فصل پنجم
تاثیرات اقتصادی خوارج درمغرب
مغرب اسلامی ووضعیت اقتصادی
پیش ازاین گذشت که مغرب نام سرزمینی در شمال افریقا در امتداد سواحل دریای مدیترانه غرب مصر بین طرابلس و سواحل اقیانوس اطلس است.
مناطق جغرافیایی این منطقه به سه بخش تقسیم می¬شود که عبارت است از :
1. مغرب ادنی که مسلمانان از ابتدای فتوحات خود، آن را ولایت افریقیه نامیدند.
2. مغرب اوسط.
3. مغرب اقصی که شامل کشور مغرب (مراکش) امروزی است.
مردم مغرب از نژاد بربرها بودند که آنها را به دو گروه اصلی بربرهای برانس و بُتر تقسیم می¬کنند. دین اکثر بومیان مغرب بت¬پرستی بود.
جبهه شمال افریقا یکی از توجهات اصلی خلفای اموی در فتوحات اسلامی بوده است، زیرا از یک طرف این مناطق تحت نفوذ حکومت روم بود و رومیان تهدیدی جدی برای حکومت اسلامی محسوب میشدند و از طرف دیگر از این مناطق غنایم سرشاری نصیب مسلمانان میشد.
فتح مغرب ادامه پیشروی مسلمانان در قاره افریقا و فتح اندلس دروازه ورود آنها به خاک اروپا بود.
فتح مغرب زمینه نشر هرچه بیشتر اسلام را فراهم نمود و نیز زمینهساز فتح اندلس گردید.
از آنجا که دو منطقه مغرب و اندلس مناسبات و ارتباطات مستحکم و قوی داشتند، حوادث آن دو به هم مربوط بوده و معمولاً در تاریخ با هم بررسی می گردد.
حملات اعراب، قیام های پیوسته ی بربرها و خوارج علیه حکامشان، غارتگری های ساکنان کوهستان و صحرانشینان در شهرها و دشت ها، سرمایه های عظیمی که از مغرب و افریقیه به دربار خلفا سرازیر می شد و فتنه ها و شورش هایی که شعله ی آن سراسرِ منطقه را فرا گرفته بود همه از اسباب وضعیت نامطلوب اقتصادی بودند.
در این میان شورش هایی مثل شورش کسیله و کاهنه2 و خوارج صفریه و اباضیه موجب رکود زراعت و صنعت و تجارت در مغرب و افریقیه گردیده بود. درخت ها به آتش کشیده شد و قلعه های مابین طَرابُلُس و طَنْجَه تخریب گردید.3 بر اثر تخریب بلاد و مناطق زراعتی، بسیاری از ساکنانِ آن جا به اندلس مهاجرت کردند؛ زیرا می دیدند در آن جا مکانی برای کسب روزی و زندگی نیست.4
تمام تلاش های والیان در دو قرن اول به فرونشاندن این شورش ها معطوف شد و اموال و ذخایر عظیمی در این راه هزینه گردید.5 بعد از گذشت نیم قرن از این شورش ها وضعیتِ اقتصادی شدیداً لطمه دید.
بدون تردید، مسئولیت والیان در ایجاد این اوضاع کم تر از مسئولیت خوارج و بربرها نبود. در بین خوارج، صفریه بیش تر از اباضیه در ایجاد این اوضاع سهم داشتند؛ زیرا جنگ های آنان همراه با غارتِ اموال و آتش زدن شهرها و مزارع بود. نمونه ی این اعمال را می توان در محاصره ی شهر طنجه (123ق) توسط بَلْجَ بن بِشْر و یارانش6 و در قیروان (138ق) دید.7 در این جنگ ها تعداد زیادی کشته شدند که مورخین اتفاق بر کثرت آنان دارند.8 افزون بر این مصایب، امراض مسری نیز تعداد کثیری را به کام مرگ کشید.
این حوادث موجب وخامت اوضاع اقتصادی و قحط و غلای شدیدی شد؛ تا آن جا که مردم برای زنده ماندن به خوردن حیوانات بارکش، سگ، پوست و علف روی آوردند.9 والی افریقیه در اثر اوضاع نامطلوب اقتصادی مغرب و افریقیه، مجبور شد برای سر و سامان دادن اوضاع دستِ کمک به سوی مصر دراز کند، ولی این کمک ها نتوانست اوضاع اقتصادی افریقیه و مغرب را سر و سامان دهد؛ زیرا تمام کمک ها صَرف تحکیم موقعیت حکّام و موقعیت دفاعی شهرها و برپایی دژها و باروها گردید.10 ظاهراً والیان افریقیه اهتمامی به اصلاح اقتصادی آن نواحی نداشتند، اما بعد از آن که شورش های خوارج و دیگر مدعیانِ قدرت در آن منطقه فروکش کرد، تلاش هایی برای بهبود و اصلاح وضع اقتصادی در دوره ی محمد بن اشعث، والی عباسیان (143 148ق) انجام گرفت، ولی عمر این اصلاحات کوتاه بود.11 با حرکت وی به شرق مجدداً شورش های خوارج شدت گرفت و وضعیت مانند قبل شد.
تأثیرات نامطلوب شورش های خوارج بر اوضاع اقتصادی افریقیه از تلاش های یزید بن حاتم (154 170ق) والی دیگر افریقیه، در مواجهه با گرسنگی و قحطی و مشکلات اقتصادی روشن می شود. او اهتمام زیادی به کشت و زرع زمین ها مصروف داشت و غَلاّت این زمین ها را در اختیار مردم قحطی زده قرار داد12 و گوسفندان و شتران زیادی را ذبح و میان رعیت تقسیم کرد. یزید برای بهبودِ اوضاع اقتصادی، تلاش وسیعی در زمینه ی گسترش حِرَف و صنایع و برپایی بازارها انجام داد.13 این اقدامات و تلاش ها نیز نتوانست اوضاع اقتصادی را بهبود بخشد ؛ زیرا می بینیم بسیاری از والیان قیروان از پرداخت حقوق و عطایای لشکریانشان ناتوان بودند.14این شرایط بحران زده ی اقتصادی تا استقرار دولت های مستقل تداوم داشت.
اوضاع اقتصادی افریقیه و مغرب در عصر دولت های مستقل تا اواسط قرن سوم
با استقرار دولت های مستقل و برقراری آرامش، مغرب و افریقیه شاهد تغییر و بهبود نسبی وضعیت اقتصادی شد. این بهبود اقتصادی در تمام نواحی منطقه در محدوده ی حکومت های اغلبیان (184 296ق)، ادریسیان (172 364ق) و دولت خارجی مذهب رستمیان (160 296 ق) و بنی مدرار (140 352 ق) نمودار گردید.
اوضاع اقتصادی افریقیه از اواسط قرن سوم تا پایان قرن سوم
در اواخر قرن سوم بر اثر عوامل انحطاط، که قبلاً بدان اشاره شد، آرامش نسبی بار دیگر از جامعه ی افریقیه رخت بربست و به دنبالِ آن تغییراتی در اوضاع اقتصادی منطقه به وجود آمد که شباهت زیادی به دوران قبل از تشکیل دولت های مستقل داشت. این اوضاع اقتصادی بستر مناسبی برای قیام فاطمیان فراهم ساخت.
تأثیر
امامتهاى خارجى بر فعالیت های تجاری
آشوب مغرب خرابى دامنهدارى در سرتاسر مغرب به بار آورد. آشوب بزرگ مغرب سرانجام
به ثبات دولت سنّت و جماعت در افریقیه و روىکارآمدن امامت رستمى در تاهرت و مغرب
میانه و جبل نفوسه و تشکیل امامت صفرى در سجلماسه انجامید. در اینجا شورشهاى
ویرانگر به پایان رسید، دولتهایى مستقل و مقتدر در افریقیه روى کار آمدند.
عصر هرج و مرج و ویرانگریهاى گسترده خاتمه یافت و عصر سازندگى در نیمه دوم قرن هجرى/قرن نهم میلادى-آغاز شد، و تنها چیزى که باقى ماند یک رشته اختلافات داخلى و جنگهاى مزمن میان دولتها بود که اینها هم برد و دامنۀ وسیعى نداشتند.
ویرانى و تخریبى که کشور مغرب را در طول عصر آشوب مغرب، یعنى از سال ١٢٢ ه/ ٧۴٠ م تا ١۶٠ ه/ ٧٧٧ م فراگرفت، تخریبى وسیع و عمیق بود؛ چه در خلال این دوره طولانى بسیارى از شهرها ازجمله قیروان و تونس منهدم شدند، روستاها ویران گردید، مزارع سوخت، و درختها قطع شد. با پایانیافتن این عصر دردناک، دولتها روى کار آمدند و کار سازندگى آغاز شد که کارى براستى دشوار و شاقّ بود اما خوشبختانه با موفقیت همراه بود. بیشتر شهرها و مناطق مغرب، از طرابلس تا ساحل اقیانوس اطلس و از دریاى مدیترانه تا بلندیهاى صحرا، بازسازى شد، و این به برکت ثباتى بود که از اندکى پس از نیمه قرن دوم هجرى تا پایان قرن سوم، در سایه دولت رستمیان (تقریبا از سال ١۶٠ ه/ ٧٧٧ م) و ادریسیان (از ١٧٢ ه/ ٧٨٨ م) و اغلبیان ( ١٨۴ ه/ ٨٠٠ م) بر تقریبا سراسر مغرب حکمفرما شده بود؛ زیرا، ملتهاى مسلمان از حکّام خود چیزى نمىخواستند جز اینکه بگذارند در صلح و آرامش زندگى کنند، و در سایه اسلام به سازندگى بپردازند و جز این از آنها چیزى نخواهند، و این خواستهاى بود که در سایه حکومت اغلبیان-علىرغم مظالم فراوانى که از آنها دیدیم- و در سایه دولت ادریسیان- ٣٣۶ مهاجرت به مغرب مذهب صفریه را با خود به این سرزمین آوردند. ابو القاسم چون با اندک یاران مکناسى خود در تافللت مستقر شد از این محل خوشش آمد و بهدنبال قوم و قبیله مکناسى خود فرستاد. هزاران نفر از مکناسیان براى فرار از هرجومرج ناشى از غائله مغرب رهسپار تافللت شدند و شمار جمعیت آنان بر شمار سیاهان و صنهاجه صحراى مقیم تافللت چیره آمد و در سال ١۴٠ ه/ ٧٣٧ - ٧٣٨ م با یزید اسود بیعت کردند.
این مرد نشان داد که پیشواى باکفایتى است. او مردم را به کار و کوشش گرفت و اصول صفریه: دوراندیشى و شورا و برابرى را به اجرا درآورد. مردم گروهگروه به تافللت آمدند و در روستاهاى آن سکنا گزیدند. سجلماسه رونق گرفت: مسجد جامع و دارالامارهاى در آن ساخته شد و بسیارى از اندلسیان به سجلماسه آمدند و در کار سازندگى و آبادانى مشارکت ورزیدند. مردم در امر کشاورزى کوشیدند، جویها و کانالهاى آبیارى حفر کردند، و اراضى را زیر کشت بردند. بدینترتیب سراسر اقلیم تافللت شکوفا شد و به کشت گندم و جو و خرما و انگور و انواع میوه شهرت یافت. بهگفته ادریسى، کشت و کار در این اقلیم بهشیوه مرسوم در کشاورزى مصر صورت مىگرفت.
این شکوفایى اقتصادى و عمرانى باعث دردسرهایى براى عیسى بن یزید اسود گردید؛ چه، جمعیت مکناسیان در اقلیم تافللت فزونى گرفت و پیشواى آنان ابو القاسم سمکو بن واسول چشم به منصب امامت دوخت و سرانجام هم در سال ١۵۵ ه/ ٧٧٢ م به آن دست یافت. او با کمکگرفتن از قوم خود عیسى بن یزید را کنار زد و او را بهطرز فجیعى کشت و بر مسند امامت تکیه زد و آنرا تبدیل به پادشاهى کرد؛ چراکه از آنپس، حکومت در خاندان او موسوم به خاندان مدرار منحصر شد.
جنبه اقتصادی
وتجاری سجلماسه بنى قاسم بن سمکو بن واسول، یعنى همان مدراریان، با بهانحصار
درآوردن حکومت به موضوع امامت خاتمه دادند، و دیگر نه چیزى بهنام شوراى شیوخ باقى
ماند و نه پدیدهاى بهنام شورا و مشورت، و نه اختلاف قانونى و فقهى بر سر این
موضوع، در نتیجه، انشعابات مذهبى منتفى شد. به عبارتدیگر، در حقیقت امامت صفرى
از بین رفت و آنچه باقى ماند پادشاه بود و پادشاه هم نیاز به پول داشت و پول و
درآمد در ناحیه تافللت از طریق کشاورزى و تجارت بهدست مىآمد. اینجاست که سجلماسه
وضعیت خاص و منحصر به خود پیدا مىکند و آن اینکه کشاورزان و تجار آن از مناطق
دیگرى به این سرزمین مىآمدند بدان امید که در سایۀ حکومتى دادگر و برخوردى خوب و
شایسته زندگى کنند. اگر چنین چیزى را در سجلماسه مىیافتند در آنجا مىماندند
وگرنه بار سفر مىبستند و مىرفتند. کشاورزانى که از سرزمین سودان و نواحى حوضه
ملویه مىآمدند چنانچه احساس مىکردند که حکومتگران با آنان به عدالت رفتار نمىکنند
یا استثمارشان مىکنند این کشور را ترک مىکردند و مىرفتند؛ چراکه اینجا کشور
آنان نبود. تجار و بازرگانان هم تکیهگاهشان کاروانهایى بود که براى آنان کالا مىآوردند
و متقابلا از آنان کالا و جنس مىخریدند و به جاهاى دیگر مىبردند. این کاروانیان
نیز اگر احساس مىکردند که حکّام کشور امنیت جانى و مالى آنان را فراهم نمىآورند
یا به اموال آنها چشم طمع دارند یا با تحمیل باج و مالیات در حق ایشان ستم روا مىدارند
کاروانهاى خود را به سمت دیگرى مىبردند. در نتیجه، بازار تجارت بکلى کساد مىشد و
تجّار و بازرگانان محلى به مناطق واقع در مسیرهاى جدید تجارت مهاجرت مىکردند و
حکومتگران از درآمدهاى تجارت پاک محروم مىشدند. در تاریخ تجارت از طریق صحرا
بارها اتفاق افتاده است که کاروانها مسیرهایشان را تغییر دادهاند و بر اثر آن
تافللت تبدیل به ویرانهاى خالى از سکنه شده و، برعکس، راه ارفود و جولیلمه و
قصرالسوق که به فجیج و از آنجا به تلمسان منتهى مىشود آباد شده
ظاهرا عدالتى هم که در روزگار بنى مدرار بر امامت سجلماسه حاکم بود به همین عامل
برمىگردد.
حال که این مطلب را دانستیم، معلوم مىشود که چرا مدراریان با مردم خوشرفتارى مىکردهاند.
این، در واقع، یک ضرورت بوده است نه اینکه ناشى از آزادمنشى یا عدالتخواهى باشد.
بکرى جغرافیدان که پیرامون رفاه و رونق سجلماسه در روزگار مدراریان بهتر از هرکس
دیگرى سخن مىگوید، وقتى سیاست آنان را مىستاید و در توصیف وضعیت مرفّه کشور
مدراریان داد سخن مىدهد از مدراریان بیش از اندازه تعریف و تمجید نمىکند؛ زیرا،
او از این حقیقتى که ما گفتیم بخوبى آگاه است و مىداندکه رفاه و آسایش سجلماسه،
در حقیقت، مرهون بازرگانان و کشاورزان بوده است و بنى مدرار از زحمات و کوششهاى
این مردم بهره مىبردهاند.
اگر به نقشه بخش غربى صحراى بزرگ نگاهى بیفکنیم آنگاه اهمیت فوقالعاده تجارى سجلماسه روشن مىشود؛ زیرا، سجلماسه در مرزهاى شمالى صحرا در محل سرچشمههاى نهر بزرگ مولویه واقع است و وادى زیز از داخل آن مىگذرد؛ بنابراین، منطقهاى پرآب و زراعتخیز است. بعد از سجلماسه کاروانها وارد صحرا مىشوند و مسافتى دو ماهه را تقریبا بدون آب طى مىکنند تا به حاشیه شمالى منطقه مدارى مىرسند. در اینجا اودغشت واقع است. اودغشت ایستگاه تجارى بزرگى است که کاروانهایى که از صحرا مىگذرند وارد آن مىشوند و از آنجا راههاى تجارى منتهى به ولاته و تومبوکتو و گائو را مىپیمایند. این مسیر همان شریان تجارى اصلى است که شمال افریقا را به افریقاى مدارى وصل مىکرد. کاروانها از ولاته به سمت شرق رهسپار تومبوکتو و گائو و آگادس و ناحیه کانم و برنو (در اطراف دریاچه چاد) و سپس واداى و دارفور و فاشر مىشدند.
در بلاد کانم و بزرگترین شهر آن کوکا، این راه کاروان رو به دومین راه تجارى مىرسید که افریقاى مدارى را، از طریق گذرگاه کوار و فزان و مرزق و سخنه و غریان و سرانجام طرابلس، به مغرب وصل مىکرد. راه سومى هم بود که به فاشر منتهى مىشد.
این راه، از طریق واحههاى خارجه مصر و سپس اسنا واقع در کرانه نیل، شمال افریقا را به افریقاى مدارى پیوند مىداد.
این راهها اهمیت تجارى سجلماسه را براى ما روشن مىسازد؛ چه، سجلماسه، در واقع، بزرگترین دروازه سودان غربى بود؛ چون، منطقه سجلماسه، همانطور که گفتیم، بهلحاظ داشتن آب غنىترین مناطق است و ازاینرو بزرگترین بازار تجارت و تجّار بود.
در بازارهاى سجلماسه محصولات افریقاى مدارى چون کلا و پنبه و نمک و آبنوس و پوست و عاج فیل و چوب و ادویهجات و بردگان سیاهپوست، و نیز واردات مغرب و اندلس که عبارت بود از فراوردههاى فلزى و منسوجات رنگارنگ و جنگافزار و ظروف و کاغذ و روغن، عرضه مىشد. رهبران مدراریان، همچون رستمیان، در این فعالیتهاى تجارى شرکت داشتند. پیشوایان و امراى خاندان حاکم مبالغى را به تجارت تخصیص مىدادند. اینکار در میان تمامى خاندانهاى حاکم آن اعصار رواج داشت و این امر به کار تجّار و تجارت رونق بیشترى مىداد.
این فعالیتهاى تجارى همچنین باعث شده بود که سجلماسه و تاهرت به محلى براى همایش و تجمع مردم از هرسو و از هر نحلهاى تبدیل شود. همانطور که در امارتنشین رستمى گروههاى مختلفى از مردم زندگى مىکردند. ، سجلماسه نیز چنین بود. در آنجا سودانیان و مغاربه و اندلسیان و اهالى واداى و سودان نیل و جمعیتهایى از یهود در سایه بنى مدرار مىزیستند. همچنین اهل سنّت با خوارج و شیعه و معتزله و یهود در کنار هم زندگى مىکردند؛ چراکه منافع تجارى آنان را گردهم مىآورد. بزرگترین ویژگى و امتیاز جوامع خارجى مذهب افریقیه همین امر بود؛ چون، این جوامع خارج از قلمرو دولتهاى بزرگ و بهدور از دسترس سلاطین و عمّال آنان قرار داشتند و به همین دلیل از مالیاتهاى سنگین و باج و خراجهاى سلاطین و سرکیسهکردن و زورگوییهاى مأموران مالیاتى در امان بودند. از این گذشته، پایبندى حکومتهاى خوارج به مبانى و اصول خارجیگرى باعث شده بود که حکام آنها به دریافت همان چیزى که منابع خوارجآنرا حقوق شرعى و مطالبات بیتالمال از رعیّت مىنامند 22، قناعت کنند. مراد از حقوق شرعى همان زکوات است، و مقصود از مطالبات بیتالمال از رعیّت، عشریههاى تجارت و محصولات کشاورزى و خمس زکات. ما در هیچیک از منابع مورد اعتماد خود مطلبى راجع به ظلم مالى یا سختگیرى مالیاتى در هیچیک از جوامع خارجى مذهب مانند جبل نفوسه و تاهرت و تافللت و ورجلان نمىخوانیم. ورجلان واحه بزرگى است واقع در جنوب بسکره و توجورت. در این واحه جامعهاى اباضى مذهب تشکیل شده بود و بقایاى رستمیان، پس از انقراض دولتشان در تاهرت بهدست فاطمیان، به این واحه پناه بردند و هنوز هم خوارج اباضى در این واحه زندگى مىکنند. ورجلان یکى از مراکز اقلیم مصاب یا مزاب است.
این رونق اقتصادى و آن تساهل اجتماعى دو ویژگى و امتیاز بزرگ جوامع خارجى مذهب، چه در تاهرت یا جبل نفوسه یا تافللت (سجلماسه) یا ورجلان و جز اینها، به شمار مىرفت، و این در آن اعصار امتیاز اندکى نبود.
حتى در عهد محمد بن فتح بن میمون بن مدرار که دست از مذهب صفرى برداشت و به مذهب سنّت و جماعت بازگشت و به الشاکر للّه ملقب شد و نام امیر المؤمنین گرفت، این اوضاع اجتماعى و اقتصادى تغییر نکرد، و بلکه در روزگار همین الشاکر للّه دولت بنى مدرار، در دوره دوم تاریخ خود یعنى زمانى که بساط قدرت و حاکمیت فاطمیان از مغرب میانه برچیده شد و مدراریان بار دیگر روىکار آمدند، به اوج شکوفایى و اقتدار خود رسید. نیز در عهد همو بود که جوهر صقلى، سردار المعز لدین الله، در سال ٣۴٧ ه/ ٨۵٨ - ٨۵٩ م سجلماسه را تصرف کرد.
پی نوشت ها:
1- مونس، حسین، تاریخ و تمدن مغرب ،مترجم:شیخی، حمید رضا ج 1تهران: سمت1384 صص 334-340
2. به بیان ابن عذاری، کاهنه به یارانش می گفت: عرب از افریقیه طلا و نقره می خواهد و از آن جا ما مزارع و چراگاه ها می خواهیم. نظر من این است که بلاد افریقیه را تخریب کنیم تا اعراب از این جا مأیوس گردند و تا ابد هیچ وقت باز نگردند. (ابن عذاری، البیان المغرب فی الاخبار الاندلس و المغرب، ج 1، ص 36).
3. همان.
4. همان.
5. ابو اسحاق الرقیق قیروانی، تاریخ افریقیه و المغرب، ص 64 به بعد؛ ابن عذاری، همان، ج 1، ص 36 به بعد؛ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد، ص 230 به بعد؛ ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، الجزء الثانی، ص 66 به بعد.
6. ناشناخته، اخبار مجموعه، ص 37 38. برای آگاهی بیش تر از اعمال بلج بن بشر رک : ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تصحیح علی شیری، ج 3، ص 388 391؛ عبد القادر بن بدران، تهذیب ابن عساکر، ج 3، ص 29؛ احمد بن یحیی بن عمیرة الضبی، بغیة الملتمس فی جذوة المقتبس فی ذکر ولاة الاندلس، تحقیق محمد بن تاویت الطنجی، ص 170.
7. ابن عذاری، همان، ج 1، ص 69 71.
8. همان، ص 70؛ الرقیق القیروانی، همان، ص 78.
9. احمد بن خالد الناصری السلاوی، الاستقصاء لاخبار دول المغرب الاقصی، تحقیق جعفر و محمد الناصری، ج 1، ص 112.
10. ابوعبید عبداللّه بن عبدالعزیز البکری اندلسی،المغرب فی ذکر بلاد افریقیه والمغرب،تحقیق دوسلان،ص2225.
11. ابن عذاری، همان، ص 72 73.
12. همان، ص 82؛ الرقیق قیروانی، همان، ص 121.
13. ابن عذاری، همان، ج 1، ص 78.
14. همان، ص 86 87.
20. ابن خلدون در مورد وضعیت پایانی دولت ها می گوید: در اواخر دولت ها تجاوز و ستمگری و بدرفتاری با رعایا معمول می گردد. در این مرحله میزان خراج ها تقلیل و قحطی و گرسنگی و مرگ و میر افزایش می یابد. علت قحطی آن است که اغلب مردم دست از کشاورزی بر می دارند؛ چه در این مرحله یعنی اواخرِ دولت ها به اموال مردم از راه خراج های گوناگون تجاوز می شود یا به علت فرسودگی و پیری دولت، سرکشان شورش می کنند و فتنه ها و آشوب ها پدید می آید که رعایا آواره می شوند و کار کشاورزی نقصان می پذیرد.
مرگ و میر بسیار در اواخر دولت ها موجبات گوناگونی دارد؛ از جمله قحطی زدگی. چنان که یاد کردیم یا به سبب تزلزل اوضاع دولت ها فتنه ها و آشوب ها روی می دهد و فساد و هرج و مرج و کشتار فزونی می یابد. (عبدالرحمن ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 301 302).
21. ابن عذاری، همان، ج 1، ص 120 121.
22-نفوسى، الازهار الریاضیة، ص ١٩۵ .
فصل هفتم
خوارج اباضیه ودولت بنورستم
دولت اباضى مذهب رستمیان در تاهرت و شرق مغرب میانه
گاهشمارازنظرحسین مونس
فرار عبد الرحمن بن رستم به مغرب میانه و آغاز ساخت تاهرت جدید پس از شکست ابو الخطاب عبد الاعلى بن سمح معافرى و کشته شدنش بهدست محمد بن اشعث در تاورغا نزدیک صرت: ربیعالاول ١۴۴ ه/ژوئن ٧۶١ .
اعلان حکومت عبد الرحمن بن رستم و مدت حکومت او: ١۶٠ - ١۶٨ ه/ ٧٧۶ - ٧٨۴ م.
عبد الوهاب بن عبد الرحمن بن رستم: ١۶٨ - ٢٠٨ ه/- ٧٨۴ - ٨٢٣ م.
افلح بن عبد الوهاب: ٢٠٨ - ٢۵٨ ه/ ٨٢٣ - ٨٧٢ م.
ابو بکر بن افلح: ٢۵٨ - ٢٨١ ه/ ٨٧٢ - ٨٩۴ م.
ابو الیقظان محمد بن افلح
ابو حاتم یوسف بن ابى الیقظان: ٢٨١ - ٢٩۴ ه/ ٨٩۴ - ٩٠٧ م.
یعقوب بن افلح: ٢٩۴ - ٢٩۶ ه/ ٩٠٧ - ٩٠٨ م.
ورود ابو عبد الله داعى به تاهرت و تخریب آن و پایان امامت رستمیان در تاهرت: ٢٩۶ / ٩٠٩ (1)
گاهشماررستمیان ازنظرباسورث،کلیفورد،ادموند
١۶١ - ٢٩۶ / ٧٧٨ - ٩٠٩
تاهرت، در مغرب الجزیره ١۶١ / ٧٧٨ عبد الرحمن بن رستم
١٧١ / ٧٨٨ عبد الوهاب بن عبد الرحمن
٢٠٨ / ٨٢۴ افلح بن عبد الوهاب، ابو سعید
٢۵٨ / ٨٧٢ ابو بکر بن افلح
٢۶٠ / ٨٧۴ محمّد بن افلح، ابو الیقظان
٢٨١ / ٨٩۴ یوسف بن محمّد، ابو حاتم، دور اوّل حکمرانى
٢٨٢ / ٨٩۵ یعقوب بن افلح، دور اوّل حکمرانى
٢٨۶ / ٨٩٩ یوسف بن محمّد، دور دوّم حکمرانى
؟ یعقوب بن افلح، دور دوّم حکمرانى
٢٩۴ - ٢٩۶ / ٩٠٧ - ٩٠٩ یقظان بن محمّد
٢٩۶ / ٩٠٩ ویران شدن تاهرت به دست فاطمیان
بنو رستم یکی از دولتهای خارجی مسلک میباشد که در سال 144ه.ق در مغرب میانه (الجزایر کنونی ) به مرکزیت " تاهرت" حکومت تشکیل دادند. بنیانگذار این دولت مردی ایرانی به نام "عبد الرحمن بن رستم" بود و حکومت آنها تقریبا 150 سال طول کشید.
شهر تاهرت در مغرب ادنی مرکز حکومت رستمیان بوده است. مقدسی مینویسد: "تاهرت شهری است در اقلیم مغرب، اولین استان بعد از مصر، برقه، افریقه و سپس تاهرت و سپس سجلماسه میباشد. [3] این شهر در سال 150هجری توسط عبد الرحمان بن رستم ساخته شد. [4]
عبدالرحمن بن رستم موسس سلسله بنو رستم
تقریبا همه منابع اذعان دارند که عبدالرحمن بن رستم ایرانی بوده است. عدهای قائلند نسب او به "شاپور ذوالاکتاف" که از شاهان ساسانی است، میرسد.[5] و برخی نسب او را به "رستم" فرمانده سپاه ایرانی در قادسیه و یا "انوشیروان" میرسانند.[6] که البته این نسب نامهها از اعتبار چندانی برخوردار نیستند.
عبدالرحمن از شاگردان ابوعبیده در بصره بود. او همراه با هیاتی که سلمة بن سعید [7] به بصره، مرکز شعاع اباضیه فرستاد و به عنوان "حملة العلم" معروف بودند، به مغرب بازگشتند.[8]
عبدالرحمن بن رستم اولین امام (خلیفه ) بنو رستم است که در واقع نام دولت بنو رستم (رستمیان ) از نام او گرفته شده است.[9]
در منابع آمده است: «عبدالرحمن در نهایت صلاح و زهد بود و به معرفت و علم مشهور بود» .[10] و تالیفاتی مانند تفسیر قران، دیوان خطبهها و نامهها را به او نسبت دادهاند.[11] دوره حکومت عبدالرحمن بن رستم دوره آرامش و صلح سلسله بنو رستم بوده است. در این دوره از اختلافات سیاسی و مذهبی (برخلاف دوره های بعد ) خبری نیست. سیاست دوره عبدالرحمن بر مساوات و تسامح بود. این سیاست موجب ثبات و استقرار حکومت شد... . .[12]
لذا عبدالرحمن به کارهای عمرانی از جمله حفر قنوات، اقدامات عمرانی شهری، ساخت کاروانسرا و محلهای تجاری و... پرداخت.[13]
عبدالرحمن بن رستم سال 171ه.ق فوت کرد و پسرش عبدالوهاب جانشین او شد.[14]
عبدالوهاب بن عبدالرحمن بن رستم
"عبدالوهاب" دومین حاکم سلسله بنو رستم نیز در علوم شریعت اسلامی و فقه اباضی تبحر داشت. وی علاوه بر رسیدگی به شئون حکومت به مطالعه و تدریس نیز اشتغال داشت. [15] از دوره عبدالوهاب است که درگیریهای داخلی در دولت بنو رستم ظهور میکند. در منابع، علت این امر را کنار گذاشته شدن سیاست مساوات و تسامحی میدانند که عبدالرحمن به آن ملتزم بود.[16]
در زمان عبدالوهاب اولین اختلاف بین اباضیها با ظهور "یزید بن فندین یفرنی" آغاز شد. کار به درگیری و قتل و خونریزی انجامید. تا اینکه سرانجام یزید بن فندین کشته شد.[17] درگیریهای قبایلی و روز فتنهها همواره در دوره عبدالوهاب ادامه یافت. سرانجام عبدالوهاب در سال 280 یا290 ه.ق جای خویش را به فرزندش "افلح بن عبدالوهاب" سپرد.[18]
افلح بن عبدالوهاب
افلح بن عبدالوهاب، به شجاعت، زیرکی، عدالت و حب علم وصف کردهاند.[19] حکومت او 50 یا 60سال طول کشید. وی سرانجام در سال 240ه.ق وفات یافت. مهمترین حادثه در دوره حکومت او گسترش قیام "خلف بن سمح" میباشد.[20] خلف در طرابلس ادعای امامت اباضیه نمود و جمعی به او پیوستند. هر چند قیام او توسط افلح سرکوب شد، ولی این موضوع اختلاف بین اباضیه را بیشتر کرد. به گونهای که طرفداران خلف بن سمح را فرقه "نکاریه " مینامیدند.[21]
ابی بکر بن افلح و جانشینانش
"ابوبکر بن افلح" در سال 240ه.ق پس از فوت پدرش، علی رغم اعتراض فقهای مذهب، به قدرت رسید. وی به پادشاهی و عیش و لذات دنیوی روی آورد. و امور را به دست دامادش ابن عرفه سپرد، مدتی بعد بین آنها اختلاف شد و ابی بکر، ابن عرفه را کشت.[22]
حکومت ابی بکر بن افلح دو سال بیشتر طول نکشید. فتنههای داخلی میرفت که امر حکومت را به طور کلی از دست بنو رستم خارج کند، اما با قدرت گیری "ابی یقظان بن افلح" روند سقوط بنو رستم مدتی به تاخیر افتاد.[23] سپس "ابو حاتم یوسف بن محمد بن افلح" درسال281 ه.ق جانشین پدرش شد. حکومت او یک سال بیشتر طول نکشید و بعد از او عمویش "یعقوب بن افلح" به حکومت رسید.[24]
آخرین حاکم سلسله بنو رستم، یقظان بن ابی یقظان بود. در این زمان اعتبار خلیفه کاملا از بین رفته بود، سرانجام این دولت توسط " ابو عبدالله شیعی" (ازداعیان فاطمی مغرب ) در سال 296 ه.ق از بین رفت.[25] در واقع اختلافات (قبیلهای، مذهبی و خانوادگی) عامل اصلی سقوط این دولت خارجی مسلک بوده است.
جنبه تمدنی حکومت بنورستم
از جنبه تمدنی دولت بنو رستم دولتی موفق محسوب میشود. در این زمان "تاهرت" از جهت علوم و عمران پیشرفته بود. در تاهرت علمایی چون "عبدالرحمن بن عبدالله بن محمد تمیمی تاهرتی" (فقیه سنی ) و پسرش "قاسم بن عبدالرحمن" و فرزند قاسم "احمد بن قاسم " ظهور کردند. همچنین ادیب شاعر "احمد بن فتح تاهرتی" و فقیه متکلم "عبدالله بن الملطی تاهرتی" و علمای دیگری چون "محمود بن بکر تاهرتی"، "یهود بن قریش"، "ابن صغیر مالکی"، "بکر بن حماد" و... ظهور کردند.[26]
نقاط قوّت و ضعف امامتهاى خوارج ازنظرحسین مونس
روش انتخاب کارگزاران
در آغاز این مبحث لازم است یادآورى کنیم که- براى نخستینبار از زمان پیدایش اولین اختلافات مذهبى در زمان خلافت على بن ابى طالب و صدر اسلام- اختلافات و مناقشات داخلى پیرامون یک رشته مسائل فقهى بروز مىکند و دور مىزند که مىتوانیم آنها را مسائل قانون اساسى بنامیم. مثلا شاهد اعتراضاتى به عبد الوهاب بن عبد الرحمن بن رستم، خصوصا به روش او در انتخاب کارگزارانش، هستیم؛ چه، عبد الوهاب برخى کارگزاران خود را ازمیان یاران صمیمى خویش و کسانى که خود مىپسندید منصوب مىکرد درحالىکه شیوخ و فقهاى اباضى معتقد بودند که در انتخاب کارگزاران مىبایست با آنها مشورت شود. دیدیم که چگونه بهسبب دوگانگى رهبرى و اینکه اگر
اباضیان در دو
منطقه و ناحیه جدا از هم زندگى کنند و مابین آنها دشمنى که بیم خطرش مىرود واقع
شده باشد، آیا جایز است هریک از آن دو جامعه براى خود امامى داشته باشد، اختلاف
قانونى بروز کرد. در روزگار افلح بن عبد الوهاب بن عبد الرحمن بن رستم نیز گروهى
از اباضیان به امامت او اعتراض داشتند و مىگفتند که وى براساس شورا انتخاب نشده
بلکه از طریق وراثت بر این مسند تکیه زده است. با آنکه این اختلافات فقهى یا
قانونى دولت اباضیه تاهرت و جبل نفوسه را ضعیف کرد امّا باید بپذیریم که این
اختلافات پدیده سالمى بود که با طبیعت حکومت در جامعه اسلامى و اینکه چگونه باید
باشد، سازگارى دارد. چون، اساس همان شوراست و حق رأى با جامعه است.
مشکل از اختلاف آراء پدید نیامد بلکه از آنجا ناشى شد که پیشوایان مذاهب سعى جدّى
نکردند تا براى اجراى اصل شورا اصول و مبانیى عملى وضع کنند؛ بلکه این اصل را در
دست سران جامعه و فقهاى مذهب قرار دادند، و پیداست که این قاعده شفافیّت لازم را
ندارد، چون، طالب امامت همواره مىتواند به تأیید و پشتیبانى گروهى از سران جماعت
و فقهاى مذهب تکیه کند و بقیه را نادیده بگیرد و در نتیجه، اختلافات بروز کند و
انشقاقات و چند دستگیها بهوقوع پیوندند(27)
یکى از نشانههاى سماحت پیشوایان رستمیان و گرایش آنان به دفع به احسن اتفاقى است که پس از رسیدن افلح به حکومت رخ داد. وى بعد از پدرش عبد الوهّاب، در سال ٢٠٨ ه/ ٨٢٣ م بر مسند امامت اباضیان تکیه زد؛ چراکه اصل وراثت، به حکم ذهنیّت عصر، اصلى غالب و جاافتاده بود نه اینکه بنى رستم با نیرنگ یا توسّل به زور اینکار را کرده باشند. وانگهى افلح همچون پدرش پیشوایى دادگر، نیکوکار، عدالتخواه، و متعهد به مبانى مذهب بود؛ و بهعلاوه، وقتى رؤساى قبایل و پیشوایان مذهب در مورد او اتفاق نظر داشتند چرا امامت را بهعهده نگیرد؟ معذلک یکى از فقهاى متبحّر در مذهب بهنام نصر بن فرج و ملقّب به نفّاث در برابر امامت افلح به اعتراض برخاست و گفت این امامت بر پایه شورا بنا نشده است، و افلح را به انتخاب خودسرانه کارگزاران متهم کرد. طبق معمول هم برخى قبایل، مخصوصا نفوسه و زواغه که ستون فقرات دعوت خلفیّه بودند، به جانبدارى از او پرداختند(28)
نکاتى
پیرامون امامت رستمیان در دورۀ ضعف آن
امارت رستمى،
بهلطف وجود سه رهبر نخستین آن عبد الرحمن بن رستم و فرزندش عبد الوهاب و نوهاش
افلح، موفقیتهاى بزرگى بهدست آورد. پیشتر با گوشههایى از عملکرد و سیاستهاى
اینان آشنا شدیم. پس از فوت افلح، فرزندش ابو بکر در سال ٢۵٨ ه/ ٨٧٣ م،
بهشیوهاى کاملا بیگانه با اصول و مقررات دستیابى به حکومت در شریعت اباضیه، بر
مسند امامت و رهبرى نشست؛ چراکه او با فقهاى مذهب و سران قبایل مشورت نکرد بلکه با
تکیه بر پشتیبانى یکى از بزرگترین قبایل اباضى مذهب، یعنى نفوسه، روىکار آمد و
فقها به این عمل او اعتراض داشتند هرچند در مقابل عمل انجامشده تسلیم شده بودند.
این آدم، آنگونه که اباضیان مىخواستند، شایسته حکومت نبود بلکه بیشتر به
موضوعاتى چون ادبیات و تاریخ تمایل داشت، و از آن دوراندیشى و قدرت شخصیتى که
پیشینیان او بدانها آراسته بودند؛ برخوردار نبود.
بعلاوه، فردى خام و ناشى و سستاندیش بود. لذا به پشتیبانى نفوسه بسنده نکرد بلکه
به سپاهیان و عربها هم پناه برد و داماد زعیم آنان محمد بن عرفه شد و کارهایش را
به دست او سپرد و خود به تنآسایى روى آورد.
درحالىکه امامت اباضى را فقط کسى مىتوانست اداره کند و کارهایش را به پیش برد که فردى دوراندیش و باهوش و باایمان باشد، چون حکومتى عقیدتى و مبتنىبر یک مکتب بود. رجال آن از نژادهاى گوناگونى، ازجمله بربر مستعرب و عرب و ایرانى، ٣٢٨ گذاشت. نیز کارگزاران خود را ازبین افراد پارسا و پرهیزگار و مورد رضایت مردم برگزید. اینچنین، کارها بهنفع او سامان گرفت. ابن الصغیر در ستایش او گفته است که وى دوران جدّش عبد الرحمن بن رستم را از نو زنده ساخت. این وضع تا زمان مرگ ابو الیقظان محمد بن افلح در سال ٢٨١ ه/ ٨٩۵ م ادامه یافت.(29)
نکاتى درباره پایان دولت رستمى
اگر ابو بکر بن افلح با اقدامات ناشیانه خود چنان شکافى در بنیان امامت اباضیه ایجاد کرد که بعد از آن، علىرغم کوششهاى برادرش ابو الیقظان، هرگز ترمیم نشد؛ ابو حاتم یوسف بن ابى الیقظان محمد بن افلح در سال ٢٨١ ه/ ٨٩۵ م، بعد از وفات پدرش، این نظام را به ورطهاى کشاند که نظیر آنرا فقط در حکومتهاى موروثى مىشناسیم؛ حکومتهایى که در آنها تاج و تخت را کسى به چنگ مىآورد که به هر وسیلهاى، بدون توجه به اصول اخلاقى و قانونى، متوسل شود. مسؤول اینکار هم، تا حد زیادى، ابو الیقظان بود؛ زیرا، وى با انتخاب همین فرزندش ابو حاتم یوسف به ولایتعهدى که با تحریک و تشویق همسرش غزاله صورت گرفت، تمام قواعد انتخاب امام را نادیده گرفت. اگر این قضیه در یک حکومت غیرمکتبى اتفاق مىافتاد جاى شگفتى نداشت اما در یک دولت عقیدتى مبتنىبر شورا، این اقدام تجاوزى آشکار به مذهب و اصول آن بود. ابو حاتم وقاحت را بهآنجا رساند که توده عوام و غلامان قصر را واداشت تا با او بیعت کنند و وى را روى دستان و شانههاى خود بلند کنند و با تکبیر و تهلیل به داخل قصر بردند و بر مسند امامت نشاندند. با اینکار در شهر رعب و وحشتى افکندند و رؤساى قبایل از باب تقیّه و حفظ جان، نهاینکه از حق پایمالشده خود صرفنظر کرده باشند، با ابو حاتم بیعت کردند.
اما بهمحض آنکه شیوخ قبایل و فقها فرصت یافتند از آن استفاده کرده کوشیدند تا ابو حاتم یوسف را از تکیهگاه قدرتش محروم گردانند. لذا بهسوى توده مردم دست دراز کردند و با آنان متحد شدند و ابو حاتم را از تاهرت بیرون راندند. ابو حاتم یوسف هنگام ترک تاهرت، اموال خزانه امامت را هم با خود برد و با این پولها بهمیان جماعاتى از لواته و صنهاجه و عجمها رفت. این گروهها به یارى او برخاستند و بعدا نفوسیان و رستمیان نیز به او پیوستند و ابو حاتم به محاصره تاهرت پرداخت اما نتوانست اهالى آنرا به زانو درآورد. مردم تاهرت از سر لجاجت با او به پسرعمویش یعقوب بن افلح که در زیستگاههاى زواغه اقامت گزیده بود پیغام فرستادند و در سال ٢٨٢ / ٨٩۶ با وى بیعت
کردند. اما ابو حاتم دست از تلاش برنداشت تا آنکه سرانجام به تاهرت بازگشت و در سال ٢٨۶ / ٨٩٩ امامت خود را بر مردم تحمیل کرد ولى نه اوضاع بهنفع او ثبات یافت و نه او از امامت حظّى برد؛ چراکه طیب بن خلف بن سمح، پیشواى اباضیان جبل نفوسه، با امامت وى به مخالفت برخاست و یعقوب بن افلح و یاران زواغى او به طیب پیوستند و امامت وارد مرحله ناآرامى و هرجومرج شد، و این در حالى بود که ابو عبد الله شیعى گامهاى خود را در بلاد کتامه استوار مىساخت. سرانجام، ابو حاتم یوسف در سال ٢٩۴ / ٩٠۶ بهدست برادرزادگانش کشته شد و بعد از آن، دولت رستمى بیش از دو سال نپایید.
در سال ٢٩۴ / ٩٠۶ ، کار بهدست واپسین حکمران رستمى، یعنى یقظان بن ابو الیقظان محمد، افتاد. کار خاندان رستمى بهحدّى از تباهى و فساد رسیده بود که، بهگفتۀ ابن الصغیر، دختر و پسر ابو حاتم یوسف نزد ابو عبد الله شیعى رفتند و از او تقاضاى کمک کردند و بهوى قول دادند که در تصرف تاهرت به او کمک کنند. گروههایى از مالکیان و واصلیان و شیعیان و صفریان هم بهحضور ابو عبد الله رسیدند و از یقظان شکایت کردند و از او خواستند که به تاهرت برود. البته ابو عبد الله شیعى نیازى نداشت که از او دوبار براى تصرف تاهرت و ازمیان بردن حکومت رستمى دعوت بهعمل آید؛ چراکه او خود در سال ٢٩۶ / ٩٠٩ ، در سر راهش به سجلماسه، وارد تاهرت شد و به عمر دولت رستمیان و تجربه اباضیان در مغرب میانه و جبل نفوسه خاتمه داد.(30)
ارزیابى تجربه امامت تاهرت
امامت تاهرت، روىهمرفته، تجربه موفقیّتآمیزى بود که حدود یک و نیم قرن دوام یافت و خدمات فکرى، اقتصادى، اجتماعى و سیاسى بزرگى به پیروان خود ارائه کرد و آنان را از ذلّت انقیاد در برابر حکومتهاى پایدارى چون حکومت اغلبیان رهایى بخشید.
عجیب است که حرکتى اینچنین که تمام عناصر زندگى از قبیل شرایط اجتماعى و فکرى مناسب، پیروان و رهبران، و زیستگاههاى مستحکم و صعبالوصول، اعم از کوهستانى یا صحرایى، را فراهم داشت، متلاشى مىشود؛ اما این قانون تاریخ است که هر پدیدهاى محکوم شرایط و موقعیتهاى عمومى عصر خود و اندیشههاى غالب در آن عصر مىباشد؛ بنابراین، امکان نداشت که یک نظام جمهورى مبتنىبر اصول و عقایدى آرمانى، در اعصارى که در آن قضاوت نهایى با شمشیر بود و حکومت و قدرت جز از طریق زور بهدست نمىآمد، عمرى طولانى داشته باشد. اگرچه شیوخ اباضیه براستى ایمان داشتند که مذهب آنان به آسانى قابل تحقق است اما چندى نگذشت که واقعیتهاى ملموس، آمال و آرزوهاى آنها را بر باد داد. بدون شک، شیوخ اباضیه از وقوع انحراف در شیوه انتخاب جانشین، یعنى عدول از شورا به وراثت، خشنود نبودند؛ چه مىتوانستند بکنند وقتى که دعواکنندگان بر سر قدرت خود پیشوایان بودند؛ پیشوایانى که علىالقاعده مىبایست الگو و سرمشقى براى دیگران باشند.
باهمه این احوال، مىتوان گفت که حکومت اباضیان در تاهرت موفقیت چشمگیرى بهدست آورد: قلمرو آن گسترش یافت، شهرهایش آبادان شد، راههایش امن گردید، و از واحههاى کوچک به شهرها و مراکز تجارى آکنده از تاجر و سرمایهدار و بازار تبدیل شد، مانند تاهرت و شروس (در جبل نفوسه) و شهر جاد و قریه اجنادین و جزیره جربه، و واحه وارکلا-یا ورجلا یا ورجلان-که به برکت وجود اباضیان یکى از بزرگترین مراکز آبادانى و تجارت در صحرا شد و راههاى تجارت از شمال به جنوب یا از شرق به غرب مسیر خود را به سمت این واحه کج کردند، و بقایاى اباضیه، پس از انقراض دولت تاهرت بهدست فاطمیان، به آنجا پناه بردند.
احمد بن سعید
شماخى کتاب مشهورى درباره زندگى مشایخ نفوسه نوشته و در این شرححالها نمونههاى
زیبایى از خوبى و فضیلت و پایبندى به اسلام را ارائه داده است. از جمله مشایخ بزرگ
جبل نفوسه که وى از ایشان یاد کرده عبارتند از: محمد نفوسى، محمد بن یانس، ابو
الحسن ایدلانى، عمروس بن فتح، و یعقوب بن افلح. امام عبد الوهاب بن عبد الرحمن بن
رستم کتابى در فقه اباضى بهنام نوازل نفوسه نوشته است که نشان مىدهد نویسندهاش
مردى دانشمند و اسلامشناسى چیرهدست بود، و در فقه و لغت و تاریخ دانشى گسترده
داشته است. احمد درجینى نیز کتابى بهنام الطبقات تألیف کرده که در آن زندگینامه
جمعى از برجستهترین پیشوایان اباضیه را آورده است. ازجمله مشایخ اباضیه تاهرت که
نام برده عبارتند از: ابن ابى ادریس، ابو العباس بن فتحون، عثمان بن صفار، و ابو
عبیده اعرج. وى در این کتاب از کتابخانهاى سخن گفته که عبد الرحمن بن رستم در
تاهرت ایجاد کرد و پس از او جانشینانش نیز به آن عنایت خاصى مبذول مىداشتند. این
کتابخانه المعصومه نام داشته و داراى سه هزار جلد کتاب بوده است.
موفقیّت این دولت در مغرب میانه بهجایى رسید که سراسر ساحل شمالى تاهرت آباد از
بنادر شد و به لطف وجود والیان اباضى که غالب آنان افرادى کارآمد و باکفایت بودند،
وهران از یک روستاى ساحلى بهصورت بندرى بزرگ درآمد.
روابط رستمیان
با معاصرانشان، روىهمرفته، خوب بود؛ گواه این سخن آن است که نمىشنویم میان آنان
و ادریسیان یا اغلبیان جنگى رخ داده باشد. حتى با امویان اندلس هم روابط دوستانهاى
داشتند. عبد الرحمن بن رستم به دامادى الیسع بن مدرار درآمد و از این طریق،
رستمیان با صفریان سجلماسه نیز پیوند خویشاوندى برقرار کردند، و راه تجارت میان
تاهرت و سجلماسه از طریق وارکلا آباد شد.
تجربه اباضیه در مغرب میانه و جبل نفوسه تجربهاى موفق، و در عینحال بدیع و نادر
بود، و ازاینجهت با تجربه اباضیان در جبال عمان شباهت داشت با این تفاوت که اباضیان
مغرب میانه بخت بهترى داشتند؛ چون کشورشان نسبت به جبال عمان از آب و برکات طبیعى
بیشترى بهرهمند بود. یکى از عواملى که بر موفقیت حکومت اباضیان مغرب میانه افزود
این بود که هرگز سعى نکردند دامنه حاکمیت خود را به اقلیم تلمسان نیز بکشانند. اقلیم تلمسان در آن زمان
نیمهغربى مغرب میانه بهشمار مىرفت و حکومت بر آنرا خاندانى علوى از بنى حسن و
بنى حسین میان خود تقسیم کرده بودند که به شیخنشین نزدیکتر بودند تا به کشور.
البته عبد الرحمن بن رستم قدرت آنرا داشت که این شیخنشینها را به قلمرو خود
ضمیمه کند اما او به این موضوع فکر نکرد؛ بلکه دلش مشغول اباضیان جبل نفوسه بود؛
زیرا که با آنان پیوند مذهبى و عقیدتى داشت.
گرچه کار این خوارج سرانجام، بهسبب کشمکش بر سر امامت، به ضعف و سستى انجامید اما این امر در شرایط عصرى که از آن سخن مىگوییم، یعنى قرن سوم هجرى/ نهم میلادى، کاملا طبیعى بود. همین ضعف و سستى بود که به ابو عبد الله شیعى امکان داد تا امامت تاهرت را ازمیان بردارد. ابو عبد اللّه شیعى و کتامیانى که به او پیوستند طوفانى بودند که همزمان بهوجود تمام حکومتهاى مغرب: اغلبیان، اباضیان، ادریسیان، مدراریان سجلماسه، خاتمه داد. این طوفان به عمر این حکومتها پایان داد اما چیزى را که با آنها برابرى کند جایگزین نکرد. (31)
پی نوشت ها:
1- مونس، حسین، تاریخ و تمدن مغرب ،مترجم:شیخی، حمید رضا ج 1تهران: سمت1384 ص 294
2-باسورث، کلیفورد ادموند سلسله های اسلامی جدید: راهنمای گاهشماری و تبارشناسی ، ترجمه بدرهای، فریدون تهزان، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، ١٣٨١ ص 80
[3]. مقدسی،محمد بن احمد؛ احسن التقاسیم فی معرفة الا قالیم ، بی جا، مکتبه مدبولی، 1411، چاپ سوم ، ص216.
[4]. طقوش، محمد سهیل؛ دولت عباسیان، ترجمه حجت ا... جودکی، قم، پژوهشکده حوزه ودانشگاه، چاپ اول،1380، ص66.
[5]. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دارصادر، 1995 ،ج2،ص8 .
[6]. محمود، اسماعیل؛ پیشین ص108.
[7]. اولین کسی که مذهب اباضی رابه افر یقا برد.
[8]. محمود، اسماعیل؛ پیشین، ص108.
[9]. همان، ص112.
[10]. ا لدراجی، بوزیانی؛ دول الخوارج و العلویین، الجزایر، دارالکتاب العربی، 2002 م، چاپ اول، ج1، ص67.
[11]. همان.
[12]. محمود، اسماعیل؛ پیشین، ص116.
[13]. همان، ص113.
[14]. الدراجی، بوزیانی؛ پیشن، ص67.
[15]. همان.
[16]. اسماعیل، محمود؛ پیشین، ص116.
[17]. الدراجی، بوزیانی؛ پیشین، ص69.
[18]. همان ص72-70.
[19]. زرکلی، خیرالدین؛ الاعلام، بیروت، دارالعلم للملابین، 1989م، چاپ 8، 2/5.
[20]. الدراجی،بوزیانی، پیشین، ص72.
[21]. جعفری، یعقوب؛ پیشین، ص166، به نقل از الاباضیه فی مو کب التا ریخ، ص216.
[22]. الدراجی، بوزیانی؛ پیشین، ص73.
[23]. همان.
[24]. زرکلی، خیرالدین؛ پیشین، ج1، ص247.
[25]. الدراجی، البوزیانی؛ پیشین، ص77.
[26]. هما ن، ص78-79.به نقل از یدالله حاجیزاده،یدالله،بنورستم،پژوهشکده باقرالعلوم(ع)
[27]. مونس، حسین، تاریخ و تمدن مغرب ،مترجم:شیخی، حمید رضا ج 1تهران: سمت1384 صص 323-325.
[28].همان،326
[29].همان،326-329
[30].همان
[31].همان،صص 310-312