بدان اشاره شد.اولین حمله  درسال 795ه(90)(13921م)ودومین حمله  درسال 803ه (1400م) بودکه  تیمور تمام مدارس بغداد را اشغال کرد و علما رارنجوروبه مردم  بغداد بی ادبی نمود وبسیاری ازادیبان وخوشنویسان وقاریان وموسیقی دانان ومهندسان وستاره شناسان ومعماران را با خود به سمرقندبرد.هچنانکه به این سبب بسیاری ازعلما به مصروشام وسایر سرزمین های عربی واسلامی مهاجرت کردند.

و آنچه این موضوع را تایید می کنداینکه ما هیچ خبری ازمستنصریه و سایر مدارس بغداد درطول دوقرن (یعنی اززمان حمله غزها وتیمورازسال 795ه تا 998ه (1589م) )نداریم وآن سالی است که غانم بغدادی به عنوان استاددرمستنصریه آنگونه که نویسنده جلبی درکتاب  فذ لکه آوردهٰ بوده است(91)

ومدرسه مستنصریه ازبزرگترین مدارس شهر بغداد در اواخر قرن دهم هجری (16م) بوده است وما نامی از استادان آن به جز غانم بغدادی که چندلحظه پیش بدان اشاره شدرا نمی بینیم.ونمی توانیم به زندگی یکی ازاستادان این مدرسه به جز غانم بغدادی چه درروزگا راویا بعد ازکشته شدنش درسال 1030ه(92)دست یابیم.

مگر یک استاد.. که ابراهیم نامی بوده که نامش  در موقوفه جامع القلعه در سال 1048م آمده است.

واما کتابخانه مستنصریه که یکی ازمهم ترین مراکز فرهنگی بغداد بوده است ٰهمانگونه که ازنوشته های ابن فوطی درباره آنجا وکتابدارن مشهورش بر می آید.مانند ابن ساعی که یکی از مورخان بزرگ بغداد بود ویاقوت مستعصمی که از بزرگترین خطاطان بغداد تااواخر قرن هفتم هجری بودویااز کسانی که به امرکتابداری اشراف داشته و یا ازحمل ونقل کنندگان کتاب ویا ازکسانی از خلفا وامیران وپادشاهان وسلاطین وبزرگان علماودوستداران  کتاب که  بدانجا رفت وآمد می کرده اند.

بعدازحمله تیموراین کتابخانه از صحنه روزگارحذف شد وهیچ اثری ازاونمانددرحدی که درربع اول قرن هفتم هجری (قرن 15م) تماما ازبین رفت وحتی یک کتاب ازکتابخانه مستنصریه باقی نماند.

ابن عنبه متوفی سال 828ه (1424م) بدان  اشاره کرده است"ومستنصر درکتابخانه اش درمستنصریه آنگونه که گفته شده است هشتادهزارجلد کتاب به امانت گذاشته بودوظاهرا چیزی ازآن تاکنون باقی نمانده است والبته خداوندباقی است."(93)

وافزون برآنچه گذشت می توانیم بگوییم که مدارس بغداد که امرتدریس دربیشتر آن ها تا زمان مغول باقی بوده است بعد ازهجوم غزها وتیمورهیچ مدرسه ای باقی نماندواین شامل مدارس قدیمی که قبل از سلطه مغول بربغدادایجاد شده بودمانند

مدرسه ابی حنیفه ونظامیه وتاجیه دردروازه ابزروتتشیه وبهائیه ومغیثیه ومدرسه زیرک در خیابن عمیدٰوثقیفه درکناره دجله زیر دارالخلافه در دروازه ازج(94).ومدرسه زمردخاتون  مادرناصردرقسمت غربی برای اصحاب شافعی می گردید.

وهمچنین شرابیه ومجاهدیه وفخریه یا دارالذهب(95).ومدرسه بنفشه یا مدرسه شاطئیه دردروازه ازج برای حنبلی هاومدرسه احمدبن بکروس در درب قیارشرقی بغداد برای حنبلی ها را شامل میشد.وهمچنین مدرسه کمالیه برای اصحاب شا فعی  ومدرسه قادرجیلی برای حنبلی ها(96)وموفقیه وترکان خاتون برای حنفی ها وقیصریه نزدیک کاروانسرای  شیخ ضیاءالدین ابی نجیب عبدالقاهرسهروردی ومدرسه ابن جوزی دردروازه دینارو...راشامل می شد.

یا مدارس جدیدی که درزمان مغول ساخته شد مانند عصمتیه ومرجانیه ومسعودیه.

ما به هیچ نام ونشانی  ازاین مدارس حتی ازنظامیه که دراوایل قرن نهم هجری بوده دست نیافتیم.هرچند نام مستنصریه در نصف قرن یازده هجری (17م)همانگونه که گذشت ذکرنشده اما دراینکه درآن تدریس جریان داشته تردیدی نداریم.هرچندکاتب جلبی ذکر نکرده است که مستنصریه از بزرگترین مدارس بغداد بوده است وباورمان این است که مدارس بغداد همگی ازصحنه روزگارپاک شده اند. (97)

وازجمله مواردی که عدم بیان تعطیلی درس در مدارس بغداد درزمان هولاکو را درمقایسه با رخداد های زمان تیمورتایید می نماید این است که ما پس از پِژوهش وجستجوی جدی درنسخه های خطی به زبان عربی دربغداد ودمشق وقاهره وتونس وپاریس ولندن واستانبول ودر بسیاری از انتشارات عربی درمی یابیم که تعداد بسیارزیادی از دانشمندان درمستنصریه که بالغ بر150شخصیت علمی بوده اندوهمگی درعصر مغول زندگی می نموده اند...

 


فصل 6

 

 

 

 

سطح علمی درمستنصریه


 

پس از بررسی وموشکافی وآزاد اندیشی برای ما ثابت شده است که مستنصریه  به عنوان یک دانشگاه بزرگ درسطح علمی بالایی قرار داشت که با سطح علمی دانشگاههای مختلف جهان که امروز شاهد آن می باشیم ٰبرابری می کرد.

ومی توانیم این سطح علمی را ازچهار طریق به دست آوریم که عبارتنداز:

1-      ویِژگی دانشجویانی که دراین دانشگاه پذیرفته میشدند:

ما به تعداد بسیار زیادی ازفقیهان دست یافتیم که مارا تا حدزیادی در شناخت سطح علمی دانشجویان مستنصریه یاری نمود.

وبراین اساس می توانیم بگوییم:

این دانشجویان ازبین فقیهان سطح بالا انتخاب می شدند یا بعدازاینکه آنان شهرتی علمی درتالیف یا تدریس یا نظیر آن پیدا می نمودند(98)واین قواعدواصول شبیه قواعدی است که در دانشگاههای امروزی مرسوم است.

2-    سطح علمی بزرگانٰ استادان ودانشیاران:

این افرادازبین استادان وبزرگان درعراق وشام ومصروسایربلاد اسلامی انتخاب می شدند(99) کسانی که به شهرت بالایی دست یافته یا درطلب علم وپژوهش وتحقیق به شهرهای مختلف مسافرت نموده وکاملاشناخته شده بودند.

وکتاب های ارزشمندی که امروزه نیزازمهم ترین منابع فرهنگ عربی واندیشه اسلامی به شمار می آیدرا تالیف نمودند.به جز مواردی که ازبین رفته ویا دراثناء حوادث واقع شده دربغدادهنگام سقوط خلافت عباسی به صورت عمومی واقع شدازبین رفت.

ویاهنگام حمله  لشکریان تیمور لنگ که دوباردراواخر قرن هشتم هجری واوایل قرن نهم هجری به صورت خاص انجام گرفت ازبین رفت.

وتعداد بسیاری ازدانشمندان ازبغداد به خارج عراق مهاجرت نمودندبه گونه ای که بتوانندبعضی اقدامات علمی را در سطح وسیع تری به خصوص درشام ومصروخراسان انجام دهند.

وهجرت آنان درواقع فراراز بیگانگان  غاصب بعدازسقوط خلافت عباسی دربغداد بودبه گونه ای که"درعراق جنگ ها ومحنت ها وغم ها پدیدآمدٰحادثه عظیم وبدبختی هابه درازاکشید"("100)

برای بیان فضای علمی که مستنصریه بدان برتری می یابدکافی است آنچه در پی می آیدرا یادآورشویم:

1-     همانا "دانشیاران" درآن گاهی به عنوان استادان "مهمان یا مدعو" به سایرمدارس منتقل می شدند.مانندابن عبدالمحمودوشافع جیلی ومحب بن نصرالله بغدادی وعلم الدین شارمساحی ومجدالدین ابن ساعاتی تغلبی وابن زریق کوفی وشمس الدین اصفهانی وسایرافرادی  که شرح حال ایشان در استادیاران مستنصریه آمده است.

درصورتی  که درسایر مدارس  منتقل نمی شدند مگر برای همیشه(101)

چنانکه ملاحظه می شوداینکه بسیاری ازدانشیاران درآنجا کسانی بودندکه به تالیف کتب مشهوربودندودردانش ها وفرهنگ ها سرآمدودرقضاوت صاحب نام بوده وسمت های گوناگونی راعهده دار بودند.

افزون برآن کتابداران کتابخانه مستنصریه نیزازعالمان برجستهٰ وتاریخ نگاران مشهوربودند.

بلکه شما می بینی دربین جابجا کنندگان کتاب  ها وشاغلان خدمات کتابداری -که به منزله فراشان امروزی می باشند-افرادی راکه ازاستادان حدیث استماع نموده ٰدرزمره علما بوده وویااجازه روایت ازآنان داشته اند.وبالاتر ازاین می بینی دربین فراشانی که دراین دانشگاه کار می نموده اندکسی راکه بخوبی  از کتب نسخه برداری نموده است.

3-    وسائل کمک آموزشی درمستنصریه:

در مستنصریه مواردی بود که موجب بالا رفتن سطح علمی دانشجویان می شد که به دوموسسه می توان اشاره کرد:

اول-بیمارستانی که درآن پزشکی تدریس می شد.ومستنصریه فضای مناسب ومهیایی  برای کسب تجربه وآزمایشات پزشکی ومعالجه بیماری ها بود.

دوم:کتابخانه ای آبادوگسترده ودارای انواع تالیفات ومورخین گفته اندخلیفه که مستنصربالله هنگام بازگشایی آن هشتادهزارکتاب به صورت امانت بدان جا برد.سوای آنچه پس از آن بدانجا برده شدواین کتابخانه به دانشجویان کمک می کرد که به یاداشت  برداری ومطالعه وتالیف بپردازندکه این امرمنجر به پیشی گرفتن درعلوم وبالا رفتن سطح علمی دانشجویان و استادان آن می گردید.

4-    نسبت استادان به دانشجویان درمستنصریه:

ما می توانیم چگونگی سطح علمی  دانشگاهی درمدارس بغدادرا به صورت عام ودر مستنصریه به صورت خاص ازنسبت تعداد استادان به تعداد دانشجویان یاکسانی که مشغول علم آموزی بودندودر دریابیم.زیرا در این موردمقایسه می شود پیشرفت دانشگاهها ومراکزعلمی وبرتری آن ها.

وقتی ما بدانیم که دانشجویان مدرسه فقه درمستنصریه 248نفر بوده اندٰوتعداد استادان ودانشیاران در آن 20نفربوده اندنسبت مدرسین به طلاب عبارت است از:20به 248

یعنی هر4/12دانشجو یک استاد.

ودردارالقرآن 30دانشجوبوده وبرای آنان یک شیخ ویک دانشیاربوده است وبراین اساس نسبت استادان به دانشجویان می شود:

2به0 3

یعنی برای هر15دانشجویک استاد.

وبرای حدیث یک استاد ودوقاری بوده یعنی یک استادبرای سه دانشجو.

ودرآن یک پزشک برای 10نفرکه پزشکی می آموخته اند.

ومجموعه دانشجویان آن 300نفربوده اندکه به شکل ذیل توزیع شده اند:

248دانشجویا فقیه درمدرسه فقه مستنصریه

30دانشجودردارالقرآن مستنصریه

10دانشجودردارالحدیث مستنصریه

10دانشجودرمدرسه پزشکی مستنصریه

ومجموعه اعضای هیات علمی یا استادان دراین بخش های علمی بالغ بر30دانشمندمیشوند:

1مدیربه عنوان سرپرست به عنوان رییس دانشگاه

20استاد ودانشیار درمدرسه فقه مستنصریه

2نفرازاستادان ودانشیاران دردارالقرآن مستنصریه

3نفرازاستادان ودانشیاران دردارالحدیث مستنصریه

1نفرپزشک درمدرسه پزشکی مستنصریه

1نفراستاد ریاضیات

29

وبراین اساس برای هرده نفردانشجویک استاد بوده است.

پس هنگامی که دانستیم این موارد را ٰسطح بالای علمی دانشجویان واستادان مستنصریه را در می یابیم واین نسبت نزدیک است در قیاس با دانشگاههای امروز.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل 7

 

 

سطح معیشت یا زندگی دانشجویان ودانشمندان آن


 

برای اینکه سطح معیشتی بزرگان مستمری بگیران وحقوق ودستمزد عالمان وفقیهان وسایرکارکنان  که به زودی اسامی  آنها در باب های مختلف کتا ب خواهد آمدبفهمیم شا یسته است که بگوییم المستنصر بالله  وقف های  زیادی برای مدرسه خود انجام  داد وتلاش کرد کارهایی که هیچ کس قبلا  انجام نداده بوداقدام کرد تا اینک آنها زندگی مرفهی داشته باشند  وبتوانند به امور علمی بپردازندوبرای اینکه  سختی ها وهزینه های زندگی  آنان را به خود مشغول نکند.پس برای مدیران وبزرگان واستادان ودانشیاران و پزشکان وکتابداران وپیشوایان وخطبه خوانان وسخنرانان درمسجدودانشجویان وکارمندان وکارکنان  درمستنصریه

آنچه آنها را ازغذا وونوشیدنی ها وحقوق  که کفایت نمایدمهیا نمود وبرای آنان خوابگاه ومسکن ترتیب داد.

این غذاهابه صورت روزانه درآشپزخانه پخته می شد وبین دانشجویانی که ثبت نام  نموده بودند توزیع می شد.وتعداد این دانشجویان  248نفر در مدرسه فقه و30نفر درمدرسه قرآن و10نفر درمدرسه حدیث و 10نفر در پزشکی  مشغول به تحصیل بودندوآن غیرازنان وشیرینی ومیوه وصابون بودوافزون برآن برای آنان حصیروزیراندازوچراغ وروغن  وفرش ومدادوکاغذوقلم برای نسخه برداری وهمچنین  آب سرد درتابستان وحمام داغ در زمستان برای آنان تهیه می شد

افزون براینها خدمات رسانی مطلوب ازطرف خدمتکاران نسبت به دانشجویان انجام می شد

 اما کارکنان اداری واستادان  پس روزانه بین آنان مقدار زیادی نان وگوشت و  سبزی و چوب(102)و به اندازه نیاز خودشان خانواده شان ومهمانانشان توزیع می شد.

 این به جزلباسهای  مختلف ودستمزدمستمری بودکه به آنان پرداخت می شد.

افزون برهمه اینها صاحبان این وقف  در پایان هر ماه حقوق نقدی که   با دینارطلا دریافت می کردند که  براساس مرتبه ودرجه شان وسمتها ومرتبه علمی والقاب علمی متفاوت بودضمن آنکه که این شهریه ها در ماه رمضان هر سال دو برابر می شد.

وهرکدام از برخورداران از این وقف وکسی که مریض می شد ازاین افرادبه صورت رایگان درمان می شد ووبه آنان داروها ونوشیدنی ها والکل ومواد روان کننده والکل وشکروجوجه وسایر مواردنیزبه این افراد داده میشد.

و برای اینکه سطح معیشتی را که ارباب مستنصریه از آن برخوردار بودند را بهترفهم کنیم باید به به قیمت دینار درآن عصراشاره کنیم  واینکه چگونه با آن معامله میشد وخرید وفروش می شد.

بسیاری از مورخان  دراین زمان گفته اند که هریک دینارمساوی 12درهم بوده است.

وصفی الدین عبدالمومن(103) ابن فاخر ارموی بغدادی یکی از شاگردان مستنصریه گفت:من ماهانه حقوقی را ازدیوان می گرفتم که سالانه پنج هزار دینارمی شدکه برخی ازآن درهم بود که شصت هزار درهم می گردید(104)

ودر عسجدالمسبوک و  حوادث جامعه آمده است  که درهم ها درسال 632ه دربغداددرزمان خلافت مستنصر ضرب گردیده  است.ودرشهرهای مختلف  پخش شدومردم با آن معامله می کردندوآنها قبل ازاین معامله می کردندبا قراضه طلا:قیراط وحبه  همانگونه که گذشت(105).جمعی از سرپرستان و دولتمردان سپس جمعی از تاجران و صرافان به دارالوزاره آمدند و درهم هایی نقره ای که نشان شریف مستنصر بر آن نقش بود را به نزد وزیرابی  الازهر نصیرادین ناقد انداختند. سپس برخاست و جماعت و دانستند که خلیفه درحق رعیت لطف کرده است وآنان راازمعامله باحرام برحذرداشته ووموجب دوری آنان ازگناهان شده وآنان را ازمعامله وصرف ربا با معامله به وسیله  درهم هادرعوض دریافت قراضه  بی نیاز نموده است .وقیمت هر ده درهم را یک دینار قرار داده است وصرافی ها را برای اینکه مردم با آن معامله نمایند به آنان عطا نمود.(107)

و قراضه: تکه هایی کوچک از دیناربوده است واین دینار قدیمی "المثلوم " نامیده می شد زیرا از قطعه ای کوچک اوجدا می شد و همچنان این کلمه درنزد مردم بغداد برای دلالت برقیمت بالای این مثلوم به کارمیرود(108)

و مردم تا سال 645ه با این درهم ها معامله می کردند.پس درآن زمان شایع شد که دیوان قصد باطل کردن معامله با درهم ها را دارد و بایستی همه با قراضه همراه با تصویر و منقش معامله کنند و علت آن هم این بودکه درهم ها در نزد مردم بسیار شده بود وطلاکم شده بودومردم از گرفتن آن دوری می جستند. تا اینکه هر دوازده درهم با یک دینار معامله وخرید وفروش می شد.مردم ازخساراتی که دراین معاملات دیدند ناراحت شدند. پس دستور داده شد درهم های جدیدی  ضرب شودکه مردم با آن معامله کنند و هر ده درهم مساوی یک دینارشد.

پس این مواردنیز موجب ناراحتی دوباره  مردم شد چون هر ده درهم ونصف معادل یک دینا ر می شدٰپس دوباره مثل قدیم شروع به معامله کردندبه گونه ای که هر دوازده درهم یک دینارمی شد ودرهم های جدیدنیزهر یازده ونیم درهم یک دینار معامله می شد(109)

پس پول وقیمت ها بالا وپایین می شد وثبات نداشت.تا اینکه در سال 682ه پول های  مسی باطل شدوبه جای آنها پول های نقره ای ضرب شد.

و هر دوازده فلوس یک درهم بود.سپس آن نیزدر سال 683ه باطل شدودرهم هایی ضرب شد که هردرهم سه فلوس ارزش داشت و مردم بدان معامله می کردند(110).

و در سال 684ه این درهم ها هم باطل شد.وامور دنیا یی مردم تعطیل شد وزندگی وآسایش معنی نداشت ودرهم هایی به جز آن ضرب شدوقیمت آن هشت مثقال به یک دینار بودوقیمت درهم های اولیه متفاوت شد برخی هر ده مثقال یک دینار بود و بعضی از آن12مثقال یک دینار و از مردم چیزهای زیادی هدررفت.سپس دربقیه سال درهم های دیگری ضرب شدومردم در معامله با ان براساس  عدد معامله می کردند.قیمت ها به صورت جدی بالا رفتوهر سه رطل نان به یک درهم فروخته شدومردم مستضعف  وفقیرفرزندان خودرا می فروختندوبه مردم ازگرانی و کسر درهم وبی ارزش شدن آن سختی بسیاری وارد شد(111)

و در سال 698ه  سلطان غزان دستوردادکه طلا راصاف کنندونقره رانیز از غش پیراسته نمایندودراین خصوص دقت به خرج دهند و درهم ها را به وزن یکسان ضرب کنند تا مردم بر اساس عدد با آن معامله کنند. و وزن هر درهم نصف مثقال بود و هرکدام از درهم ها وزن واحدی داشتند سه مثقال ویک مثقال. و هریک مثقال  طلا 24درهم بود. و از طلا چیزهایی در وزن های گوناگون ضرب شد5مثقالٰ 3مثقال .2مثقال ویک مثقال ونیم مثقال وربع مثقال یا یک چهارم ودستورداد ه شددرهمه سرزمین ها براین اساس عمل نمایند  پس عمل شد وهمه مردم از آن سود بردند(112)

 

 

 

 

 

 


فصل 8

 

 

 

منابع پژوهشی درباره مستنصریه ودانشمندان آن


 

وبعداز بحث مفصلی  درباره مستنصریه ومقایسه  آن با مدارس اسلامی دیگردربغداد وشام ومصرواشاره به علماء  وسطح علمی ومعیشتی درآن ،بیان برخی ملاحظات مهم رادرنقد منابع عربی که درآنها از مستنصریه ن وعلمای آن نام برده شده را مفید می دانم  .تا اینکه که به سختی های زیادی که با آنان مواجه بودم وتلاشی که به کاربردم تا اطلاعاتی درباره دانشگاه وومدیران امور آن واستادان وبزرگان ودانشیاران ودانشجویان وکتابداران و....شناختی به دست آورم نیز اشاره نمایم.

واینک برخی از این ملاحظات:

1-     پژوهش وکاوش درنسخه های خطی  عربی در کشورهای غربی وسرزمین های عربی واسلامی نیازمند صرف وقت زیادی تلاش بسیاری  بود  برای اینکه به کلی فاقد فهرست بودند.

مانندتلخیص مجمع الاداب فی معجم الاسماء والالقاب ابن فوطی والوافی بالوفیات صفدی .ومرات الزمان ازسبط جوزی وتاریخ بغداد ابن نجار.وعیون الاخبارونزهه الابصارازابن ابی سرور صدیقی وطبقات ابن شهبه .والاعلام بتاریخ الاسلام قاضی شهبه و همچنین الغرف العلیه فی تراجم متاخری الحنفیه ازمحمدبن طوبون صالحی حنفی ...الخ..

ومانند آن را درباره کتاب های عربی چاپ شده در کشورهای عربی واسلامی می توان گفت مانند حوادث الجامعه والتجارب النافعه فی المئه السابعه.والدررالکامنه فی اعیان المنه الثامنه از ابن حجر.والضوءاللامع فی اخباراهل القرن التاسع از سخاوی وشذرات الذهب فی اخبارمن ذهب از ابن عبدالحی حنبلی.

وکتابهای طبقات مثل ذیل طبقات الحنابله ابن رجب وطبقات الشافعیه الکبری سبکی .والجواهرالمضیه فی طبقات الحنفیه از ابی الوفاءالقرشی.والفوائدالبهیه فی تراجم الحنفیه از لکنوی وطبقات الحنفیه از طاش کبری زاده...الخ.

2-     بعضی ازمعلومات مهم درباره مستنصریه درکتاب هایی آمده است که به ذهن خطور نمی کند .مانند آنچه درکتاب "العلام باعلام بیت الله الحرام" ازقطب ابلدین حنفی .ودر"تاریخ ابن فرات"و"النجوم الزاهره فی ملوک مصروقاهره" ودر"عمده الطالب فی آنساب آ ل ابی طالب " ازابن عنبه...الخ آمده است.

3-  دربسیاری ازمصادرمهم تاریخی زندگینامه بسیاری  از شخصیت های علمی مستصریه آمده است بدون آنکه اشاره شود به اینکه آنان از شخصیت های علمی مستنصریه بوده ان.واگربه این مطالب ازبرخی مراجع خطی یا کتاب های چاپ قدیم ویا چاپ جدید دست پیدا نمی کردیم بسیاری از موادپژوهشی خودرا از دست می دادیم وامثا ل آن ها را از بزرگان مستنصریه وشخصیتهای آن به حساب نمی آوردیم.

به عنوان مثال یا قوت مستعصمی ،مورخان اورا ازبزرگان علم خطاطی می دانستند بدون آنکه اشتغال اورا درکتابخانه مستنصریه بیان کنند و اگر به این موضوع در "تلخیص معجم الاداب ابن فوطی " دست نمی یافتیم اورا از رجال مستنصریه نمی دانستیم. و وقتی شرح زندگی ابن فوطی را در کتاب "شذرات الذهب" می خوانیم به عنوان مثال ذکر سرپرستی او را در کتابخانه مستنصریه علیرغم مشهوربودن  وآشکاربودن در آن  نمی بینیم .

و سبکی در"طبقات الشافعیه الکبری"ازاین که ابن نجارازدانشمندان مستنصریه بوده یاد نمی کند.چنانکه ما درکتاب"الوافی بالوفیات للصفدی" نمی یابیم که به اینکه جمال الدین ابن عاقولی از دانشمندان مستنصریه بوده اشاره ای کرده باشد.درحالی که این دودانشمندازشخصیت های علمی برجسته مستنصریه بودند.

وگاهی به دانشمندانی برمی خوریم که در مستنصریه استاد بوده یا به آنجا رجوع کرده یا قرائت کرده انداما درکتاب های دیگر وشرح زندگی آنها هیچ چیزی از تدریس یا بازگشت آنان به مستنصریه بیان  وحتی اشاره ونیم نگاهی هم بدان نشده است.

و ابن عبدالحق واونویسنده کتاب "مراصدالاطلاع" ذکرشده در"منتخب المختار" است او به نحقیق ازاستادان مستنصریه بوده است واین مطلب نه در شرح حال اودر"الدررالکامنه" ونه"الشذرات"ونه درذیل طبقات حنابله ابن رجب با توجه به اهمیت این مصادر نیامده است. افزون براین ابن رجب می گوید:همانا صفی الدین یاران خودش را ازتلاش برای  تدریس وی در مستنصریه نهی کرده است ومتعرض آن باوجود توانایی بدان نشده است.

و ابن فصیح کوفی  شرح زندگی اورا در کتاب درر خود نوشته واشاره ای به تدریس اودر مستنصریه ننموده است .

چنانکه او شرح زندگی ابن خراط دوالیی را آورده وبه این موضوع اشاره کرده است که او"سرپرست کرسی حدیث بوده است" وبدین مطلب که این کرسی همان کریس مستنصریه بوده است که درکتاب های دیگر بیان شده است.

بنابراین ما با مشکلات زیادی مواجه شدیم که منجرشد به مصادر زیادی مراجعه کنیم  تا اینکه در جمع بین مانند این تفاوت های دوراز ذهن به قدرتوان توفیق حاصل شود.

4- از مواردی که براین سختی ها می افزاید اینکه مستنصریه جدا مشهوربوده است تا جایی که ابن ساعی می گوید: همانا زمانی که مستنصربالله مدرسه معروف خودرا بناکرد...(113)

وابن رجب می گوید"وهنگامی که المستنصرمدرسه معروف خودرا بازسازی کرد"(114)

وصاحب شذرات می گویددربیان  سرپرستی ابن نجارواشتغال وی در آن "وهنگامی که مستنصر مدرسه معروف خودرا ساخت...(115)

و دمیری می گوید: "ومدرسه ای را ساخت که درجهان همانند ندارد"(116)

یا می گویند: مدرسه مستنصرومرادشان مستنصریه است وبه جز آن ایشان غفلت کرده اند ازبیان آن وصرفابرشهرت وشناخت مردم بدان تکیه نموده اند.

و بالاتر  اینکه برخی آن را به عنوان مصدر تاریخی  دانسته اند.ذهبی روایت کرده است که تقی  سبکی گفت:اینکه خوارزمی برای اوگفت:"به هنگام ساخت مستنصریه من هفت سال یا هشت ساله بودم .ودرخوارزم به دنیا آمدم."(117)

5- بسیاری از اسامی افراد ویا لقب ها یا کنیه های آنان  همه یا بخشی دچارتحریف وتصحیف شده است.وما برای دست یابی به شکل صحیح آن چاره ای جز مراجعه  به گمان های گوناگون نداشتیم  برای اینکه شکل صحیح این مدرسه ودانشمندان ویا کتاب های انان  را درحد توان بیان کنیم.واینک نمونه هایی از تصحیف را که ما بدان دست یافتیم در مراجعی که ازمستنصریه ودانشمندان آن نوشته اند و تلاش کردیم برخی را تصحیح وبرخی دیگر را به اصل اولیه آن برگردانیم :

الف- ابن (الطبال): یکی ازاستادان حدیث درمستنصریه  به صورت "البطال" یک بار و"الفال" گاهی و"الطحال"(118) درجایی دیگر.

ب- عبدالرحمن بن عبدالطیف (البزازالمکبر):استاد حدیث در مستنصریه  به صورت "البزازالمکثر"(119) یا المکسر واردشده است.

ج- وابن الفویره استاد دارالحدیث در مستنصریه به صورت "القویره" و"العویده"  یک مرتبه  والفویره و"القویزه" باردیگر(120)

د- ومسجد"قمریه" وآن یکی ازمساجدی است که در دوران خلافت مستنصر درسال 626ه کامل شددر قسمت غربی بغداد برکناره دجله مقابل کاروانسرای بسطامی وهمچنان تا امروز وجوددارد به نام "حمویه"

ه- وابن ایازاستادنحودر مستنصریه تصحیف شده به"سراباذ"(121) یا "ابن ابان".

و- وابن ابی الدینه استاد دارالحدیث در مستنصریه به صورت ذیل آؤرده می شود"ابن ابی الدنیه" یا "الدثنه" یا "الدنیا"(122) یا ابن ابی الدمنه(123).

ز- والزریرانی:استادحنبلی هادر مستنصریه بوده است .اسم او درشذرات واردشده"الذریرانی" ودرالدرر"الزریراتی"(124). درحالی که منسوب است به ه زریران یکی از روستاهای عراق که پایین ترازمدائن درقسمت غربی دجله واقع است.

ح- والفاروتی استادشافعی هادر مستنصریه نام او واردشده"الفاروقی" (125).یا الفاروتی.

ط- والشونیزیه وآن یکی ازگورستانهای سمت غربی بغداد می باشدکه جنیدبغدادی وبسیاری ازدانشمندان بغداد درآن دفن شده اندکه تحریف شده است به"السویرمه"(126)

ی- والبزرتی،والبرزی، والبرزالی همه اینهانام یکی از دانشمندان مستنصریه  است "شمس الدین محمدالبرزبی" منسوب  به برزبین(127) اشاره دارد.

ک- پس دقت کن در عبارت زیر درمنتخب المختار از ابن ابی فصیح کوفی حنفی استاد عربی در مستنصریه(128):"وله مصنفات فی المذهب ونظم النافع فی العقد" که چگونه از عبارت صحیح آن یعنی "وله نظم النافع فی الفقه " تحریف شده است.

ل- ومشرعه الروایا به مشرعه الزوایا تصحیف شده است.

م- والبزودی به البردوی

ن- وابن الابری به ابن الاثری .......الخ.

و هماننداین تصحیف ها بسیارزیاداست که دربسیاری از مولفان گذشته ومعاصر که درپانوشته ها ی این فصل یاد می کنیم واقع شده است.

6- بسیاری از منابع مهم این پژوهش گم شده یا از بین رفته است.مانند تالیفات ابن ساعی وابن فوطی وآن دو از مشهورترین کتابداران کتابخانه مستنصریه واز بزرگان تاریخ نویسی عراق درقرن هفتم وهشتم هجری (سیزده وچهارده میلادی) بوده اند.

و به عنوان نمونه اگر ما بربقیه مجلدات مجمع الاداب ابن فوطی که نقل های بسیاری آن را 50جلدیا 80جلد بیان کرده اندهمانا بسیاری از دانشمندان  مستنصریه وفقهای آن را می یافتیم که دیگران نامی از آنان نبرده اند.واگرکتاب ابن ساعی "شرط المستنصریه" وهمان "مفاتیح الجنان ومصابیح الجنان" است به دست ما می رسیدما به چیزهای بسیاری از نظامات وشرایطی که المستنصر قرارداده است شناخت حاصل می کردیم.

وکافی است بیان اینکه ما در زمان زیارت وبازدید از دمشق در راه سفر به پاریس درسال 1936م بیشتر ازپنچاه زندگی نامه  مختصر در جلد چهارم از تلخیص مجمع الاداب که درکتابخانه ظاهریه دمشق وجودداشت دست پیدا کردیم.همه زندگی نامه ها درجدولی خاص وبسیاری ازاین زندگی نامه ها درسایرکتابها ومنابعی که در اختیارما بودنامی نبرده شده است.

همانگونه که ما توانستیم بعداز چاپ اول این کتاب سه نفر ازشخصیت های علمی مستنصریه را پیدا کنیم وآن  در المشتبه الذهبی وذیل مرات الزمان یونینی وعسجدالمسبوک خزرجی آمده بودوپانزده نفر ازدانشمندان  مستنصریه رادر اجازه ابن صیقل جزری یافتیم.

این بماند وماتوانستیم استخراج کنیم ازآن چه نوشته اند "ابن فوطی" و"ابن ساعی"و"ابن حجر"و"الصفدی" و"ابن عمادحنبلی"و"سخاوی"

و"ابن رافع" و"ابن شهبه" و"السبکی" و"ابن رجب" وامثا ل اینها معلومات بسیار زیادواموری دقیق از مستنصروبزرگان  آن ومدیران درامورآن واستادان ودانشیاران ودانشجویان وموقوفات وکتابخانه ها ودانشگاهها وکسانی که از آنجا بازدید نموده ویا درآن اقامت گزیده اندوکسانی که برای آنان مجلس عزاداری برپاشده یاعلمایی که  درآنجا به لباس فتوت ملبس شده اندوکسانی که مجالس جشن حاضر شده اند و مجالس دادخواهی که درآن برگزارشده و نشست های علمی که عالمان بزرگ بغداد درآن برپا نموده­اند.

بی تردید علمای مستنصریه و بزرگان آن کسانی که ما بدانان دست یافتیم این ها همه آنانی نیستند که درآنجا خدمت کرده اند.زیرابسیاری ازکتاب های تاریخی به دلایل گوناگون گم شده است.یا اصلا به دست ما نرسیده است.یا به جاهای دور برده شده است مانند جلد پنجم تلخیص مجمع الاداب ابن فوطی ازبغداد به پنجاب درهند برده شده است ودرحال حاضرازکتاب های دانشگاه لاهورپاکستان می باشد که درمجله "اورینتل کولج میکزین"oriental Colleg magazine(مجله دانشکده شرق شناسی) منتشرشد.

وبا وجود اطلاعات بسیاری که ابن فوطی از مستنصریه درتلخیص مجمع الاداب  آورده است با این وجود می گوید"سزاوار نیست که دراین مختصر درشرایط آن بسیار گفته شود"(129)ودرحوادث الجامعه که از پربارترین منابع مستنصریه تعبیر میشود-دربیان شرایط آن :گفتار اوست"به جزآن واگربخواهیم بیان کنیم تعداد آن را طولانی می شود"(130)

ود"تجارب السلف" ازنخجوانی آمده است:"اگربه شرح جزئیات مقررات این مدرسه بپردازم همانا طولانی می شود".

وبی تردید اینکه منابع گمشده دربردارنده زندگی بسیاری علاوه بر بسیاری ازعلمایی که به تفصیل درحدامکان ازآنان دربخش های بعدی همین کتاب یادخواهیم کردبوده است.

7- و این نگاه تحلیلی مختصر را با آخرین ملاحظه  به پایان می بریم وآن اینکه برای پژوهشگربعد از دقت بسیار روشن می شود که تعداد بسیاری از این دانشمندان ازنظرنژادی ومحیط زندگی یا فرهنگی عرب بوده اند.همانگونه که به زودی برای خواننده روشن می شود که نقش  اساسی تعلیم  در مستنصریه دردست عرب ها بوده است.ودراین مورد فرقی نمی کند که دانشمندانی را ازریشه هاواصل عرب بدانیم یا کسانی که ما آن ها رابه خاطرمحیط تربیتی ودینی یا ریشه ای یا زبانی یافرهنگی ویا  سرپرستی عرب ها ویا دوستی آنان عرب بدانیم.


پی نوشت های بخش اول

1- عیون اخبارالاعیان ص 159تلخیص مجمع الاداب ج 4 ص 130و253خلاصه الذهب المسبوک ص212منتخب المختار34و228الدررالکامنه1:250.وبغیه الورقه ص 201و213.

2- عیون الاخبارونزهه الابصارج 1ص 239.الوافی بالوفیات ج24ص 12.الحوادث الجامعه ص53-58.ابن الفوطی ج5 ص528 درزندگینامه المستنصرالمرقمه 1098.خلاصه الذهب ص212.رحله ابن بطوطه ج1 ص141.لسترنج ،بغدادفی خلافه العباسیه ص266.والاعلام باعلام بیت الله الحرام ص81.والمسجدالمسبوک ص148.

3-     ریاست میراث مردمی وعمومی این سنگ نبشته رابه موزه "کاخ عباسی"به قلعه وزارت دفاع منتقل کرد.ودررسال 1961م  به مکان اول درباب اصلی مستنصریه که بازمی شودبرخیابان الهرج بازگردانده شد.

4-     المنتظم ج9 ص66.

5- همچنین پزشکی درمساجد تدریس میشد.عبداالطیف بغدادی نقل کرده است که درس طب هروزدر هنگام ظهردرالازهرداده می شد.مراجعه شودبه ابن اب اصیبعه 2:207همانگونه که پزشکی درمدارس مستقل طب تدریس می شد.

6- دربغدارهنگامی که ابن جبیر درسال 580ه بازدید نموده است سه مدرسه وجود داشته است.وهنگامی که به دست تاتارسقوط نموده 38مدرسه  بوده است.رج به رحله ابن جبیرص 177.والدرالمکنون فی الماثرالماضیه من القرون  یاسین عمری درمقاله ای که مرحوم الاب انستاس کرملی درمجله المشرق ج 11ص 396 سال 1908منتشرنمود.

7- خلاصه الذهب ص212.

8- الحوادث الجامعه 33و181.

9- مانند مدرسه دخواریه سال 565والبودیه سال 664ه والربیعیه سال 686ه.رج به التربیه عندالعرب طوطح ص 145و150و151.

10- الدارس فی التاریخ المدارس ج 1ص11.طبقات القراءالذهبی ص 115.

11- النعیمی ج1ص7-17.

12- الحوادث الجامعه ص4.ٰ

13- تلخیص مجمع الاداب ج4 ص 497-498.

14- التلخیص ج4 89ٰ90 والوافی ج12/1ص 100وصفدی دران نقل نموده است که تقی الدین المقری الاربلی م 668ه درآن اقامت داشته است.واوشیخ قراء درعراق بوده است.رج همچنین به ص 461ازاین کتاب .

14"-رج التلخیص ج4 ص1091.

14""-به خطا رفته است درتعداد خانه های حدیث که وجود داشته  درمشرق اسلامی قبل ازدارالحدیث النوریه که  درمجله المجمع العلمی العراقی شماره 17درسال 1976.

15- التاریخ الباهر ص 172. المقریزی ج4 ص211. النعیمی ج1ص99. السلوک ج1M.H.D  sauvaget ص258-9 شماره 20

16- مفرج الکروب ج1ص284.

17- المقریزی 4:211

18- النعیمی1:    123-128

19- الحوادث الجامعه ص4.

20- تلخیص ج4 ص193.

21- الاثارالاسلامیه والتاریخیه فی حلب لاسعدطلس ص216-217.

22- الیونینی ج3 ص235 ومقریزی 4:201

23- الیونینی ج3 ص246-247.

24- برگه 149درحوادث سال 31ه.

25- برگه 159 ازنسخه خطی پاریس

26- درکتاب الدارس نعیمی م 927ه مدارس امده است

27- الیونینی 3:320.

28- محمدبن عفیف الدین درسال 566ه ان رابنا نمد

29- درجزء چهارم ازمقریزی نام تعدادزیادی ازمدارس شافعیه درمصر امده است

30- نسبت اوبه ابن عقیل ابی العباس الخضربن نصربن عقیل اربلی م سال 567ه می رسد

31- التربیه عندالعرب 144ٰ145

32- طوطح150والمقریزی 4:25

33- مقریزی در4:192گفته است..

34-  الیونینی ج3 ص236ٰ247ٰ294.

35- المقریزی 4:225.36

36- العزیه.تلخیص مجمع الاداب 4:153ٰ388.

37- الاعلاق الحظیره ج1ق:1ص:103

38- المقریزی ج4ص230.

39- المقریزی ج4ص222ٰ197

40- المقریزی4.:222

41- المقریزی4.:251.

42- المقریزی.4: 197

43- الاعلاق الحظیره ج1 ص 109.

44- ابن فوطی 5.:115ترجمه 213.

45- رج به الاعلاق الخطیره ج 1ق1.ص121

46- الدارس1.:430.

47- الرحله 266-273

48- النعیمی ص605 والبدایه والنهایه ابن  کثیرج14.

49- حسن المحاضره 2.:138.

50- الحوادث الجامعه 53-59 والصدیقی ج1ورقه 239.

51- المقریزی ج4ص209.

52-"باب بشیر"

53- ودرالحوادث الجامعه ص 275 آمده است

54- المقریزی  ج4 ص 217.

55- تلخیص مجمع الاداب ج 5 ص 138 ترجمه 266

56- المقریزی  ج 4:.218-219

57- المقریزی 4:.218.

58 المقریزی4:.219.

59- المقریزی ج4:.218-219و259-263.

60- المقریزی4:.222.

61- اعلام النبلاء ازطباخ 2:.413ونهرالذهب2:.192وطلس228.

62- المقریزی4:.117.

63- شذرات الذهب ج6ص299.

64- الغیاثی ورقه 185.

65- المقریزی ج4:.253.

66- شفاء الغرام ج1ص 328-329.

66"تاریخ القطبی 186-188/200/ٰ242.

66""ابن ایاس :.285والمساجدالاثریه 58.

66"""القطبی ص183و293-296

67- الصدیقی ورقه 237

68- الحوادث الجامعه 53-59

74- الحوادث الجامعه ص 408.

75- الحوادث الجامعه 333.

76-تلخیص مجمع الاداب ج 4.ص801-802

81--تلخیص مجمع الاداب ج 4.ص 88

82--تلخیص مجمع الاداب ج 4ص 71

83-ابوالعزبصری استادمذهب شافعی درمدرسه عصمتیه بود

84- الدررالکامنه1:.204

85- الدررالکامنه1:.165

86- الضوء الامع 2:238

87 - الدررالکامنه3:.180

88- ودرگذشت وی به سال 844ه در قاهره بود

89- طبقات ابن شهبه ورقه 137.

90 - الدررالکامنه1:.142.

91-2:.5.

92- در الضوء الامع  نیست

93- عمده الطالب ص182.

94- الثقتیه:

95- رج به ابن جوزی 10:.240.

96-رج به ابن جوزی 10:.219.

"رج به تلخیص معجم الالقاب ج5ترجمه آن ازحرف کاف.

97-در عیون اخبار الاعیان رقم 6677ازنسخه خطی پاریس آمده است

98- الحوادث الجامعه ص 55

99-رج به ترجمه ابن انصاری حلبی

100-رج به ص6 دیوان صفی الدین حلی

101-ابن فوطی ج 4ورقه 151.

102- الحوادث الجامعه ص81-82

103- رجوع شود به همان درشرح حال فقهای شافعی.

104-رج به فوات الوفیات ابن شاکرالکتیب ج2ص 39-40

105-تقدم:امر.

106-العسجدالمسبوک ورقه 150

107-رج به ابن خلکان درشرح حال مبارک ابن مستوفی

108- الحوادث الجامعه223-224.

109- الحوادث الجامعه 430-431.

110- الحوادث الجامعه 446-447

111- الحوادث الجامعه ص 498.

112- ابن رجب ج2ص 233.

113- ذیل طبقات حنابله ج2:213.

114- الشذرات ج5ص219.

115- حیات الحیوان دمیری دربحث خلافت مستنصر

116- اغرف العلیه ورقه 88ازنسخه خطی لندن.

117- الدررالکامنه ج1 ص106و370

118-کذا نقله العزاوی ج1:ص 381.

119-الشذرات در حوادث سال 697ه ج5 ص 438.

120- الحوادث الجامعه 426

121-مجمع الاداب ج 5ص 196

122-الدررالکامنه 1:.136.

123- العزاوی 1:.507

124- العزاوی 1:.316

125--تلخیص مجمع الاداب ج 4ص 182

126- رج به ابن رجب ج2ص441.

127-ابن رافع ص 35.

128--تلخیص مجمع الاداب ج 5ص 528ترجمه 1098.

129- الحوادث الجامعه ص 58.

 


 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۹
محمدرضا سوقندی

فصل دهم :

آشنایی اجمالی با اندیشه های تربیتی دیگران

اندیشه های کیکاوس بن اسکندر مقلب به عنصرالمعالی

.اندیشه های تربیتی(سعدی )

اندیشه های تربیتی (اوحدی مراغه ای)

اندیشه های تربیتی ( جامی )

اندیشه های تربیتی (ملا محمد باقر مجلسی)

اندیشه های تربیتی (ملا احمد نراقی )

اندیشه های تربیتی (اقبال لاهوری )

اندیشه های تربیتی شهید مطهری

 

1)اندیشه های تربیتی( کیکاوس بن اسکندر)

کیکاوس بن اسکندر مقلب به عنصرالمعالی در سال 412 متولد شد و در 63 سالگی تجربیات خود رابرای فرزندش گیلانشاه با عنوان قابوسنامه نگاشت . این کتاب 44 باب دارد و بیشتر نظریه های تربیتی دربابهای

 1-  باب 6  در افزونی هنر و فروتنی

2 باب 27 در پرورش فرزند

3 -  باب 31 در جستن دانش

هدف از آموزش و پرورش از نظرکیکاوس بن اسکندر

1 کودک راباید برای زندگی شایسته اصل  وتبار خانوادگی آماده ساخت .

2 کودک خدارابشناسدو بتواند وظایف دینی  خود را انجام دهد.

3 - با توسل به راستگویی ، فروتنی ، نیکی کردن ، حق شناسی اخلاق نیکو کسب نماید.

4 کودک به کسب دانش و هنر بپردازد.

راه های رسیدن به اهداف از نظر کیکاوس بن اسکندر

طبیعت و سرشت و استعداد والدین به  کودک انتقال یابد

2 باید به فرزند نام نیکو قرارداد.

3 برای فرزند باید دایه ای مهربان برگزید .

4 اگرفرزند دختر بود باید دایه اش ضمن آرام  بودن بااصول پرورش آشنا باشد .

روشهای تعلیم و تربیت از نظر کیکاوس بن اسکندر

1 معلم باید با هیبت باشد .

2 معلم باید کودک رادر صورت تنبلی تنبیه کند

3 وقتی معلم طفل را تنبیه می کند پدر نباید. شفقت نشان بدهد.

4 کودک باید به آنچه می آموزد عمل کند.

2)اندیشه های تربیتی(سعدی )

سعدی در سال 610 هحری در شیراز متولد شد

آثار : گلستان  ، بوستان

بوستان:  مثنوی اخلاقی واجتماعی وتربیتی اوست وآن را در سال 655هجری به نظم در آورد وشامل5000 بیت است .

گلستان :  در سال 656هجری نگارش شد و شامل حکایات آموزنده همراه بااشعار نغز است .

نظریه های تربیتی سعدی

1 خیروشر را دروجودآدمی توام می داند و انسان باید با عقل وخرد خود برنیروهای اهریمنی مسلط شود.

2 به وراثت عقیده داشت که هرکس از نیاکان خود استعداد وهوش یا...رابه ارث می برد.

3 همنشینی بادیگران دراخلاق،رفتاربسیارموثراست.

4 به تهذیب اخلاق وتربیت انسان درکودکی اعتقاد داشت.

روشهای تعلیم وتربیت از نظر سعدی

1 برای درک و فهم مطالب باید حواس رابه درستی جمع کرد.

2 معلم نباید همیشه سخت گیری کند.

3 در موقعیتهای یادگیری بیم و امید باید وسیله پرورش باشد.

4 کودک نباید در ناز ونعمت بار آید.

5 پدر بایدنیازهای معقول کودک رابرآورده کند.

6 طفل باید از رفیق بد و ناباب دور بماند.

7 بهترین شیوه راتشویق در تربیت می داند نه تنبیه وتهدید.

8 کسب تحصیلات نظری اگر توام با عمل نباشد مفید نیست .

9 پرسش کردن و کنجکاوبودن وسیله کسب بینش قرارگیرد.

10- باید ذوق ومیل شنونده رارعایت کرد تا مستمع خوبی شود.

3)اندیشه های تربیتی (اوحدی مراغه ای )

اوحدی درسال 672 هجری در مراغه به دنیا آمد.

آثار او : جام جم که مجموعه ای ازاشعاراخلاقی ،عرفانی ،اجتماعی ونظراتی در زمینه تعلیم وتربیت

منظور ازتحصیل کارکردن وداناشدن وکوشش در بهترکردن آنچه هست ومعرفت نفس را اولین علم میدانست .

برنامه تحصیل را دین ،اخلاق، پیشه ، خواندن و نوشتن می دانست .

روشهای تربیتی از نظر اوحدی

1 نباید کودک در ناز ونعمت بار آید.

2 پدر نباید  با فرزند خود از کلمات زشت وناپسند استفاده کند.

3 پدر باید فرزندرااز مصاحبت با بدان دورسازد.

4 پدر یامربی نباید از تنبیه فرزند مضایقه نماید.

5 معلم بایستی دیگران راازمعلومات خودمستفیض نماید.

4)اندیشه های تربیتی ( جامی )

ملاعبدالرحمان جامی درسال 817 هجری متولد شداونظریات تربیتی خودرادرکتابهای بهارستان وهفت اورنگ آورده است .

سعادت را در پنج چیز می داند: صحت بدن ،ایمنی ،وسعت رزق ،رفیق شفیق، فراغت

اوقات شبانه روزرا سه قسمت میدانست : قسمتی صرف تحصیل ، آنچه آموخته شده ، حشرو نشربا دانشمندان

برنامه تحصیل علم به عقیده جامی

1 قرائت قرآن وحفظ آن

2 حسن خط

3 هنر

4 علم لازم وضروری

روشهای تعلیم و تربیت از نظر جامی

مهمترین طریق یاگیری حفظ کردن است ازراه تکرارو تمرین

تنبیه آثارنیکویی داشته اما فرزندبادرست عمل کردن ،مستحق تنبیه نشود

مطالعه کتاب در جوانی وسالمندی

4- تعلیم وتربیت درخردسالی بسیارمعنی دار پایدار است

عمل کردن به آموخته ها و دانسته ها

اهمیت به همنشینی ومجالست

5)اندیشه های تربیتی (ملا محمد باقر مجلسی )

ملامحمدباقرمجلسی در سال 1037 متولد شد .

کتاب حلیه المتقین رایج ترین کتاب وی به فارسی است.

کتاب عین الحیاة نمونه برجسته کتاب اخلاقی ومذهبی است .

غرض از تحصیل علم جستجوی رضای حق تعالی باشد .

روش تعلیم و تربیت : نباید به طفل تکالیف دشواردادو تندی کرد.

6)اندیشه های تربیتی (ملا احمد نراقی )

ملااحمدنراقی درسال 1185 در نراق متولد شد .

نظرات تعلیم وتربیت خودرادرکتاب معراج السعاده بیان کرده است که دارای 4 باب بود.

1 حالات نفس و منفعت فضایل اخلاق ومضرات     رذایل

2 سبب انحراف از طریق پسندیده

3 محافظت اخلاق حمیده

4 انواع اخلاق وشرافت  فضایل

 

انواع طلبه ازنظرملااحمدنراقی به نقل ازامام صادق (ع)

1 کسانی که علم ودانش رابه منظورتمسخرمردم فرا می گیرند .

2 کسانی که علم راباهدف مجهزشدن به خدعه ونیرنگ کسب می کنندوبه دنبال دغل بازی اند.

3 کسانی که علم ودانش رابه منظور کسب بصیرت وبینش دردین وتقویت عقل وتفکر واندیشه ونیل به یقین دنبال می کنند اینان درستکارانند  .

 

7)اندیشه های تربیتی (اقبال لاهوری ) 

محمداقبال درسال 1252 شمسی متولد شد. ازفیلسوفان نامی ومتفکرمشرق بوداوتمام مراحل علمی شرقی و غربی راطی کردودر دانشگاه کمبریج درجه استادی گرفت .

وی در تبیین آرای تربیتی خودازتعالیم اسلامی بهره جست.

زبان شیرین فارسی راوسیله ابراز اندیشه وتبلیغ مرام خویش قرارداد.

اهمیت علم از نظر اقبال لاهوری

1 کسی که بایادخداعلم بیاموزد مانندعبادت خداونداست .

2 کسی که در طلب علم است انگار مدح وثنای خداراکرده .

3 - کسی که درطلب علم مباحثه می کندانگارخداراستایش نموده است.

4 کسی که در نشردانش است انگا رصدقه داده است .

5 کسی که تعلیم و تربیت می کند،انگارباخلوص عقیده خداراپرستش کرده است.

انسان ازنظراقبال لاهوری

انسان از دیدگاه اسلام بررفیع ترین قله های  وجود قراردارد .

انسان دارای ویژگیهایی است که ازصفات خاص خدابه حساب می آیند وشخصیت وفردیت انسان راهیچ یک ازمخلوقات خدا ندارند.

همه وجود کائنات وهمه جریانات کیهان برای به وجودآوردن انسان و انسان کامل که همان پیامبراسلام می باشد، بوده است .

تعلیم و تربیت از نظر اقبال لاهوری

1 بوسیله تعلیم و تربیت است که هرملتی با آن به بیداری ضمیریا خود آگاهی میرسند.

2 ابزار پیشرفت وتکامل خودآگاهی افراد ،که یک ملت را تشکیل می دهند فراهم می کند.

3 عاملی برای پروراندن نسلهای جدید

4 وسیله ای که افرادجامعه رادر تحقق وظایف تجهیزمیکند.

5 ابزاری که انسان با آن فرهنگ و میراث فکری خود رابه نسلهای جدید منتقل می کند.

هدف ازتعلیم وتربیت ازنظر اقبال لاهوری      

1 دانستن وشناختن

2 خرسندی

3 به وجودآوردن مردان وزنانی که شایستگی دارند وظایف خودرادرخورمقام وشان انسان است انجام دهند.

برنامه از نظر اقبال لاهوری

اقبال می گوید باید به شاگردان معلومات معتدل و فشرده آموخت که به یکدیگرمرتبط باشد .

انسان نمی تواندبا مجموعه ای ازاطلاعات غیرمرتبط زندگی کند.

تعلیم وتربیت باید وضعی ایجاد کندکه دانش -آموزدورنمای وسیعی ازعلم ومعرفت رادرنظربگیرد.

اولویت اخلاق از نظر اقبال لاهوری

وحدت فکربدون وحدت اخلاق ناقص وخام است وباید درابتدا پایه اخلاق کودک رااستحکام بخشید.

براساس تعالیم اسلامی اهمیت رفتارپسندیده ازهرچیز مهمتراست و از ماموریتهای پیامبرهمانا تزکیه است یعنی پاک ساختن زندگی انسان از آلودگیها اخلاق آرمانی را اخلاق پیامبرمی داند .  

8)اندیشه های تربیتی شهید مطهری

تربیت ،عبارت است از پرورش دادن یعنی به فعلیت در آوردن استعدادهای درونی

پرورش وتربیت انسان تعادلی میان همه استعدادهای طبیعی اووجودداشته باشد و آنطور نباشدکه استعدادی پرورش یابد و استعداددیگری فراموش شود.

 

ابعاد روح بشر از نظر شهید مطهری

1 استعدادعقلی

2 استعداداخلاقی

3 بعدهنری وذ وقی

4 بعد دینی

5 استعداد وخلاقیت

علم و عقل از نظر شهید مطهری

ازصفات بارز عقل تمیز دادن وجدا کردن وآینده را به حساب آوردن است یعنی به عواقب و نتیجه نهایی کار فکر کردن

علم همان آموزش دادن است .تعلیم یعنی یاد دادن، مغز متعلم انباری است مه معلومات را آن ریخته میشود ومعلم باید نیروی فکری متعلم راپرورش دهد .

عقل و علم باید بایکدیگر توام باشند.

علما از نظر شهید مطهری

1 برخی مانند مورچه هستند که از بیرون دانه می آورند و انبارمی کنندو مثل ضبط صوت عمل می کنند.

2 برخی مانند کرم ابریشم هستند از لعاب خود می تنند و از درون استخراج می کنند و از بیرون چیزی کسب نمی کنند.

3 برخی علمای واقعی هستند مانند زنبورعسل هستند که شیره گلها را از خارج می مکند و از آن عسل درست می کنند.

متعلم از نظر شهید مطهری

باید به متعلم روح علمی داد باید شاگرد روح حقیقت - جویی پیداکند.

تربیت متعلم بایدبرای شکوفا کردن روح اوباشدروح متعلم درکودکی حالت انعطافی دارد وهر چه بزرگترمیشود انعطاف آن کمترمی گردد.

استاد یا معلم باید بکوشد که رشدفکری یعنی قوه تجزیه وتحلیل به دانش آموزبدهد  ونباید تعصب غرور داشته باشد.

روش تربیت از نظر شهید مطهری

درتربیت به تشویق وتنبیه تاکید می کند کودک باید آگاه باشد که علت تشویق وتنبیه اش چیست .

بسیاری از بیماریهای روانی اطفال براثرترساندن یاکتک زدن ها وارعابهای بیجا پیدا می شود.

ترس وتهدید درانسان عامل تربیت نیستندو نمیتوان ازطریق آن استعدادها راپرورش داد.

 

انسان ازنظر شهید مطهری

خداوند در خلقت وآفرینش انسان رامکرم قرارداده است یعنی کرامت وشرافت و بزرگواری رادرسرشت و آفرینش انسان قرارداده است .

انسان اسلام جامع است ،مکتب تربیتی انسان مکتبی است که هدف آن بیرون ازخودانسان نیست یعنی براساس به کمال رساندن انسان است .

انواع استعدادهای انسان ازنظر شهید مطهری

1 استعدادهایی که باجانداران دیگردرآن شریک است .

2 استعدادهایی که به خودانسان اختصاص  دارد

منابع وماخذ:

1- دفترهمکاری حوزه ودانشگاه ، آراء دانشمندان مسلمان درتعلیم وتربیت ومبانی آن، جلد اول (1377) ص 178تهران انتشارات سمت، چاپ اول

2- علاقه بند، علی، جامعه شناسی آموزش وپرورش ( 1384)،ص95، تهران،نشرروان،چاپ سی وهفتم  3- پژوهشکده حوزه ودانشگاه،فلسفه تعلیم وتربیت،جلداول(1380)،ص 270،تهران،انتشارات سحت،چاپ چهارم

3 حجتی ،سید محمدباقر(1369) "روانشناسی ازدیدگاه غزالی ودانشمندان اسلامی" تهران:دفترنشرفرهنگ اسلامی چاپ هفتم .

4- دفترهمکاری حوزه و دانشگاه،آراء دانشمندان مسلمان درتعلیم وتربیت ومبانی آن جلدسوم (1381)،ص16،تهران انتشارات سمت،چاپ اول

5- پژوهشکده حوزه ودانشگاه ،فلسفه وتعلیم وتربیت،جلداول ،ص300

6- شکوهی،غلامحسین،مبانی و اصول آموزش وپرورش،(1384)،ص29،مشهد،انتشارات آستان قدس رضوی ،چاپ بیست ویکم

6-مکتب ها وگرایش های تربیتی درتمدن اسلامی

دکترسیداسماعیل علی ودکترمحمدجوادرضا

ترجمه نقدواضافات:بهروزرفیعی، تهران چاپ سوم 1390 پژوهشگاه حوزه ودانشگاه وسمت

7-ﺍﺑﻦ ( ﺳﻴﻨﺎ، 1326 ،)ﻕ «ﺭﺳﺎﻟﺔ ﻓﻲ ﺍﻟﻌﻬﺪ ،» ﺍﻟﻤﻄﺒﻮﻉ ﻓﻲ ﺗﺴﻊ ﺭﺳﺎﺋﻞ ﻓﻲ ﺍﻟﺤﻜﻤﺔ ﻭﺍﻟﻄﺒﻴﻌﻴـﺎﺕ ،

ﻗﺎﻫﺮﻩ:ﺩﺍﺭﺍﻟﻌﺮﺏ.

8- ﺍﺑﻦ ( ﺳﻴﻨﺎ، 1985 ،) ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﺴﻴﺎﺳﺔ، ﺍﻟﻤﻄﺒﻮﻉ ﻓﻲ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﻓﻠﺴﻔﻴﺔ ﻟﻤﺸﺎﻫﻴﺮ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ ﻭ ﺍﻟﻨﺼﺎﺭ ،

ﻗﺎﻫﺮﻩ، ﺩﺍﺭ ﺍﻟﻌﺮﺏ

9-ﻓﺎﺭﺍﺑﻲ (1413 ﻕ )، ﺍﻟﺘﻨﺒﻴﻪ ﻋﻠﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﺴﻌﺎﺩﺓ، ﺍﻟﻤﻄﺒﻮﻉ ﻓﻲ ﺍﻻﻋﻤﺎﻝ ﺍﻟﻔﻠﺴﻔﻴﺔ، ﺗﺤﻘﻴﻖ ﺟﻌﻔـﺮ

ﺁﻝ ﻳﺎﺳﻴﻦ، ﺑﻴﺮﻭﺕ: ﺩﺍﺭ ﺍﻟﻤﻨﺎﻫﻞ. (ﻧﺮﻡ ﺍﻓﺰﺍﺭ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﺳﻼﻣﻲ)

10-ﻛﺮﻳﻤﻲ، ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﻈﻴﻢ (1387 «)، ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺎﻧﻌﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻓﻌﺎﻝ ، » ﭘﻴﻮﻧﺪ، ﺷﻤﺎﺭﺓ .350

11-ﻣﺴﻜﻮﻳﻪ ( 1371 ،) ﺗﻬﺬﻳﺐ ﺍﻻﺧﻼﻕ ﻭ ﺗﻄﻬﻴﺮ ﺍﻻﻋﺮﺍﻕ، ﻗﻢ: ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ

12-نیکزاد ،محمودکلیات فلسفه تعلم وتربیت چاپ اول پاییز 1375 موسسه کیهان

13-نیکزادمحمودبا همکاری سیدتقی شهرام وقاسم شیرازیانتشارات ققنوس تهران چاپ اول 13794 اصول نظریه های تربیتی

14الماسی، علی محمد(1388).تاریخ مختصرتعلیم وتربیت درایران واسلام.تهران:انتشارات رشد.

15-ضمیری،محمدعلی(1380).تاریخ آموزش وپرورش ایران واسلام.شیراز:انتشارات ساسان.

16-نصر،سیدحسین،ترجمه احمدآرام (1359).علم وتمدن دراسلام .تهران:انتشارات خوارزمی.

17-آرای دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن (جلد اول) نویسنده : پژوهشگاه حوزه و دانشگاه چاپ : چهارم ، 1391تعداد صفحه : 316

18-مربیان بزرگ مسلمان - آراء و فلسفه تربیتی عنوان لاتین: The Moslem Great Educators نویسنده: بهروز رفیعی ناشر: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سازمان سمت نوبت و سال انتشار: چاپ اول 1391 قیمت: 5850 تومان

19) الفا خودی، حنا - الجر، خلیل، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: کتاب زمان، 1385.

20) الماسی، علی محمد، تحول تعلیم و تربیت، تهران: رشد، 1378.

21) حجتی، سید محمدباقر، اسلام و تعلیم و تربیت، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1358.‌

22------------------(1366)"آداب تعلیم وتعلم دراسلام"تهران :دفترنشرفرهنگ اسلامی

‌23) شریف محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، جلد دوم، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1380.

24) شریعتی، علی، فلسفه تعلیم و تربیت، تهران: بعثت، 1354.

25-ﻃﻮﺳﻲ، ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻧﺼﻴﺮ ﺍﻟﺪﻳﻦ ( 1360 ،) ﺍﺧﻼﻕ ﻧﺎﺻﺮﻱ، ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻣﺠﺘﺒـﻲ ﻣﻴﻨـﻮﻱ ﻭ ﻋﻠﻴﺮﺿـﺎ

ﺣﻴﺪﺭﻱ، ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺷﺮﻛﺖ ﺳﻬﺎﻣﻲ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﺧﻮﺍﺭﺯﻣﻲ

26-ﻣﻄﻬﺮﻱ، ﻣﺮﺗﻀﻲ (1371)، ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ، ﭼـﺎپ ﺷـﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﻠـﺪ 22 ﻣﺠﻤﻮﻋـﻪ

ﺁﺛﺎﺭ، ﻗﻢ: ﺻﺪﺭﺍ.

27-کتابشناسی توصیفی- تحلیلی تعلیم و تربیت در اسلام نویسنده: بهروز رفیعی ناشر: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه تعداد صفحات: 464 نوبت و سال انتشار: چاپ اول: بهار 1381

28-فصلنامه اندیشة دانشگاه شیراز

29-عطاران ، محمد، آراء مربیان بزرگ مسلمان دربارة تربیت کودک

30-جماعه ،بدرالدین(1388)"آموزشنامه فرهنگ فرادهی وفراگیری دراسلام،گزارش وپژوهش محمدحسین ساکت.تهران :نشرنی.

31-کرمی ،میثم،(1390)فارابی شناسی(گزیده مقالات)تهران:انتشارات حکمت.

32-حسین زاده شانه چی ،حسن،(1388)،تاریخ آموزش دراسلام،قم:انتشارات بین المللی مصطفی(ص)

33-احمدمنیرالدین(1368)"نهادآموزشی اسلام"ترجمه :محمدحسین ساکت،مشهد:انتشارات آستان قدس رضوی.

34-ماجد عرسان کیلانی  "سیر آرای تربیتی در تمدن اسلامی" ، ترجمه و نقد بهروز رفیعی از سوی انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و مرکز مطالعات فرهنگی شهر تهران .

"""

درمطالب فوق ازمنابع بسیاردیگر ومجلات علمی استفاده شد که بعضا در متن به آن اشاره شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۷
محمدرضا سوقندی