soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

soghandi

تاریخ وتمدن ملل اسلامی مقالات، گفتارها

مجموعه مقالات وگفتارها وکنفرانس ها دراین وبلاگ آورده می شود

طبقه بندی موضوعی

                                             باسمه تعالی

جلوه های تاریخ در نامه امام حسن عسکری (ع) به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری

 

محمدرضا سوقندی*

 

کلیدواژه:امام عسکری (ع)،توقیع،اسحاق بن اسماعیل،وکیل؛نیشابور

چکیده:

پارادایم حاکم برمنابع تاریخی اسناداعم ازنقلی یا عقلی بوده است .شیوه نقلی وروایی مشترک بین تاریخ وحدیث است.پدیدارشدن علوم اسلامی بویژه رجال،حدیث،درایه و فقه الحدیث می تواندسرفصل ها یا منابع جدیدی را درتاریخ نگاری به دست دهد .گرچه درمتون دینی هدف نقل تاریخ نیست اما می تواندمحتوای متون وتفسیرآن به عنوان مبنا ومعیار مورد توجه قرارگیرد.هدف مقاله حاضر آن است که نحوه ارتباط شیعیان  رادردوره شکل گیری نظام وکالت وآستانه عصرغیبت نشان دهد.مکاتبه  یکی از مهم ترین ابزارهای ارتباطی درنظام وکالت در قرن سوم هجری بوده است.نگارنده می کوشدبا نگاهی به منابع ومحتوای نامه به معرفی وتبیین جایگاه تاریخی آن با رویکرد متن محوری  بپردازد.روش تحقیق،روش اسنادی ومبتنی برمنابع تاریخی وحدیثی است.سوال مطرح شده پاسخگویی به عناصر اصلی تاریخی نامه درنظام وکالت و ارتباط شخصیت ها وشرایط سیاسی وجغرافیایی درنیشابورونواحی آنبوده است.

 

مقدمه:

حکومت عباسى در کنترل روابط امام با شیعیان سعى بسیار مى‏نمودند.از دیدگاه آنان وجود شبکه منظم و متشکّل شیعیان یا همان نظام وکالت که از مدتها قبل شکل گرفته بود باید به گونه‏اى کنترل
مى‏گردید. آنان (عباسیان) از امام خواسته بودند، تا همیشه ارتباط خود را با دستگاه خلافت برقرار کند. این شیوه‏اى براى کنترل امام بوده است. از اخبار و روایات نیز برمى‏آید که برخى در طول راه امام از خانه تا
دارالعامه (دارالحکومه) سعى در ملاقات با امام داشته‏اند.
[1]

على‏بن جعفر از حلبى بازگو مى‏کند که ما در عسکر اجتماع کرده و منتظر امام عسکرى در روز رفتن به مرکز
حکومت بودیم، توقیعى (نوشته‏اى) از امام به ما رسید، بدین مضمون:

      «الا یسلمن علىّ احد ولایشیر الىّ بیده ولایومى فانّکم لاتؤمنون انفسکم».[2]

(کسى بر من سلام نکند. کسى از شما به من اشاره نیز نکند، شما بر خود ایمن نیستید).

این سخن امام بخوبى بر توجه حاکمان عبّاسى به کنترل روابط امام با شیعیان دلالت دارد.البته هم امام و هم شیعیان در فرصتهاى بسیارى، همدیگر را ملاقات مى‏کردند و سرپوشهایى نیز براى این
تماس‏ها وجود داشته است، به‏خصوص نامه‏نگارى بهترین راه ارتباطى بوده است که در مصادر موجود، ما
فراوان با آن مواجه مى‏شویم.
[3]

      از مهمترین وکلاى امام عسکرى(ع) که بعد، از نواب چهارگانه شد، عثمان بن سعید عَمرْى مشهور به
«سمّان» بود. او از طرف امام هادى و عسکرى(ع) وکالت داشت. شیخ طوسى در وجه نامگذارى او به سمّان
مى‏نویسد:

«او در تجارت روغن (مشغول) بود، تا از آن به‏عنوان پوششى استفاده کند، هنگامى که یکى از شیعیان، مالى را نزد او
مى‏آورد، وى آن را در ظرف روغن پنهان مى‏کرد و پنهانى نزد ابومحمد عسکرى
(ع) مى‏فرستاد.»[4]

امام عسکرى(ع) این عصر را دردعایى که در پاسخ اهل قم براى رفع ظلم واذیت‏ازآنان، تعلیم‏داده‏است
وصف‏نموده‏است. دربخشى ازاین دعا آمده است :«اللّهم وقد شملنازیغ الفتن واستولت غشوة الحیرة...»

پروردگارا! انحراف فتنه‏ها ما را فرا گرفت و پرده حیرت ما را احاطه کرد ـ وذلت و خوارى درِ خانه‏هایمان
را کوفت و غیر امینان در دینت بر ما حاکم
شدندو معادن‏کینه‏ونفرت ـ که احکامت را تعطیل کردند ـ سرنوشت ما را در دست گرفتند و در راه نابودى
بندگانت و تباهى شهرهایت کمر بستند...
[5]

امام(ع) در ایام امامت خود با مشکلات بسیارى روبرو بود، از جمله مواجه شدن آن حضرت در ابتداى امر
امامت با بسیارى از متردّدین و شکاکان است که این از مکاتبات و مراسلات پیداست.

امام در نامه‏اى به یکى از شیعیان از غوغاى نابخردان موسوم به شیعه که از راه اهل‏بیت منحرف گشته و در
جهت مخالف امام حرکت مى‏کنند، اظهار تأسّف و نگرانى مى‏کند، در قسمتى از این نامه آمده است:

«ما منى احد من آبائى بمثل ما مُنیت به من شک هذه العصابة فىّ، فان کان هذا الامر أمراً اعتقد تموه و دنتم به
الى وقت ثم ینقطع، فللشکّ موضع. و ان کان متّصِلاً ما اتّصلت امور، فما معنى هذا الشک؟!»
[6]

هیچ‏یک ازپدرانم‏محنتى را که من از شک و تردید این گروه درباره خودم مى‏کشم نکشیده است. اگر امر
امامت، امرى محدود و موقت تا این زمان بود پس کسى شک مى‏کرد جاى شک داشت (عذرش قبول
بود) لیکن فرمان خداوند مبنى بر استمرار امر امامت است، پس این شک دیگر چه معنى دارد؟!

 

سیری درمنابع ومآخذ:

بى‏تردید هرچه اهمیّت نوشته‏اى (چه به‏جهت انتساب آن به معصوم(ع) و چه مطالب طرح‏شده در آن) بیشتر
باشد، پى‏جویى و تحقیق در اسناد و منابع آن هم از اهمیّت بیشترى برخوردار است. اگر در آثار علما و
دانشمندان، یافتن نسخه‏هاى خطّى امرى معمول و رایج باشد و مقابله و تصحیح چند نسخه به‏جامانده از آن،
کارى ارزشمند تلقّى گردد (که به‏طور حتم چنین است) در خصوص امامان معصومعلیهم‏السلام کارى دشوار و
به دلایل مختلف ناممکن است.

دلایل  ما در خصوص نامه امام عسکرى(ع)  نقل شواهد و اعتماد علما و دانشمندان و مطالب طرح‏شده و
مضامین خودِ نامه یعنی متن می باشد و این دلایل خود در اصل صدور این نامه و توقیع از طرف امام
عسکرى(ع) تردیدى به‏جا نمى‏گذارد. البته تفاوتهاى اندکى در برخى جملات و فرازهاى نامه وجود دارد که
آن هم غالباً ناشى از رسم‏الخط و اختلاف نسخه‏هابویژه کتابهاى رجال مى‏باشد و تصحیح‏کنندگان هم به این
اختلاف‏ها توجّه داشته‏اند. این در حالى است که هیچکدام از این تفاوت در کلمات به مراد و معناى اصلى
جمله‏ها خللى وارد نمى‏سازد.

به‏هرحال سعى ما بر این بوده است که کلمات و جملاتى را که تناسب بیشترى با متن نامه و کلمات قبل و بعدِ
موقعیّت جملات دارند، انتخاب نموده و به سایر عبارات و کلمات ضبط‏ شده هم به هنگام آوردن متن کامل
نامه در پاورقى اشاره نماییم.

امّا منابعى که همه یا بخشی ازتوقیع درآن آمده است:

1 ـ اختیار معرفه‏ الرّجال، المعروف برجال الکشى رحمه‏اللّه، لشیخ‏الطّائفه ‏الامامیّه ابى جعفر محمّدبن ‏الحسن‏بن
على الطوّسى قدة 385 ـ 460، صحّه و علّق علیه و قدم له و وضع فهارسه حسن ‏المصطفوى.

رجال کشى، یکى از چهار کتاب اصلى رجال مى‏باشد و در اصل «معرفه‏النّاقلین» نام داشته است و مؤلّف آن
ابوعمر و محمّدبن عمربن عبدالعزیز کشى است که در نیمه اوّل قرن چهارم هجرى هم‏زمان با محدّث
معروف، ابوجعفر محمّدبن یعقوب کلینى، صاحب کتاب «کافى» مى‏زیسته و در بسیارى از مشایخ و تلامیذ با
وى شریک بوده است. کلینى در سال 329 درگذشته است امّا تاریخ تولّد و وفات کشى در دست نیست
کمااینکه اصل کتاب «معرفه‏النّاقلین» تألیف کشى از میان رفته و آنچه در دست ما است، اختیار و انتخاب آن اثر شیخ طوسى است.
[7]

این کتاب معتبرترین مأخذ و قدیمى‏ترین سند تاریخ تشیّع در عصر اوّل دوران حیات ائمّه شیعه و همچنین
رابطه شیعیان با ائمّه خود، تشکیلات شیعه، فرقه‏ ها و دسته ‏بندى‏هاى داخلى، رقابت‏ها و ادّعاهاى بى‏جاى
برخى از مدّعیان تشیّع معرفت طبقات غلات و تندروان و کذّابان و بدعت‏گذاران، وقوف بر روش و سیره
ائمّهعلیهم‏السلام در مدح و ذم و جرح و تعدیل روات و تجلیل یا تنقید از آنان، عکس‏العمل و خط‏مشى اقلیّت
شیعه در قبال دستگاه خلافت بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس و خلاصه پى‏بردن به اسرار تشیّع مى‏باشد.
[8]

منبع و مأخذ اکثر کتابهایى که همه یا بخشى از این نامه را آورده‏اند، رجال کشى مى‏باشد.

با توجّه به اینکه کتاب اختیار معرفه‏الرّجال به گفته اهل فن اغلاط بسیارى داشته است تا آنجا که دانشمند
گرامى، حاج‏میرزا حسن مصطفوى، طىّ سالها رنج، کتاب رجال کشى مشوّش و مملو از غلط را با نسخ قدیمى
مصحح مقایسه و به‏قول خودشان آن را از حدود چهارهزار غلط چاپى موجود در چاپ بمبئى نجات داده‏اند،
بعلاوه توضیحات و حواشى مفید و ارزنده‏اى بر کتاب نوشته‏اند.
[9]

پس مى‏توان گفت برخى اختلافات در جملات و کلمات، نه ناشى از نامه امام یا نسخه‏هاى متعدد از آن نامه
است، بلکه بدان دلیل است که مأخذ همه این کتابها رجال کشى بوده است و از این کتاب هم نسخه‏هاى
متعددى و همراه با اغلاط در دست بوده است و این نامه از نسخه‏هاى متعدد اختیار معرفه‏الرّجال نقل شده
است.

2ـ تحف‏العقول عن آل الرّسول(ص) الشّیخ الثقه الجلیل الاقدم ابومحمّد الحسن‏بن على‏بن الحسین‏بن
شعبه‏الحرانى (رحمه‏الله) من اعلام القرن الرّابع قدم له: محمّدحسین الأعلمى.

شیخ آغابزرگ تهرانى در الذّریعه الى تصانیف الشیعه در حرف تاء[10] مى‏گوید:

«مؤلّف این کتاب (الحرانى) معاصر شیخ صدوق متوفّى 381 ه بوده است و از مشایخ شیخ مفید بوده است و شیخ مفید
از او نقل مى‏کند و او هم از شیخ ابى‏على محمّدبن همام متوفّى 336 ه روایت مى‏نماید.»
[11]

با این وصف، دوّمین منبع و مأخذ این نامه بعد از رجال کشى، کتاب تحفّ‏العقول مى‏باشد که بخش اعظم این
نامه را در بخش سخنان امام عسکرى(ع) آورده است. با توجّه به اینکه در این کتاب منابع و اسناد حذف
شده است، نمى‏توانیم بگوییم که این نامه را از کدام منبع اخذ نموده است. حذف بخش پایانى نامه هم در
کتاب تحف‏العقول شاید به‏خاطر هدفى است که مؤلّف از انتخاب و گزینش روایات و احادیث در نظر داشته
است که در سایر احادیث و روایات کتاب هم به چشم مى‏خورد.

3-علل الشرائع ،ابن بابویه، محمد بن علی درباب صد و هشتاد و دوّم دربیان اسرار و علل شرایع و احکام و اصول اسلام حدیث 6بخشی از این نامه راآورده است.شیخ طوسی در امالی گویا ازعلل نقل کرده است

4ـ امالى شیخ طوسى، ج 2، ص 268 با ترجمه آن

5 ـ جوامع‏الکلم،جوامع الکلم؛محمد بن شرف حسینی جزایری (قرن۱۱ )  نسخه کتابخانه امام امیرالمؤمنین(ع) شماره 427ونسخه کتابخانه  مجلس شورای اسلامی ،ماخذ فهرست، جلد ۱/۲۳، صفحه ۴۰

6ـ مجالس‏المؤمنین، قاضى نوراللّه شوشترى

قاضى نورالّه شوشترى در مجالس المؤمنین در ترجمه اسحاق‏بن اسماعیل مى‏نویسد:

«علاّمه حلّى در کتاب خلاصه توثیق او نموده و فرموده که از اصحاب ابى‏محمّد عسکرى است. در کتاب مختار توقیعى
شریف از آن حضرت نقل نموده که به اسحاق نوشته‏اند در آنجا به اسحاق و جمیع شیعه آنجا عتاب بر ترک بعضى از
فرایض و سنن فرموده‏اند و جمیع شیعه نیشابور را دلالت بر طریق هدایت و ملازمت احکام شرع سیّدانام و مودّت
ذى‏القربى و رعایت حقوق ایشان نموده‏اند و توقیع شریف این است ....»
[12]

7 ـ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ،علامه مجلسى، جلد 23؛ ص 99، روایت 3 باب 6. و جلد 50 ص 320، روایت 16، باب 4. وجلد 78؛ ص  377 ـ 374. ٩٩

7 ـ تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،جلد:١،حر عاملی، محمد بن حسن،موسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث،ص21روایت 21

8-تنقیح المقال فی علم الرجال الحدیثه) ،نویسنده:مامقانی، عبدالله درترجه اسحاق بن اسماعیل وابراهیم عبده به نامه اشاره نموده است.

9-سایرمنابع: رجال طوسى، ص 429؛ رجال علاّمه حلّى، ص 11، ش 3؛ تنقیح الرجال، ج 1، ص 111.، دایره‏المعارف تشیّع، جلد دوم،نامه دانشوران ناصرى،جامع‏الروّات، جلد اول،حیاه‏الامام‏العسکرى(ع)، الشیخ محمّدجوادالطبسى،حیاه‏الامام العسکرى، باقر شریف‏قرشى.

معناى توقیع

١) -توقیع به معنى نشان دادن نامه مى‌باشد، نامه‌هاى امامان معصوم علیهم السّلام خصوصا آن‌هایى که از ناحیه‌ى مقدس حضرت صاحب الامر علیه السّلام صادر شده و یکى از سفیران چهارگانه آن را ابلاغ کرده است، به «توقیعات» مشهور شده است م.

در کتابهاى لغت، توقیع به این معانى آمده است:

نشان‏گذاشتن و امضاکردن حاکم بر نامه و فرمان، جواب مختصر که کاتب در نوشته به پرسشها مى‏دهد،
دستخط فرمانروا و نوشتن عبارتى در ذیل مراسله.
13

در اصطلاح علم حدیث پاسخ به پرسشها یا اطلاعیه‏هایى است که به صورت کتبى از طرف امام براى آگاهى
شیعیان فرستاده مى‏شده، چنان که توقیعاتى از حضرت امام على نقى و امام حسن عکسرىعلیهاالسلام نقل
شده است، اما معمولاً توقیع به نامه‏هاى حضرت حجه‏بن الحسن گفته مى‏شود که توسط چهار تن از نائبان
خاصّ ایشان در زمان غیبت صغرى به دست شیعیان مى‏رسیده است.14.

چنین به نظر مى‏رسد که دانشمندان، خواسته‏اند بین اخبارى که شیعه آنها را در حضور امام به طور شفاهى
فراگرفته با آن‏چه به صورت حاشیه و پى‏نوشت نامه از امام دریافت کرده، تفاوتى موجود باشد، بدین جهت نوع
دوم را توقیع خوانده‏اند، که با معانى لغوى و وضع نخستین آن نیز تناسب دارد، زیرا توقیعات معمولاً جواب
پرسشهایى است که در زیر نامه به اختصار تحریر مى‏شده و نشان درستى آنها دستخط شناخته شده یا مهر
نویسنده بوده که در توقیعات وجود داشته است و بدین‏ترتیب اصحاب ائمه و شیعیان زبده که با خط و نشان
پیشوایان خود آشنایى داشتند به صدور از طرف حجّت خدا، اطمینان کامل پیدا مى‏کردند.
15

امام عسکرى(ع) در بخش پایانى این نامه مى‏فرماید: «وَ قَدْ وَقَّعْنا فى کتابک بالوصول والدعاء لَکَ و لِمَنْ
شِئتَ وَ قَدْ اجبنا شیعتنا عن مسألته.»

براى شناخت توقیعات، بعضى از شیعیان و اصحاب با خط امام زمان خود آشنایى داشتند و نشانى‏هاى آن را
مى‏دانستند. مهمتر آن که مؤمنان پژوهشگر و دقیق قبلاً از امام نمونه خط خواسته بودند.

احمدبن اسحاق که از صحابه نزدیک امام حسن عسکرى(ع) است به خدمت حضرت مى‏رسد و عرض
مى‏کند:

«نامه‏اى با دست‏خط مبارک خود برایم بنویس که ببینم و خط شما را بشناسم تا هر وقت نامه شما به من مى‏رسد بدانم
تزویرى در کار نبوده و از خود شماست».

امام عسکرى(ع) پذیرفت و ضمن این که یادآور شد گاهى خط به واسطه تعویض قلم مختلف مى‏شود،
دستور داد قلم و دواتى آوردند و نامه‏اى نوشت و به وى داد.
16

 

                                                                         نگاهی به محورها و ابعاد نامه امام(ع)

الف ـ آیات قرآن در نامه امام عسکرى(ع)

با دقت در آثار علماى دین و سخنان و مواعظ حکما و عرفا، افزون بر تفسیر آیات بهره‏گیرى از قرآن کریم به
شیوه‏هاى گوناگون در گفته‏ها و نوشته‏ها و به تناسب اهداف فراوان به چشم مى‏خورد. همچنین است نامه‏ها
و مکاتیب. چه آنجا که نامى از قرآن و سوره برده شده باشد و آیات دقیقاً نقل شده باشد و یا آن که اشاره‏اى به
قرآن و نام سوره و یا آیه نشده امّا مضمون آن آورده شده باشد.در این میان بهره‏گیرى «اهل ذکر» و «راسخان در علم» از آیات قرآن بهترین و زیباترین نمونه آن است.

شاید بتوان گفت یکى از شیوه‏هاى تفسیرى ائمه اطهارعلیهم‏السلام و دریافت دیدگاههاى قرآنى آنان، از
سخنان آمیخته با قرآن و استشهاد آنان بدان روشن مى‏شود. امام صادق(ع) به قتاده فرمود :اِنَّما یُعْرفُ القُرْآنَ مَنْ خُوطَبَ بِهِ

«(حقایق بلندپایه) قرآن را کسى مى‏شناسد که مورد خطاب قرآن است.»[13] (یعنى پیامبر(ص) و امامان)

1 ـ در این نامه گاهى آیات قرآن تفسیر شده و گفتارى که بیان شده همان تفسیر آیات است.

2 ـ در چندین جاى این نامه آیات قرآن، آمده است که امام عسکرى(ع) در این موارد، در ضمن گفتارش، از
این آیات سخن گفته و براى تأیید سخنش به آنها استشهاد و استناد کرده است.

3 ـ در چند مورد هم گرچه اصل آیات قرآن نیامده است، اما بخوبى روشن است که امام عسکرى(ع) در نامه
خود به مضمون آیات قرآن اشاره نموده است و از آن بهره گرفته است.

امامان معصومعلیهم‏السلام که قرآن ناطق و مفسّران حقیقى آن بوده‏اند، در مواقع مختلف و فرصت‏هاى
گوناگون از قرآن استفاده نموده و احکام را از آن استخراج مى‏کردند. از آن جمله، استناد امام جواد(ع) به قرآن
در مجلس معتصم عبّاسى در حضور علماء در خصوص بریدن دست دزد مى‏باشد.17

 

ب ـ نامه امام حسن عسکرى(ع) و نهج‏البلاغه حضرت على(ع)

اگر کسى آشنایى اجمالى با نهج‏البلاغه امیر بیان حضرت على(ع) داشته باشد و در نامه امام عسکرى(ع) نیز
دقت نماید، بخوبى درمى‏یابد که در بسیارى از موارد عبارات و کلمات با نهج‏البلاغه شباهت دارد. از آنجا که ائمه هدى نور واحدند و مفسّران واقعى کلام خداوندى و ترجمان آیات نوراند، شباهت در کلام آنان
به معنى بهره‏گیرى از سخنان یکدیگر به صورت مستقیم، یا در اختیار داشتن کلام آنان (همانند آنچه بین
سایر انسانها معمول است) نمى‏باشد، اما از سویى این شباهت گفتار دلیلى بر استوارى کلام امام(ع) و سندى
بر صدور نامه از طرف امام مى‏باشد.

 

ج ـ نگاهى به مضامین نامه امام(ع)

علاّمه محقّق، حاج شیخ باقر شریف قرشى بخش اعظم نامه مورد بحث را در کتاب «حیاه‏الامام الحسن
العسکرى علیه‏السّلام» آورده است و ابعاد و محورهاى آن را در چند فراز خلاصه نموده است:

1 ـ ائمّه از اینکه شیعیان از الطاف و مواهب الهى بهره‏مند گردند، خرسند هستند و شادمان مى‏باشند.

2 ـ بزرگترین نعمت و ارزشمندترین ثمره که امام براى شیعیان خویش خواهان است، دستیابى به بهشت و
رهایى از دوزخ مى‏باشد. هرکس به این نعمت برسد، درحقیقت کلید همه نیکیها را قبضه کرده است.

3 ـ امام در این نامه به شکاف و فاصله‏اى که میان ایشان و اسحاق و یارانش واقع شده است، اشاره مى‏کند.
این اختلاف و دورى در زمان امام حسن عسکرى(ع) رخ نداده است، بلکه ریشه در زمان امامت پدرش، امام
هادى(ع) دارد و از آن هنگام روابط میان امام و گروهى از یاران تیره شده است، امّا اینکه علّت این امر
چیست، منابع تاریخى چیزى نمى‏گویند و به‏نظر ما باید اسباب آن را در موارد زیر یافت:

الف ) نفوذ دجّال‏صفتان، خرابکاران و آزمندان در میان صفوف شیعیان، منجر به فساد عقیده گروهى شد و
پیامد آن تشکیک درباره حقّانیّت امامانعلیهم‏السلام و حتى ردّوانکار آنان بود.

ب ) عبّاسیان ائمّه را در محاصره شدیدى گرفته و مانع ارتباط آنان با شیعیان مى‏شوند. این دورى اجبارى و
عدم تماس مستقیم زمینه را براى گسترش افکار انحرافى در میان شیعیان و گمراهى سست‏عنصران و
ساده‏لوحان فراهم نمود و اگر امکان تماس مداوم وجود داشت، کمترین خطرى شیعه را تهدید نمى‏کرد.

ج ) عناصر نفوذى عبّاسیان و مزدوران آنان در میان شیعه اهل‏بیتعلیهم‏السلام رخنه کرده و در صدد
به‏بازى‏گرفتن مقدّرات اجتماعى و فکرى آنان و پراکندن نیرو و توانشان بودند.

د ) در اینجا باید از عامل دیگرى نام برد که موجب تنش و تزلزل اعتقادى عدّه‏اى از شیعیان گشت و آن هم
حسدورزیدن برخى از وکلاى امام بود. امام هادى و امام حسن عسکرى(ع) به گروهى از وکلاى مورداعتماد
و درستکار خویش اختیارات کامل داده بودند تا هرگونه صلاح بدانند در حقوق شرعیه‏اى که به دستشان
مى‏رسید، تصرّف کنند و در جهات اصلاحى و بهبود زندگى فقیران و محرومان خرج کنند. این اعتماد به
وکیلان بر عدّه‏اى‏دیگر از شخصیتهاى برجسته که نتوانسته بودند چنین منصبى را به‏دست آورند، گران بود و
آنان دچار شک و حسد شده و این بیمارى کشنده و تباه‏کننده، آنان را به اعمال جنایت‏بار و تفرقه‏افکنى میان
شیعیان و فاسدنمودن عقاید آنان وادار کرد.

4 ـ امام کجروى و گمراهى و دورى عدّه‏اى از راه حق و حقیقت را آشکار کرده، به آنان هشدار مى‏دهد که تا
کِى مى‏خواهند زمام عقل خود را به‏دست هواى نفس بسپارند و با کورى در ظلمات پا گذارند و آنان را از اینکه
در روز قیامت کور و گمراه محشور شوند، برحذر مى‏دارد.

5 ـ امام(ع) یادآورى مى‏کند که حجّت بر مردم تمام شده و با بعثت پیامبران و جانشینى اوصیا، دیگر عذرى
باقى نمى‏ماند و همگان دربرابر خداوند مسؤول و پاسخگو هستند. اوامر و نواهى پروردگار به همه رسیده است و راه شک و تردید بسته مى‏باشد و عصیان و تقصیر بندگان به گردن خودشان است.

6 ـ امام(ع) روشن مى‏کند که حکمت تشریع احکام و دستورات الهى، نیاز خداوند به آنها نبوده است بلکه
براى جداکردن پاکان از پلیدان و آزمایش بندگان است. لذا هرکس گردن نهد و اطاعت کند، رستگار مى‏شود و
هرکس تن زند و روى گردانَد، فرو مى‏رود و نابود مى‏گردد.

7 ـ خداوند بر این امّت منّت گذاشته و پیامبرش محمّد(ص) را فرستاد و پس از او جانشینانى تعیین کرد، تا
آنان را هدایت کنند و اگر پیامبر مبعوث نمى‏شد، این امّت در وادى گمراهى فرو مى‏رفت و راه به جایى نداشت
و هیچ‏یک از فرایض و سنّتها را نمى‏شناخت. پس مى‏بینیم که هرچه آنان دارند، براثر مجاهدات پیامبر و
امامان است که نه‏تنها مسلمانان بلکه بشریّت نیز از خوان لطف و معرفت آنان بهره‏مند است، وه که آنان چه
خاندان پربرکتى هستند!

8 ـ خداوند متّعال در اموال مسلمین حقّى مالى براى خاندان پیامبر ـ صلوات‏اللّه علیهم اجمعین ـ قرار داده
است که «خمس» مى‏باشد؛ برنامه اقتصادى اصیلى که موجب شکوفایى زندگى فکرى و دینى در اسلام
مى‏گردد و اگر این مالیات نبود، مرجعیّت عامّه و نظام علمى تاکنون پایدار نمى‏ماند؛ نظامى که دنباله رسالت
روشنگرانه امامان پاک شیعه است. درحقیقت «خمس» پشتوانه مالى محکمى است که شیعیان به کمک آن
میراث گرانقدر ائمّه را نسل‏به‏نسل تاکنون حفظ و منتقل کرده‏اند. احکام خمس و تفصیل آن و مواردى که
خمس بدانها تعلّق مى‏گیرد، در کتب فقهى شیعه آمده است و ما بدان نمى‏پردازیم.

لازم به گفتن است که امام(ع) در این نامه تأکید مى‏کند که «بدون پرداخت خمس، حلّیت زناشویى، اموال،
خوردن و نوشیدن حاصل نمى‏گردد و سلامت و طهارت زندگى آدمى مشروط به دادن خمس است. به احتمال
زیاد، اسحاق و دیگرمخاطبین این نامه از پرداخت حقوق شرعیه به امام یا وکیل ایشان خوددارى مى‏کردند و
همین موجب تیرگى روابط میان آنها شده بود».
[14]( باقر شریف قرشى، زندگانی امام حسن عسکری(ع)،ترجمه سیّد حسن اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى؛ 82 ـ 79)



[1] ـ  جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، ج2، ص183.

 

[2] ـ  همان؛ 183؛ به نقل از الخرائج والجرائح، ج1/439؛ الصراط المستقیم، ج2/207.

 

[3] ـ  همان؛ 184.

 

[4] ـ  همان؛ 197.

 

[5] ـ  باقر شریف قرشى، زندگانی امام حسن عسکری(ع)،ترجمه سیّد حسن اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى ،ص 215.

 

[6] ـ  تحف العقول، 361 بحارالانوار، ج78، ص372.

 

[7] ـ واعظ‏زاده خراسانى، محمدٰ،تصدیر اختیار معرفه‏الرّجال، چاپ دانشگاه فردوسى مشهد، ص 4

 

[8] ـ  همان، 9 ـ 8

 

[9] ـ  همان؛ 9

 

[10] ـ  الذّریعه الى تصانیف الشیعه، ج 3، ص 400، به نقل از مقدّمه تحف‏العقول، طبع مؤسسه الاعلمى بیروت؛ 7

 

[11] ـ  مقدّمه تحف‏العقول؛ 7

 

[12] ـ شوشتری،قاضی نورالله، مجالس‏المؤمنین، ج 1، ص 404.

13ـ  مرجع در نقل معانى مذکور عبارت است از: منتهى الأرب فى لغة العرب؛ لغت‏نامه دهخدا؛ فرهنگ فارسى؛ لسان‏العرب.

14-ر.ج به الذریعه

 

 

 

 

  15ـ  رکنى، محمدمهدى، نشانى از امام غایب ع، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، چاپ دوم، 1372؛ 5-3.

16 ـ  تفسیر نورالثقلین، ج4/322. آیات قرآن در نهج‏البلاغه، ص29.

17- بحار، ج50؛ 5.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۴
محمدرضا سوقندی

 


نورالدین زنگی وتاسیس مدارس اتابکان شام

محمدرضا سوقندی[1]*

 

چکیده

پس از نهضت مدرسه سازی با عنوان نظامیه­ها درشرق عالم اسلام، دوره اتابکان زنگی وخاصه نورالدین یکی از پرتعدادترین و پررونق ترین دوره هااز نظر تأسیس مدارس علمی درشام به شمار می­آیدکه از آن به شور و نشاط علمی در دولت زنگی تعیبر شده است. اگرچه جنگ های صلیبی مهم ترین رویداد این دوره است اما گویا دراندیشه نورالدین محمودزنگی این اصل پذیرفته شده ای بوده است که فتح  فقط به سرزمین وجغرافیای سیاسی خلاصه نمی شود وتوجه به مدارس فقهی ونگاه تخصصی بدان اندیشه جغرافیای فرهنگی را رقم می زند. تاسیس دارالحدیث وهمراه شدن آموزش ودانش پزشکی دربیمارستان های این دوره هم نشانه نورآوری وهم طبقه بندی دانش در گستره آن است.در این مقاله، تلاش خواهد شد مهم ترین و مشهورترین مدارس علمی عصر اتابکان درشهرهای دمشق ، حلب و بعلبک  با تاکیدبر نقش نورالدین محمودزنگی معرفی شود . روش ﺗﺤﻘﻴﻖ در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ  کتابخانه ای و ﺗﻮﺻﻴﻔﻲ ـ ﺗﺤﻠﻴﻠﻲ اﺳﺖ.

واژگان کلیدی

 اتابکان، شام، مدرسه، دمشق، نورالدین زنگی.

 

 مقدمه

    پژوهش پیرامون مراکز علمی وآموزشی هرکشوررا می توان ازیک سوتاریخ علم دانست وازسویی بخشی از تاریخ فرهنگ به شمار آورد.. تعدد و تنوع مدارس درهردوره تاریخی نه تنها نشانه شکوفایی و ترقی دانش بلکه شاخص ارزیابی ومعیارتولیدعلم  است،حتی می توان گفت عیاردانش بنیان بودن حاکمان نیزمیزان اعتنای آنان به بنیادها ونهادهای آموزشی و امور علماء ودانشمندان است. امروزه که بحث تمدن نوین اسلامی وتمدن جدید مطرح است،برای دست یابی بدان افزون بر شاخص های توسعه بایستی تاریخ علم ودانش های مرتبط باآن رابه دقت جستجونمود.این پژوهش بایستی فراتر از اهداف وانگیزه های مذهبی وقومی -که در جای خود می تواند موضوع پژوهش باشد- ویا نگاه جغرافیایی ودامنه تاثیرگذاری ودرجه بندی آن  باشد،مطلب مهم تراین است که  جهان امروز با شعار علم محوری ومدیریت دانش بنیان ،پدیدارهای مدرنیته خودرا گسترده نموده وبه همه جا چنگ انداخته است و .دراین میان مسلمانان درحسرت گذشته خویش اند به عنوان نمونه درجهان اسلام اندیشه تقریب سالیانی است مطرح شده اماامروز در همان سرزمین های مدارس نوریه وکتابخانه ها وبیمارستانها ومیراث گرانقدر گذشته، عده ای یکدیگررانفی نموده بلکه تکفیر می نمایند. کار عقل وخرد ودانش به خشونت وتعصب وانهاده شده وبه جای گفتمان های علمی وطریق منطق ثواب دردامن  گفتگوهای سیاستمداران استعمارگر افتاده است وآنانکه که خودمرض اند ،طبیبانه به بالین آمده اند.چه نیکوفرمودامیر بیان امام علی(ع): أُرِیدُ أنْ أُداوِی بِکُمْ وأنْتُمْ دائی، کناقِشِ الشّوْکةِ بِالشّوْکةِ، وهُو یعْلمُ أنّ ضلْعهامعها(نهج البلاغه-خطبه.121)

افزون برشناخت تاریخی وجغرافیایی ونقشه علمی جهان اسلام ،نیازمند کشف سنت های علمی واحیای آن می باشیم.شاید این مقاله گامی باشد هرچندکوچک در این مسیر وسیری باشد درسیره گذشتگان.به امید تحقق فرمان ونظام نامه ی دولتمردان خاصه آنجا که به مالک اشتر فرمود:

و اکثر مدارسه العلما، و منافثه مناقشه الحکما، فی تثبیت ما صلح علیه امر بلادک، و اقامه ما استقام به الناس ‍ قبلک (همان،نامه 53)

     برای تقویت عواملی که اوضاع سرزمین تو (مصر) را به سامان می آورد و پیش از تو کار مردم به وسیله آن عوامل درستی و سامان می گرفت، با دانشمندان و فرزانگان بسیار به گفتگو و تبادل نظر بپرداز.

در ﻣﻘﺎﻟﻪ ای که ﭘﻴﺶ رو دارﻳﺪ، ﺗﻼش ﺑﺮ ﺁن اﺳﺖ ﺗﺎ ﻧﻘﺶ اتابکان در اﻳﺠﺎد ﻣﺪارس ﻣﻮرد ﭘﮋوهﺶ ﻗﺮار ﮔﻴﺮد .ﺑﺮای ﺗﺒﻴﻴﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻮﺿﻮع، کوﺷﺶ ﮔﺮدﻳﺪﻩ ﺗﺎ مهم ترین مدارس معرفی شود تا ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ اتابکان در اﻳﻦ روﺷﻦ زﻣﻴﻨﻪ  ﺷﻮد وروش ﺗﺤﻘﻴﻖ در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ  کتابخانه ای و ﺗﻮﺻﻴﻔﻲ ـ ﺗﺤﻠﻴﻠﻲ اﺳﺖ.

سوالات اصلی

نورالدین زنگی چه نقشی در تاسیس مدارس اتابکان داشته است؟شکل گیری این مدارس با چه ویژگیهایی وبراساس ترویج چه مذاهبی بوده است؟ این مقاله بنا دارد هم مدارسی را که نورالدین تاسیس نموده است را معرفی نمایدوهم به دنبال شناخت اقسام مدارس تاسیس شده فقهی وهمچنین مدارس تخصصی می باشد.

منابع:

برای شناخت مدارس وتاریخ آن  ،افزون بر تاریخ های عمومی ومحلی می توان گفت که منابع تاریخ وتمدن در دوبخش  به موضوع مدارس پرداخته اند:

1-    بحث  نهاد های آموزشی ومراکز علمی

2-    در بیان  معرفی اماکن ارنظرهنر ومعماری

برای شناخت مدارس شام در دوره اتابکان افزون برتواریخ عمومی وتاریخ محلی وخطط می توان از کتاب ها ومقالات پیرامون تاریخ وتمدن وتاریخ آموزش ونهاد های آموزشی نیز بهره بردکه معرفی ونقد وارزیابی  این آثارمی تواند موضوع پژوهش دیگری باشد.بابررسی  انجام شده منابع بسیاری شامل کتب،مقالات وپایان نامه وجود دارد که می تواند به عنوان منابع مورد استفاده قرارگیرد.

 

نگاهی به تاریخ سیاسی ،اجتماعی دوره اتابکان شام

«اتابک» واژه‌ای است ترکی و به معنای «امیر» می­باشد. اتابکان غلامان ترک نژادی بودند که عموماً از بلاد «قبچاق» در شمال دریای سیاه توسط دولت سلاجقه به خدمت گرفته شدند. (ابراهیم حسن،  1374، بخش 1، ص 104.)  نگاهی به علل وعوامل جنگ های صلیبی که  مسیحیان اروپایی ازقزن پنجم تا هفتم ق/یازدهم تا سیزدهم م علیه سرزمین های اسلامی آغاز کردند (ابن قلانسی،ذیل تاریخ دمشق:134وابن الاثیر،الکامل،6/377) وبی اعتنایی خلفا به جنگهای صلیبی وبه تعبیرنویسنده تاریخ عرب:"هنگامی که بزرکترین تراژدی تاریخ درصحنه روابط اسلام ومسیحیگری به نمایش آمده بود،امیرمومنان وسلطان سلجوقی اوبیطرفانه به تماشا ایستاده بودند.(حتی،تاریخ عرب:618) دراین میان قدرت تازه ای درسوریه طلوع کردکه روابط مسلمانان وصلیبیان را تغییر دادوکفه ووزنه اسلام را نسبت به امیرنشینهای لاتین سنگین تر کرد. (حتی:816وباوفا،ابراهیم:1382،.159)

 

 اتابکان زنگی:

سلسله اتابکان زنگی به دست عمادالدین زنگی پسرآقسنقر قسیم الدوله به سال 521ق درموصل تشکیل شد.این خاندان بعدها به چندشاخه منشعب شد.  

 

اتابکان دمشق (497- 549 ه.ق.)

   "طغتکین" که تربیت پسر خردسال "تتش" سلجوقی را به عهده داشت پس از مرگ پسر سلطان حکومت دمشق را در دست گرفت و «اتابکان دمشق» را پی‌ریزی کرد که به «بوریون» یا خاندان «بوری» نیز معروف است. حکومت اتابکان دمشق زیر نفوذ خاندان طغتکین ادامه یافت تا در سال 549 ه.ق. به دست خاندان زنگی افتاد.

 

اتابکان حلب(533-541 ه.ق.)

   اتابکان «بنی زنگی» یا اتابکان موصل(جزیره و حلب)، نسب­شان به پسر "آقسنقر" یکی از بردگان ملکشاه سلجوقی یعنی "عماد الدین زنگی" بود که "عمادالدین" تحت تربیت و نگهداری "برکیارق" فرزند ملکشاه سلجوقی قرار گرفت سلطان محمود سلجوقی دو پسر خود "آلب ارسلان" و "فرخ شاه" را به عمادالدین زنگی سپرد و از این زمان زنگی لقب «اتابک» گرفت. عمادالدین با نشان دادن لیاقت خود و حلب توجه پادشاهان سلجوقی به حکومت بصره رسید و بارها کوشید تا دمشق را زیر نفوذ خود درآورد اما به دلیل همکاری صلیبی‌ها با اتابکان این شهر موفق به این کار نشد و سرانجام نیز بدست غلامان خود در سال 341 ه.ق.کشته شد و به "اتابک شهید" معروف شد.

   "نورالدین محمود" فرزند "عماد الدین" حکومت حلب را به دست آورد و سیاست پدرش را در جهاد علیه صلیبی‌ها در پیش گرفت. محمود شهر «رها» شهر مهم صلیبی‌ها را از دست آنها خارج کرد و آنها را وادار کرد به فکر جنگ صلیبی‌ دوم علیه شام بیفتند که البته در این جنگ شکست خوردند.( ابن اثیر، 1353، ج20، ص 109.و اتابکان -سعیده سلطانی مقدم)

آل زنگی، میراث خوار سلاجقه و نظام حکومتی امپراطوری بزرگ آنان بودندبررسی جایگاه دین در عصر سلاجقه و مناسبات «دین» و «نهاد دینی» با «دولت» در دوران آنان، نشان می دهد که سلاجقه و خاصتاً با کوشش های خواجه نظام الملک (د 485 ق) توانستند در خراسان و سپس در دیگر نقاط تحت حکومت خود، مناسبات خویش را با علما به شکل قابل قبولی برای طرفین تنظیم کنند.

طی قرنها، علما و صوفیان، ساختارهای قدرت و تشکیلات خویش را به طور مستقل و جدا از حکومت توسعه داده بودند. این ساختارها و نهادهای مذهبی (آموزشگاه های علوم دینی)، که به نظر می رسد معرّف ابعاد اعتقادی و اجتماعی اسلام بوده، به تدریج زیر چتر حمایت حکومتهای رسمی قرار گرفت. در تحول تازه سیاسی، حکومت گران جدید به خاطر جلب حمایت اقشار مذهبی و مشروعیت بخشیدن به دولت، این گروه را به اشکال مختلف، از جمله تأسیس مدارس، خانقاه ها و پرداخت مقرریهای منظم و غیرمنظم تقویت و پشتیبانی کردند. نمونه هایی از این نوع همکاری میان حکومت و طبقات مذهبی را می توان نخست در خراسان و سپس در بغداد و ایالات مختلف قلمرو سلجوقیان مشاهده کرد (انصاری قمی،1385ص 6)

راهی که سلاجقه به یاری نهادهای مذهبی سنی بنیاد گذاشتند و موجب گردیدند که اهل سنت و جماعت، به عنوان مذهب رسمی دولت تحت حمایت خلافت مطرح شود، نورالدین زنگی و ایوبیان به جدّ پی گرفتند. نورالدین زنگی در جهت تحکیم پایه های مشروعیت حکومت خویش و همچنین تثبیت مناسبات حکومت با علما و نهادهای مذهبی می کوشید(انصاری قمی،1385 ص7)

بنابراین نورالدین در ترویج و تثبیت نهادهای دینی و آموزشی سنی در شامات و صرف اموال و تخصیص اوقاف در این زمینه از هیچ کوشش دریغ نکرد که همین مسئله نیز موجب نگاه مثبت عالمان سنی به وی در طول تاریخ گردیده است.نورالدین به علما بذل عنایت بسیار داشت و می کوشید نظر مثبت آنان را نسبت به خود جلب کند. وی گاه حتی در مجالس درس و بحث علما و یا مجالس وعظ آنان حضور می یافت.نورالدین سخت با بدعتها در هر شکل آن مبارزه می کرد و خود را وفادار به «سنت» و عمل به «شریعت» نشان می داد.نورالدین وکلاً آل زنگی در ایجاد مدارس و ساختار نظام آموزشی از الگوی نظامیه های دوران سلجوقی بهره می بردند،کمااینکه در بسیاری مدارس از تحصیلکردگان و یا مدرسان نظامیه ها دعوت به همکاری می کردند. نمونه هایی پیش از این یاد شد (انصاری قمی،1385ص 11)

 

بنیان مدارس

گسترش حلقههای درس و مناظرههای علمی و بحث و جدل طلاب در مساجد سبب مزاحمت برای عبادت و بالعکس برای تعلیم و تربیت گردید. به همین منظور، فکر ایجاد مکانی جداگانه برای تعلیم و تربیت شکل گرفت و سرانجام مـَد‎ْرَسهایی در کنار مساجد و سپس مدارس مستقل به تقلید از مساجد جامع و دارالعلمها بنیان گذاشته شد.

مدرسه اسم مکان از ماده «دَرَسَ» و به معنای خواندن آمده است و کلمه «مـَد‎ْر‎َس» به جایگاه تدریس اطلاق میگردد. کلمه مدارس به جایی که در آن درس یا قرآن بخوانند، اطلاق شده است (ابن منظور، 1408 هـ .، ماده درس). کلمه درس در همه زبانهای سامی به معنی «فَحَصَ و اِجْتَهَدَ» یعنی پیجویی و کوشش میباشد (غنیمه، 1372ش، ص 105). در قرآن مجید کلمه درس به معنی خواندن و تعلیم به کار رفته است (انعام 105 و 156، اعراف 169، آلعمران 79، قلم 37 و سباء 44).

مدرسه از پدیدههای نخستین سالهای سده چهارم هجری و محصول همة مظاهر تعلیمات اسلامی پیش از آن همچون مسجد، بیت الحکمه و دارالعلم  است. بدین ترتیب، مدرسه جایگاهی شد برای نشر و گسترش دامنة علم و رسیدگی به امور دانشجویان و استادان. با بنیان مدارس از آغاز سدة چهارم هجری به مرور ایام ستارههای آن طلوع کرد تا سرانجام در قرن پنجم هجری خورشید نهضت مدرسهسازی درخشیدن آغاز کرد.

 

مدارس در دوره آل زنگی

پس ازنهضت مدرسه سازی با عنوان نظامیه ها درشرق عالم اسلام ،دوره اتابکان زنگی وخاصه نورالدین یکی از پرتعدادترین و پررونق ترین دوره هااز نظر تأسیس مدارس علمی درشام به شمار می آیدکه از آن به شورونشاط علمی دردولت زنگی تعیبرشده است.

همانگونه که گذشت با نگاهی اجمالی به تاریخ سیاسی واجتماعی شام دردوره آل زنگی شاهد تاسیس مدارس می باشیم.

نورالدین که در نبرد با صلیبیان یکی از قهرمانان بنام بود حلقه پیوستگی میان نظام الملک و صلاح الدین ایوبی در فعالیتهای آموزشی هم بود.

وی در تاسیس و گسترش دامنه فعالیت مدارس در بسیاری از شهرهای گوناگون سوریه نقش فعالی داشته است و مدارس بسیاری در شهرهای مناطق شام بنیاد نهاده است. نورالدین اتابک دوستدار علم و دانش بود، لذا مدارس بسیاری در شهرهای دمشق، بعلبک، حمص، حماه و منبج ورحبه ساخت (ابن خلکان وفیات الاعیان ج2 ص115.) ثواقب ص 220و همه آنها را "النوریه" نامید. به تعبیر جرجی زیدان مدارس وکتابخانه هایی که نورالدین درشام دایرکرد به گنجینه نوریه مشهور بود.(جرجی زیدان ص636) این مدارس دولتی بوده است ورویکردآن هم مذهبی بوده وبر مذاهب خاص ویا گرایش مذهبی خاص تاکید داشته است.تقسیم بندی رویکرد مذاهب قبل ازمستنصریه را ناجی معروف آورده است .البته هدف وی اثبات ابتکاری بودن اقدام المستنصر در بنیان گذاری مدرسه با مذاهب چهارگانه ودرکنار آن رشته های تخصصی می باشد که دربنیان گذاری مدارس حدیثی ودارالحدیث برای نخسنین بارتوسط نورالدین زنگی تصریح دارد.اگرچه ناجی معروف به توجه نورالدین  به دانش پزشکی باز هم به عنوان یک رشته تخصصی دوره زنگی اشاره نمی کند وشاید به خاطر پیشینه  اینگونه اقدامات باشد. (ناجی معروف جزء1:.28و29)

 

اقسام مدارس:

ما مدارس دوره اتابکان شام را می توانیم به به مدارس فقهی ،حدیثی وپزشکی تقسیم نماییم. هرکدام نیز دارای ویژگیهایی می باشند.

الف-انواع مدارس فقهی:

ناجی معروف دربیان مدارس فقهی که همزمان با مستنصریه ویا قبل ازآ« وجود داشتند.تقسیم بندی ذیل را انجام داده است.(ناجی معروف جزء1:.28و29)

هدف وی اثبات ابتکار المستنصر در راه اندازی مستنصریه برای مذاهب اربعه است اما ناظر به وضعیت مدارس فقهی پیش وهزمان مستنصریه می باشد:

1-    مدارسی که یکی ازمذاهب چهارگانه فقهی درآن تدریس می شدکه عبارتند:

الف- مدارس حنفی ها

 ب- مدارس شافعی ها

ج- مدارس حنبلی ها

د- مدارس مالکی ها

2-    مدارسی که درآن دومذهب تدریس می شدومدارس مشترکه نامیده می شد:

الف- مشترک بین حنفیه و شافعیه

.ب- بین حنفیه ومالکیه

ج- بین شافعیه ومالکیه

د- بین شافعیه وحنابله

ه- بین حنابله ومالکیه

3-مدارسی که سه مذهب درآن تدریس می شد(حنفیه ومالکیه وحنابله)

ب- درالحدیث ها یا مدارس حدیثی

ج- مدارس پزشک

 

مدارس اتابکان شام

الف مدارس فقهی:

برخلاف خواجه نظام الملک که بر تأسیس مدارس نظامیه برای شافعیان تأکید داشت و با این کار می کوشید ضمن به رسمیت شناختن مذهب حنفی (در چارچوب مذهب سنت)، به شافعیان (اشعری مذهبان) که تا اندکی پیشتر و خاصه در عصر وزیر کندری سخت مورد تعقیب بودند، میدان فعالیت بیشتری دهد و بدین وسیله مشروعیت مذهب شافعی (واشعری) را تضمین کند، نورالدین با اینکه خود حنفی مذهب بود، ولی در چارچوب ایدئولوژی اسلام سنی که یادگار دوران سلاجقه بود، به همه مذاهب فقهی سنی حتی حنابله و مالکیان مجال فعالیت می داد.این کار البته رقابتهای میان مذاهب سنی را که گاه به نزاعهای خشن و خونین می انجامید، کم رنگ می کرد، کاری که المستنصر، خلیفه عباسی در تأسیس مدرسه مستنصریه به آن نظر داشت و از اینرو آنرا وقف فقهای مذاهب اربعه کرد(انصاری قمی ،1385 از ص 6تا 33)

با این رویکرد به معرفی مهم ترین مدارس فقهی وحدیثی  وپزشکی می پردازیم:

1-مدرسه نوریه کبری

مدرسه نوریه کبری از قدیمی‏ترین مدارس دمشق است که به دستور «نورالدّین محمود زنگی» (ملقب به شهید) ساخته شد. ابوشامه (متوفی 665ه ق) و «ابن شداد» (متوفی 684ه ق) بر این باورند که این مدرسه را «نورالدین محمود زنگی » در سال 563 بنیاد نهاد (الروضتین: ج 1، ص 229-   احمد شبلی: ص 110.) مقبره بانی آن؛ یعنی نورالدّین شهید نیز در آن جا است که از طریق پنجره‏ای در بازار خیاط‏های سابق آن را زیارت می‏کنند. مکان مدرسه نوریه در پشت مسجد أموی، در سمت چپ، انتهای بازار حمیدیه و در شارع نورالدّین واقع است. این شارع به «سوق الخیاطین و سوق العصرونیه» نیز معروف است.( ابن جبیر در الرّحلة، ص  ٢٨۴ وسفرنامۀ ابن جبیر، ترجمۀ پرویز اتابکى، ص  ٣۴٧ .) از مدرسه و قبر نور الدّین توصیفى شایان کرده و آورده است: «یکى از خوش منظرترین مدرسه‌ها مدرسۀ نور الدّین است -که خدایش بیامرزد- و قبر او که خداوند نورانیش دارد، در آن واقع است. بناى این مدرسه کاخى است از کاخهاى آراسته و داراى آب جارى که آب در پشت بندى که بر نهرى بزرگ در میان مدرسه بسته‌اند گرد آید و سپس در نهرى طولانى جارى شود و به حوضى بزرگ، در میان صحن ریزد و از این منظرۀ زیبا و دل‌انگیز دیدگان را به حیرت درآورد و هرکس آن را بیند دعا بر نور الدّین، رحمه اللّه، را تجدید کند.» (ابن واصل، 1383،.ص 342) 

دکتر احمد شبلی میگوید: «مدرسه نوریه ی کبری در دمشق را به عنوان نمونه ای از مدرسه های مسلمانان در سده های میانه برگزیدم. این مدرسه را در سپتامبر 1950 دیدار کردم و در آن جا به پژوهش نشستم.»( شبلی، ص. 109.)

مدرسه نوریه کبری در «خط الخواصین » قرار دارد. محلی که امروز مردم دمشق آن را «خط الخیاطین » می گویند و در فاصله کمی از جنوب باختری مسجد «اموی » واقع است.

مساحت زمینی که این مدرسه در آن ساخته شده، 1500 مترمربع است ساختمان اصلی ویران شده و از ساختمان قدیم جز در و سقف و صحن حیاط نمانده است (اسعد طلس: زیر «ثمارالمقاصد» : ص 258.)ولی در ساختمان کنونی کوشیده اند تا بر پایه های ساختمان قدیم بازسازی کنند. این مدرسه دارای در ورودی تاریخی است که در سمت راست آن آرامگاه «شیخ محمد دقیق العید» (702ه) و در سمت چپ آن آرامگاه «نورالدین » بنیانگذار مدرسه، جا گرفته است. علاوه بر این، شرحی از این مدرسه روی نقشه آمده است:

1- ایوان: مهمترین جا در یک مدرسه ی اسلامی است و حلقه های درس در آنجا برپا می شد. ایوان نوریه 25/8 متر درازا، 8/7 متر پهنا و 7/9 متر بلندی دارد. سطح زمین ایوان یک متر از صحن مدرسه بلندتر است.

2- مسجد: پس از ایوان، مسجد مهمترین بخش مدرسه ی اسلامی در سده میانه است مسجد ویژه ی دانشجویان نبود، بلکه در آن به روی همگان باز بود از اینرو مسجد در دورترین فاصله ی با ایوان قرار داشت تا مزاحم نمازگزاران نباشد. مسجد «نوریه » محرابی تاریخی دارد که با مجموعه ی سه آستانه که اصولا بی دراند و در میانی بزرگتر است، به صحن حیاط باز می شود.

3- آسایشگاه استادان: قسمت شرقی به دو اتاق کوچک و یک جفت در پیوستگی می یابد این دو اتاق برای استراحت اساتید پرداخته شده اند.

4- خوابگاه برای دانشجویان: هر خوابگاهی دو اتاق دارد که یکی روی دیگری قرار دارد و پلکان داخلی آن دو را به هم وصل می کند و بیشتر این خوابگاه ها هم اکنون در اختیار دانشجویانی است که در دمشق به بنیادهای آموزشی گوناگون می پیوندند.

5- خانه سرایدار: شامل دو اتاق جداگانه و سرویس خانگی (آبریزگاه) است که در نقشه نمودار است.

6- آبریزهای ساختمان.

7- آشپزخانه و ناهارخوری.

8- انبار مواد غذائی.

9- انبار عمومی مدرسه (دکتر احمد شبلی، تاریخ آموزش در اسلام: ص 115 و 117- ترجمه محمد حسین ساکت.)

مدرسه ی نوریه ی کبری به تدریس فقه حنفی اختصاص داشت و تنی چند از استادان حنفی برای تدریس در آن برگزیده شده بودند. از جمله «بهاءالدین عقاده » (متوفی 566) تا روز مرگ در آنجا تدریس می کرد.

صورت ریز موقوفات این مدرسه را می توان به روشنی از روی سنگ نبشته ای که بر فراز آستانه ی در کار گذاشته شده است، به چشم دید و اینک ترجمه ی متن آن:

«بسم الله الرحمن الرحیم » این مدرسه فرخنده به دستور پادشاه پارسا و دادگر نورالدین ابوالقاسم محمود زنگی پسر آق سنقر - خداوند پاداش او را بیفزاید - ساخته شده است. او این مدرسه را به پیروان امام ابوحنیفه - چراغ امت، خداوند از او خشنود باد - وقف کرد به این مدرسه و فقیهان و دانشجویانش، او (بنیانگذار مدرسه) سراسر گرمابه تازه را در بازار گندم فروشان، دو گرمابه نو در «وراقه » بیرون باغ وزیر، سه چهارم باغ «جوره » در «ارزه » یازده مغازه بیرون دروازه «جابیه » و فضای پیوسته ای به این مغازه ها از سوی شرق، نه مزرعه در «داریا» برای آنچه در وقف نامه آورده و شرط شده است. به امید دریافت پاداش در روز رستاخیز چشم به راه آنست. هرکس پس از آن که آن را شنیده است در آن تغییری دهد، گناهش تنها به پای کسانی است که آن را تغییر می دهند. انه سمیع علیم (شبلی، ص 118 و 119- متن عربی: ص 138.)

تاریخ این وقفنامه پایان ماه شعبان سال 567 قید شده است.

نورالدین گذشته از این، در دمشق مدارس دیگری چون «الصلاحیة » (نعیمی، تاریخ المدارس: ج 1، ص 331.;) «العمادیة »;  «الحلولیة » ; «حماة الحلویة » ; «الحماة » ; «العصرونیة » ; النوریة » ; و «الشعیبیة » در دیگر شهرها دو مدرسه در «حماة » و «حمص » و یک مدرسه در بعلبک بنیان نهاد. (نعیمی، تاریخ المدارس: ج 1، ص 331.وص 407.وص 447.وص 648.)

ابن جبیر می گوید:

«یکی از کارهای خوب او (نورالدین) این بود که یک زاویه مالکی در مسجد دمشق، که دانشجویان مغربی گرفته بودند وقف کرد با موقوفه های بسیار و از آن میان: دو آسیای بادی شش بوستان، زمین کشاورزی، گرمابه ها و دو مغازه: یکی از آن دانشجویان مغربی که ناظر بر این اوقاف بود، به من گفت: که درآمد موقوفه ها هر سال 500 دینار بود(ابن جبیر، الرحلة: ص 285.)نورالدین  مدارسى باشکوه براى حنفیان و شافعیان بنا نهاد، که از آن جمله است:

2- مدرسه عادلیه بزرک در دمشق

مؤسس این مدرسه ملک عادل ابوبکر بن ایوب بود  که به هنگام وفات در 615ه ق در آنجا به خاک سپرده شد، مدرسه عادلیه به فرقه شافعیه اختصاص داشت.

همچنین نعیمی به نقل از اسدی گفته است که نورالدین محمود بن زنگی بنای این مدرسه را آغاز کرد اما تنها محراب آن تمام شده بود که در سال 568ه ق فوت کرد و پس از آن ملک عادل ابوبکر برای صلاح الدین بنای نیمه تمام را ویران و مدرسه بزرگی که «عادلیه » نامیده شد، به جای آن بنا نمود ( نعیمی: ج 1، ص 356.)

3-مدرسه اقبالیه حنفیه، مدرسه اقبالیه شافعیه

در خصوص مؤسس این دو مدرسه ازشخصی به نام «جمال الدوله اقبال » یکی از خادمین صلاح الدین ایوبی نام برده شده است و به قولی نورالدین زنگی بوده است. این دو مدرسه قبلا دو خانه متعلق به جمال الدین بود که خانه بزرگتر را بر شافعیها و کوچکتر را بر حنفیها وقف کرد و اماکنی هم به عنوان موقوفه به آنها اختصاص داد که دوسوم آن مخصوص مدرسه شافعی و یک سوم باقی به مدرسه حنفیه تعلق داشت. اقبال در سال 603ه ق درگذشت (نعیمی، المدارس: ج 1، ص 158)

ب- درالحدیث ها یا مدارس حدیثی

دارالحدیث با مدارس فقهی ازنظر برنامه ای تفاوتی نداشت اماازجهت اختصاص به حدیث ممتازبود.این دارالحدیث مدرسه هم نامیده شده است.( ثواقب،1381: 220)

       دارالحدیث ها ازابتکارات شهید نورالدین  محمودپسرزنگی بوده است ومقریزی بیان نموده است "  پادشاه عادل نورالدین  محمودپسرزنگی  اولین کسی بود که برروی زمین دارالحدیث را برپاکرد وآن دردمشق بود.وابن واصل بیان نموده است که نورالدین "دردمشق دارالحدیثی بنانموده وبرآن موقوفات زیادی وقف کرده است .وآنگونه که شنیده ایم او اولین کسی بودکه دارالحدیث را بنانمود"وبعد ازاوپادشاه کامل ناصرالدین محمدبن ملک عادل ابی بکرشادی بن مروان درسال 622ه درقاهره" مدرسه کاملیه" را بنا نمودواوهمانگونه که مقریزی می گوید:"دومین دارالحدیث بود"

  و آشکارمی گردد که خانه های حدیث معمولا با دارالقرآن ها به صورت مشترک بوده است وساختمانهایی به صورت مشترک برای دارالقرآن ها ودارالحدیث بنا می گردید. وآن ها ازمدارس فقه مستقل بودویا درمساجد قرار داشت.همانگونه که درمسجدقمریه"درقسمت غربی بغداد اینگونه بود.

دارالحدیث ها همچنان باقی بودندتازمانی که مستنصریه راه اندازی شدتا اینکه خانه های حدیث بیشتربامدارس فقه ودرکنارمدارس طب ملحق شدند.ودارالقرآن ها ی مستنصریه به عنوان نمونه شناخته می شد.

و در این زمان شاهدتاسیس بسیاری از دارالحدیث ها حتی پس ازاین تاریخ به صورت مستقل می باشیم .ماننددارالحدیث منبج ودارالسنه نوریه درموصل.وهمچنین دارالحدیث مهاجریه درسکه ابی نجیح  در موصل .

و دارالحدیث ها ودارالقرآ ن های مشترک کارهای علمی خودرابه انجا م می رساندندهمانند مسجدقمریه که اینگونه بود

همچنین  شاهدبرخی ازموسسات دینی هستیم که برای جمع بین آموزش قرآن و حدیث وفقه تاسیس شده است. مانند دارالحدیث  سهلیه در حلب.( ناجی معروف،ج1/26)

ملک نورالدین علاوه بر تاسیس مدرسه، خدمات دیگری چون فعالیت در زمینه برنامه آموزشی داشت و آن گامی بود که به سوی تخصص علمی برداشت و دانشکده مشهور خود را به نام «دارالحدیث » در دمشق تاسیس کرد و آن را به علوم حدیث نبوی اختصاص داد اگرچه این دارالحدیث با مدارس فقهی اختلاف برنامه ای ندارد اما از آنجا که مخصوص به مسائل حدیثی بوده است، ممتاز می باشد و درحالی که اسلوب غالب بر مدارس همان روشهای فقهی بوده است این دارالحدیث به نام مدرسه هم خوانده می شود .

مورخان اسلامی بر این مطلب اتفاق نظر دارند که این دارالحدیث نخستین مرکز علمی از نوع خود بوده که در تاریخ اسلام برای استفاده محدثان بنیاد گردیده است .

ریاست این دارالحدیث را حافظ ابن عساکر (م 571ه ق) بر عهده داشت و می دانیم که وی صاحب تاریخ دمشق و امام و پیشوای محدثان زمان خود بود ((ناجی معروف،ج1/26)

ج-مدارس پزشکی نورالدین

بیمارستان نوری در دمشق نیز به سلطان نورالدین منسوب است. ابن اثیر در مورد این بیمارستان می نویسد: «ایشان (سلطان نورالدین) در شهر بیمارستانهایی ساخته اند، که بزرگ‌ترین آنها بیمارستانی است که آن را در دمشق پایه گذاری نمود. به من گفته اند که این بیمارستان را تنها برای تنگ‌دستان و فقرا وقف ننموده است، بلکه برای همه‏ مسلمانان چه فقیر و چه ثروتمند اختصاص داد.»( ابن الأثیر: التاریخ الباهر فی الدولةالأتابکیة بالموصل، ص: ۱۷۰)

بیمارستان نوری دمشق نیز در زمان نورالدین محمود به پژوهش طب مشهور شده بود. ابن ابی اصیبعه در ذیل بیوگرافی استاد طبیبش ابی المجد بن ابی الحکم (متوفای۵۷۰هـ/ ۱۱۷۴م) به همین موضوع اشاره نموده است. از این رو این بیمارستان در آن دوران هم نقش طبابت و هم نقش داروخانه و پژوهش‌‏های علمی و اجرای عملی را ایفا می نموده است، که اطبای ماهر در آن بیمارستان برای دانشجویان خود مجالس علمی دایر می کردند. کما این‌که منابع تاریخی هیچ اشاره ای مبنی بر اینکه در دوران سلطان نورالدین زنگی مدارس مستقلی برای پژوهش وجود داشته باشد، نشده است. نخستین مدرسه مخصوص پزشکی در سال ۶۲۱ هـ/ ۱۲۲۴م تاسیس شده است که قبل از دانشگاه اموی دمشق بوده است.(ابن أبی أصیبعة: عیون الأنباء فی طبقات الأطباء ۱ / ۴۱۳٫)

نورالدین موقوفات قابل ملاحظه ای برای اداره آنها اختصاص داد کرد على در هنگام گفتار خود از این بیمارستان گوید: «آن بیمارستان اکنون شبیه به بنایى است فرسوده که برخى مردم در آن سکونت مى‌کنند، و اوقافش جز اندکى از میان رفته است.» (خطط الشام ج ۶، ص ١۶۶)(بنگرید به وصف بیمارستان نورى دمشق و بیمارستان نورى حلب در همان مرجع، ص ١۶٢ و ١۶۵وابن واصل، 1383،.ص 343وتاریخ تمدن جرجی زیدان ص610)

این بیمارستان پس از نورالدین به حیات علمی خود ادامه داد و به مرکزی برای آموزش پزشکی و انجام آزمایش های بالینی برای دانشجویان پزشکی تبدیل شد. از این رو پزشکان مشهوری از نقاط مختلف جهان اسلام از جمله ایران، عراق، مصر و مغرب به این بیمارستان روی آورده و ضمن طبابت و تدریس به تبادل تجربه پرداختند.

   نورالدین همچنین کتاب های طبی بسیاری وقف این بیمارستان کرد تا استادان پزشکی پس از انجام امور درمانی در تالار مخصوص آن بیمارستان گرد آمده و بر اساس شیوه اقرا و مباحثه به بحث و گفتگو در موضوعات پزشکی پرداخته و آموخته های عملی خود را با مباحثه علمی تقویت نمایند. وی همچنین زمینه را برای ایجاد و راه اندازی نخستین مدرسه تخصصی و نظری در دانش پزشکی به نام «دخواریه» در شهر دمشق فراهم ساخت که ابن ابی اصیبعه مولف کتاب عیون الانبا فی طبقات الاطبا و ابن نفیس کاشف گردش خون، از دانش آموختگان آن مدرسه و بیمارستان نوری بودند.( خضری 1389،; 2(4):119-140.)

د- مدارس حلب

حلب، یکی از شهر های مهم و تاریخی کشور سوریه (شام قدیم) است. این شهر، به خاطر موقعیت جغرافیایی مرکز تجارت و راه ارتباطی کشور های مهم هند چین، ایران، یونان، روم بوده و از این رو پایتخت بازرگانی شام محسوب می شده است. علاوه بر آن از مراکز مذهبی، علمی و فرهنگی در قرن های پنجم و ششم نیز به حساب می آمده است چه این که دارای مساجد و مدارس علمیه فراوان از ناحیه مذاهب مختلف شیعه و سنی بوده است مثل مدارس الزجاجیه، العصرونیه، القوامیه، الصاجیه، النوریه، شادبختیه، بلدقیه، الدقاقیه، اتابکیه و ... و علاوه بر آن ها مکان هایی به نام دارالحدیث داشته که حاوی منابع و مأخذ روایی فراوانی بود از این رو ابن بطریق برای دست یابی به آن منابع راهی شهر حلب شده است. (سرزمین و مردم سوریه، ص 149؛ تاریخ مملکت حلب، ص 109 تا 123)..در کنا رسایر اقدامات نورالدین به تاسیس مدارس در حلب اهتمام ورزید که دراینجا به مهم ترین مدارسی که درحلب ساخته شده است اشاره می نماییم:

 

مدارس فقهی حلب

الف- مدارس حنفیه

1-    مدرسه حلاویه برای حنفیان

نورالدین  درحلب دو مدرسه بزرگ بنا کرد که یکی برای حنفیان به نام مدرسه حلاویه که در سال 543 ق / 1148 م. آنرا بنا کرد و تدریس در آنجا را به برهان الدین ابوالحسن علی بن الحسن بلخی واگذار کرد. این استاد از دمشق به حلب آمد و به نورالدین در از میان بردن صبغه شیعی شهر یاری رساند،مدرسه دیگربرای شافعان بود.مادلونگ درباره این مدرسه می نویسد:"نورالدین درسال 543ق/1148م بزرگ ترین مدرسه را برای حنفیان ساخت وهزینه نگهداری آن را با کمال سخاوت می پرداخت،سپس برهان اتلدین بلخی را ازدمشق دعوت کردتا اورا به سمت استادی آن مدرسه منصوب دارد.برهان الدین مدت کوتاهی پس از ورودش وسیله ای شدبرای حذف حی علی خیرالعمل ازاذان شیعه ومعمول شدن اذان حنفی .اما طولی نکشیدکه دوباره عازم دمشق شد.سپس نورالدین استادانی رادرحلاویه منصوب کرد"11موقعی این مدرسه کنیسه رومیان بوده است.دردوره صلیبیهادرآن به افساد پرداخته اند.قاضی ابوالحسن بن محمدخشاب آن را به مسجدتبدیل کردلکن دوباره در عصر نورالدین زنگی به مدرسه تبدیل گردید.(نهرالذهب فی تاریخ حلب ج2 ص219وناصری طاهری ،همان ،ص.106)

ب- مدارس شافعیان

نورالدین با اینکه خود حنفی مذهب بود، برای شافعیان در حلب سه مدرسه بنا کرد : مدرسه های نفریه، عصرونیه و شعیبیّه.

1- مدرسه نفریه نوریه

 مدرسه نفریه نوریه دومین مدرسه بزرگی بود که نورالدین در سال 544 ق/ 1149 م. برای شافعیان تأسیس کرد .قطب الدین مسعودبن محمد نیشابوری (578 ق / 1182 م) یکی از استادان نظامیه نیشابور که در سال 540 ق/ 1145 م. به دمشق آمده بود و مورد عنایت و اقبال مردم قرار گرفته بود، توسط نورالدین به حلب دعوت شد تا امر تدریس در این مدرسه را پذیرا شود ((انصاری قمی،1385ص 10به نقل از ابوشامه همان  ج1ص441.)

2- مدرسه عصرونیه

مدرسه عصرونیه در سال 550 ق / 1155 م. تأسیس شد و اولین مدرس آن شرف الدین عبدالله بن ابی عصرون موصلی شافعی بود.

3- مدرسه شعیبیه

مدرسه شعیبیه که در اصل مسجد بود توسط نورالدین پس از ورود شعیب بن ابی الحسن بن حسین اندلسی فقیه (د 596 ق/1199 م) به شهر و در سال 545 ق / 1150 م. تبدیل به مدرسه شد. این فقیه در همین مدرسه به عنوان اولین مدرس تعیین شد(انصاری قمی،1385ص 10به نقل از ابن شداد ،همان/98-99)

نعیمی از مدرسه النوریه الصغری   نام می برد( همان: ج1 ، ص 648)

 

مدارس پزشکی درحلب

بیمارستان نوری:این بیمارستان به دستورنورالدین درسال 560ه به دست ابوالفضل عبدالکریم حارثی دمشقی ،مهندس ،پزشک،مجسمه ساز،ادیب،محدث،(متوفی 599ه)،ساخته شده است.(ناصری طاهری1366 ،ص 108)

ه- مدرسه "النوریه" بعلبک

تاریخ تأسیس مدرسه "النوریه" بعلبک به سال 552 هجری قمری/1157 میلادی باز می گردد. در آن سال "نورالدین اتابک زنگی" برای دیدار از شهر بعلبک لبنان به این شهر سفر کرد و دستور ساخت این مدرسه را صادر کرد.

بقایای آثار مدرسه "النوریه" بعلبک همچنان در این شهر دیده می شود. این مدرسه چسبیده به مسجد بزرگ در شرق هیکل های بعلبک است و دارای سه در ورودی می باشد که همگی آنها به مسجد باز می‌شوند مساحت این مدرسه 420 متر مربع است و دارای حجره هایی برای طلاب و اساتید حوزه علمیه و یک حیاط بزرگ است که از وسط آن جوی آبی به طول 5 و عرض 4 متر می گذرد. در گوشه‌های این حیاط نیز 4 ستون چند‌ضلعی دیده می شود.

به گفته دکتر "حسن نصرالله"، مورخ مشهور، تاکنون 13 شخصیت بزرگ دینی از جمله "شهید‌ثانی" در مدرسه النوریه تحصیل کرده اند."زین الدین بن علی الجباعی"، مشهور به "شهیدثانی" (متوفی 1558 میلادی)، در زمان اقامتش در بعلبک، درس فقه مذاهب اسلامی را در مدرسه النوریه فراگرفت.وی در مسیر از بین بردن شکاف میان مذاهب اسلامی تلاشهای فراوانی مبذول داشت و پس از او، مدرسه النوریه تبدیل به مرکز تقریب مذاهب اسلامی گردید.

و-مدارس سایرشهرها

    برخی منابع ازتاسیس مدرسه درسایر شهرهای شام نظیرحَماه و حُمص ومنبج ورحبه خبر می دهند. (ابن خلکان وفیات الاعیان ج2 ص115.وثواقب ص 220)

 

نتایج وپیشنهادات

اتابکان شام بویژه در دوره نورالدین برای تنظیم مناسبات دین ودولت وترویج اندیشه اعتقادی ومذهبی خود متناسب با وضعیت هر منطقه برنامه ریزی می نمودند. نورالدین که در نبرد با صلیبیان یکی از قهرمانان بنام بود حلقه پیوستگی میان نظام الملک و صلاح الدین ایوبی در فعالیتهای آموزشی هم بود. نورالدین زنگی در جهت تحکیم پایه های مشروعیت حکومت خویش و همچنین تثبیت مناسبات حکومت با علما و نهادهای مذهبی می کوشید(انصاری) وی در تاسیس و گسترش دامنه فعالیت مدارس در بسیاری از شهرهای گوناگون سوریه نقش فعالی داشته است و مدارس بسیاری در شهرهای مناطق شام بنیاد نهاده است. نورالدین اتابک دوستدار علم و دانش بود، لذا مدارس بسیاری در شهرهای دمشق، بعلبک، حمص، حماه و منبج ورحبه ساخت .این مدارس دولتی بوده است ورویکردآن هم مذهبی بوده وبر مذاهب خاص ویا گرایش مذهبی خاص تاکید داشته است.افزون بر مدارس فقهی شاهد مدارس تخصصی حدیثی  وپزشکی می باشیم.به منظور تکمیل شدن این پژوهش پیشنهادات ذیل ارائه می گردد:

1-مدارس اتابکان شام وتاثیر آن بر توسعه مدارس وازجمله مستنصریه

2-منابع پژوهش در مراکز علمی شام

3-مناسبات مذهبی در  مدارس شام

4- سرنوشت مدارس اتابکان در طول تاریخ پس ازتاسیس

5-کارکردآموزشی مدارس وجامع ها ومزارات وخانقاهها در شام

6-وضعیت شیعیان درارتباط با مدارس شام  با تاکید بر شهرهای حلب وبعلبک

7-مدارس بیت المقدس

8-نخستین مدارس حدیث    

9-نقش موقوفات در توسعه علمی ونهضت مدرسه سازی

 


 

منابع ومآخذ:

-قرآن کریم

-نهج البلاغه

-ابراهیم حسن، حسن؛ تاریخ سیاسی اسلام، مترجم، ابوالحسن بینش، تهران، موسسه فرهنگی آرایه، 1374، جاپ چهار، بخش 1

ـ ابن اثیر جزرى, محمدبن محمدبن عبدالکریم شیبانى, التاریخ الباهر فى الدوله الاتابکیه, تحقیق عبدالقادر احمد طلیمات, قاهره دارالکتب الحدیث,[ بى تا].

------------------------------------------، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى، ج 6 (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ق).

ابن‌بطوطه، رحلة ابن‌بطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/1987؛

-ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، مرآه الزمان، حیدرآباد دکن، 1370ق/1951م؛

-ابن حورانی، عثمان بن احمد، الاشارات الی اماکن الزیارات یا زیارات الشام، به کوشش بسّام عبدالوهاب جایی، دمشق، 1401ق/1981م؛

-ابن خلکان، احمد بن محمد،وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمانجلد:2نویسنده:ابن خلکان، احمد بن محمدمحقق:عباس، احسانناشر:منشورات الشریف الرضیمحل نشر:قمسال نشر:١٣۶۴

-ابن شاکر کتبی، محمد، عیون التواریخ، به کوشش فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داوود، بغداد، 1397ق/1977م؛

ابن ‌شحنه، الدرّ المنتخب فى تاریخ مملکة حلب، چاپ یوسف الیان سرکیس، بیروت 1909؛

-ابن عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛

-ابن قلانسی، حمزه بن اسد، تاریخ دمشق، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1403ق/1983م؛

-ابن کثیر، البدایه والنهایه، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1407ق/1987م؛

-ابن ملقن، عمربن علی، طبقات الاولیاء، به کوشش نورالدین شریه، قاهره، 1393ق/1973م؛

-ابن أبی أصیبعة، احمد بن قاسم ،عیون الأنباء فی طبقات الأطباءجلد:١محقق:نجار، عامرناشر:الهیئه المصریه العامه للکتابمحل نشر:قاهره

 

-ابن‌عدیم، زبدة الحلب من تاریخ حلب، چاپ سامى دهان، دمشق 1951ـ1968؛

-ابن واصل، محمد بن سالم ،تاریخ ایوبیان (ترجمه پرویز اتابکی)جلد:١ مصحح:شیال، جمال الدین

تهران :شرکت انتشارات علمی فرهنگی ١٣٨٣

.-ابن اثیر، الکامل؛ ابوالقاسم حالت، بی‌جا، موسسه مطبوعاتی علمی، 1353، ج20، ص 109.)

-ابن منظور. (1408 هـ). لسان العرب، بیروت: داراحیاء التراث العربی.

-ابوشامه, عبدالرحمان بن اسماعیل, الروضتین فى اخبار الدولتین النوریه و الصلاحیه, تحقیق محمد حلمى محمد محمد, قاهره, لجنه التإلیف و الترجمه و النشر, 1956م.

- الماسی، علی محمد: تاریخ آموزش و پرورش اسلام و ایران، دانش امروز، 1370

-باوفا،ابراهیم،تاریخ سیاسی-اجتماعی مصروسوریه دردوران اسلامی ،رشت:1382،دانشگاه آزاداسلامی رشت.

-حتـّی، فلیپ خلیل.(1366 ش). تاریخ عرب،‌ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: انتشارات آگاه.

- حلبی غزی ، کامل بن حسین ،نهر الذهب فی تاریخ حلب جلد:١ ، محقق:فاخوری، محمود محقق:شعث، شوقی

ناشر:دار القلم محل نشر:حلب

-جرجی زیدان،تاریخ تمدن اسلام،ترجمه ونگارش علی جواهرکلام تهران986 امیرکبیر

-شبلی، احمد، تاریخ آموزش در اسلام، ترجمه‌ی محمد حسین ساکت، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص262.

-ذهبی، محمد بن احمد ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج ۲۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.

----------------------------تاج العروس، به کوشش شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، 1405ق/1985م؛

-ثواقب،جهانبخش ،سیرآموزش در میان مسلمین،تهران 1381،انتشارات اسوه

-العِش، یوسف. (1372ش). کتابخانههای عمومی و نیمهعمومی عربی در قرون وسطی، ترجمه دکتر اسدالله علوی. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.

-غنیمه، عبدالرحیم. (1372ش)، تاریخ دانشگاههای بزرگ اسلامی، ترجمه نورالله کسایی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران

- مقریزی، (م 874) تقی الدین ابی العباس احمد بن علی.‌کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (خطط مقریزی) چ دوم،‌بغداد ،بی جا و بی تا (‌چاپ افست)

-ناجی معروف، تاریخ علماء المستنصریه، ج۱، ص۷ـ۸، بغداد۱۳۷۹/۱۹۵۹.

-ناصری طاهری ،عبدالله بعلبک  شهرآفتاب وحلب شهر ستارگان تهران 1366 ،سروش

  -. کرد علی، محمد ، خطط الشام جلد:۶بیروت:مکتبه النوری

- ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۴۱، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.

-سبکی، عبدالوهاب بن تقی‌الدین، طبقات الشافعیه الکبری، قاهره، 1324ق؛

-نبهانی، یوسف بن اسماعیل، جامع کرامات الاولیاء، به کوشش ابراهیم عطوه عوض، قاهره، 1409ق/1989م؛

- مقریزی، (م 874) تقی الدین ابی العباس احمد بن علی.‌کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (خطط مقریزی) چ دوم،‌بغداد ،بی جا و بی تا (‌چاپ افست)

ناصری طاهری، عبدالله. (1379 ش). فاطمیان در مصر، قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه.

نعیمی دمشقی، جلد:١نویسنده:نعیمی دمشقی،عبد القادر بن محمد، الدارس فی تاریخ المدارس، محقق:شمس الدین، ابراهیم ناشر:دار الکتب العلمیه محل نشر:بیروت بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰.

یافعی، عبداللـه بن اسعد، مرآه الجنان، حیدرآباد دکن، 1338ق؛ یاقوت، ادبا.

مقالات:

-الهامی، علیرضا "مجله درسهایی از مکتب اسلام، شماره 10 (سال 79)

- انصاری قمی،حسن "دین و دولت در دولتهای آل زنگی و ایوبیان" کتاب ماه دین ،خرداد و تیر و مرداد 1385 - شماره 104-106(28 صفحه - از 6 تا 33)

خضری سیداحمدرضا*,همت خلیلی علی ،نقش نورالدین زنگی در گسترش دانش پزشکی در تمدن اسلامی * گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی، دانشگاه تهران)

) روزنامه "الانتقاد" چاپ لبنان)

( اتابکان نویسنده :  سعیده سلطانی مقدم)

عنوان  :  اتابکان

نویسنده :  سعیده سلطانی مقدم

: تاریخ پزشکی پاییز 1389; 2(4):119-140.

ج- نشانی پایگاهها:

http://www.noorlib.ir

http://www.noormags.com/

http://www.taghribnews.com/vdcb.5bsurhb58iupr.html

http://www.pajoohe.com/

 



* دانشجوی دوره دکتری تاریخ وتمدن ملل اسلامی SOQANDI@GMAIL.COM

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۰
محمدرضا سوقندی

عنوان مقاله:

 الشیعه فی برالشام

نویسنده:

احمد رضا

منبع:

المقتبس ، المجلد الثامن، الجزء 9

تاریخ انتشار:

‪1293/05/02

(11 صفحه - از 652 تا 662)

ارائه برای درس:

تاریخ مصروشام

استاد:سرکارخانم دکترعظیم زاده تهرانی

محمدرضاسوقندی

بهار1393

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شیعیان درصحرای شام

   امروزه مسلمانان به دوگروه بزرگ تقسیم میشوند، اهل سنت که تعداد بیشتری را شامل میگردد و شیعه که از نظر تعداد در مرتبه بعدشان قرار میگیرد، تعداد گروه اول حدود 150 میلیون نفر می باشد و گروه دوم حدود 90میلیون نفراست[1].

  فرقه­های دیگری نیز در زیرمجموعه این دوفرقه قرار میگیرند که به نوعی مرتبط با یکی از این دوگروه می باشند، شیعیان به فرقه های گوناگونی تقسیم میگردند که بزرگترین ومشهورترین آنها که شامل بیشترین تعداد شیعه میگردد و موقع بیان نام شیعیان به ذهن خطور میکند، همان شیعه  12 امامی می­باشند.

     اکثریت تعداد شیعیان ایران و قفقاز و سایرکشورهای روسیه و شیعیان چین و بیشترین تعداد شیعیان هند وترکستان وکشورهای مستقل تاتار و شیعیان شام و حجاز و عراق و شیعیان جبل عامل  که به نام «متاوله» مشهورند، اما شیعیان منطقه جبل عامل (متاوله) که همیشه درهمه جا به پاکی و تقوی مشهور می­باشند، و در بین عامه شیعیان در مناطق دور نام منطقه جبل عامل با تکریم همراه بوده است بخاطر تقدیم عالمانی که در زمینه انتشار مذهب خویش تلاش بسیاری را متقبل شدند وزمان زیادی برای پژوهش و تدریس صرف نمودند، درحدی که بسیاری از کتاب های حدیثی و فقهی و اصول فقه که در مدارس شیعه در تمام مناطق تدریس میگشت از جمله تالیفات عالمان« متاوله » جبل عامل بوده است، از بین این عالمان ذکر نام رحاله (بسیارسفرکننده علمی) معروف شیخ بهاءالدین عاملی صاحب کتاب «کشکول» و«الخلاصة الحسابیه» و سایر موارد کفایت میکند، ایشان مدتی وزارت ایران را عهده­دار بود، سپس بخاطر عشق به یاد دادن و آموختن آنجا را ترک نمود، از دیگر عالمان، شیخ علی بن عبدالعالی کرکی عاملی است که در بین مولفان شیعه به نام « محقق کرکی » شناخته می شود، ایشان در زمان دولت صفویة چندصباحی عهده دار مسندشیخ  الاسلامی بوده و از ارکان بزرگ منتشر کننده مذهب شیعه در سرزمین فارس بوده است. و نام شیخ محمدبن حسن حرعاملی که به نام «الشیخ الحر» مشهور بوده و صاحب کتاب «الوسائل فی الحدیث» و «الهدایة» و سایر کتاب­ها می باشد، و همین بس که وی با عنوان یکی از مفاخر جبل عامل شناخته میشود. اما دوشهید (شهیداول و ثانی) که از ستارگان درخشان در زمینه تالیف و تصنیف می­باشند و از جایگاه والائی را در بین تمام عالمان شیعه متقدم و متاخر مانند صاحب « المدارک» وصاحب کتاب« المعالم» وسایر بزرگان برخوردار می باشند .

 

سرآغاز پیدایش شیعیان در منطقه شام

زمان پیدایش مذهب شیعه در سرزمین شام به زمان خلفای راشدین باز میگردد بلکه در سوریه تاریخ قدیمی­تری دارد به نسبت سایر سرزمین های اسلامی البته بجز حجاز، و میان آنان مشهور است که ابوذر غفاری(رض) زمانی خلیفه سوم عثمان بن عفان (رض) ایشان را به سرزمین شام تبعید نمود آنان را به این مذهب هدایت فرموده­اند، و ابوذر (ره) بدون تردید به پیروی از علی(ع) و اهل بیت(ع) مشهور بوده­اند، و ایشان یکی از 4 نفری می­باشد که با عنوان شیعه مشهور بوده­اند و در عصر پیامبر(ص) اسم شیعه بر آنان اطلاق میگشته است، همانگونه که که ابوحاتم درکتاب «الزینة فی الالفاظ المتداولة» آورده اند، و بعد از سالها هنوز هم نشانه­های ابوذر در برخی از روستاهای جبل عامل یافت می­شود از جمله مکان معروف به روستای صرفند که در بین روستاهای صور و صیدا که با نام مقام ابوذر شناخته میشود و مانند این مقام در روستای میس جبل عامل که در بلندی های اطراف کوه هونین قرار دارد، البته آنچه که دلالت کند بر خارج شدن ابوذر از دمشق به سمت جبل عامل باشد، در کتاب­های معتبر تاریخی که در دسترس ما می­باشد نیامده است، البته مطلبی درباره اثبات و نفی این مطلب نیز نیامده است، و آنچه که در بین اهالی جبل عامل از زبان گذشتگان متواتر است، صحیح بودن این قضیه می باشد وچه بسا اثبات کننده درستی این سخن باشد و صلاحیت­دار بودن این سخن جهت استدلال درباره خارج شدن جناب ابوذر به سمت این سرزمین گزافه گوئی نمیباشد .

طبری و ابن اثیر بیان داشته­اند: کسی که از دمشق به سمت ساحل رهسپار گردید عامربن عبدالقیس بوده است، ایشان یکی از زاهدان هشت گانه بوده­اند که به تشیع مشهور بوده­اند، البته الکشی نیز درکتاب رجال خویش این سخن را اثبات نموده­اند، البته این دونفر بیان نداشته­اند که عامر در کدام قسمت ساحل ساکن شده­اند، البته این سخن برای ما قابل استناد نمی­باشد خصوصا اینکه نام عامر به اندازه ائی که نام جناب ابوذر در این سرزمین شهرت دارد مشهور نبوده است .

شیخ محمدبن حسن حر عاملی مشغری از عالمان قرن یازدهم جبل عامل در کتاب خویش «امل الامل» مباحثی مربوط به خارج شدن جناب ابوذر به سمت منطقه جبل عامل بیان داشته­اند، پس در کلام خویش آورده اند: «روایت کرده اند زمانی که رسول خدا (ص) وفات یافتند پیروان واقعی حضرت علی(ع) فقط چهار نفر بوده اند: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار. سپس عده کمی از آنان پیروی نمودند وبه تدریج بر تعدادشان افزوده شد تا اینکه به هزار نفر وشاید بیش از هزار نفر رسیدند، در زمان عثمان هنگامی که جناب ابوذر به سمت شام حرکت نمودند تعدادی زیادی از مردم ایشان را مشایعت نمودند، ومعاویه ایشان را به سمت القری تبعید نمودند که در منطقه جبل عامل سکنی گزیدند، پس ازهمان روز لقب تشیع را به خود گرفتند ...... نهایتا مشخص میگردد که در بحث تشیع هیچ منطقه ائی برساکنان جبل عامل پیشی نگرفته اند جز برخی از افراد تحت محاصره در مدینة و برخی نیز در مکه وطائف ویمن وعراق وایران که البته بیشترین تعداد شیعیان دراین عصر ساکن درجبل عامل بوده اند» و اینجا سخن به پایان میرسد .

در ادامه روایتی مرسله از امام صادق(ع) که در آن از ایشان درباره اعمال شقیف سوال شده بود بیان می دارد، ایشان فرمودند: ارلون و بیوت وربوع با نام ساحل دریاها شناخته می شود و اوطئه الجبال، پرسیده ای پسر رسول خدا(ص) اینان پیروان شما هستند، فرمودند: اینان شیعه واقعی ما هستندوآنان یاران وبرادران ما هستند . البته مخفی نماند که امام صادق(ع) در نیمه اول سال 102 هجری زندگی می نمودند .

نویسنده کتاب «الدمعة الساکبة» چاپ ایران به روایت ازکتاب «البحار» علامه مجلسی(ره) وکتاب «الروضه» و «الفضائل» از شاذان بن جبریل قمی با استناد به عمار بن یاسر و زیدبن ارقم(رض) بیان میدارد که این دو روز دوشنبه هفتم ماه صفر نزد حضرت علی(ع) بودندکه تعدادی افراد برایشان وارد شدند سپس قصه طولانی را روایت نمودند که خلاصه آن اینکه گروهی افراد جهت فتواخواهی درباره برخی مسایل نزد حضرت علی (ع) آمدند، اینان از اهالی روستای« اسعار» از نواحی دمشق و درنزدیکی «جبل الثلج» بوده­اند، آنچه از ظاهر این روایت برمی آید اینان شیعه بوده اند وبعداز رفع حاجت بازگشتند .

روستای اسعار دردامنه کوه جبل الثلج بین دو روستای «مجدل شمس و جباتا الزیت» قرار دارد و کماکان خرابه هایش با این نام شناخته میشود، و در پائین دست این روستا و در مسیر ورودی از طرف دمشق یه جبل عامل رودخانه ای قرار دارد که با نام « نهر اسعار» شناخته می شود، اهالی این منطقه از طایفه «الدرزیه» می باشند که در قرن چهارم از شیعیان جدا شدند .

تاریخ موجودیت شیعیان دراین منطقه بر بسیاری از مورخان پوشیده است ونامی از اینان نبرده اند، چرا که ازهمان ابتدای گرایششان به تشیع زیرسلطه مخالفان خویش در دولت بنی امیه بوده اند. واز زمان جناب ابوذر تا عصر ازبین رفتن دولت اموی شیعیان ازسیطره معاویه وفرزندانش وهمراهانش بودند، که با تمام وجود درپی نابودی وتعقیب علویان در نقاط وشهر های مختلف بوده اند، پس شیعیان به کوهها پناه بردند و خیلی قدرت خودنمائی نداشته اند، بدین جهت در هاله ابهام فرو رفتند و ابهام سرآغاز وجودی این گروه ونهایت زندگی شان را در برگرفته است، ومانند سایر برادران خویش که در سرزمین های دور از مرکز خلافت بنی امیه که دارای نوعی آرامش بودند از ارامش برخودار نبودند .

 

چرا در بین شیعیان این گروه با نام «متاوله» لقب داده شدند؟

از زمانی که شیعه درسرزمین شام بوجود آمد، دربین والیان حکومتی وعامه مردمی که در سرزمین شام به تنفرشان از گروه شیعیان متمایز بودند، مستضعف بوده ودائما از طرف آنها مورد تهمت های ناروا که باعث برانگیخته شدن جنجال برعلیه شان می گشت می شدند .

خود لفظ شیعه به تنهائی بخاطر ریشه دار بودن نوعی کراهت در ذهنیت اکثر مخالفان نسبت به این فرقه باعث برانگیخته شدن نوعی تعصب میگشت . جاحظ به نقل ازبرخی تاجران داستان پیرمرد بداخلاقی قد بلندی را بیان می دارد که هرگاه نام شیعه را می شنید ناراحت می شده وچهرهاش برانگیخته می گشته واز یاران خویش رو برمی گردانده، وصاحب العقد الفرید نیز بیان می دارد که : در این عصر برای فرد دوست داشت هر نوع عیب زشتی را بشنود اما به وی شیعه گفته نشود بخاطر کینه ائی که نسبت به آنان در ذهن عموم مردم نسبت به شیعیان ریشه دوانده بود متاثر از سیاست وسیاستمداران، واشخاصی مانند ابن حزم ازعالمان شهیر که مولف کتاب« الفصل فی الملل والنحل» را می یابی که شیعیان را به هر نوع زشتی متهم داشته وهمه نوع صفت ناروا به آنان می چسپاند، وتا به امروز نیز این دسته تغییروتحول نیافته اند، وکتاب های قدیمی وجدید اینان از نظر انتشار وشهرت دراین زمینه تغییری نیافته است، وشخص بیطرف می تواند بین ای کتابها مقایسه کند ودرسخن ابن حزم اگر دقت کند می بیند که این عالم بزرگ چه مواردی را به این فرقه نسبت داده است .

ومی بینیم ابن تیمیّه که ملقب به شیخ الاسلام وحافظ الانام بوده است، از این اشخاص جز با نام تشیع نام نمی برد بدون اینکه استدلالی برایشان بیاورد یا دلیلی که بتوان برآن تکیه نمود جزعصبیت های نادرست که اخلاق اشخاص بخاطر محیط ونوع برخورد وبه تبعیت ازآداب ورسوم ریشه دوانیده بود، ودر این زمینه شاید بتوان به مناظره وی با علامه حسن بن مظهر حلی اشاره نمود هرچند که حسن به مظهر به شیوه وی در فحش وناسزاگوئی در سخنان نرفت .

درچنین شرایطی شیعیان درسرزمین شام دست به دامان تقیّه شده بودند بخاطر عصبیت هایی که توسط امویان دراین سرزمین برعلیه آنان ایجاد شده بود وبهترین دیار برای رشد این عصبیت ها سرزمین شام بود، پس برله علویان وبرای جلوگیری از لفظ مکروه شیعه فرامی خواندند واین اسم متعلق به این فرقه بود تا اینکه براساس آنچه می آید به لفظ «المتاوله» تغییر یافت .

امیرحیدر شهابی در کتاب تاریخ خویش ودرباره رخدادهای سال584ه اینگونه بیان میدارد: « وحاکم القرابا که در نزدیکی صور قرار دارد مردی علویو از اهالی ایران است، وبر 60هزار علوی حکومت می­کند و زمانی که فرانسویان بر این مناطق سیطره یافتند آنان مجبور به پرداخت جزیه به صاحب شهر صور نمودند....  و ساکنان بعلبک نیز خودشان را منتسب به علویان می دانند».

شیعیان سرزمین شام همانگونه که از آنان سخن گفته میشود یکی از آنها شیخ علی بن یونس نبطی از عالمان سال 111 در مقدمه تفسیر خویش «مختصر مجمع البیان» میگوید: «عالمان آنان به دست فراموشی سپرده شده بودند پس قادر نبودند که حرفی بزنند وبرخلاف عقیده خویش رفتار می نمودند چرا که هیچ قدرت و پشتوانه­ائی نداشتند و با انواع اذیت­ها مورد تعقیب قرار میگرفتند و می­خواستند که نور الهی را با زبان شان خاموش کنند ولی خداوند نور خود را کامل میکند هرچند کافران کراهت داشته باشند».

و هرگاه که دربین اینان عالمی نبوغ می یافت باید یکی از این سه مورد را انتخاب می کرد، رفتن به سرزمین های شیعیان در دیگر نقاط مانند ایران که در انجا مهاجران مورد تکریم واقع می شدند ویا سرزمین هند و حجاز وعراق تاسرزمین یمن وروم وسایر مناطق دامنه مهاجرت شیعیان گسترانیده شده بود[2] .

اما آرامش نسبت به تقیه وعدم بیان معتقدات در مکانی که فقر برآن غلبه داشت ونداری درآن جای گرفته بود وسرکوب آن را فراگرفته بود . واما اشخاصی که دارای فضل بودند را در شهر خودشان گوشه نشین می نمودند وچه بسا نتیجه شان قتل وآوارگی می باشد، همانگونه که درباره شیخ شمس الدین محمدبن مکی جزینی (مقتول در سال 786) جریان یافت، که آوازه اش در دنیا همه گیر شده تا اینکه حاکم خراسان ایشان را فراخواند تا عهده دار مشیخة الاسلام گرداند، وایشان با خواری در دمشق زندانی شدند، و بعد از یک سال حبس فتوای به قتل ایشان داده شد وبه صلیب کشیده شده وجسدش را سوزاندند، واین درحالی بود که ایشان گناهی جز برتری وشهرت نداشت ومورد تعصب پست که دراین عصر شدت گرفته بود قرار گرفت . البته شانس شیخ زین الدین ملقب به شهید اول بهتر از شانس دوستش شهید اول نبود پس ایشان از سرزمین خویش آواره گشت وتوسط قاضی صیدا مورد تعقیب قرار گرفت تا اینکه توسط دستور پادشاه دستگیر شد وبه قسطنطنیه فرستاده شد، وطالب ایشان را در موسم حج درمکه دیدار نمودند وبه ایشان اجازه اتمام حج را نداد مگر بعداز التماس وتضرع شیخ، وبعداز اتمام ایشان را دستگیر نموده و به سرزمین روم فرستاد ودر ادامه توسط وکلاء قبل از اینکه به قسطنطنیه برسد به قتل رسید[3] .

در ادامه جنایت ها سایر افراد را نیز دربرگرفت، مانند ابن سودون عاملی از عالمان قرن یازدهم وسایرین  اینان در بین این فشارها وحال سرکوب در سرزمین شام با نام علوی ودرسایر مناطق با نام شیعه شناخته می شدند و این تسمیه نزد عامه مردم رواج داشت اما نزد خواص واهل علم پس گاهی شیعه وگاهی رافضی وگاهی امامیه نامیده می شدند جزاینکه نام علوی بر گوش عامه که ازشنیدن نام شیعه کراهت داشتند واز آن متنفر بودند واز آن فراری  سنگین نبود، وکسانی که درسرزمین شام ساکن بودند به این نام اختصاص دادند زیرا که اینان دورترین مردم از یاوران خویش بودند، تا از آنان در برابر هیاهوئی که آنان را دربرگرفته بود حمایت کنند، توسط کسانی که اموی ها آنان را برای کراهت داشتن ازپیروی اهل بیت(ع) تربیت نموده بودند .

 

حقیقت لفظ متوالی

همانا لفظ (متوالی) ازدوست داشتن می آید آن گاه که دوست داشته باشد وازاین لفظ می باشد آنچه درحدیث آمده، خدایا دوست بدار هرکه او را دوست داشته باشد، در لسان العرب آمده است، فلانی فلانی را دوست دارد هرگاه به وی عشق داشته باشد، واسم فاعل از آن موالی می باشد، وفعل آن از لفظ متوالی می باشد، ودرلغت نوالی اشیء اگر برخی از برخی دیگر پیروی نماید، وهرآینه این گروه درمحبت اهل بیت ازیکدیگر پیروی میکنند ومردم هر عصر از عصر ماقبل خویش تبعیت می کند .

اما آیا جمع آن بر وزن متاولة است یا بر متوالیة ؟  که براساس قاعده باید بر وزن دوم باشد واز نظر سماعی اولی درست است همانگونه که غسانی بر وزن غساسنة جمع بسته می شود .

وممکن است که اصل لفظ متولی از تولی یعنی یاور وپیرو گرفتن باشد، وتولی بمعنی پیروی را صاحب«مجمع البحرین ومطلع النیرین» آورده وبه سخن باریتعالی اتکاء نموده است « ومن یتولهم منکم فانه منهم»، وصاحب لسان العرب گفته است: روایت شده که پیامبر(ص) فرمودند هرکس ازمن پیروی کند پس ازعلی پیروی کند، که ازنظر معنی یعنی هرکس میخواهد مرا یاری کند پس علی(ع) را یاری کند، سپس تحریف شد وبه متوالی تغییریافت وبر وزن متاوله جمع بسته شد، واما انچه گفته شده درباره اینکه متوالی محرف شده از دوکلمه (مت ، ولی) می باشد، واصل آن بدین صورت می باشد که شیعه در زمان سرکوب شان برخی از ایشان دیگران برپافشاری درمحبت علی(ع)تشویق مینمودند، پس برخی از آنان به دیگران میگفتند: (بمیر درحالیکه پیرو علی(ع) هستی)، سپس بصورت «مت ولی» مختصر گردید ومتولی از آن ترکیب یافت- البته این سخن احتمالا ناصحیح باشد، چون اگر اینگونه باشد پس چگونه شیعیان جبل عامل ولبنان به تنهائی به این نام اختصاص یافته اند، وعصرهای متاخر به این نام شناخته نشده اند، با توجه به اینکه زمان سرکوب ومکان آن محصور درمنطقه جبل عامل نبوده است اگر از آنچه بر اهالی جبل عامل گذشته مقایسه کنیم خیلی کمتر از سایرین بوده بخاطرنمسک زیاد آنان به تقیه ائی که از زمان نشات بدان متوسل بودند، چراکه حکومت اموی که دشمن آنان بودند هرگز در برابر آنان نرمش بخرج ندادند، بنابراین تمام تلاششان این بود که با تقیه وکتمان ظاهری عقیده خویش هرچه می توانند از افتادن درمعرض هلاکت خود را حفظ کنند .

 جالبترین دیدگاه درباره این لفظ موردی است که برخی ازمعاصران بدان گرایش یافته اندبدین صورت که لفظ متاوله آسان شده از «متأولة» بوده ومفرد آن« متأول» می باشد، چرا که شیعیان اهل تاویل بوده اند!! وظاهر سخن اینگونه است که گوینده این سخن چیزی ازمذهب شیعه نمی دانسته وگرنه شیعیان را از اهل تاویل قرار نمی داددرحالیکه آنان از آن دسته نبوده همانگونه که این مطلب برتمام اشخاصی که نسبت به این مذهب شناخت دارند پوشیده نیست .

چه بسا گوینده این سخن درحالیکه درمقام بیان سخن صاحب عقدالفرید از زبان شعبی می باشند که اینگونه بیان میکند، من روافض را درقرآن تاویل نبردم مگرآنجا که در قرآن تاویل به شخص ضعیف از بنی مخزوم شده است.

ولی آشکار میگردد که مقصود شعبی از روافض ( همانگونه که سخن بعدی وی بر آن دلالت دارد) کسانی بودند که حضرت علی(ع) آنان را سوزاند وبقیه را به سایر شهرها تبعید نمودندازجمله عبدالله بن سبا که درباره حضرت علی(ع) وبالا بردن مقام ایشان غلو می نمود، واز دایره اسلام خارج گردید وشیعیان از این دسته روی گردان می باشند[4]، وچگونه ممکن است که سخن شعبی باوجود تعصب شدیدش نسبت به شیعیان مورد قبول واقع نگردد وحجت نباشد، آنجا که مشخص گردد که در سخن وی همان ها مقصود می باشند .

 

زمان اطلاق این نام بر شیعیان

پژوهشگران درمورد تعیین زمان اطلاق این لقب(متاوله) بر شیعیان جبل عامل وجبل لبنان وبعلبک تحقیق نموده اند، پس بارینوس به گفته های امیرحیدرالدین شهابی درکتاب تاریخش عقیده دارد که ایشان میگوید: درسال 635 ه از سرزمین ایران به این ناحیه مهاجرت نموده و با اجازه نیروهای هیکلیمبن که حاکم بر منطقه بودند در 10 شهر ساکن شدند..... وبرآنها لقب متاوله اطلاق گردید، البته دراین سخن نوعی غرابت وجود دارد چراکه اگر قصد وی بیان مذهب این گروه بوده که مذهبشان از اوایل ظهور اسلام مشهور بوده است. واگر میخواسته فقط طالاق این نام برایشان را بیان کند که اینان جز در قرن 12ه به این نام شناخته نمی شدند، ودلیل آن اینکه همه مورخان وسیره نویسان که قبل از قرن 12ه زندگی میکردند و به بیان سرزمین این گروه پرداخته اند، این لقب را نمی دانسته اند، چون اگر میدانستند حتما این لقب را بر آنان اطلاق می نمودند همانگونه که نویسنده کتاب« سلک الدرر» که از نظر زمانی متاخر بوده عمل نموده است، پس ایشان نام اینان را فقط همراه با این لقب بیان داشته است. وهم چنین نویسنده کتاب« خلاصة الاثر» زمانی که می خواهد از امیر فخرالدین نامی به میان آورد میگوید: وی درزی بوده است ولی زمان بیان نام وی دربین شیعیان جبل عامل مانند بهاءالدین عاملی ومحمدبن محمود عاملی حشری( که درست آن مشغری است) وشیخ زین الدین عاملی وبسیاری از این دست افراد نامی از متاوله درباره اینان برده نمی شده، باوجود اینکه اینان از بزرگان شیعه (المتاولة) بوده اند، و همچنین براساس گفته شقیف ارنون (قلعة الشقیف) که عقیده دارد این عمل رافضی گری است ودر زندگی نامه امیر موسی حرفوش بعلبکی آمده، وی میگوید: همانا ساکنان بعلبک از غلاة رافضی می باشند ودر تمام زندگی نامه بلکه درکل تاریخ نامی از متاوله نیامده است واین درحالیست که اگر نسبت به این نام شناخت داشت حتما برایشان اطلاق می نمود .

قبل از نگارش کتاب خلاصة الاثر ابن بطوطه گردشگر در سال 726 از خرابه های صور دیدن می کند ودر خارج آن روستای آبادی بوده که ساکنانش از رافضی ها بوده اند. نویسنده کتاب« نخبة الدهر» آنگاه که نام جبل عامل را بیان می دارد می گوید: واهالی آن رافضی امامی می باشند والبته نویسنده کتاب صبح الاعشی نیز مانند این سخن را آورده است.

نام اشخاصی را که بارینوس نامشان را می آورد وقبل از سال 635 زندگی می کرده اند نامی از متالة نیاورده اند. وبصورت کلی این لقب دربین مورخین عصرهای قبل از 12 ه شناخته شده نبوده است، چون اگر رایج می بود حتما بیان می کردندهمانگونه که درسایر موارد عمل نموده اند، وتاریخ نگاران قرن 12 ه این لقب را می شناختند پس بیانش می کرده اند، پس نتیجه می گیریم که بوجود آمدن این لقب مربوط به این عصر می باشد نه عصرهای ماقبل آن، البته من دربرخی از جدول های تاریخی سالنامه های ترکی دیدم که سرآغاز بوجود آمدن متاوله سال 1100ه بوده وشکی نیست که این عدد تقریبی استومقصود این است که بیان کند ایشان دراین سالها با این لقب شناخته شده اند که بنوعی تایید کننده استدلال قبلی ما می باشد .

البته روایت بارینوس باطل است بخاطر باطل بودن تمام مواردی مه بیان نموده است، وی متاوله را از مهاجران سرزمین ایران دانسته که دراین سال مهاجرت نموده ودر 10 شهر با اجازه حکومت هیکلیین سکنی گزیدند، وانچه از ظاهر این سخن آشکار میگردد اینکه در جبل عامل بالاتر از شهر صور که درسیطره حکومت هیکلی بوده است اینان ساکن شده اند وتا اواخر قرن 7 ه از این منطقه خارج نشده اند .

وهمانگونه که گفته مهاجرت گروهی این افراد که طبق گفته ها به بیش از 60 هزار نفر می رسیده از سرزمین ایران به سمت شام بصورت سری وبرکسی پوشیده نبوده است، پس چگونه تاریخ نگاری جز بارینوس متوجه این جریان نشده است، از طرف دیگر سرزمین ایران در آن زمان زیر سلطه مغولان بوده است ومذهب شیعه درآن انتشار نداشته است واولین کسی که این مذهب را در این سرزمین یاری نموده وانتشار داد سلطان اولجایتو محمد خدابنده مغولی بوده است، و در ادامه جانشینان وی نیز از او پیروی نمودند تا اینکه درعصر صفویة این مذهب تا دورترین نقاط این سرزمین انتشار یافت .

وی دراین روایت خویش نیز دچار اشتباه شده استکه میگوید: شیعیان ادعا دارند که ازنسل علی بن ابی طالب هستند هستند وخلافت بعداز عمربن خطاب متعلق به ایشان می باشد، پس گفته های مردی با این سطح اطلاعات نسبت به مذهب تشیع چگونه می تواند تکیه گاه ما درباره مسائل مربوط به مذهب تشیع باشد .

وحقیقت این است که این لقب درست است که بر شیعیان اطلاق گردد از زمانی که موجودیت سیاسی خویش را اعلام نمودند واز گردن نهادن به سیطره حاکمان لبنان خارج شده وادعای استقلال نمودند[5]، وبا یکدیگر متحد شدند وبوسیله عمر صفدی حمایت شدند وودرجنگ های خویش یگدیگر را بانام (بنی متوالی) حمایت می نمودند وکسی که در رجزهای شاعران شیعه این عصر دقت کند برایش درست بودن سخن ما آشکار می گردد .

واین لقب درباره هیچ یک از شیعیان شتناخته شده نبود مگر کسانی که در سال 112ه این لقب را هنگام ورود به میدان های جنگ بر خود می نهادند، که شیعیان جبل عامل بودند که درآن برهه زمانی تحت فرماندهی شیخ ناصیف نصار وشیخ علی فارس وقبیله هایشان وشیعیان بعلبک بودند، که امیران آل حرفوش وشیعیان شمال لبنان که تحت سیطره بزرگان آل حماده بودند، آنان را فرماندهی میکردند .

به غیر از افرادی که ازشیعیان سوریه نام بردیم مانند شیعیان منطقه حلب وسرزمین حماة وحمص ودمشق که همه این ها تا به امروز با این لقب شناخته نمی شدند، وجالب است که هسته اصلی شیعیان دمشق وشام با نام رافضی طرد می شدند آنگاه که می خواستند آنان را تکریم کنند وهمچنین مهاجرین بعلبک وجبل عامل در دمشق نیز با نام متاوله شناخته می شدند ودلیل این نامگذاری فقط پیروی از لقب این گروه در سرزمین شان بوده وبسیاری ار عامه گمان می کنند که دوگروه در اعتقادات خود اختلاف دارند وحقیقت اینگونه نیست .

 

سرزمین شیعیان در سوریه

اکثر شیعیان موجود در سوریه درمنطقه جبل عامل که در بین نهر الاولی ازطرف شمال وازجنوب به سمت دشت وادی القرن (شمال منطقه صفد) واز شرق از غور الحولة واز غرب به سمت دریای متوسط ادامه پیدا میکند، و تعدادشان دراین منطقه بالغ بر 100 هزار نفر می باشد که درابتدای سخن درباره شیعیان بیان گردید. و در شهر دمشق چندین هزار نفر از آنان ساکن می باشندوچه بسا بر اهالی جبل عامل سبقت داشته باشند در حومه حلب روستاهائی قرار دارد که شیعه هستند مانند الفوعا وکفریا والنغاوله ومعرة مصرین، ودراطراف حماة روستاهای دیگری مانند شیخ علی کیسون وبویضه وسمنة وتلیل و درخود حمص وروستاهائی که دراطراف آن قرار دارد پس درشرق ام العمد ، بویضه، تل الاغر، ام دالی، ام توینی ودر سمت غرب آن الغور سمعلیل، دلابوس وام حارتین قرار دارد وآشنای تمام این مناطق به عصر حمدانیان که درحلب حکومت داشته اند بازمیگردد، که درتشیع دارای ریشه بوده اند ودرعصر حکومت شان شهر دمشق مملو از فقیهان شیعه بوده است، ودرکتاب های فقه امامی اقوال مشهوری هست که به فقهاء حلب مربوط میباشد، واز نسب شناسان اشراف زادگان آل زهره حسینی ها بوده اند که ازجمله آنان سید ابوالمکارم بنی زهره از بزرگان عالمان شیعه بوده است، درآنزمان مؤذن ها بر مأذنه های شهر حلب آوای حی علی خیرالعمل سرمیداده اند، وزمانی که سلیمان بن ارتق میخواست اولین مدرسه شافعیه را درحلب بنا نماید مردم مانع شدند چون اکثرجمعیت این شهر شیعیان بوده اند، وآتش عصبیت بین دو فرقه شعله ور بود .

واز دیگر مکان های شیعیان در سوریه روستاهائی در مناطق کسروان، متن، شوف، بترون، هرمل، شمسار، جزین، جبل الریحان(جرمق) که این دو داخل در مرز جبل عامل می باشند و جزین که دارای مدرسه ائی دینی وفقهی برای شیعیان دوازده امامی بوده است وبه عالمان مشهور خود می بالیده است، که مشهورترین آنان شهید محمدبن مکی از عالمان شهیر شیعه درقرون وسطی می باشد ودارای تالیفات مشهور ومعروفی درباره مدارس شیعه می باشد، وهمان کسی است که حاکم خراسن وی را برای تولیت حوزه علمیه الاسلام دعوت کردولی ایشان نپذیرفت، ودرخانه وی 5 عالم زن ومرد سکنی داشتند، ودو فرزند وی ودخترش ام حسن وهمسر وی ازعالمان مشهور بودند، و دختر وهمسر وی از مراجع زنان در زمینه علوم دینی بوده اند وودخترش در زمینه علوم عربی یکتای عصر خویش بوده وهمچنان از نسل وی درجبل عامل عالمان فاضل از قرن دوم تاکنون زندگی می کنند .

وتعداد شیعیان درلبنان بیش از 25 هزار نفر می باشد .

واز شهرهای شیعیان در سوریه شهر بعلبک و اطراف آن می باشد واکثر ساکنانشان شیعه می باشند، وعصر نشأت تشیع در بعلبک برای ما مشخص نمی باشد ولی از قرن دهم هجری در بین اینان مشهور بوده است وخبری در زمینه اینکه قبل از این قرن تشیع در دیارشان رواج داشته در دسترس نمی باشد، البته احتمال وجود مذهب تشیع قبل از قرن دهم نیز امکان دارد، واخباری درباره نفی آن نیست، و عصر حاکمان حرفشی که بر شهر بعلبک بعداز وارد شدن سلطان تسلط یافتند، اولین دوران قدرت یافتن شیعیان می باشد .

 دوران شیعیان لبنان در نواحی شمالی که از مهاجران شهر بعلبک درقرن 12 هـ بودند، ودر نواحی جنوبی پس سکونت ایشان یا همعصر اهالی جبل عامل بوده یا نزدیک به آن ویا اینکه خیلیقبل تر از ساکنان جبل عامل دراین منطقه سکونت داشته اند .

در حوران از نواحی بصری گروهی از شیعیان مهاجر از جبل عامل می باشند که دراین منطقه سکنی گزیده اند، وتعداد شیعیان امامیه درنواحی سوریه به 200 هزار نفر وبلکه بیشتر از این تعداد می رسد، وبحث درباره حالات اقتصادی وزندگی اجتماعی این گروه را به بحثی دیگر موکول می کنیم .

وفقط خداوند است که توفیق می دهد .

 

                                                                                                               احمدرضا

                                                                                                        النبطیه ( جبل عامل )

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات درمعرفی المقتبس:

نشریه‌ المقتبس‌ به‌ مدیریت‌ محمدعلی کرد و به‌ زبان‌ عربی و در قاهره‌ به‌ چاپ‌ می رسیده ‌است. اولین‌ سال‌ نشر آن‌ در محرم 1324‌ قمری‌ می باشد. جلد اول‌ آن‌ شامل 12 شماره است‌ که‌ در 672 صفحه‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است. اکثر مقالات‌ این‌ نشریه‌ را دانشمندان ‌معروف‌ شام‌ می نوشتند و موضوعات‌ مهم‌ نشریه‌ عبارت‌ بودند از: علمی، اجتماعی، تاریخی، تعلیم‌ و تربیت، بهداشت، تدبیر منزل، اطلاع‌ رسانی درباره‌ کتابهای‌ خطی یا چاپی و نیز مجلات‌ عربی یا اروپایی، شرح‌ حال‌ بزرگان‌ علم‌ و دانش‌ درشرق‌ وغرب، اختراعات‌ و اکتشافات‌ در پایان‌ هر شماره‌ بخشی است‌ که‌ در آن‌ مطالب‌ متنوع‌ و نیز نکات‌ ادبی و فکاهی دیده‌ می شود. قیمت‌ مجله 50 قرش‌ در داخل‌ یا 13 فرانک‌ در خارج ‌از کشور بوده‌ است.



[1]  . المقتبس: براساس دانسته های ما تعداد شیعیان بیش از 20 میلیون نفر نمی باشد، پس در این عدد دقت کنید .

[2]  . صاحب کتاب «امل الآمل فی علماء جبل عامل» می فرماید بیش از 50 عالم از این سرزمین بخاطر فرار از استبداد وفشار به سرزمین ایران هجرت نمودند و درآنجا اکثر اینان تبدیل به قاضی وعالم دینی تبدیل می شدند، وبرخی از آنان به سرزمین های هند وبرخی به حجاز درمکه ومدینه  وبرخی به قسطنطنیه وبرخی به سرزمین یمن وبرخی دیگر به عراق مهاجرت نمودند- نصیب ایران در سال 111 شیخ بهاءالدین عاملی وشیخ ابراهیم بازوری وسید بدرالدین انصاری وشیخ محمد بن حسن حرعاملی شیخ الاسلام وسید محمدبن علی نحیب الدین قاضی سرزمین طوس وسید محمد ابن مهدی وسید میرزا محمد معصوم وشیخ محمد بن علی حرفوشی وسید علی رضا شیخ الاسلام دراصفهان وسید حیدربن نورالدین وبسیاری دیگر ازعالمان .

وسهم سرزمین هند شیخ احمدبن مکی جزینی وسید جمال الدین بن نورالدین وشیخ حسین مشغری وشیخ حسین بن شهاب الدین وسید رضی الدین وسید محمدبن احمد عاملی وشیخ محمد بن خانوت وسید محمدبن علی حسینی وغیره که برخی از اینان درکشمیر وبرخی در حیدرآباد وبرخی درجیلان ساکن بوده اند .

سهم قسطنطنیه شیخ شهید زین الدین بن علی جبعی وشیخ ابراهیم ابن حسن الحر می باشد .

وسهم یمن شیخ زین العابدین الحر در صنعاء ودر عراق تعداد زیادی از افراد در نجف وحله وبغداد وبصره ساکن بوده اند .

1 .  ودوستش سید عبدالرحیم عباسی مفتی قسطنطنیه درهمان عصر به خونخواهی اش برخواست پس قاتلانش را بعداز اینکه به کارشان اعتراف نمودند، کشت . (  المقتبس، جزء 9 ) .

[4]  . همه کسانی که نسبت به کتاب های علم رجال دربین شیعیان اطلاع دارند به منزلت عبدالله بن سبأ را نزد آنان پی می برند، ومی فهمد که آنا ن عقیده دارند وی ازدایره اسلام خارج شده است وصحیح نیست که به سخن وی استناد نمائیم وبدان اعتماد کنیم بخاطر اغراقش درباره علی(ع)، وعجیب است که برخی از عالمان علم تاریخ  واهل علم معتقدند وی پایه نشر مذهب تشیع بوده است، وایشان دعوت کننده به این مذهب هستند درحالیکه شیعیان از وی واز گویندگان سخنانش روی گردان می باشند، وچه بسا گوینده این سخن بخاطر شباهت بین حروف « متاولة و متأولة » اینگونه بیان داشته، هرچند معنی به آن کمکی نمیکند، وبا این وجود اگر این توضیح درباره جمع این لفظ صحیح باشد پس آنگاه که جمع بسته شود چگونه خواهد بود چرا که بین دو لفظ متأول ومتوالی فرق آشکاری وجود دارد .

[5]  . امیر حیدر شهابی در کتاب تاریخ خویش بیان می دارد که وی در سال 1120 هـ حیدرشاه برای جنگ با متاوله لشکر خویش را آراست، چون مشایخ بنی علی الصغیربعد از مرگ امیر بشیر که در صفد درگذشت، بر سرزمین های بشارة که تحت سیطره بشیر پاشا بودند سیطره یافتند، واین دلالت دارد که جدائی این گروه از لبنان درسال 1120هـ بوده، ولی براساس دانسته های ما این گروه در حدود 50 سال قبل درگیری ها وجنگ هائی داشته اند که موجودیت سیاسی آنان محرز گشته است، به هرحال موجودیت سیاسی شیعیان مربوط به سال 1100 هـ می باشد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۸
محمدرضا سوقندی

بخش دوم 

 

 

کادراداری یا مدیران مستنصریه


فصل اول

 

 

نگاهی به امورمستنصریه وشرایط مدیریت درآن

                                     ازنظراداری ومالی

 


 

مصالح مستنصریه رایک مدیر(1) یا والی(2) که ازبین کارمندان عالی رتبه دولت انتخاب می شد را به عهده می گرفت ویک مشرف ویک نویسنده وتعدای مستخدم اورا یاری می کردند.

با دقت نظردرزندگینامه  سرپرستانی که به برخی ازاخبار آنان  بدان دست یافتیم، روشن می شودکه دربین آنان کسانی بوده اند که دراداره ،ریاست،قضاوت وسرپرستی کارگزاران(3) افرادنامدارومشهوری بوده اند.همچنانکه برخی ازآنان  ازجایگاه علمی برجسته ای برخورداربوده اند.(4)

ازبررسی حقوق ودست مزدهای آنان روشن می شودکه آنان ازنظرحقوق ورتبه درحدیک استاددر مستنصریه بوده اند.

وآنان ازشیوخ دارالسنه ودارالقرآن درخودمدرسه مستنصریه ازرفاه بیشتری  برخورداربوده اند.

وحال نگاه کن به آنچه صفدی ازابن ساعی نقل کرده است(5) دراین زمینه ازمواردی که متعلق است به ناظری که بدان اشاره کردیم.

و ابن ساعی  درآنچه که صاحب کشف الظنون ذکرکرده می گویدوی کتابی را درشروط مستنصریه دریک جلد تالیف نموده وآن را"مفاتیح الجنان ومصابیح الجنان "نامیده است که آن کتاب به دست ما نرسیده داست:

1-تعیین یک ناظردرمستنصریه جهت  سرپرستی ومسئولیت نظارت درمصالح ان

2-همرا با ناظرتعیین یک مشرف بروی(6)

3-تعیین یک نفرکاتب همراه با ناظرومشرف

4-ناظر یا والی که  مشخص شده مستنصریه  درهر روزبیست رطل نان (7)،وپنج رطل گوشت،وخواروباروسبزیجات وحتی چوب را می گرفته است

5-هرماه 12دینارحقوق داشته است

6- مشرف  روزانه ده رطل نان وسه رطل گوشت(8) براساس آنچه روایت شده،می گرفته است

7-ووی ماهانه هفت دیناردریافت می نموده است

8-وکاتب درهروز به اندازه مشرف  می گرفته است(9)

9-ودر مستنصریه یک معمار،ده فراش ،سه دربان ،دوحمامی،ویک آرایشگر،یک قیم ،یک آشپز،وغلامی برای آشپز،وانبارداروسایل وانباردیوان،یکغلام برای  دیوان،یک مزملاتی،یک موذن،ویک نفت آورکه هرکدام مقرری وشهریه خودشان را داشته اند.

"غسانی می گوید :همه این کارهاازابتکارات واقف (ره) بوده است"(10)

10-مستنصرشرط کرده بود که درماه رمضان هرسال برای صاحبان شهریه وحقوق آن را دوبرابر کند(11)

11-همانگونه که شرط کرده بودکه غذادرآشپزخانه پخته شودوبه اندازه کافی برای هرفقیه شاغل درمستنصریه همرا با نان خوب وبا کیفیت برده شود(12)

12-وحقوق ومزایایی قرارداده شده بودکه با آن حصیر،چراغ وروغن چراغ خریداری نمایند.

13-وتعیین شده بودسایه بانی که آب را درتابستان برای انان سردنماید.

14-وبرای همه صاحبان شهریه حمامی بودکه به هنگام نیاز بدان واردمی شدند،ودرآن افرادی بودندکه به آنان خدمت می کردند.(13)


 فصل دوم

 

 

 

مدیران وسرپرستان مستنصریه


 

آنچه مایه تاسف است اینکه در کتابهای عربی خطی  دردسترس وچاپ شده اسامی ثبت شده  روسای اداری وعلمی درمستنصریه مشاهده ننمودیم.وتمام آنچه بدان دست یافتیم اطلاعاتی اندک  وپراکنده ای است که درنسخه های خطی عربی ودربرخی کتاب های قدیمی که به تازگی منتشر شده است ٰپیدانمودیم.

با وجودبررسی های طولانی ومستمرودقیق درباره روسا وناظران ووالیان بیش ازهفت نفر ازناظران رانیافتیمٰ کسانی که سرپرستی نظارت برامورمستنصریه را دردوره های مختلف زمانی دراینجا زندگینامه مختصری ازهرکدام را یادآورمی شویم:

1-عبدالرحمن تکریتی متوفی 641ه (1243م)

وی قاضی ابوالنحیب عبدالرحمن بن قاضی تاج الدین یحیی بن ابی القاسم عبدالله بن المفرج ابن درع تغلبی تکریتی نام دارد.(14)

حافظ قرآن بودودرآن یدطولایی داشت.

ونزدپدرش قاضی تاج الدین یحیی که مدرس نظامیه بود،فقه را آموخت (15)وی صاحب تاریخی است که "الاختصاص فی التاریخ الخاص" نام دارد.عبدالرحمن توانست درعلم فقه وواجبات وآداب به جایگاه  شایسته ای دست یابد.

ونزدابی الفرج بن کلیب (16) ودیگران تلمذنمود.

ودرکتاب حوادث جامعه (17) آمده است که او به همراه عبدالرحمن بن عبدالسلام بن مغانی مدرس فقه حنفی درمستنصریه جانشینان قاضی القضات ابی المعالی عبدالرحمن بن مقبل استادفقه شافعی درمستنصریه بودند.

وابوصالح جیلی سرپرستی قضات تکریت را به اوسپرد.

ودردیوان وکالت وبه جزآن دریک سری مشاغل خدمت نمود.

ودرشهرسواد(22)نیزاموری راعهده داربود

درروزنهم ماه رجب سال 631ه (1233م)  درجایگاه  ناظردرامور مستنصریه قرارگرفت.یعنی چهارروزبعدازاینکه مستنصریه افتتاح شد.

وبراین اساس اواولین رئیس بود که در مستنصریه تعیین شدوهمراه با اوشخص عدل(23) یعنی عبدالله بن ثامربه عنوان مشرف وبا آن دوابومنصورفاضل بن محمدشخص عادل دیگر به عنوان کاتب تعیین شدندوهمچنین ابن ابی البدر عادل خزانه دار گردید.وبرای هرکدام ازاینها هدایایی تعیین شد.(24)

 

 

2-کمال الدین حموی کشته شده درسال 656ه (1258م)

وشایددومین رئیس درامور مستنصریه چنانکه  ابن الفوطی(25) ذکرنموده است کمال الدین ابوالحسن علی بن ابی علی عسکربن ابی نصربن ابراهیم بودکه نزیل بغدادحموی بودسپس به بغدادی تغییر نام یافت.

ودرباره وی گفته شده است "رییس کامل ودانشمندی بودوازهمسایگان ما درمحله خاتونیه(26) خارجه بوده است"

ودرمحضر پدرم درمجلس اوحاضرشدم، درجمع گروهی که کتاب "معجم الدباء " را به روایت مصنف آن یاقوت حموی تلمذ می کردند.ودرآن استادما جلال الدین بن عکبرمراثابت قدم نمودوازکسانی بود که خودش هم درمجلس حاضرمی شد.

استادما تاج الدین درتاریخش می گوید:

کمال الدین درسال 641ه به عنوان مدیردرمدرسه مستنصریه انتخاب شدسپس ناظر شهر حلیه شدپس ازآن درسال 650فرمانده لشکر(27)گردید.

ودراین سمت ها بودتا اینکه در جنگ سال 656 ه به شهادت رسیدویاقوت عتیق پدرش روزی  که کمال الدین به دنیا آمدازادشد.

وروشن است که اوتا سال 644ه درامور مستنصریه رئیس بوده است تا هنگامی که علی بن نیار به ریاست  رسیده است.(28)

3-علی بن نیارکشته شده درسال 656ه(1258م) 

اوبزرگ بزرگان صدرالدین ابوالمظفرعلی بن محمدبن النیاروهمچنین ملقب به شمس الدین بود.

وسومین رئیس در مستنصریه بود.صفدی(29) وابن فوطی وغسانی به برادرش حسین بن محمدبن حسین بن علوان وکالت فرزندان المعتصم م 656ه رانسبت داده اند.

وصدرالدین معلم دوپسرالمستنصر بوده است امیران:ابی احمدعبدااله (المعتصم) و(ابی القاسم عبدالعزیز).

المعتصم قرآن رادرسال 632ه (1234م)زیرنظر او ختم نمودوخلیفه مستنصرلباس زیبای بافته شده (30)وپارچه حریرزربافت (31)ودوهزاردیناربه همراه اسب عربی به اوانعام وهدیه داد.

ودویست دینارنیزبه پسربجه وی هدیه داد.وهدایا ووسایلی راکه چهل ودوکارگرحمل می نمودندبه خانه وی فرستاد.

وهنگامی که پسردومش عبدالعزیزدرسال 643ه قرآن راختم نمود(32)همان هدایارا دوباره به صدرالدین اعطانمود.

وهنگامی که معتصم درسال 640ه (1242م) به خلافت رسیدنه تنها استادش ابن نیارراازیادنبردبلکه اورابه خودنزدیک کردوامورمهمی را به اوسپرد.درروزجمعه ششم شعبان سال 640ه(1242)خلیفه قصد بازدید ازمدرسه مستنصریه نمود وآهنگ  آنجا نمودوشیخ شمس الدین علی بن نیاریادشده وی را همراهی می نمودازکتابخانه به دقت بازرسی  نمود(33)ونظم وترتیب آنجارا نپسندید.

ودونماینده انتخاب کردتا آنجارا سامان دهندونسبت به آن ها هم بی توجهی کرد(34)وپس درگذشت ابن ناقد درسال 643ه (1245م) وی را به وزارت رساند(35) پس وی برتری جست براساس  آنچه ازتصوف بدان عادت کرده بوددرحالی که می گفت:من با خدای خویش عهدکرده ام که  جزلباس صوفیه نپوشم وازتن بیرون نکنم آنچه رابدان عادت کرده ام.

پس به اوگفته شد:ما دراین خصوص با توموافقیم از این جهت که مردم درتاریخ بگویند شخصی که به ما وابسته است با وجوداینکه اورابه وزارت فراخواندیم وی ازتغییر لباس خودوشیوه زندگی خوداری نمودوماخواسته وی را اجابت نمودیم  (پذیرفتیم که با همان لباس باشد)پس وی گفت:اینکه مردم درتاریخ بگویند  شخصی از صوفیه که به اوگمان نیکوبودواو را برای  وزارت فرخواندندواو خودداری کرد از آن بهتراست.

سپس جایگاه وکرسی مشایخ را دربغدادبه اوتفویض کردند(36) وهمچنین کاروانسرای مادرخلیفه ناصر(37)زمردخاتون رابه وی دادند ورا خلعت دادندوکرسی کاروان سرای مرزبانیه (38) نیز به وی داده شد.سپس معتصم کتابداری کتابخانه شخصی خودرا به وی دادودستورداد تا به آنجا رفت وآمد کندوهمراه وی باشد(39).ودرسال 644ه(1246م)به ریاست امورمستنصریه بازگشت(40)ودراین مقام بود تا سال 646ه (1248م)زمانی که ابن فوطی(41)از رییس دیگری که به زودی نام او می آید راعنوان  می کند.ودرسال 644ه همچنین به ریاست طبق انتخاب شد درحالی که اوضاع زمین ها وزراعت دگرگون شده بودومحصولات آن کاهش یافته بود(42).

وطبق:آن چه ازغذاها درمیهمان خانه هامی آورند.صفی الدین عبدالمومن در مراصدالاطلاع(43) می گوید:امام مستنصربرای او نهری از دجله خارج نمودوآن را وقف میهمانخانه ای نمود که برای دادن افطاری به نیازمندان درماه مبارک رمضان در محال بغداد ساخته بود.

قبل از ابن نیار"نجم الدین محمدبن طراح" سرپرستی این طبق را عهده داربودودرسال 644ه(1246م) برکنارشدوناظراوهم برکنارشد.وابن نیار به داشتن منشی(کاتب) وجانشین رییس و ناظران(44قانع بود.وقتی که امور طبق به ابن نیار برگشت درآمدوحاصل آن فراوان شدوکما ل محمدبن ابی فضل، فقیه در مستنصریه اورا به ابیاتی مدح گفته است  که مولف حوادث الجامعه(45) ان را ذکر نموده است .ازآن ابیات است:

به وی یک میهمان خانه یا طبق خالی رادادند پس اودرآن طلای سرخ قرارداد.

 

ودرسال 646ه ابن نیارهمراه با خلیفه المستعصم به واسط(46) سفرنمودوچندروزی درآنجا  بودوسپس به بغداد بازگشتند.

ودرماه ربیع الول سال 648 ه قاضی"ابوالمظفرعبدالله بن عباس رشیدی"(47) خطیب واسط که به جای قاضی شمس الدین علی بن محمدنسابه خطیب جامع قصرتعیین شده بودبه ملاقات ابن نیار آمد.پس او با خوشرویی وکرامت  با اوملاقات کرد وبه این دوبیت به اوتبریک وتهنیت گفت:

وامروز ولایت (48)را به تو تبریک می گویم

 همانا او ازجاهای دور به سوی تو آمده است

به تواین ولایت ازروی آرزو داده نشد

ودل توبدان مشغول نبودوتوآن را طلب نکردی

همانگونه که یکی ازفقیهان در مستنصریه خطیب برکنارشده رامذمت نمودوبا ابیاتی که آن را درکتاب الحوادث الجامعه می بینیم ،هجوکرده است(49)

واز آن است:

بگوبه خطیبی که اظهاربزرگی می کند از شرافتی که گذشته

 واظهارخوشبختی می کند ازتلاشی که به پایان رسیده

همانا خطابه همانند خلافت تقسیم شده

 ونمی باشد به جزبرای عبدالله

 

ودرتلخیص مجمع الاداب آمده است اینکه مجدالدین محمدبن عبیدالله ...الکوفی صدرجهان بوداوازبزرگان عراق وازیاران اختصاصی  شیخ صدرالین ابن نیاربود(50)

وابن طقطقی می گوید:"وبعضی از اهالی بغداد گفتند: هماناشیخ صدرالدین ابن نیار شیخ خلیفه گفت:برحسب عادت به کتابخانه داخل شدمٰ ودر  حالی که در دستار من  نامه هایی زیادی ازگروهی از مراجعان ونیازمندان بود .دستار را رها کردم وبرای برخی اموربرخاستم وهنگامی که به کتابخانه برگشتم  نا مه هارا ازدستار درآوردم تا درآن دقت کنم وموارد مهم آن را پیش اندازم .پس همه آن هارا دیدم در حالی همراه باامضاءخلیفه مبنی بر موافقت با درخواست شان بود.پس دانستم که خلیفه هنگام بیرون رفتن من ازآنجا به مخزن آمده ودستار ونا مه های آن رادیده است. پس آن را بازنموده وهمه آنها را دستورداده وامضاء نموده است(51)"

وابن طقطقی همچنین می گوید:همانا  این خزانه شامل دومخزن بود:اولی به  شیخ صدرالدین علی بن نیارداده شده بود.

ودومی  را مستعصم در آخرین روزهای زندگی راه اندازی نموده وکتاب های نفیس را بدانجا منتقل نموده بود.

وکلیدهای آن را نیزبه صفی الدین عبدالومن بن فاخرارموی  یکی ازفقهای مستصریه داده بود.(52)

ازآثاربه جا مانده از شیخ الشیوخ آنگونه که ابن فوطی ذکرکرده است دارالقرآنی (52") است که وی دربغداد راه اندازی نمود.

ودرسال 656ه زندگی شیخ الشیوخ به دست هولاکو به پایان رسیدوهولاکواووبرادرزاده اش را به قتل رساند.شرف الدین عبدالله ازجمله کسانی بودکه مغول فرمان قتل شان راازبزرگان وسرشناسان بغداد صادرکردٰ.همچنین عموهای خلیفه وخانواده او وکسانی که در دارالصخرودارالشجره اردارالخلافه بودندةیکی پس ازدیگری فراخوانده می شدندپس خارج می شدمردبا فرزندانش وکنیزان پس به سوی مقبره آمدند"وقتی که این صحنه رادیدندپس جنگیدند وهمه کشته شدند"(53)

 

 

4-عمادالدین نیلی متوفی سال 646ه(1248م)

اوابوالمعالی یحیی بن مرتضی بن یوسف نیلی (54)وسپس حلی بود.ازریاست درمیانه سال 631ه (1233م) برکنارشدوقوام الدین علی بن غزاله مدائنی (55)به جای اورییس  شد.

وتاج الدین ابن ساعی درتاریخش(56) ازاویادکرده و میگوید:

اورییس حله بودوهنگامی که کمال الدین محمدبن حسین (57)رییس کوفه عزل شد منصب وی به مناصب عمادالدین در سال 642ه اضافه شد(ومتوجه وی گردید).ودرکتاب حوادث الجامعه (58) آمده است هنگامی که مستنصر درسال 640ه درگذشت  ابن مرتضی را  به ریاست  حله برگزید... وبرای اوخلعت فرستاده شدوابن ساعی (59)همچنین درباره اوگفت:وهنگامی که شایستگی اوروشن شد درشعبان سال 43 به عنوان صدر(60)و رییس  مخزن تعیین شد ودرخانه وزیرمویدالدین ابی طالب بن علقمی (61) وزیر به وی خلعت عطاکرد وشمشیری طلاکوب را بروی حمایل کردندوصدارت کوفه وحله را به نام وی نامیدند. ودرحوادث جامعه امده است(62) :اوسواربرمرکب به سوی خزانه حرکت کردودرباب حرم فرود آمدوبرزمین بوسه زدوپای برهنه داخل شدو نامه ای تشکرآمیزبه خلیفه نوشت (63) ودرابتدای نامه این  فرموده خداوندمتعال را آورد:"این ازفضل پروردگارمن است برای اینکه مرا بیازماید که شکرگزارخواهم بودویا کفران نعمت خواهم کردووهرکس شکرنعمت کندپس بدرستیکه برای خودش شاکربوده است".وسپس ازریاست خزانه درسال 47 عزل گردیدوبه ریاست مدرسه مستنصریه انتخاب شد(64)

5-کمال الدین عبادی عرقوفی متوفی سال 685ه (1286م)

ابوالحسن علی بن محمودبن مظفر مقیم  بغداد بود.ابن فوطی (66)گفت:

ازبزرگان صدوردر بغداد بودوکارهای بزرگ به انجام رسانید،وسرپرستی مستنصریه ونظارت برآن را عهده داربود.وسمت های گوناگونی را پی در پی گذارانید وازخاندان معروف به نیابت وولایت  است .نسب اوبه عرب می رسدوازپدرش برای ما نقل شده است:قاضی منعم نجم الدین،واستاد ما عادل رشیدالدین محمدبن ابی القاسم مقری ،واستاد ما تاج الدین ابی علی فریثی(67) واستاد ما رشیدالدین ابیاتی را انشاء کرد وسرود:

ما می گوییم ولی کجایند کسانی که بفهمند وبدانندآیات را درحالی که مبهم هستند

ونیست قیاس کننده امور وتدبیرکننده آن  موفق نیست برای کاری که دراودوراندیشی لازم است

ودرشب پنچ شنبه 25 ذی قعده ازسال 685 ه درگذشت  ودرخانه اش دفن شد":

اخبار روسای  مستنصریه مدت زیادی که حدود یک چهارم قرن  می باشد یعنی ازوفات کمال الدین عقرقوفی درسال 685 ه تا ولایت سنجرمتوفی سال 715ه قطع گردید.

وما چیزی نداریم که به سال ولایت سنجر به عنوان  مدیرمستنصریه اشاره نمایدولی بی تردید او درسال 688ه یعنی بعداز سه سال از وفات کمال الدین عقرقوقی وارد بغداد شد(68)

6-سنجربغدادی

متوفی سال 715ه.(1315م)

ابن حجر عسقلانی(69) گفته است که سنجر بغدادی پزشک سرپرست مستنصریه شدواو پزشکی ماهر درحرفه پزشکی بودوهمزمان مدیرامور مستنصریه بود ودرحالی که پزشک درمدرسه طب آنجا بود.

ابن فوطی گفته است:اوبه تدریس پزشکی وتالیف کتاب درآن رشته  می پرداخت.(70)

7-عزالدین هاشمی متوفی سال 715ه(1315م)

واما هفتمین مدیر همانا او ابوالفضل محمدبن جلال الدین ٰمحمدبن فخرالدین عبدالله بن نقیب نقباء ،مجدالدین ابی القاسم هبه الله عبدالله المنصوری الهاشمی البغدادی المعدل مدیر مدرسه مستنصریه بود که نسبش به ابی جعفر منصور خلیفه عباسی می رسد.

ابن فوطی درباره اودر مجمع الاداب می گوید(71):"ازخاندان معروف به دادگری وریاست وشکوه بود"

سپس می گوید:تعدادی  ازپدران وعموها وفرزندان ایشان رابه اقتضای ترتیب این کتاب بیان نمودم.وعزالدین مذکورواسطه پیوند آنهاست.

وی عهده دارکارها شد ومن طریقه اورا وروش وی را پسندیدم ونیابت امور مدرسه نظامیه را بر عهده گرفت وبه بهترین شیوه آن را به انجام رساند.ودراین زمان امور مدرسه مستنصریه را درسال 712 به عهده گرفت وبه خوبی اداره نمود."

ودراجازه ابن صیقل جزری درباره وی آمده است:سید عزالدین محمدبن عبدالله بن منصوری ونام وی درمقامات زینیه در رواق مستنصریه سال 676ه شنیده شده است.

وازمشهورترین اجدادش مجدالدین ابوالقاسم عدل خطیب  متوفی درسال 635ه می باشد.ابن فوطی درباره وی می گوید:نقیب نقبا وخطیب خطبا...اوازعلم وادب سرشاروخطبه هارا به بهترین شیوه ایراد می نموددارای لهجه ای فصیح وبرپادارنده دلایل  بود..یگانه عصر خوددرعلم وتقوا وقرائت بود.

مستنصردرسال 630اورا رییس هاشمیان نمودولباس حریر  طلا دوزی شده را بروی پوشیدوشمشیری  طلاکوب را بروی آویخت  واسبی راکه لگام طلایی داشت به اوداد وبه اوهزاردینار انعام داد.وازممالیک ترک سه نفر رابرای خدمت به وی داد.وهنگامی که درگذشت درسکوی  امام احمدبن حنبل وی را دفن شد(72).

ودر عسجدالمسبوک می گوید(73):درحوادث سال 630ه ابوالقاسم هبه الله بن عبدالله منصوری نائب عباسیان شد.وی خوانده شد به دیوان وزارت پس پیاده بر حسب عادتش حاضرشدوپس بلسی اطلسی  طلا دوز وهمچنین یک زره وعمامه ای طلایی  به وی دادندوشمشیری طلاکوب ویک عبا به وی هدیه  دادند.قسمتی از عهدنامه  وی درمجلس وزیر در حضورهمه صاحبان مناسب خوانده شد وبه وی عطا گردید.وبراسب عربی که برخی ازافراد دیوان وبزرگان  آماده کرده بودند سوارشدو500دیناربه وی اعطا شد.

واوازبزرگان عدالت وخطیبان ومشایخ صاحبان طریقت  وسخن گویان به زبان اهل حقیقت بود.

وی نیازمندان را همیشه دوست می داشت ونفس خودرا به سختی می انداخت .ومدام درگردش وروزه  داری بودواز دنیا دوری می گزیدوهنگامی که این سمت به او پیشنهاد شد برای امتثال امر خلیفه پذیرفت وبرای انجام  وظیفه   بدان شتاب کرد.

 

 


فصل سوم

 

 

کارمندان اداری


 والی یاناظر درامورمستنصریه را یک نفرمشرف یاری می کردواوهمانند مراقب یا حسابرس مالی بودوهمچنین یک نفرکاتب ویک نفرازکارکنان باسابقه پیشکسوت یاری می کرد.

وروشن می شودکه مشرف وکاتب وخازن ازافرادعادل بودند.

درکتاب الحوادث الجامعه آمده است که اولین مشرف عبدااله بن ثامربودوقرارمی گرفت ازنظررتبه تعیین شده بودبه عنوان مشرف براولین ناظازناظران مستنصریه واوهمان ابونجیب تکریتی بود.واویکی از افرادعادل بغدادبود.

واما کاتب پس اوابومنصورفاضل بن محمدبودوتعیین شده بودکاتب همراه با ناظرابی نجیب تکریتی همچنین.وهمانگونه که مولف الحوادث الجامعه می گویدیکی از افرادعادل بغدادبود.

واما خزانه داراوابن ابی بدربودواو یکی ازافرادعادل بغدادبودکه 

ونسبتش به صحابه پیامبر(ص)عماریاسرعنسی می رسید.

اموال صامت علاوه برلباس هاو

- اما کارکنان دیگرما آنان را نمی شناسیم مگریکی ازفراشان به نام عبدالله بن سلیمان خمرتاش ووی درسال 643(75) فراش درمستنصریه بوده است وویکیانساخین بوده به قلم نسخ،وکتاب الروایتین والوجهین ابیعلی الفرائ حنبلی متوفی در20ماه مبارک رمضان سال 458ه.رانسخه برداری کرده است.

درالعسجدالمسبوک و...تعدادزیادی ازکارکنان دراداره مستنصریه به جزناظرووالی وشرفین ونویسندگان که ازآنها نام بردیم آمده است ازجمله آنها:

معمارومشرف

ده فراش

سه دربان

وحمامی

وآرایشگر

وقیم(دلاک)

آشپز

کمک آشپز

وانباردار

ومسئول بایگانی

وغلامان دیوان

وموذن

ونفت کش

وکتابدارمخزن کتابخانه

ومشرف برآن

وحمل کننده برای کتابهاوکتابدار

ومرتب برای هرطائفه وامام وداعی ساعات را بیان می کرد

ومسئول آب انبار

 

و...

وبرای همه اینها نان وماهانه مقررشده بود.ودرتجارب السلف (77) هندوشاه صاحبی نخجوانی امده است که درمستنصریه هشت فراش بودکه نوبت کارخدمت رسانی چندنفردربانو چهارخادم برای هرمدرس وداعی وقاری.(77)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

            فصل چهارم

 

 

 

 

 

ناظران بر موقوفات  مستنصریه

 


 

مسلمانان موقوفات زیادی را برای مکان های تدریس وعلم آموزی مختلف  مانند مسجدها ومدرسه ها ودارالقرآن ها ودارالحدیث ها وکاروانسراها ومشاهد(آرامگاه شهیدان) (78)ومقبره ها وکتابخانه ها وقف می نمودند.

و برای تداوم آن ها وانفاق برکسانی که برای حفظ دین تلاش می نمودند ونگهداری  اهل علم از دانشجویان واستادان وبزرگان وکمک به پارسایان وفاصله گرفتگان ازدنیا به سوی پروردگارووکسانی که پیگیر شئوون این افراد بودندوبرای کمک به فقرا ونیازمندان اموال زیادی را وقف کردند.

وقف های مسلمانان فقط به انسان وامورخیریه خلاصه نمی شد بلکه برخی ازاموال خودرا برای حیوانات وپرندگان وحتی برای خروس وقف می کردند.

پس صفدی نقل کرده است که علم الدین دوادار متوفی سال 699ه  ملقب به ستوری اولین کسی بود که با لباس خانه بعد از ینکه بغداد گرفته شده بودحرکت کرد وسلطان  حسام الدین لاجین  اورا دراداره عمارت جامع ابن طولون گماشت (79) و کارها را اوبه تفویض نمودوموقوفات را احیا کرد ودر آن درس هایی برای  فقه وحدیث وپزشکی برقرار ساخت وهمچنین برای خروسی  که در حیاط جامع ودرمکان مخصوص بدان بود موقوفه ای قرار دادوگمان کرد که خروس  برای تعیین دوزما ن (نماز ) است وبرای بیدار نمودن موذنین درسحرهامی باشد.ضمن این وقتی نویسندگان وقف نامه را بر سلطان خواندندازکاری که بدان تکیه نموده بودند درشگفت شد تا اینکه  به پایان وقف نامه  وآوردن  نام خروس  رسیداز آن خوشش نیامدوگفت:این را قسمت را پاک کنید تا مردم بر ما نخندند.(80)

مردان وزنان درتمام نقاط جهان اسلام برای مدرسه ها وکاروانسراهاوصوفیه وافراد با تقوا وعبادت کنندگان و مردان وزنان با تقواوپارسایان وزاهدان وحتی بیوه زنان وغیر از آنان ازنزدیکان مانند خانواده وبردگان آزاد شده وبیماران وهمسایگان وغیراز آنها موقوفات زیادی داشتندتا جایی که در بین زنان عالمه مسلمان تعداد زیادی ازکسانی  که مدرسه هایی  را بنیان گذاری نموده ویا متولی اداره کاروانسراها بودندوزنانی که به وعظ وفتوی وبه صدور اجازه های علمی وقف اموال مبادرت می نمودند.

همانگونه که دربین مردان  نیز تعداد زیادی از دانشمندان  را می بینیم  که کتاب هایشان را وقف دانشگاهها وکتابخانه های مدارس می  نمودند 

وقتی که کتابخانه های شخصی دارای صدها هزار کتاب می باشد(84)چه فکر می کنی درباره  کتابخانه های پایتخت ها ی بزرگ ومدرسه های بزرگی  که خلفاء وپادشاهان وامیران ایجادنمودند(85)وبرای اداره وادامه ورشد وتوسعه آن اموال زیادی وروستاها وزمین های  فراوانی را برای آن  وقف می  نمودند.

از امور ضروری این  موقوفات که وقف کنندگان  از زنان ومردان وقف می نموداداره  آن هابود وبدین جهت  ناظرانی تعیین شدند(86) کسانی که به آنان صدورگفته می شد ومفرد آن صدر می باشدو یک مشرف ویک کاتب نیز اورایاری می کردند

غسانی می گویدکه:"برای( مستنصریه)به قدری مال وقف شد که  امکان شمارش آن نیست ووقفیات  عظیمی برای آنجا وقف شد"(86".)

ذهبی(87) وغیر ازاو اوقاف مستنصریه اززمین هاوروستاهارا بیان نموده اند.بسیاری از تاریخ نگاران می گویند"ارزش ریالی آنچه وقف شده( برای مستنصریه)برابر بودبا هزارهزاردینار" وواردات آن بالغ بر هفتادهزارمثقال طلا در سال بود(88)

صدور ومتولیان 

ما نمی توانیم بین  کسی  که مسئولیت نظارت عمومی  اوقاف  وکسی  که مسئولیت  اوقاف مدارس  را داشته  است فرقی بگذاریم :

افزون براین که قاضی القضات به مثابه وزیردادگستری امروز،متولی نظارت برتمام اوقاف عمومی بودوبدین خاطرسرپرستان  موقوفات را تعیین می نمود.همانگونه که انتصاب وبرکناری مدیران موقوفات در مدارس را منصوب یا برکنار می کرد.

ومدیریت وموقوفات مدارس وکاروان سراها وبرخی دانشگاهها با اوبود.

چنانکه برای قبرستان رصافه مدیرمخصوی بود که موقوفات آن را اداره می نمود.وبرای قاضی القضات خانه ای بودکه درآن ساکن بود که به دارالوقف مشهوربود(88")

ودربین استادان مستنصریه  کسانی بودند که سمت  قاضی القضات را عهده داربودندمانندمحمودزنجانی شافعی وهمچنین عبدالرحمن بن مقبل واسطی شافعی  وعبدالرحمن بن مغانی حنفی .

وابن فضلان شافعی یکی ازاستادان مستنصریه بودکه  نظارت بر وقفیات نظامیه راعهده دار بودوهنگامی که قاضی القضاتی رادرزمان خلافت ناصرعهده داربودوی نظارت  بردیوان حسبه وموقوفات عمومی ومدرسه ها وکاروانسراهارا تا وفات خلیفه ناصردرسال 622ه را نیزبه عهده داشت.(89)

ما درادامه تعدای از صدور ووالیان  وناظران ومشرفین موقوفات عمومی را بیان می کنیم.

وبی تردیدتعدادی ازآنها موقوفات مستنصریه را که خلیفه المستنصربرای آنجا وقف نموده بودرا عهده داربودند.

 1-عمربن عبدالعزیز

واومحب الدین عمربن عبدالعزیزبن دلف بود. واوفرزندکوچک شیخ عبدالعزیزبن دلف نسخه برداروکتابدارکتابخانه مستنصریه بودکه جانشین پدرش دردیوان ترکات شده بود تا  هنگامی که ازخلیفه المستنصر خواست به او اجازه اقامت در کاروان سرای حریم را بدهدتا فقط به عبادت بپردازد.وهنگامی که در دیوان قرارگرفت شیوه پدرش را ادامه داد.وروشن می شود که او ناظر اصلی موقوفات عمومی بودبراساس آن چه ابن فوطی (90)در شرح زندگی فخرالدین عراقی- کسی که سرپرست ناظران موقوفات عمومی بود-برمحب الدین مذکوربیان نموده است(91)

2-صفی الدین  ارموی بغدادی (91")

613ه-18/2/693ه

وی ازفقهای شافعی در مستنصریه وازبزرگان خوشنویسی وخوانندگی  درزمان خلافت مستنصر ومستعصم بود.از کشته شدن به دست هولاکو دربغداد با نزدیک شدن به وی ودادن هدایای نفیس به او ویارانش  وبرپا نمودن جلسات خوانندگی  با گروههای مختلف وزنان  مشهورخواننده دربغدادمانند"لحاظ" و"صبا" رهایی یافت.

صاحب مسالک الابصار گوید:نظارت برتمام اوقاف عراق را هولاکو به وی تفویض نمود.سپس خواجه نصیرالدین طوسی همراه با جوینی نظارت وقف را به هفتاد هزار دینار رائج ازاو خریدندودرزمان نبودن وی(پس ازاو) برپیشوایان وصاحبان اوقاف روشن شد که وی برخلاف سرپرستان بعد ازخود فردی نیکوکار بوده است(91"").

3-نصیرالدین طوسی

واوهمان ابوجعفراست.اووپسرش فخرالدین احمدناظران بر مدارس واوقاف  بغداد ازجمله مستنصریه بودندونصیرالدین طوسی درسال 672ه دربغداد وفات یافت.

ووی درسال  622ه برای بررسی  دقیق احوال  ونظارت براوقاف به  مستنصریه آمد.و برای بررسی دقیق اوقاف وپیگیری وضعیت غذاونان  فقها واستادان وصوفیه دربغداد اقامت گزیدوشهریه های ماهیانه ها را حلال نمودویک سری مقرراتی را درموقوفات که نابسامان بودوضع کردوآن (مقررات  )رااصلاح نمود.(92)

4-شهاب الدین علی بن عبدالله

عمادالدین عمر قزوینی وی را در سال 656ه به عنوان ناظراصلی موقوفات تعیین نمودواورا مسئول بازسازی  جامع خلیفه نمود که مغولان آن را به آتش کشیده بودند.ودرسال 670ه مسئولیت یا سرپرستی بازسازی گلدسته عمارت جامع خلیفه را عهده دارشد.وی دراواخر شعبان همان سال توانست این کا را با موفقیت به انجام برساندودر ماه رمضان پس از آنکه مردم ازخواندن نماز تراویح فارغ شده بودنداز بالا به پایین سقوط کرد (بالای گلدسته )وهیچ کس ازافرادی که در آنجا بودند وی را یاری نکرد.(93)

5-شمس الدین حمید خراسانی

وی ناظر اصلی موقوفات در سال 668 ه بودودر حوادث الجامعه  درمورد اونوشته شده  که وی عمل دولاب را درمدرسه مستنصریه که آب را ازدجله می گرفتند وازآنجا به نهرهایی که به  آب انبار اصلی می ریختند وازآنجا به وسیله لوله هایی زیرزمینی به برکه ای که در صحن مدرسه بود منتقل می شد وازانجا به آب  انباردیگری که روبروی  ایوان ساعات دربیرون مدرسه ساخته شده بود می ریخت.واوکسی بود که صحن آنجارا با هموارنمودن (ویکسان نمودن) وودیوارش رابا کاه مالی (کاه گل )بازسازی نمود .(94)

6-صدرالدین طوسی

ابن شاکرکتبی وابن تغری بردی وصفدی گفته اند:اینکه اوبعد ازپدرش بیشتر سمت های اورا عهده دارشدوهنگا می که ازدنیا رفت برادرش اصیل الدین مناصب را برعهده گرفت.وهمراه با سلطان غازان  به شام رفت ودراوقاف شام حکم هایی داد وبرخی از آنهاگرفت وهمراه با غازان بازگشت.ونیابت بغداد را عهده دارشدپس بدرفتاری کردوبرکنارشدواموالش مصادره شدوخاروزارگشت وبه صورتی نامیمون  ازدنیا رفت.

وصاحب حوادث الجامعه ازاو یادکرده ومی گوید:ودرسال 687ه  دست صدرالدین وبرادرش وفرزندان نصیرالدین طوسی ازنظارت موقوفات عراق کوتاه شد.واین امور به حاکمان بغداد بازگشت .سپس دوباره امور به آنان در سال 688ه برگشت(95).

 

7-ابن محفوظ

واوناظر به نیابت از نصیرالدین طوسی ناظر موقوفات بود.وابن فوطی ازاویاد کرده ومی گوید:عزالدوله عبدالله  بن هبه الله بن احمدبغدادی کاتب""نظارت بروقف را به نیابت ازمولانا نصیرالدین ابی جعفرطوسی " عهده دارشد.وی فردی توانا وبا کفایت وبادرایت بود. ووقتی  نظارت برخزانه مستنصریه  به من سپرده شدوبه بغداد آمدم پس او مرا موردلطف وانعام قرارداد وبرای شهریه برقرار نمود وبرای اواشعاری سرودم که بیت اول آن عبارت است:

وقفیات مردم محفوظ ماند   با همت صدربن محفوظ(96)

8-فخرالدین طوسی

وآشکار می گردد که وی لقب مجدالدین نیز داشته است همانگونه که روشن می شودکه اوامور موقوفات  سرزمین های مختلف را عهده داربود(97) ودر دوران ولایتش  درسال 683ه ووی سهمیه دیوان ها  در موقوفات عمومی را حذف نمودوبرای صاحبان آن اموال فراوان اختصاص داد.وابن فوطی گفته است: عزالدین تماجی ترکمانی متوفی سال 674ه"وی توجه خاصی به ناظران بغداد داشت وهمیشه به نزد نواب موقوفات رفت وآمدمینمود. .ومجدالدین ابوالقاسم احمدبن مولانا نصیرالدین  برای او دروقف حقوقی را تعیین نمود که به اوبدهند  "(98)

وروشن می شود که اوفقیهان رادرمستنصریه تعیین می نمود وآنان را پایدار می نمود.وازکسانی که وی اوراپایدارنموده  مجدالدین مراغی خراسانی نوه ابن فوطی می باشد.وابن فوطی می گوید"وی راخواجه فخرالدین احمدبن نصیرالدین به عنوان فقیه درمستنصریه پایدارنمود"(99)

9-جمال الدین دستجردی

ابن  فوطی اورا نامیده است"صاحب سعید جمال الدین علی بن محمددستجردانی (100)ودرحوادث الجامعه  دستجردی نامیده شده است.(101) 

ودرباره او درآن درحوا دث سال 683 ه آمده است اینکه فقهای مستنصریه برعلیه جمال الدین دستجردی  نا ظر موقوفات جمع شدندوازوی نالیدند وسخنان زشتی به اوگفتند وبرخی ازوی حمایت کردند ازجمله شیخ ظهیرالدین بخاری استاد وازدست آنان اوراآزاد نمودند پس این خبر به حاکمان رسیدوی را برکنارنمودندسپس بازگشت وسپس دوباره برکنارکرد"(102).

وآشکار می گردد دلیل  شورش فقهای مستنصریه برعلیه دستجردانی آن است که وی به ایشان گفته است"هرکس باید با نان خالی راضی باشد وبدانید به جزنان خالی نزد مانیست" همانگونه که آن درفوات الافیات آمده است(103)

ودراین باره گفت:علی بن عبدالعزیزبن علی بن جابر شاعرفقیه نکته سنج  تقی الدین ابن مغربی بغدادی متوفی سال 684ه دربغداد مستنصریه وفقهای آن رااینگونه وصف می نماید:

هرگزنیست مدرسه هایی وکسی که بدان مثال زده شود

خارشدبعدازآن عظمت وشرافت مستنصریه 

قطعةای ازطلا بوددرزمانی   که کودک بودم وامروز درم ناسره وسکه ناخالص گشته است.

نخل توپیرنمیشود که تا خرمای تازه آن ازبین برود

ونمی مانددربوستان توومحله قراح  به جزسختی وپوست درخت خرما

گفتم بیت ظریفی برای کسی که بودوبفدادیان بودند وهرمعنی ظریف ازظریف سرچشمه می گیرد وآغازمیشود

وجمال الدین دستجردانی ولایت عراق را عهده دارشد وبسیار کشتار(104)وخونریزی به راه انداخت وتا جایی که سلطان غازان اورا به جاسوسی بر علیه خودش وهمکاری با دیگران  متهم  ساخت و وبا واسطه درسال 696ه دستور به قتلش داد(105)وصدرالدین خالدی را به جای وی نشاند.

10-شمس الدین سکورجی

اوهمان شمس الدین محمدترکستانی است.سلطان "کیخاتو" وی را به عنوان والی عراق تعیین نمود ووقتی درسال 693ه واردبغداد شدعدل واحسان را آشکارنمودودرامورمردم  دقت نظر داشت وآن هارا به بهترین شیوه ها اداره می کرد.وبروقفیات نظارت می کرد وبراساس شرایط واقفین عمل می نمود.واخبار وماهیانه ها را برای آنان توضیح می داد(106) ودرسال 694 ه  سکورجی بعدازکشته شدن سلطان "کیخاتو" دستگیر شدوبه نزد سلطان "بایدو" آورده شد.واووپدرش وبرادرش وعمویش واهل بیت ویارانش  واموالش به تمامی گرفته شدوهرچه درخانه هاشان بود و"بایدو"دستورکسورجی را صادرکردپس کشته شدواعضای اوتکه تکه شدوسراوودستانش به بغدادآورده شدوهمه آن ها ازپل آویزان شد.

11-زین الدین خالدی

زین الدین محمدخالدی  که قاضی القضات بود درسال 693ه به بغداد رسیدٰوعهده دار موقوفات و ماترک مردم وزمین هاوسرانه ها(جزیه) شد(106") جزاینکه شمس الدین سکورجی برای جزقضاوت وامورحسبه قرارنداده بودوتا آخرسال حکومت کردوبه اردو(106"") بازگشت  ویکی ازیارانش جانشین اودر منصبش گردید(107)

12-رضی الدین بن سعد

بعدازجمال الدین دستجردی نظارت عمومی وقفیات را عهده دارشدوهنوز به امور وقف نپرداخته بودکه جمال الدین بازگردانده شد وبعد ازاو به فخرالدین احمدبن خواجه نصیرالدین طوسی  رسیدو امور وقفیات  همه سرزمین ها به اوبازگردانده شد وتعیین نمود(108) علی مجدالدین اسماعیل بن الیاس  را ناظرموقوفات به جای جمال الدین دستجردی وعلی(109) عزالدین  به عنوان نائب او تعیین شد.

13-مجدالدین اسماعیل بن الیاس

آشکار می گردد که وی اسماعیل بن الیاس بن احمدبغدادی متوفی سال 710ه  بوده است.وابن رجب وابن رافع وابن شهبه فرزندش یوسف  بیان می کنندکه اودانشمند،فقیه ،وصاحب فتواواستاد علم اصول وپزشک ودانشیار درمستنصریه بوده است (110).

14-قتلغ قیا

به امیر عادل توصیف شده است واوکسی است که نظارت اوقاف به اوبازگشت(111).

 

15-ابن نیاراسدی

عزالدین ابوالمکارم  حسین بن کمال الدین محمدبن عبیدالله بغدادی ابن نیار پزشک ادیب وناظر موقوفات عراق بود.ودانشیار شافعی در مستنصریه بود(112)

روشی نیکوداشت وامیر "قتلغ قیا"اورا به عنوان ناظراوقاف تعیین نمودودر آن شیوه  ای پسندیده بکارگرفت.

ابن فوطی می گوید:  قبل از واقعه  دردناکی که همه مردم رافراگرفت به سرپرستی جمال الدین عبدالله ابن عاقولی  وطلب یاری ازاوووی می بخشید وسختی ها را برطرف می نمودودربرطرف ساختن بدهی ها(113) پیشی می گرفت.وابن عاقولی مرا ازآنچه داشتم عزل نمودو رفتن به نزد وی را ترک کردم واین درسال 712ه بود

16-ابن عاقولی

جمال الدین عبدالله بن محمدبن علی عاقولی .ودرسال 712ه امر وقف به وی رسیدوابن فوطی وی را ذم نموده است زیرا وی از موقوفاتی که در اختیارش بود عزل نمودوی در جامع عاقولیه دفن گردید(115)

17-رکن الدین علوی

ابن فوطی نام وی رادرشرح حال عزالدین حسین بن علی خوارزمی تاجر(116) آورده وگفت:عزالدین میوه های باغ دیباجی که ازموقوفات رباط کاتبه بود راخریداری نمود.(117) وزمانی که ابن عاقولی سرپرستی می کرد ومن میوه هارا ازو به صورت سلف خریداری نمودم قیمت  آن رابرای زحماتی که تولیت اصلی با رکن الدین علوی بودپس عزالدین دراین درخواستش   به خوبی ومحترمانه برخوردنمود(118)... 

18-محمدبن یحیی بن فضلان

وی  نیز امرنظارت  بر موقوفات را برعهده داشت(مراجعه شودبه شرح حال اودرمدار س شافعی)

19-عبدالرحمن بن مقبل واسطی 

وی نیز درتمامی مدارس وربا طها وموقوفات آن ناظربود(مراجعه شود به شرح زندگی وی در مدارس شافعی ها ودر عسجدالمسبوک.ضفحه 159.)

وازکسانی که اداره وقف را به نیابت ازدیگری عهده داربودند:

20-عزالدین محدبن شمام

درحوادث  سال 683ه آمده است که فخرالدین احمد بن نصیرطوسی  تعیین نمود علی مجدالدین اسماعیل بن الیاس رابه عنوان ناظرموقوفات به جای جمال الدین دستجردی وعلی تعیین نمود عزالدین محمدبن شمام را نائباو درآن (119)

ودرحوادث جامعه آمده است که عزالدین بن شمام درسال 694ه تعیین نمودناظری برای دو نهرعیسی  وملک:وعزالدین حاکم ورییس حقیقی بوددرزمان دستجردانی هنگامی که تعیین شد برادرش عماالدین نائب ازطرف او(120).

وازمشرفین که ناظران موقوفات بودند:

21-فخرالدین عراقی متوفی سال 650ه (121)

22-شحنه الوقوف :علاء الدین جاجرمی

روشن می شود که برای موقوفات نگهبان وپاسبان یا حاکمی بوده است که به اوشحنه موقوفات می گویند.(122)

پس ابن فوطی یکی از آنهارا بیان نموده ومی گوید:علاء الدین محمدبن سعدالدین ابی سعدبن علاء الدین محمدجاجرمی نگهبان موقوفات.:

ازفرزندان صدور وبزرگان بود.وی ازطرف عزالدین دلقندی به عنوان حاکم به بغداد آمد درحالی که نگهبان موقوفات بغدادبودودر ذی حجه سال 715ه همراه با آقا وسرورما طاهرجلال الدین ابی  القاسم احمدبن فقیه فخرالدین ابی علی یحیی که خداوند اوراپیروز گرداند-به بغداد آمد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت های بخش دوم 

1-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

-2-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

4-ابن فوطی ج  4 صفحه   182 .

5-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

8-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

9-الغسانی درالعسجدالمسبوک درحوادث سال 631ه .صفحه  149.

15-تلخیص  مجمع الاداب  ج 5  ص   165 .

17-ص 170

18-قاضی القضات به منزله وزیردادگستری امروز می باشد.

19-الحوادث الجامعه ص 72.

20-ابوصالح جیلی حنبلی شیخ حنبلی ها وقاضی القضات دربغداد.

21-دیوانی که نظارت می کندبراموال خلیفه

22-السواد:وآن سوادعراق است

23-العدل:المزکی  وجمع آن عدول است.

24--الحوادث الجامعه ص ص 59.

25-مجمع الاداب ج5 ص 227 ترجه آن ص 456.

26-حوادث الجامعه ص 224.

27-العارض مانند فرمانده کل

28-الحوادث الجامعه ص ص205.

29-الوافی ج 11 ورقه 110

30-ثوب مصمت:رنگش با رنگ دیگر نمی امیزد

31-بقیار

32-الحوادث الجامعه ص 32و71و89

33-اعتبریعنی بررسی دقیق وتفتیش

 

34-الحوادث الجامعه ص 170-171

35-ابن ناقد:نصیرالدین ابوالازهراحمدبن ناقد

36-وضیفه مهم آن نظارت برکاروانسرا وخانقاهها بود

37-همسرخلیفه المستضئی

38-الحوادث الجامعه ص 284و287.

39-الحوادث الجامعه ص 163.

40-الحوادث الجامعه ص 210

41-تلخیص مجمع الاداب ج4 ص 96

42-الحوادث الجامعه ص 211

43-ج2 ص 427ماده عکبرا چاپ بریل

44-الحوادث الجامعه ص 211

45-الحوادث الجامعه ص 211

46-الحوادث الجامعه ص 225.

47-درتلخیص معجم الالقاب "کمال الدین ابومحمدعبدالله بن عباس بن حیدره الرشیده العباسی الواسطی خطیب"

48-الحوادث الجامعه ص 251

49-الحوادث الجامعه ص 251

50-ابن فوطی ج   5صفحه   237 .

51-الفخری ص296

52-الفخری ص295

52"تلخیص مجمع الاداب ج 4ص 298

53-الحوادث ص 328

54- منسوب به نیل است.

55-الحوادث الجامعه ص 53

56-تلخیص مجمع الاداب ج4 ورقه 96

57-ر.ج به ابن فوطی ج 5 ص504

58-الحوادث الجامعه ص 168.

59-تلخیص مجمع الاداب  ورقه 96

60-الحوادث الجامعه ص دراخبارسال 643ه

61-ابن علقمی

62-الحوادث الجامعه ص ص203

63- کتاب های انهاء یعنی کتابهایی که نویسندگان

64- تلخیص ج4 ص 96

65-منسوب به عقرقوف

66-تلخیص ج5ص 321-232

67-منسوب به فریث ازروستاهای واسط

68-تلخیص ج5 ص 172-171

69-الدررالکامنه ج2ص173

70-تلخیص ج5 ص 307

71-ج4 ص 74

72- مراجعه شودبه ابن فوطی ج5ص 267

73-ص 147

74-الحوادث الجامعه ص  ص59

75-فهرست مخطوطات الجامعه العربیه المجلدالول ص 326

76-ورقه 149

77-ص 347

79-الشد:اداره نمودن

80-الوافی ج8 ص 193

81-شفاء الغرام والدررالکامنه والمشتبه

82-الیونینی  1.:30

83-4.:275

84-رج به الوافی 12ص 44

85- المستنصر 80هزارجلدکتاب اهدا کرد

86-الوافی 1:ص166

86"-العسجدالمسبوک ص:148

87-الاعلام ص157.

88-دول السلام  ج2 ص103

88"- العسجدالمسبوک ص: 152و193

89-تلخیص  مجمع الاداب  ج 5  ص    420.

90-تلخیص  مجمع الاداب  ج   4ص 179

91-رج به تاریخ علماء ص173-174 چاپ اول

91"-ر.ج به ترجمه

91""-الموسیقی العراقیه ص26

92-الحوادث الجامعه ص 350و375

93-الحوادث الجامعه ص 333و371

94-الحوادث الجامعه ص 365.

95-الحوادث الجامعه ص 456.

96-تلخیص  مجمع الاداب  ج   4ص   185 .

97-الحوادث الجامعه ص 443.

98-تلخیص  مجمع الاداب  ج  4 ص  ق 1  .

99-تلخیص  مجمع الاداب  ج5   ص  204  .

100-تلخیص  مجمع الاداب  ج   4ص  88  .

101-ص44

102-الحوادث الجامعه ص443

103-ابن شاکرکتبی 2:.113

104-الحوادث الجامعه ص 481و484

105-الحوادث الجامعه ص 492

106-الحوادث الجامعه ص 475

107-الحوادث الجامعه ص 478.

108-و109-عین علی به معنی رتب ونصب

110-رج به ترجمه در دانشیاران شافعی

111-ابن فوطی ج  5 صفحه   35 .ترجمه ص 56.

112-رج به ترجمه در دانشیاران شافعی

113-گرفتن اموال به صورت قرضی

114-ابن فوطی ج  4: صفحه    .138-139.

115-رج به ترجمه در دانشیاران شافعی

116-ج 4ص 125

117- هی شهده دختر ابری فقیه بغدادی 

118-ابن فوطی ج  4 صفحه   12 .

119-الحوادث الجامعه ص 443.

120-رج به ترجمه در فقهای حنفی

121-الحوادث الجامعه ص 482.

122-تلخیص  مجمع الاداب  ج  4 ص    108

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش سوم   

 

 

 

مدرسه فقه مستنصریه

 

 

 

 

 

 

 

فصل اول

 

پیش گفتار ی درباره مدرسه فقه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای ما بعدازپژِوهش وکاوش مشخص شدکه مستنصریه به عنوان بزرگ ترین دانشگاه شامل دانشکده ها وشیخ نشین هامی شده است مانند گروههای علمی مختلفی که امروزدردانشگاهها وجوددارد یا دارای دانشکده هایی بودکه هردانشگاه از آن دانشکده هاتشکیل می شود وبسیاری از این مدرسه ها وگروههای علمی ساختما نهای مختص به خود داشتند.همانگونه که برخی دارای سالن هاوروافق هایی اختصاصی  برای تدریس داشتندو خا نه هایی برای سکونت دانشجویان داشتند(خوابگاه).ودر این کتاب ما بزودی برای هر مدرسه یا مشیخه یک باب وبخش ویژه ای مشخص خواهیم کرد  وقبل از سایر مدارس از مدرسه فقه مستنصریه آغاز می نماییم.

زیراگروه  فقه  بزرگترازسایرگروههای علمی دراین دانشگاه بوده است.

وپیش از آنکه درباره مدرسه فقه ودانشمندان آن بحث نماییمٰ لازم است نکاتی را یادآور شویم:

همانا مدرسه مستنصریه اولین دانشگاه عراق بلکه نخستین دانشگاه اسلامی در جهان اسلام بودکه درآن مذاهب چهارگانه را دریک جاجمع نموده بودکه به آن عنوان مستنصریه اطلاق  می شدهمانگونه که ما درابتدای کتاب بدان اشاره نمودیم.

بی تردیدجمع مذاهب چهارگانه فقهی در یک مکان همانند مستنصریه متفاوت ازسایر دانشگاههانشانه روشنی بروسعت  آزادی اندیشه و وپژوهش وآسان گیری دانشمندان درآن زمان است.چنانکه نشانه آن است که شخص مستنصرذاتا بالاتر از گرایش های  طایفه ای وامیال ومذاهب گوناگون می باشدووی نسبت به مذهب خاصی تعصب نداشته است.

وآشکار می شود که اندیشه گردآوری مذاهب چهارگانه در مدرسه  واحددرسایر زمینه ها نیز شکل گرفته بودمانندمدارس شعروتصنیفات .به عنوان مثال ازآن جمله است:اینکه حسین بن یوسف دجیلی بغدادی متوفی سال 732ه  قصیده "الکافیه"را درواجبات براساس مذاهب چهارگانه به نظم درآورد که تعداد ابیات آن قصیده  به 243 بیت می رسید.

وارآن جمله شافع بن عمر جیلی دانشیار حنبلی هادر مستنصریه متوفی سال 741ه کتابی رادر بزرگداشت وفضایل صاحبان مذاهب چهارگانه تالیف کرد وآن را"زبده الاخبارفی مناقب الائمه الربعه الاخبار"  نامید.

ومستنصر در مدرسه اش ترتیبی اتخاز کرد"کارهایی که به دلجویی وتوجه وی به احوال اهل دانش وپژوهش دلالت می کندوهمچنین وی دغدغه واندیشه راحتی آنان ورفع مشکلاتشان راداشت واین موضوع نزد آنکه دیده وشنیده است معروف است.(1)"

واین سوای آن چیزهایی است که به عنوان صله وبخشش  وکمک به دانشمندان ،پارسایان وادیبان وبقیه گروهها اعطا می نمود.(2)درحدی که مستنصریه در عراق یکی از پربارترین دانشگاههابود آنگونه که نوه  ابن جوزی می گوید"مانند جامع دمشق ٰوقبه الصخره درشام"(3).

ما می توانیم این حقایق رادر آزادیی که علما وفقهادرپژوهش هاوموضوعاتی که تدریس می کردندودر پیروان  مذاهب آنها دریابیم و همچنین دراصراری که برنظریات شان داشتندودربسیاری موارد هیچ گونه توجهی به حکومت نداشتند درحالی که حکومت آنان را تاییدمی نمودویاری می کردودرهمه چیزیا آنان بودوبرای آنان تمام ضروریات را ازخوردنی ونوشیدنی ومستمری وحقوق وتامین کتاب و..را فراهم می نمود.به گونه ای که آنان دررفاه بوده ودارای کرامت واحترام وحرمت بودند همانند احترامی که دانشمندان غربی امروز ازآن برخوردارند.خلفا وپادشاهان وامیران به سوی آنان می رفتندولی هیچکدام ازآنان به سوی ایشان نمی رفتند.

وازآنچه دلالت می کند به عنایت بسیار وویژه مسلمانان به  دانش فقه گفته شهاب وزیر(4) است" اگررگ عمرسرخسی زده شودبه جای خون ازرگ اوفقه جاری می شود".وی به سوی عراق حرکت کردودشمنی ها دیدوبا آنان به مناظره پرداخت وآشکارشد سخن اوبرایشان.

ودروافی(5) آمده است اینکه ابی لیلی :"فقیه ترین مردم دنیا بود"

ودربسیاری از منابع عربی رقم های زیادی ازدانشجویان وجود دارد کسانی که در درس استادان بزرگ حاضر می شدند  که به نظر ماازروی مبالغه وغلو بوده است  پس صفدی بیان نموده است (6) حسن بن عیسی که همان ابوعلی نیشابوری  متوفی سال 240ه بوده است درمجلس خودش درباب طاق دوازده هزارنفر نسخه نویس بوده است.وازمواردی که مورخان برای دلالت براهتمام به فقه برآ> رفته اند آن چیزی است که صفدی نقل می کند(7)

همچنین از داوودبن علی ظاهری متوفی سال 270ه گفت:که ریاست علم دربغداد به اوختم شده است.گفته شده که درمجلس خودش با عبایی سبزرنگ حاضرمی شده است.

و در معجم البلدان آمده است (8) اینکه ابا حامداسفراینی دردرسش 700فقیه حاضر می شدندودرالعواصم القواصم (8")اینکه دردرس غزالی 400عمامه به سرحاضر می شده اندومستنصریه تعدادزیادی ازاستادان بزرگ ازفقهاکه با بحث ها وتالیفاتشان وجلسات علمی به فقه خدمت نموده اند را درخودداشته است. 

 

 

 

 

 

فصل دوم

 

 

 

 

ربع های  مدرسه فقه


 

شایسته است که بگوییم مدرسه فقه ازمهم ترین بخش های علمی مدرسه مستنصریه بوده است.تا به امروز همچنان بخش های زیادی ازآن تا به امروز وجود دارد. ازجمله  ایوانها ٰاتاق هاٰ واتاقک هاٰ ورواق ها وتزئینات زیبای آن .

واین مدرسه همانگونه که گفته شداز چهار ربع یعنی به تعداد مذاهب چهارگانه تشکیل شده بود.این قسمت های چهارگانه همانگونه          که درکتاب حوادث جامعه امده است بین اهل مذاهب مذکور تقسیم می شد(9)

"پس قسمت راست قبله به مذهب شافعی داده شدٰقسمت  دوم سمت چپ قبله به حنفیان ٰقسمت سوم سمت راست داخلی به حنبلی هاوقسمت چهارم داخلی سمت چپ به مالکیان داده شد"یا اینکه شافعی ها ربع جنوب غربی را که  مشرف برنهربودازسمت جامع آصفیهٰ گرفتندٰ(10)وآن قسمتی بود که در سمت راست جامع مستنصریه بودودرآن قهوه خانه ال ممییز بود.(11)

وحنفی ها ربع جنوب شرقی راازسمتجامع خفافین فعلی گرفتند(12)یا آن قسمتی که درسمت راست جامع مستنصریه واقع شده است وآن هم چنین ونیز بر نهر مشرف است.

اما ربع شمال غربی درکناربازارهرج ازسمت جامع آصفیه به حنابله داده شد.وربع مالکی ها درقسمت شمال شرقی از سمت جامع خفافین فعلی بودیعنی قسمت چپ آن  داخل دردرب اصلی ورودی  مستنصریه که درضلع شمالی ان  قرارداشت (13).امروزه آن دروسط بازارهرج است(14)بازاربزرگی که به نام بازار سلحدارشناخته می شودوحکومت تمام آن را درسال .1974م خراب کرد تا آثار مستنصریه راآشکارکند.

آنچه قابل توجه است اینکه هرکدام از ربع هایی که بدان اشاره شد از دوطبقه تشکیل شده است وهرربعی دارای راه پله ها ونردبان هایی مخصوص به خود می باشد که ازان به طبقه بالا وسقف مدرسه  راه داشت.

ودرطبقه دوم از هرربع  یک رواقی قرارداشت که اکثر آن درربع حنفی هابود

وهمچنین نصف آن درربع مالکی ها وحنبلی ها.جزاینکه اکثرآنها درربع شافعی ها تمام می شد ختم می شد.

مدیریت آثارعمومی ومیراث فرهنگی کوشش نموده است  اینکه بازسازی کند این قسمت رواق را در ربع های چهارگانه وآن را به حالت اصلی برگرداند.

درهریک ازاین ربع ها یک سری  اتاقهایی داشت برای دانشجویان که همین  تعداد بالای آن قرارداشت  ولی به اندازه اتافق های پایین نبود (15)واین مدرسه هانگونه که ابن واصل گفته است دارای طاق ها وپنجره هایی بودکه مشرف بر دجله بودکه فقها ازانجا کشتی های ایستاده یا درحال حرکت وبالا وپایین شدن آنرا مشاهده می کردند.

 

وبزرگترین مدرسه ای که دربغداد بود مدرسه نظامیه بود.....وتناسبی بین آن مدرسه و مدرسه مستنصریه نه در صورت وظاهر نه بلندی ونه تمیزی ونیکویی نبود.صورت ظاهری

مدیریت میراث فرهنگی توانست برخی ازاین طاقها وپنجره های زیباودارای نقش ونگارمشرف برنهررا درربع شافعیه رابازسازی نماید.

بعضی ازایوان ها درمستنصریه تا امروز پا برجاست واز ان جمله دوایوان بزرگی  است که تا امروزازبین نرفته ودردوضلع شرقی وغربی وبا نقش ونگارهای آجری بسیاردلنشین وجود دارد.(19)

ارتفاع ایوان ها کمی بزرگترازدو طبقه ها بودوبردرب مدرسه ایوان بزرگی تزیین شده که دروسط ضلع شمالی قرارگرفته و آن به ارتفاع وبلندی دوایوان یادشده قراردارد.

وروبروی این در ب پایه بزرگی است که تماما مانند شکل وصورت ایوان های یادشده است.

 

ودردوطرف  این دو پایه  ٰ دوپایه بزرگ دیگری وجودداشت به جز سقف های پایه هایی سه گانه ای که ازبین رفته است.

واین موضوع درنظر من مسجدجامع مدرسه را تشکیل می داده است همانگونه که این موضوع را دربخش خاص آورده ام.ومشاهده می شودکه ایوان وسطی مسجدجامع که بین ضلع شمالی دانشگاه ودرجهت قبله ومشرف بر دجله قرار داشت کاملا مقابل ایوان درب اصلی قرارداشت .همانگونه که دوایوانی که درضلع شرقی وغربی بودند مقابل هم قرارگرفته بودند.وآن دو پایه ای که دردوطرف پایه بزرگی که درمسجدجامع بودمقابل آن دوپایه تزیین شده بودکه دردوطرف ایوان درب اصلی بر اساس تناظر قرارداشتندزیرا  تناظرازجمله شرایط فن معماری قدیم نزد مسلمانان بود.

ازآنچه گذشت در می یابیم که درمدرسه فقه چهارایوان روبروی هم مشرف بر میدان مدرسه جودداشته است .

واینجا مشکلی وجود دارد که خلاصه ان این است:

آیااین ایوان ها همان بوده است که  تاریخ نگاران گفته اند وآیابرای تدریس بوده است؟

درآن استادان مذاهب چهارگانه می نشستندودرجانب چپ وراست آنها دانشورانی بودن که در سهای ایشان برای دانشجویان تکرار می کردند.

ودرهرایوان  یک مسجد وگنبد چوبیس کوچکی  قرار داشت که درآن  استاد برصندلی بزرگی می نشست وبرای هریک ازاستادان همانگونه که ابن واصل در مفرج الکروب وصدیقی درعیون الاخبار می گوید:یک تکیه گاه بوده که استاد تکیه می کرده است.یا همانگونه که ابن بطوطه (17) جهانگرد مغربی هنگامی که درسال 727ه (1326م)مستنصریه را می بیند وچگونگی  تدریس درآن را وصف می نمایداینگونه می گوید"همانا درآن مذاهب چهارگانه است برای هرمذهب یک ایوان درمسجداست ومکانی برای تدریس وجود داردومکانی برای نشستن استاددرگنبد چوبی کوجکی که بر روی اوصندلی بزرگی است  که واستاد با آرامش ووقاربرآن می نشینددرحالی که  لباس سیاه برتن وعمامه برسر داردودر جانب راست وچپ اودانشیاران قراردارندکه آنچه اواملا می نماید را تکرار می کنند.وترتیب هرکدام ازمجالس به همین منوال می باشد.پس اگر اینگونه بوده بعید می دانیم که تدریس  ایوان درب اصلی جریان داشته باشد زیرا آنجا برای رفت وآمدبوده است.چنانکه بعید می دانیم که تدریس در ایوان جامع میانی باشد.

وچه بساکه  این ایوان ها در دوطرف مساجد به علاوه دوایوان شرقی وغربی  برای تدریس به کار می رفته است.

وبنابراین ممکن است که بگوییم تدریس در ایوان های روبروی هم  یا تودرتو. Cruciformeنبوده است همانگونه که نظربرشام van Berschem.(18)وسایر دانشمندان براین است.

وایوان های مدرسه مستنصریه مانند ایوان های مدرسه سلطان حسن (19)در قاهره که تا امروز باقی است نبوده است.وآن عبارت است از میدان روباز که دراطراف آن چهارایوان  تودرتو قرار دارد آن چیزی که درمدارس چهارگانه برای تدریس مذاهب چهارگانه فقهی شناخته می شود.وبراین اساس می توانیم بگوییم  اینکه در  مستنصریه دوایوان بزرگ بوده است وچهارایوان نبوده است .

زیرا مشکلی که بدان الان اشاره کردیم  با ردیگر خودش را نشان می دهد زمانی که  ما بگوییم تدریس در این ایوان ها   جاری بوده است زیرا درایوان های مذکوره نمی تواند مسجد باشدبا توجه به وجود مسجد جامع در خودمستنصریه که مورخان مور اعتماد نقل نموده اند.مگراینکه ازمسجد مکان سجده را اراده کنیم .ویاد اور شویم که ازجهت  دیگر نیز تدریس دراین ایوان ها ممکن نیست مگر درغیر فصل زمستان .

افزون براین یک ایوان نمی تواند شصت ودو دانشجورادرخود جای دهدواین همان عددی است که واقف برای هرگروهی ازطایفه های مذاهب چهارگانه شرط نموده است.

وبراین اساس  ما ترجیح می دهیم که بگوییم تدریس در زمستان در سالن های بزرگی که درضلع شرقی مدرسه تاکنون باقی است جریان داشته است.چه بسا درفصل های دیگرتدریس درایوان های مذکور بوده است.

وبرای ما  اثبات شده است  که برخی ازاین سالن ها محلی برای نگهداری کتابها وتدریس حدیث بوده است .وما می توانیم استدلال کنیم بر اینکه  راه پله  کوچکی که تا امروز موجوداست وازطریق آن  می توان به  یکی از سالن های بزرگ بالا رفت. وآن نردبانی است که خلیفه مستنصر ازطریق آن به یک ایوان اختصاصی می رفت .ایوانی که برای شنیدن درس محیی الدین ابن جوزی حنبلی برای او آماده شده بود.

ابن رجب در پاورقی طبقاتش این مقصوره یا پنجره راذکر نموده است.وآشکار می کند که اوپنجره مذکور رادرزمانی که دربغداد بوده است دیده به استناد این سخنش:"وبرای مستنصر پنجره ای بودکه برایوان حنبلی ها باز می شدبرای اینکه درس آنان رابشنودنه درس دیگران را واثر آن پابرجاست."(20)

وبعد ازاین ها می توانیم بگوییم:

1-همانا  تعداد ایوان ها در یک مدرسه  به صورت عام  به تعداد مذاهبی که در آن تدریس می شودهیج ربطی  ندارد

2-اینکه مدرسه ای که مذاهب  چهارگانه در آن تدریس می شده است دارای چهرایوان بوده است مانند مدرسه سلطان حسن درقاهره. وگاهی دارای دوایوان بوده است مانند مدرسه مستنصریه دربغداد.ومدرسه ملک منصوردرمکه.وگاهی فقط یک ایوان داشته است مانند مدرسه منصوریه درمصر.همانگونه که ایوان های چهارگانه درگوشه ای از گوشه ها بوده است مانند زاویه زین الدین یوسف بن عدی که درزمان ملک منصورلاجین درسال 697ه بناشدو آن تا امروز موجود می باشد(20").

 

3-همانا وجودیک ایوان یا دوایوان یا ایوان های متعدد دریک مدرسه برسبک معماری دلالت می کندیا شیوه فنی درمعماری عربی است که  خلاقیت ونوآوری وگوناگونی و فنون مهندس مسلمان  برای زیبایی مدارس وقصرهاوزینت دادن به آنها راآشکارمی سازد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                   فصل سوم 

                برنامه مدرسه فقه

   اصول وقواعد ونظام اموزشی مدرسه فقه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

الف-تعیین استادان وعنایت به آنان:

بسیاری ازمورخان قرن هفتم هجری وبعد ازآن شرایطی  را که خلیفه مستنصر برای استادان فقه  ودستیاران آنها-کسانی که آنچه را استادان به دانشجویان می گفتند برای آنان تکرار می نمودند-وفقهایی که براساس مذاهب چهارگانه تدریس می نمودند شرط  کرده بودرابیان نموده اند.

جزاینکه ما به هیچ یک از شروط علمی که رعایت آن لازم بوده است وجریان داشته آگاهی نیافتیم.ولی ما می توانیم این موارد را ازدانشمندان بزرگ وپیشوایان وکسانی که برای مناصب تعیین شده بودن پی ببریم.

کسانی که اهل پزوهش بودندوازنظر علمی صاحب رتبه بودند یا کسانی که برای فتواصدارت داشتندیاامرقضاوت را عهده داربودندیاکسانی  که دربغداد یا عراق یا تمام دنیا براساس بیان مورخان علم بدانان ختم می شد.

وروشن می شود که تعیین استادان بعد ازامضاء-شبیه احکام اداری یا دستورات کشوری امروزی-صورت می پذیرفت.(21)سپس لباس استادی دروزارتخانه به وی اعطا می شدوسپس  درمدرسه فقه با آن لباس حاضر می شدند وصاحب دیوان وهمراه اوسرپرستان وپرده داران ودربان ورییس وبزرگان وپیک وهمه ارباب مناصب برای احترام به آن استادوعنایت به وی حاضر می شدند.سپس وی درجایگاه تدریس می نشست وخظبه می خواندودراولین درس اوپیشوایان وفقهاوبزرگان حاضر می شدندونشانی مخصوص بر عمامه اوبود(22) وهنگا می که ازتدریس برکنار می شد بدون آن نشان به سوی خانه خود می رفت.

ب- شرایط مدرسه فقه:

غسانی وصفدی ازابن یساعی نقل کرده اندهمانگونه که ابن فوطی واربلی(23) بیان کرده اند اینکه خلیفه المستنصربالله درمدرسه فقه که اکنون گفتیم این موارد را شرط نموده بود:

1-     اینکه برای هریک ازطایفه های چهارگانه یک استاد داشته باشند

2-     برای هریک از استادان چهاردستیارباشد(24)

3-     برای هریک از استادان در روز بیست رطل نان ٰپنج رطل گوشت همراه با سبزیجات  ونیازها ی آشپزی باشد.

4-     به هراستاددرماه 12دینارپرداخت شود.

واین غیر از آن چیزی بود که به استادان از خلعت ها ی گوناگون ومستمری که به آنان پرداخت می شد.

و درحوادث جامعه آمده است(25) که مستنصر بالله برای سراج الدین شارمساحی در هرماه رجب یکصددینار قرارداده بود و صفدی نقل می کند که سلطان غازان برای زین الدین آمدی سیصد درهم درهرماه تعیین نموده بود.(26)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۰
محمدرضا سوقندی


فهرست مطالب:

بخش اول                     4

نگاه تحلیلی در تاریخ

مستنصریه ودانشمندان آن              5

               فصل 1

مستنصریه  اولین دانشگاه بزرگ دردنیای اسلام       8

مدارس                                   9                 

فصل دوم :

مدارسی که براساس مذاهب چهارگانه بناشده یا پایه گذاری مدارس به روش مستنصریه      11

فصل سوم

مدرسه مستنصریه                              15

فصل چهارم

کیفیت تدریس درعهد مغولان             18

فصل پنجم  

تدریس درمستنصریه بعدازهجوم غزها وتیمورلنگ                21

فصل ششم

سطح علمی درمستنصریه                          24

فصل هفتم

سطح معیشت یا زندگی دانشجویان ودانشمندان آن            28

فصل هشتم

منابع پژوهشی درباره مستنصریه ودانشمندان آن               32

پی نوشت های بخش اول                      38

بخش دوم

کادراداری یا مدیران مستنصریه    44

فصل اول

نگاهی به مصالح مستنصریه وشرایط نظارت درآن      45

ازنظراداری ومالی

فصل دوم

مدیران ووالیان مستنصریه     48

فصل سوم

کارمندان اداری    55

فصل چهارم

ناظران برموقوفات مستنصریه     58

پی نوشت های بخش دوم         66

بخش  سوم   

 مدرسه فقه مستنصریه         71

فصل اول

پیش گفتاری درباره مدرسه فقه     72

فصل دوم

ربع های  مدرسه فقه         75

فصل سوم

برنامه مدرسه فقه          80
بخش اول

 

 

نگاه تحلیلی درتاریخ

مستنصریه ودانشمندان آن


 

 

فصل اول

 

 

 

مستنصریه اولین دانشگاه بزرگ

درجهان اسلام

 

 

 

 

 

 

 

 

شاید بزرگترین دانشگاه  علمی که دراواخردولت عباسی واثنای حکومت مغولان دربغداد وجودداشت ؛مدرسه مستنصریه بود.وآن اولین  دانشگاه یا آکادمی در جهان اسلام بود که درآن واحدوهمزمان  به تدریس و پِژوهش درباره علوم قرآنی ؛سنت نبوی و مذاهب فقهی ؛علوم عربی ؛ریاضیات ؛منافع حیوانات ، علم طب ، حفظ سلامت بدن وسلامت جسم می پرداخت(1).همچنین اولین دانشگاه اسلامی بود که در آن دروس وپِژوهش های فقهی درباره  مذاهب چهارگانه (2)حنفی ، شافعی ، حنبلی ومالکی دریک دانشکده واحد که همان مدرسه فقه می باشد ، جریان پیدا می کرد.

  و از بررسی درچگونگی مدارس اسلامی روشن می شودکه خلیفه مستنصربالله (623-640ه )اولین کسی بود که اندیشه جمع کردن مذاهب فقهی چهارگانه دریک ساختمان (اکادمی ودانشکده) واحدراابتکارنمود.همانگونه که همه مصادرمعتبر عربی بدان اشاره نموده ونوشته آجریه (3) آن را تایید می کند و آن سنگ نوشته ای است که  مستنصر آن را بر درب اصلی اکادمی نصب نموده است و درآن امده است "و دستور دادکه مدرسه ای برای فقهای مذاهب چهارگانه ایجادشود."

و دراین مدارس مختلف به غیر ازفرزندان گروههایی  که مدارس برای آنان ساخته شده است ،پذیرفته نمی شد.

پس ابن جوزی درباره مدرسه نظامیه اینگونه آورده است:"برای اصحاب وپیروان شافعی اصل وفرع آن وقف شده است"

درباره زمین های وقف شده برای آن شرط شده است" برای اصحاب وپیروان شافعی اصل وفرع آن وقف شده است"

همانگونه که همانندآن "برای استادی که آنجا بوده ، واعظی که درآن پند می داده  وکتابداری که درآنجا بوده است" شرط شده است (4)

  وبدین جهت مستنصریه  برسایر مدارس معاصر خودش برتری یافته ودرجمع کردن  مذاهب چهارگانه برای اولین بارسبقت داشته است.همانگونه که  به داشتن بنای خاص برای طب(5) که بدان ملحق شده ممتازاست ،چیزی که دردیگرمدارس هم عصرآن ویا مدارسی مانند نظامیه (6)وتاجیه وکمالیه و....که قبل ازان بناشده است نیز نمی یابیم.

ومستنصر برای این مدارس خودش امتیاز دیگری قرار داد وآن این است که شرط نمود که افزون بر طب  وفقه همانگونه که ابن ساعی بیان کرده است دودانشکده دیگر هم برای دوعلم مهم ازعلوم شرعی واسلامی قراردهندکه اولی دارالقران ودومی دارالسنه(7) بودوبراین اساس می توانیم  بگوییم:

همانا مستنصر بالله اولین خلیفه درجهان اسلام بودکه همزمان :مذاهب چهارگانه فقهی وعلوم قرآنی وسنت نبوی وعلم طب وعلم عربی وریاضیات وفرائض ....را دریک اکادمی جمع نمودوآن را دریک مکان که ازساختمان های مختلف  کنارهم یاروبروی هم تشکیل شده بود قراردادکه برآن نام مستنصریه اطلاق می شد که بعضی از آنها باقی وبرخی کهنه شده و ازبین رفته است.مدارس قبل ازآن اینگونه نبود.پس مدارس طب مستقل ازمدارس فقه یا دانشکده های حدیث ویا دانشکده های قران بنا می گشت مانندبیمارستان عضدی درسمت غربی بغدادومدرسه طب (8)که ابوالمظفرباتکین دربصره آن درسال 629 ه درخلافت المستنصربنا کرد و مدارس طب در دمشق(9) ...

و اما دانشکده های قرآن ، آنها براساس آنچه وجود دارد دوقرن پیش ازمستنصریه نیز وجود داشته اند وصلاح الدین صفدی بیان کرده که رشاء بن دمشقی مقری "دارالقرآن رشائیه" رادردمشق حدودسال 400بنا نمود.(10)

     و دانشکده های قرآن همچنان مستقل بودند(11)  یا داخل مساجدبودند(12)تا وقتی که  مستنصریه بنا گردید آنگاه به صورت عمومی به مدارس ملحق شد.

   دراین زمان می بینیم که بسیاری ازدارالقرآن ها به صورت مستقل تاسیس می شدند حتی بعد ازاین زمان مانند دارالقرآنی که دردروازه ازج بود ودارالقرآن جوزیه درمنطقه حربیه  ودارالقرآن واسطیه ودارالقرآنی که صدرالدین ابن نیار آن را تاسیس نمود(13) ودارالقرآن دنبلیه که آن را بهاءالدین دنبلی دردارالخلافه بغداد راه اندازی نمود(14) ودارالقرآن بشیریه- ودارالقرآنی که در درب قرنفلتین بود(14")

     و اما دارالحدیث ها همانا گفته شده است: ازابتکارات شهید نورالدین  محمودپسرزنگی بوده است (14"")ابن اثیر نقل کرده است که"او اولین کسی بودکه دارالحدیث را بنا نموده است"(15).ومقریزی بیان نموده است "  پادشاه عادل نورالدین  محمودپسرزنگی  اولین کسی بود که برروی زمین دارالحدیث را برپاکرد وآن دردمشق بود.وابن واصل بیان نموده است که نورالدین "دردمشق دارالحدیثی بنانموده وبرآن موقوفات زیادی وقف کرده است .وآنگونه که شنیده ایم او اولین کسی بودکه دارالحدیث را بنانمود"(16)وبعد ازاوپادشاه کامل ناصرالدین محمدبن ملک عادل ابی بکرشادی بن مروان درسال 622ه درقاهره" مدرسه کاملیه" را بنا نمودواوهمانگونه که مقریزی می گوید(17):"دومین دارالحدیث بود"

  و آشکارمی گردد که خانه های حدیث معمولا با دارالقرآن ها به صورت مشترک بوده است وساختمانهایی به صورت مشترک برای دارالقرآن ها ودارالحدیث بنا می گردید.(18)وآن ها ازمدارس فقه مستقل بودویا درمساجد قرار داشت.همانگونه که درمسجدقمریه"درقسمت غربی بغداد اینگونه بود.(19)

دارالحدیث ها همچنان باقی بودندتازمانی که مستنصریه راه اندازی شدتا اینکه خانه های حدیث بیشتربامدارس فقه ودرکنارمدارس طب ملحق شدند.ودارالقرآن ها ی مستنصریه به عنوان نمونه شناخته می شد.

و در این زمان شاهدتاسیس بسیاری از دارالحدیث ها حتی پس ازاین تاریخ به صورت مستقل می باشیم .ماننددارالحدیث منبج ودارالسنه نوریه درموصل.وهمچنین دارالحدیث مهاجریه درسکه ابی نجیح  در موصل .(20)

و دارالحدیث ها ودارالقرآ ن های مشترک کارهای علمی خودرابه انجا م می رساندندهمانند مسجدقمریه که اینگونه بود

همچنین  شاهدبرخی ازموسسات دینی هستیم که برای جمع بین آموزش قرآن و حدیث وفقه تاسیس شده است. مانند دارالحدیث  سهلیه در حلب.

پس سیدحمزه جعفری درسال 776ه مسجدی رابرای رضای خداوندبنا نمود.ودرآن یک دارالقرآن ویک دارالحدیث نبوی ومدرسه ای برای مذهب ابی حنیفه قرارداد که امروزه این مکان به نام زاویه جعفریه شناخته می شود(21)

و درآنجا مدارس مشترک دیگری بین حدیث وفقه بوده است.یونینی می گوید:مدرسه ای که آن را امیرشمس الدین آق سنقرفارقانی در قاهره بنا نموددرروزدوشنبه چهارم از جمادی الاولی سال 676ه افتتاح شد.وآن برای مذهب ابی حنیفه ایجادشده بودوآنجا به استماع حدیث اختصاص داشت.(22)

ومدرسه ظاهریه که آن را ملک سعیدبن ملک ظاهردردمشق  ایجادنمودوآن را برای شافعیه وحنفیه قرارداد.ودرآن دارالحدیث نیزقرارداد.

اما ویژگیهای دیگری که مدرسه مستنصریه بواسطه آن متمایز میشوددردوامرمهم که ازابتکارات خلیفه المستنصربالله می باشد ،روشن می گردد:

1- معین نمودن شهریه نقدی وقراردادن مستمری غیرنقدی به صورت روزانه برای کارکنان مستنصریه ازفقها،طلبه ها،استادان ،کارکنان وخدمتکاران........

ودراین موردغسانی درالعسجدالمسبوک می گوید:"همه این ها ازابتکارات واقف (ره) بوده است"(24)

2-تاسیس حمام درمستنصریه که المستنصربالله آن را برای همه حقوق بگیران ترتیب داده بودکه به هنگام نیاز بدان وارد می شدندودرانجا گروهی به آنان خدمت رسانی می نمودند."واین امر پیش ازآن سابقه نداشت" همانگونه که احمدبن عبدالله بغدادی درکتابش "عیون الاخبارالاعیان" بیان نمو ده است.(25).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مدارس فقهی

اما مدارسی که معاصر وهمزمان با مستنصریه بوده ویا قبل ازآن بنا شده است واغلب این مدارس بعد ازمستنصریه بنا شده اند که ما درحدامکان آن را به اقسام زیر تقسیم می نماییم:

1-     مدارسی که یکی ازمذاهب چهارگانه فقهی درآن تدریس می شدکه عبارتند:

الف- مدارس حنفی ها:

 مانند مدارس ابی حنیفه ،مدرسه مغیثیه،والموفقیه ،مدرسه زیرک دربازار عمیدوتشیه والبهائیهو مدرسه ترکان خاتون ..دربغدادومدرسه صالحیه بین دوکاخ درقاهره(27)ومدرسه جاولیه درحلبـ(28)

ب- مدارس شافعی ها:

مانندنظامیه ومدرسه زمردخاتون وآن مدرسه اصحاب بوددرسمت غربی نزدیک شیخ معروف.وثقتیه وتاجیه وکمالیه وفخریه یا دارالذهب دربغداد.

ومدرسه قیماز رومی در موصل وعقیلیه دراربل(30) وناصریه وجاولیه درمصرومدارس شرابیه دربغدادوواسط ومکه وعصرونیه درحلب.

ج- مدارس حنبلی ها:

مانندمدرسه عبدالقادرجیلی دردروازه ازج وآن مدرسه ابی سعد مخرمی است ومجاهدیه ومدرسه بنفشه یا مدرسه شاطئیه دردروازه ازج ومدرسه احمدبن بکروس دردروازه قیارشرقی بغداد...ومدرسه باتکین دربصره وعمریه وشریفیه ومسماریه وجوزیه دردمشق(31)...

د- مدارس مالکی ها(32)

مانند صدریه وشرابیه دردمشق وصاحبیه درمصرومدرسه ابن حدادمهدوی درمکه که درسال 638ه وقف گردید.

2-    مدارسی که درآن دومذهب تدریس می شدومدارس مشترکه نامیده می شد:

الف- مشترک بین حنفیه و شافعیه(33)

مانندمدرسه امیرسعاده دربغدادومدرسه اسدیه وعراویه وجرذکسیه وظاهریه(34) دردمشق.ومدرسه ام سلطان ملک اشرف واقبغاویه (35)وفارقانیه ویوسفیه درمصر.ومدرسه مرجانیه دربغدادووعزیه(36) درموصل.ومدرسه ظاهریه(37)درحلب.

ب- بین حنفیه ومالکیه(38)

مانندمدرسه ای که امیرسیف الدین منکوتمردرسال 698ه درقاهره بنا نمود.

 

ج- بین شافعیه ومالکیه(39)

مانندمدرسه حجازیه 761ه (40) ومسلمیه 776ه (41) ومدرسه فاضلیه درقاهره درسال 580ه (42) ومدرسه ای که شمس الدین عجمی در سال 595(4) درحبیل بنا نمود.

د- بین شافعیه وحنابله :

مانندمدرسه شهابیه(44) که درشهرمدینه بنا شده بود.

ه- بین حنابله ومالکیه:

مانندمدرسه سیفیه درحلب(45) ومابه مدارس مشترک بین حنابله ومذهب دیگری به جزدو  مدرسه سیفیه وشهابیه دست نیافتیم.

 

3-   مدارسی که سه مذهب درآن تدریس می شد:

ما فقط به یک  مدرسه که برای سه مذهب بنا شده بوددست یافتیم.نعیمی ازحافظ بن حجی نقل می کندکه ساختمان مدرسه فخریه دردمشق درماه رمضان سال 821ه تکمیل شدودرآن مکانی برای  تدریس صوفی ها قرارداده شد ویک مدرس برای حنفی ها ویک مدرس برای مالکی ها ویک مدرس برای حنابلی ها (46) قرارداده شد.

همانگونه که دیدیم  ابن جبیر(47) به وجود یک زاویه برای مالکیه ومدرسه برای شافعیه وایوان برای حنفیه درجامع اموی دمشق که برای تدریس ونمازاستفاده می شداشاره نموده است.

ودراین زمان برآنچه که بروجودسه محراب درمسجدجامع اموی دلالت می نمود و به سه امامی که حلقه های تدریس داشتنداختصاص یافته بوددست یافتیم.

ابن کثیردربیان حوادث سال 728ه می گوید:(ودرروزسه شنبه سیزدهم رجب برای پیشوایان سه گانه حنفی ومالکی وحنبلی نمازدرروبروی دیوار جامع اموی مرسوم شد)(48)

وبی تردیداین مورددربسیاری ازمدارس مشترک که مستقل ازجامع هاومدارسی که به دومذهب یاسه ویا جهارمذهب اختصاص داشته جریان داشته است. حتی درمساجدی که فقه براساس مذاهب چهارگانه وعلاوه برآن تفسیروحدیث وعلم قرائات وطب ومیقات(49) تدریس می شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل دوم

                                  مدارسی که براساس مذاهب چهارگانه بناشده

 

 یا

 

 پایه گذاری مدارس به روش مستنصریه

 

 

 

 

1-     مستنصریه سال 631هجری:

زمانی که مستنصرمدرسه یاددشده راجهت تدریس فقه براساس مذاهب چهارگانه راه اندازی کرد(50)و به تدریس تفسیر،علوم قرآنی ،حدیث وعلوم طب وعربی وریاضیات و... دریک ساختمان برای اولین باردرتاریخ اسلامی همانگونه که گفتیم اختصاص داد.مردم ازوی درساختن مدارس مشابه تقلید نموده  وبه ساخت اینگونه مدارس روی آوردند.

ومستنصریه برای  تاسیس مدارسی مشابه توسط مردان وزنانی درعراق ومصروشام وحجازالگوشد.تا جایی که مدارس شان رابراساس وچگونگی تدریس مذاهب چهارگانه بنا نمودند.

وچه بسامدارس خودراازنظرساختمانی وشیوه ساخت نیزهمانندمستنصریه بنا نمودندکه دارای چهارایوان برای استادان مذاهب چهارگانه ویا برای دروس پزشکی وتفسیروحدیث بودویک سری مخازن وکتابخانه ها وسالن های جداگانه دیگری قراردادند.

وبغداددراین کاربرهمه شهرهاونواحی عربی واسلامی پیشی گرفت وسنت تاسیس مدارس برای مذاهب چهارگانه را پایه گذاری نمود.

2-    مدرسه صالحیه درمصر سال 641هجری:

 بیش از ده سال از گشایش مستنصریه نگذشته بود که اولین مدرسه برای مذاهب چهارگانه درسال 641 افتتاح گردید.

وآن مدرسه صالحیه بودکه ملک صالح نجم الدین ایوب  درقاهره بنا نهاد.

واوهمانگونه که مقریزی میگوید:"اولین کسی بودکه درسرزمین مصرتدریس دروس مذاهب چهارگانه رادریک مکان اجرایی کرد"

ودرآن دروس چهارگانه برای فقهای وابسته به مذاهب چهارگانه درسال 641ه ترتیب داد.(51)

3-     مدرسه بشیریه دربغدادسال 649 هجری:

همسر مستعصم معروف به باب بشیر(52)درسال 649ه دربغدادوقسمت غربی آن تاسیس مدرسه بشیریه را آغازنمود"(53)وموقوفاتی رابرای مذاهب چهارگانه براساس مدرسه مستنصریه قرارداد" ودر13 جمادی الاخره 653ه افتتاح شد.

4-    مدرسه ظاهریه درمصرسال 662 هجری:

ودرابتدای سال 622ه ملک ظاهربیبرس مدرسه ظاهریه (54)بین القصرین رادرمصر شروع کردودرآن چهارایوان روبروی هم  دوایوان برای شافعیه ودوایوان هم برای حدیث وقرائت های هفتگانه قرارداد.

 

 

5-    مدرسه عصمتیه دربغدادسال 671 هجری:

بنای "مدرسه عصمتیه" درسال 671دربغداددرآرامگاه عبیدالله درحدود15سال بعدازحمله ترکان غزومغولان پایان یافت

دستور داد به ایجادآن درظاهر بغداددرکنارآرامگاه درمشهد عبیدالله بن عمرعلوی خانم شمس الضحی شاه بنا کرد(55) دختر عبدالخالق بن ملکشاه ابن سلطان صلاح الدین ایوبی. و آن مادر رابعه نوه دختری المستعصم بود و همچنین "وآن را برای مذاهب چهارگانه وقف نمود"

6-    المنصوریه درمصر:

ملک منصوربن قلاوون الالفی مدرسه منصوریه (56)رادراواخرقرن هفتم هجری درسال 684ه در مصرایجادکرد."ودرآن دروس اربعه رابرای فقهای مذاهب چهارگانه ترتیب دادوهمچنین دروسی برای پزشکی" ودرآن یک ایوان دربرابرمسجدبود

7-    القبه المنصوریه:

"و درقبه منصوریه که که روبروی این مدرسه بود مدرسی برای تدریس حدیث نبوی ومدرسی برای تفسیرقرآن کریم قرارداده شد"(57)"ودراین بنای گرددرس هایی برای فقهای مذاهب چهارگانه قرارداده شد"(58).

و درسال683ه بنای بیمارستان بزرگ منصوری(59) درقاهره آغازشدودرآن چهار ایوان برای بیماران قرارداده شدوسالن های مختلف برای بیماران ومکانی برای نشستن رییس پزشکان وتدریس طب اختصاص یافت.

8-    مدرسه ناصریه سال 703 هجری:

و در سال 703ه (1303.م) سلطان ملک ناصرمحمدبن قلاوون مدرسه ناصریه(60) رادرمصر تمام نمودودرآن چهارایوان برای مذاهب چها رگانه قرارداد.وکنبغا بنای آن رادرسال 695آغازنمود.

9-    مدرسه صلاحیبه درحلب سال 737 هجری:

امیرصلاح الدین یوسف بن اسعددوادارخانه ی قیمتی خود رادرحلب که ابتدابه دارابن عدیم مشهوربودبرای مذاهب چهارگانه وقف نمود(61)

10-  مدرسه سلطان حسن 757ه:

همچنین سلطان حسن درسال 757ه (1356م) مدرسه ای برای مذاهب چهارگانه درقاهره بنانمود(62)

ودرآن چهارایوان روبروی هم قرارداد.ساخت آن درسال 764ه تمام شد.

11-  مدرسه برقوقیه درمصرسال 788ه:

و این مدرسه دربین دوکاخ برای مذاهب چهارگانه بناشده بود وساختمان آن درسال 788 به پایان رسید(63)

 

 

12- مدرسه مسعودیه دربغداد:

خواجه مسعودشافعی ابن سدیددولت یهودی دراواخر قرن هشتم ه (چهاردهم میلادی)مدرسه مسعودیه را دربغدادبنا کرد و آن رابرروش مستنصریه برای مذاهب چهارگانه وقف نمود(64)

13- مدرسه جمالیه درمصرسال 811 هجری:

درسال 811ه(1408م) ساختمان مدرسه جمالیه مصربه پایان رسید.و برای مذاهب چهارگانه وتفسیروحدیث اختصاص یافت وهمچنین به نام ناصریه هم شناخته می شود(65)

14- مدرسه ملک منصوردرمکه سال 814 هجری:

ملک منصورغیاث الدین ابوالمظفراعظم شاه ...صاحب منصب دربنگاله هند برای مذاهب چهارگانه آن را بنا نموده است.

ساخت  آن رادررمضان سال 813ه آغازنمودودرآخرصفرسال 814ه به پایان رساند.

و چهارمدرس که درآن زمان ازقاضیان مکه بودندرامقررنمودوشصت نفرازفقهاء شامل بیست نفرازشافعیه بیست نفرازحنفیه وده نفرازمالکیه وده نفرازحنابله بودند.(66)

15- مدرسه سلطان اشرف قایتبای درمکه سال 844ه(66")

16- مدرسه جوهریه درکنارالازهردرقاهره قبل ازسال 844ه(66"")

17- مدارس چهارگانه ای که سلطان سلیمان قانونی عثمانی درمکه بنانمود.(66""")

 


فصل سوم

 

 

 

مدرسه مستنصریه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

المستنصربالله عباسی  ساخت بنای مستنصریه رادرسال 625 هجری( 1227م)  دربغداددرقسمت کناررصافه آغاز نمود. بر روی رود دجله  همانجایی که در مکانی بعد از دارالخلافه قرار داشت.

همانگونه که صدیقی نقل نموده است(67) در آن مکان یک سری اصطبل هایی قرارداشت وهمچنین آبشخورواستخری  بوده است برای لوله ها وآبراهها آنگونه که ابن نجارنقل نموده است وساخت آن رااستاد دارالخلافه محمدبن علقمی عهده داربودوهزینه ساخت ان هم بالغ برهفتصدهزاردیناربود.

در مراسم افتتاح آن روزپنجم ماه رجب سال 631ه( 1233م)هدایای زیادی (68)به محمدبن علقمی وبرادرش احمدداده شد و آن دو بر ساخت آن نظارت داشتند و آنگونه که ابن ابی الفرج بصری روایت نموده است بدین خاطر دو هزار راس گوسفند قربانی شد وصف هایی برای دادن شیرینی ایجاد شد.

وسفره بسیاربزرگی درصحن مدرسه گسترده شدکه درآن غذاهای کباب شده مانندمرغ وهمچنین انواع شیرینی به اندازه ای بودکه قابل  شمارش نیست .حاضران ازٱن خوردند وانچه توانستندبه دروازه های بغداد وخانه های  مردم ازخواص وعوام  بردند.

ودراین روزابن ناقد وزیربرمرکب سوارشد وبه سمت آنجا حرکت کردوپرده برداری آن جاراپذیرفت وازمکان های مختلف آن بازدید کردودیدن بسیاری از چیزهای جدیدونحوه چیدمان و ترکیب آن برایش جالب بود.(69)

وتدریس درمستنصریه چهارقرن اززمان افتتاح آن درسال 631ه تا1048 هجری (1638م) به جزدو دوره زمانی تداوم یافت :

دوره اول زمان کوتاهی که دراثنای اشغال مغول ها درسال 656ه(1258م به بغداد بودکه  درآن زمان مدارس وکاروان سراها ومساجد تعطیل شد.همانگونه که ابن فوطی می گوید(70)

و زمان دوم که بسیارطولانی بوداززمان اشغال بغداد توسط سپاه تیمورلنگ آغاز می شودکه دوبار درسالهای 759ه (71) و 803 هجری صورت گرفت به گونه ای که دراین دوقرن نام ونشانی  از مستنصریه به میان نمی آید وهیچ خبری از آن نیست.

واین به گونه ای بوده است که ازاواخرقرن هشتم هجری شاهدانقطاع کامل آن هستیم .

مگر دانش ها و معلومات ساده و ابتدایی  که در بعضی ازتالیفات مصری واردشده است.واین بعدازآن بودکه بعضی علما مثل محب بن نصرالله حنبلی که دانشیار مستنصریه  بود  از بغداد به قاهره رفت ودرقاهره درسال 787ه(1385م) سکنی گزید و شیخ حنبلی هاوومفتی سرزمین مصرشدوازجمله افراددیگری که ازمستنصریه جداشدپدرش جلال الدین نصرالله شیخ حنبلی ها در مستنصریه بود که به دعوت فرزندش ودرسال 790هجری (1388م)به قاهره رسیدوصاحب کرسی حدیث درمدرسه برقوقیه شد.(72)

همانگونه که تدریس فقه رادرسال 795هجری (1392م) برعهده داشت.

واخبار مستنصریه  درفذلکه کاتب جلبی درسال 998ه(73)(1589م) وهمچنین درکتاب کشف الظنون آمده است.

و این زمانی است که رضوان افندی قاضی بغداد تدریس درآن جارابا اشراف غانم بغدادی  آغاز کردهم اوکه  درسال 1030ه (1620) بعدازغلبه بکرصوباشی بربغدادبه شهادت رسید.

و اخبارمربوط به استادان  آن درسال 1048ه قطع می شودواین  همان سالی است که اسم یکی از استادان  آن ...ابراهیم در وقفیه جامع قلعه درمورخه سال 1048 ه همانگونه که درمقدمه گفتیم ،وارد شده است.


فصل چهارم

 

 

کیفیت تدریس درمستنصریه درزمان  مغولان


 

همانا تعطیلی تدریس درزمان مغولان به درازا نکشیدو ازدوسال فراتر نرفت وپس ازآن درتمام مدارس بغداد چه قدیم وجدید دوباره ازسرگرفته شد .مغولان به علم طب نیزاهتمام داشتند همانگونه که نسبت به علم نجوم وحسا ب برای محاسبه دخل وخرجشان توجه می نمودند.

نویسنده الحوادث الجامعه می گوید:مغولان بعدازفتح بغداد بسیاری ازمساجد وماذنه ها را بازسازی  نمودند.(74)

وبرای همه کارها یک سری خدمتکار قراردادندوشروع به بازسازی اماکن نمودندواین بعداز آن بودکه هولاکو درسال 656ه (1258م) به سرزمین خودبازگشت(75)

وی سپس می گوید:"ومدارس وکاروانسراهابازگشایی شدوفقها وصوفی ها درا ن مستقر شدند وبرا یشان نان وشهریه ومستمری برقرارشد"

و روشن می شود اینکه عمادالدین عمر قزوینی والی عراق که جانشین امیر مغول قرابغا بودداز سال 656ه آثارحسنه  بسیاری ازخود برجای گذاشت ابن فوطی درشرح حال وی می گوید:

"هنگامی که قضاوقدر الهی نافذ شدوخلیفه کشته شدوبغدادخراب گشت وجامع آتش گرفت وخانه های عبادت تعطیل شد ،خداوندآن ها را به لطف خوددوباره گشود  وتوجه عمادالدین بدان جلب شد.مساجد ومدارس آبادشدومزارهاوکاروانسراهاترمیم گشت ومستمری عالمان وفقهاء وصوفی ها برقرارشدورونق اسلام به مدینه السلام یعنی بغداد بازگشت وبر بزرگان نیکی ها جاری شد".

وشمس الدین ابوالمناقب هاشمی کوفی در قصیده ای که درمدح عمادالدین سروده است بدان اشاره نموده است وازاوست:

وزمانی که ترا به عنوان جانشین دین خود انتخاب کرد

توآنچه ازما واین شهرشکسته بود رابازسازی نمودی

 وتوعدل ونیکی ومعرفت را جمع نمودی

وعدل همیشه نسبت داده می شود به عمر.

وهمچنین ازاوست:

مدارس را زنده نمودی بعد ازینکه کهنه شده بود

باتدریس همانگونه که باران زمین را زنده میکند

وبه رباط ها ذکر وشب زنده داری را بعدازاینکه

رخت بسته بود بازگرداندی وآبادساختی.

توجه مغولان به علم پس ازآنکه اسلام آوردندبیشترشدوسلطان غزان(77) درابتدای سال 696ه(1296م)  ازمدرسه مستنصریه وکتابخانه آنجا بازدیدکردونشستی با علمابرگزارنمود(79).

و از جمله مواردی که برتوجه به علم پس ازاسلام آوردن سلطان غازان دلالت می نمایدآنگونه که  درتاریخ غیاثی (79) آمده است این است که ازاودرتبریزسه مدرسه ویک بیمارستان ویک دانشگاه ویک کاروانسرابه یادگار مانده است.

و علیرغم آنچه ازخرابی بربغدادوکتابخانه های موجود درآن  واردشدو آثارارزشمندآن به ارزانی وثمن بخس فروخته شداماتدریس وعلم آموزی دربغداد برپاشدومدارس علمی به حضور دانشجویان سرزنده وآبادان گشت.

و کتابخانه ها برای تالیفات جدید و نسخه برداری تا یک سوم اول قرن هشتم هجری (14م) بازبود

و ابن فوطی بیان نموده  تدریس درمستنصریه بعد ازانکه درسال 656ه قطع شده بود درسال 657ه ازسرگرفته شد.

وی گفت:

"وهنگامی که مستنصریه بعدازواقعه سال 57 گشوده شد"(81)

و همچنین بیان می کند هنگا می که ابوالعز عزالدین محمدبن عبدالله ابن جعفرالبصری ازبصره فراخوانده شدتدریس درنظامیه (82) که بعدازواقعه بغداد تعطیل شده بودازسرگرفته شد.

و ابوالعزچنانکه ابن فوطی می گوید صاحب نظردرتفسیربودودرصفر سال 658ه (1259م) یعنی بعداز دوسال ازواقعه درآن تدریس کرد. همانگونه که تدریس درمدارس دیگر نیز ازسرگرفته شد.

وتدریس همچنان درمستنصریه با نظم خودش بعد ازواقعه بغداد حدود یک قرن ونیم ادامه یافت.

امکان این نتیجه گیری برای ماازمعلومات بسیاری که نزدماست ازرجال مستنصریه وکسانی که در اداره امور مدیریتی و فرهنگی بوده اندوجود دارد:

تدریس درس عربی توسط"ابن فصیح کوفی"(84) درمستنصریه تا مسافرتش درسال 741ه به شام ادامه یافت.

"ابومحمداحمدبن عبدالرحمن "(85) قاری درآن  در سال 757 ه وفات یافت."محمودغزنوی مشرقی"(86) بعدازسال 780ه درآن حدیث تدریس می نمود.ودانشیار"سراج الدین ازجی"(87) درسال 749ه وفات یافت.ودانشیارآن "محب الدین"(88) بغدادی"در سال 768ه به حلب سفرنمودودرسال 787ه درمصرساکن شد.تدریس  آل عاقولی درآن  تا اواخرفرن هشتم هجری یعنی تا سال 795ه تداوم یافت همان زمانی که تیمورلنگ اولین هجوم خودرا به بغداد انجام داد ومدرس آنجا غیاث الدین عاقولی همراه با سلطان احمدبن اویس جلایری به شام گریخت آنگونه که "ابن قاضی شهسبه"(89) می گویدبعدازآن که اموالش گرفته شد وبه خانواده او اهانت شد. سپس به سوی قاهره رفت وهنگامی که سلطان احمدبه بغداد بازگشت همراه با او به بغداد برگشت و پس از کمتر از پنج  ماه زندگی درسال 798ه وفات یافت.

 

 

 

 

                                                   فصل 5

 

 

تدریس در مستنصریه بعد ازهجوم غزها و تیمورلنگ


 

بی تردید قطع اخبار و تعطیلی علم آ موزی درمستنصریه ودیگرمدارس بغداد بعدازقرن هشتم هجری  (14م) به سبب دوبارهجوم تیمورلنگ به بغداد بوده است که بدان اشاره شد.اولین حمله  درسال 795ه(90)(13921م)ودومین حمله  درسال 803ه (1400م) بودکه  تیمور تمام مدارس بغداد را اشغال کرد و علما رارنجوروبه مردم  بغداد بی ادبی نمود وبسیاری ازادیبان وخوشنویسان وقاریان وموسیقی دانان ومهندسان وستاره شناسان ومعماران را با خود به سمرقندبرد.هچنانکه به این سبب بسیاری ازعلما به مصروشام وسایر سرزمین های عربی واسلامی مهاجرت کردند.

و آنچه این موضوع را تایید می کنداینکه ما هیچ خبری ازمستنصریه و سایر مدارس بغداد درطول دوقرن (یعنی اززمان حمله غزها وتیمورازسال 795ه تا 998ه (1589م) )نداریم وآن سالی است که غانم بغدادی به عنوان استاددرمستنصریه آنگونه که نویسنده جلبی درکتاب  فذ لکه آوردهٰ بوده است(91)

ومدرسه مستنصریه ازبزرگترین مدارس شهر بغداد در اواخر قرن دهم هجری (16م) بوده است وما نامی از استادان آن به جز غانم بغدادی که چندلحظه پیش بدان اشاره شدرا نمی بینیم.ونمی توانیم به زندگی یکی ازاستادان این مدرسه به جز غانم بغدادی چه درروزگا راویا بعد ازکشته شدنش درسال 1030ه(92)دست یابیم.

مگر یک استاد.. که ابراهیم نامی بوده که نامش  در موقوفه جامع القلعه در سال 1048م آمده است.

واما کتابخانه مستنصریه که یکی ازمهم ترین مراکز فرهنگی بغداد بوده است ٰهمانگونه که ازنوشته های ابن فوطی درباره آنجا وکتابدارن مشهورش بر می آید.مانند ابن ساعی که یکی از مورخان بزرگ بغداد بود ویاقوت مستعصمی که از بزرگترین خطاطان بغداد تااواخر قرن هفتم هجری بودویااز کسانی که به امرکتابداری اشراف داشته و یا ازحمل ونقل کنندگان کتاب ویا ازکسانی از خلفا وامیران وپادشاهان وسلاطین وبزرگان علماودوستداران  کتاب که  بدانجا رفت وآمد می کرده اند.

بعدازحمله تیموراین کتابخانه از صحنه روزگارحذف شد وهیچ اثری ازاونمانددرحدی که درربع اول قرن هفتم هجری (قرن 15م) تماما ازبین رفت وحتی یک کتاب ازکتابخانه مستنصریه باقی نماند.

ابن عنبه متوفی سال 828ه (1424م) بدان  اشاره کرده است"ومستنصر درکتابخانه اش درمستنصریه آنگونه که گفته شده است هشتادهزارجلد کتاب به امانت گذاشته بودوظاهرا چیزی ازآن تاکنون باقی نمانده است والبته خداوندباقی است."(93)

وافزون برآنچه گذشت می توانیم بگوییم که مدارس بغداد که امرتدریس دربیشتر آن ها تا زمان مغول باقی بوده است بعد ازهجوم غزها وتیمورهیچ مدرسه ای باقی نماندواین شامل مدارس قدیمی که قبل از سلطه مغول بربغدادایجاد شده بودمانند

مدرسه ابی حنیفه ونظامیه وتاجیه دردروازه ابزروتتشیه وبهائیه ومغیثیه ومدرسه زیرک در خیابن عمیدٰوثقیفه درکناره دجله زیر دارالخلافه در دروازه ازج(94).ومدرسه زمردخاتون  مادرناصردرقسمت غربی برای اصحاب شافعی می گردید.

وهمچنین شرابیه ومجاهدیه وفخریه یا دارالذهب(95).ومدرسه بنفشه یا مدرسه شاطئیه دردروازه ازج برای حنبلی هاومدرسه احمدبن بکروس در درب قیارشرقی بغداد برای حنبلی ها را شامل میشد.وهمچنین مدرسه کمالیه برای اصحاب شا فعی  ومدرسه قادرجیلی برای حنبلی ها(96)وموفقیه وترکان خاتون برای حنفی ها وقیصریه نزدیک کاروانسرای  شیخ ضیاءالدین ابی نجیب عبدالقاهرسهروردی ومدرسه ابن جوزی دردروازه دینارو...راشامل می شد.

یا مدارس جدیدی که درزمان مغول ساخته شد مانند عصمتیه ومرجانیه ومسعودیه.

ما به هیچ نام ونشانی  ازاین مدارس حتی ازنظامیه که دراوایل قرن نهم هجری بوده دست نیافتیم.هرچند نام مستنصریه در نصف قرن یازده هجری (17م)همانگونه که گذشت ذکرنشده اما دراینکه درآن تدریس جریان داشته تردیدی نداریم.هرچندکاتب جلبی ذکر نکرده است که مستنصریه از بزرگترین مدارس بغداد بوده است وباورمان این است که مدارس بغداد همگی ازصحنه روزگارپاک شده اند. (97)

وازجمله مواردی که عدم بیان تعطیلی درس در مدارس بغداد درزمان هولاکو را درمقایسه با رخداد های زمان تیمورتایید می نماید این است که ما پس از پِژوهش وجستجوی جدی درنسخه های خطی به زبان عربی دربغداد ودمشق وقاهره وتونس وپاریس ولندن واستانبول ودر بسیاری از انتشارات عربی درمی یابیم که تعداد بسیارزیادی از دانشمندان درمستنصریه که بالغ بر150شخصیت علمی بوده اندوهمگی درعصر مغول زندگی می نموده اند...

 


فصل 6

 

 

 

 

سطح علمی درمستنصریه


 

پس از بررسی وموشکافی وآزاد اندیشی برای ما ثابت شده است که مستنصریه  به عنوان یک دانشگاه بزرگ درسطح علمی بالایی قرار داشت که با سطح علمی دانشگاههای مختلف جهان که امروز شاهد آن می باشیم ٰبرابری می کرد.

ومی توانیم این سطح علمی را ازچهار طریق به دست آوریم که عبارتنداز:

1-      ویِژگی دانشجویانی که دراین دانشگاه پذیرفته میشدند:

ما به تعداد بسیار زیادی ازفقیهان دست یافتیم که مارا تا حدزیادی در شناخت سطح علمی دانشجویان مستنصریه یاری نمود.

وبراین اساس می توانیم بگوییم:

این دانشجویان ازبین فقیهان سطح بالا انتخاب می شدند یا بعدازاینکه آنان شهرتی علمی درتالیف یا تدریس یا نظیر آن پیدا می نمودند(98)واین قواعدواصول شبیه قواعدی است که در دانشگاههای امروزی مرسوم است.

2-    سطح علمی بزرگانٰ استادان ودانشیاران:

این افرادازبین استادان وبزرگان درعراق وشام ومصروسایربلاد اسلامی انتخاب می شدند(99) کسانی که به شهرت بالایی دست یافته یا درطلب علم وپژوهش وتحقیق به شهرهای مختلف مسافرت نموده وکاملاشناخته شده بودند.

وکتاب های ارزشمندی که امروزه نیزازمهم ترین منابع فرهنگ عربی واندیشه اسلامی به شمار می آیدرا تالیف نمودند.به جز مواردی که ازبین رفته ویا دراثناء حوادث واقع شده دربغدادهنگام سقوط خلافت عباسی به صورت عمومی واقع شدازبین رفت.

ویاهنگام حمله  لشکریان تیمور لنگ که دوباردراواخر قرن هشتم هجری واوایل قرن نهم هجری به صورت خاص انجام گرفت ازبین رفت.

وتعداد بسیاری ازدانشمندان ازبغداد به خارج عراق مهاجرت نمودندبه گونه ای که بتوانندبعضی اقدامات علمی را در سطح وسیع تری به خصوص درشام ومصروخراسان انجام دهند.

وهجرت آنان درواقع فراراز بیگانگان  غاصب بعدازسقوط خلافت عباسی دربغداد بودبه گونه ای که"درعراق جنگ ها ومحنت ها وغم ها پدیدآمدٰحادثه عظیم وبدبختی هابه درازاکشید"("100)

برای بیان فضای علمی که مستنصریه بدان برتری می یابدکافی است آنچه در پی می آیدرا یادآورشویم:

1-     همانا "دانشیاران" درآن گاهی به عنوان استادان "مهمان یا مدعو" به سایرمدارس منتقل می شدند.مانندابن عبدالمحمودوشافع جیلی ومحب بن نصرالله بغدادی وعلم الدین شارمساحی ومجدالدین ابن ساعاتی تغلبی وابن زریق کوفی وشمس الدین اصفهانی وسایرافرادی  که شرح حال ایشان در استادیاران مستنصریه آمده است.

درصورتی  که درسایر مدارس  منتقل نمی شدند مگر برای همیشه(101)

چنانکه ملاحظه می شوداینکه بسیاری ازدانشیاران درآنجا کسانی بودندکه به تالیف کتب مشهوربودندودردانش ها وفرهنگ ها سرآمدودرقضاوت صاحب نام بوده وسمت های گوناگونی راعهده دار بودند.

افزون برآن کتابداران کتابخانه مستنصریه نیزازعالمان برجستهٰ وتاریخ نگاران مشهوربودند.

بلکه شما می بینی دربین جابجا کنندگان کتاب  ها وشاغلان خدمات کتابداری -که به منزله فراشان امروزی می باشند-افرادی راکه ازاستادان حدیث استماع نموده ٰدرزمره علما بوده وویااجازه روایت ازآنان داشته اند.وبالاتر ازاین می بینی دربین فراشانی که دراین دانشگاه کار می نموده اندکسی راکه بخوبی  از کتب نسخه برداری نموده است.

3-    وسائل کمک آموزشی درمستنصریه:

در مستنصریه مواردی بود که موجب بالا رفتن سطح علمی دانشجویان می شد که به دوموسسه می توان اشاره کرد:

اول-بیمارستانی که درآن پزشکی تدریس می شد.ومستنصریه فضای مناسب ومهیایی  برای کسب تجربه وآزمایشات پزشکی ومعالجه بیماری ها بود.

دوم:کتابخانه ای آبادوگسترده ودارای انواع تالیفات ومورخین گفته اندخلیفه که مستنصربالله هنگام بازگشایی آن هشتادهزارکتاب به صورت امانت بدان جا برد.سوای آنچه پس از آن بدانجا برده شدواین کتابخانه به دانشجویان کمک می کرد که به یاداشت  برداری ومطالعه وتالیف بپردازندکه این امرمنجر به پیشی گرفتن درعلوم وبالا رفتن سطح علمی دانشجویان و استادان آن می گردید.

4-    نسبت استادان به دانشجویان درمستنصریه:

ما می توانیم چگونگی سطح علمی  دانشگاهی درمدارس بغدادرا به صورت عام ودر مستنصریه به صورت خاص ازنسبت تعداد استادان به تعداد دانشجویان یاکسانی که مشغول علم آموزی بودندودر دریابیم.زیرا در این موردمقایسه می شود پیشرفت دانشگاهها ومراکزعلمی وبرتری آن ها.

وقتی ما بدانیم که دانشجویان مدرسه فقه درمستنصریه 248نفر بوده اندٰوتعداد استادان ودانشیاران در آن 20نفربوده اندنسبت مدرسین به طلاب عبارت است از:20به 248

یعنی هر4/12دانشجو یک استاد.

ودردارالقرآن 30دانشجوبوده وبرای آنان یک شیخ ویک دانشیاربوده است وبراین اساس نسبت استادان به دانشجویان می شود:

2به0 3

یعنی برای هر15دانشجویک استاد.

وبرای حدیث یک استاد ودوقاری بوده یعنی یک استادبرای سه دانشجو.

ودرآن یک پزشک برای 10نفرکه پزشکی می آموخته اند.

ومجموعه دانشجویان آن 300نفربوده اندکه به شکل ذیل توزیع شده اند:

248دانشجویا فقیه درمدرسه فقه مستنصریه

30دانشجودردارالقرآن مستنصریه

10دانشجودردارالحدیث مستنصریه

10دانشجودرمدرسه پزشکی مستنصریه

ومجموعه اعضای هیات علمی یا استادان دراین بخش های علمی بالغ بر30دانشمندمیشوند:

1مدیربه عنوان سرپرست به عنوان رییس دانشگاه

20استاد ودانشیار درمدرسه فقه مستنصریه

2نفرازاستادان ودانشیاران دردارالقرآن مستنصریه

3نفرازاستادان ودانشیاران دردارالحدیث مستنصریه

1نفرپزشک درمدرسه پزشکی مستنصریه

1نفراستاد ریاضیات

29

وبراین اساس برای هرده نفردانشجویک استاد بوده است.

پس هنگامی که دانستیم این موارد را ٰسطح بالای علمی دانشجویان واستادان مستنصریه را در می یابیم واین نسبت نزدیک است در قیاس با دانشگاههای امروز.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل 7

 

 

سطح معیشت یا زندگی دانشجویان ودانشمندان آن


 

برای اینکه سطح معیشتی بزرگان مستمری بگیران وحقوق ودستمزد عالمان وفقیهان وسایرکارکنان  که به زودی اسامی  آنها در باب های مختلف کتا ب خواهد آمدبفهمیم شا یسته است که بگوییم المستنصر بالله  وقف های  زیادی برای مدرسه خود انجام  داد وتلاش کرد کارهایی که هیچ کس قبلا  انجام نداده بوداقدام کرد تا اینک آنها زندگی مرفهی داشته باشند  وبتوانند به امور علمی بپردازندوبرای اینکه  سختی ها وهزینه های زندگی  آنان را به خود مشغول نکند.پس برای مدیران وبزرگان واستادان ودانشیاران و پزشکان وکتابداران وپیشوایان وخطبه خوانان وسخنرانان درمسجدودانشجویان وکارمندان وکارکنان  درمستنصریه

آنچه آنها را ازغذا وونوشیدنی ها وحقوق  که کفایت نمایدمهیا نمود وبرای آنان خوابگاه ومسکن ترتیب داد.

این غذاهابه صورت روزانه درآشپزخانه پخته می شد وبین دانشجویانی که ثبت نام  نموده بودند توزیع می شد.وتعداد این دانشجویان  248نفر در مدرسه فقه و30نفر درمدرسه قرآن و10نفر درمدرسه حدیث و 10نفر در پزشکی  مشغول به تحصیل بودندوآن غیرازنان وشیرینی ومیوه وصابون بودوافزون برآن برای آنان حصیروزیراندازوچراغ وروغن  وفرش ومدادوکاغذوقلم برای نسخه برداری وهمچنین  آب سرد درتابستان وحمام داغ در زمستان برای آنان تهیه می شد

افزون براینها خدمات رسانی مطلوب ازطرف خدمتکاران نسبت به دانشجویان انجام می شد

 اما کارکنان اداری واستادان  پس روزانه بین آنان مقدار زیادی نان وگوشت و  سبزی و چوب(102)و به اندازه نیاز خودشان خانواده شان ومهمانانشان توزیع می شد.

 این به جزلباسهای  مختلف ودستمزدمستمری بودکه به آنان پرداخت می شد.

افزون برهمه اینها صاحبان این وقف  در پایان هر ماه حقوق نقدی که   با دینارطلا دریافت می کردند که  براساس مرتبه ودرجه شان وسمتها ومرتبه علمی والقاب علمی متفاوت بودضمن آنکه که این شهریه ها در ماه رمضان هر سال دو برابر می شد.

وهرکدام از برخورداران از این وقف وکسی که مریض می شد ازاین افرادبه صورت رایگان درمان می شد ووبه آنان داروها ونوشیدنی ها والکل ومواد روان کننده والکل وشکروجوجه وسایر مواردنیزبه این افراد داده میشد.

و برای اینکه سطح معیشتی را که ارباب مستنصریه از آن برخوردار بودند را بهترفهم کنیم باید به به قیمت دینار درآن عصراشاره کنیم  واینکه چگونه با آن معامله میشد وخرید وفروش می شد.

بسیاری از مورخان  دراین زمان گفته اند که هریک دینارمساوی 12درهم بوده است.

وصفی الدین عبدالمومن(103) ابن فاخر ارموی بغدادی یکی از شاگردان مستنصریه گفت:من ماهانه حقوقی را ازدیوان می گرفتم که سالانه پنج هزار دینارمی شدکه برخی ازآن درهم بود که شصت هزار درهم می گردید(104)

ودر عسجدالمسبوک و  حوادث جامعه آمده است  که درهم ها درسال 632ه دربغداددرزمان خلافت مستنصر ضرب گردیده  است.ودرشهرهای مختلف  پخش شدومردم با آن معامله می کردندوآنها قبل ازاین معامله می کردندبا قراضه طلا:قیراط وحبه  همانگونه که گذشت(105).جمعی از سرپرستان و دولتمردان سپس جمعی از تاجران و صرافان به دارالوزاره آمدند و درهم هایی نقره ای که نشان شریف مستنصر بر آن نقش بود را به نزد وزیرابی  الازهر نصیرادین ناقد انداختند. سپس برخاست و جماعت و دانستند که خلیفه درحق رعیت لطف کرده است وآنان راازمعامله باحرام برحذرداشته ووموجب دوری آنان ازگناهان شده وآنان را ازمعامله وصرف ربا با معامله به وسیله  درهم هادرعوض دریافت قراضه  بی نیاز نموده است .وقیمت هر ده درهم را یک دینار قرار داده است وصرافی ها را برای اینکه مردم با آن معامله نمایند به آنان عطا نمود.(107)

و قراضه: تکه هایی کوچک از دیناربوده است واین دینار قدیمی "المثلوم " نامیده می شد زیرا از قطعه ای کوچک اوجدا می شد و همچنان این کلمه درنزد مردم بغداد برای دلالت برقیمت بالای این مثلوم به کارمیرود(108)

و مردم تا سال 645ه با این درهم ها معامله می کردند.پس درآن زمان شایع شد که دیوان قصد باطل کردن معامله با درهم ها را دارد و بایستی همه با قراضه همراه با تصویر و منقش معامله کنند و علت آن هم این بودکه درهم ها در نزد مردم بسیار شده بود وطلاکم شده بودومردم از گرفتن آن دوری می جستند. تا اینکه هر دوازده درهم با یک دینار معامله وخرید وفروش می شد.مردم ازخساراتی که دراین معاملات دیدند ناراحت شدند. پس دستور داده شد درهم های جدیدی  ضرب شودکه مردم با آن معامله کنند و هر ده درهم مساوی یک دینارشد.

پس این مواردنیز موجب ناراحتی دوباره  مردم شد چون هر ده درهم ونصف معادل یک دینا ر می شدٰپس دوباره مثل قدیم شروع به معامله کردندبه گونه ای که هر دوازده درهم یک دینارمی شد ودرهم های جدیدنیزهر یازده ونیم درهم یک دینار معامله می شد(109)

پس پول وقیمت ها بالا وپایین می شد وثبات نداشت.تا اینکه در سال 682ه پول های  مسی باطل شدوبه جای آنها پول های نقره ای ضرب شد.

و هر دوازده فلوس یک درهم بود.سپس آن نیزدر سال 683ه باطل شدودرهم هایی ضرب شد که هردرهم سه فلوس ارزش داشت و مردم بدان معامله می کردند(110).

و در سال 684ه این درهم ها هم باطل شد.وامور دنیا یی مردم تعطیل شد وزندگی وآسایش معنی نداشت ودرهم هایی به جز آن ضرب شدوقیمت آن هشت مثقال به یک دینار بودوقیمت درهم های اولیه متفاوت شد برخی هر ده مثقال یک دینار بود و بعضی از آن12مثقال یک دینار و از مردم چیزهای زیادی هدررفت.سپس دربقیه سال درهم های دیگری ضرب شدومردم در معامله با ان براساس  عدد معامله می کردند.قیمت ها به صورت جدی بالا رفتوهر سه رطل نان به یک درهم فروخته شدومردم مستضعف  وفقیرفرزندان خودرا می فروختندوبه مردم ازگرانی و کسر درهم وبی ارزش شدن آن سختی بسیاری وارد شد(111)

و در سال 698ه  سلطان غزان دستوردادکه طلا راصاف کنندونقره رانیز از غش پیراسته نمایندودراین خصوص دقت به خرج دهند و درهم ها را به وزن یکسان ضرب کنند تا مردم بر اساس عدد با آن معامله کنند. و وزن هر درهم نصف مثقال بود و هرکدام از درهم ها وزن واحدی داشتند سه مثقال ویک مثقال. و هریک مثقال  طلا 24درهم بود. و از طلا چیزهایی در وزن های گوناگون ضرب شد5مثقالٰ 3مثقال .2مثقال ویک مثقال ونیم مثقال وربع مثقال یا یک چهارم ودستورداد ه شددرهمه سرزمین ها براین اساس عمل نمایند  پس عمل شد وهمه مردم از آن سود بردند(112)

 

 

 

 

 

 


فصل 8

 

 

 

منابع پژوهشی درباره مستنصریه ودانشمندان آن


 

وبعداز بحث مفصلی  درباره مستنصریه ومقایسه  آن با مدارس اسلامی دیگردربغداد وشام ومصرواشاره به علماء  وسطح علمی ومعیشتی درآن ،بیان برخی ملاحظات مهم رادرنقد منابع عربی که درآنها از مستنصریه ن وعلمای آن نام برده شده را مفید می دانم  .تا اینکه که به سختی های زیادی که با آنان مواجه بودم وتلاشی که به کاربردم تا اطلاعاتی درباره دانشگاه وومدیران امور آن واستادان وبزرگان ودانشیاران ودانشجویان وکتابداران و....شناختی به دست آورم نیز اشاره نمایم.

واینک برخی از این ملاحظات:

1-     پژوهش وکاوش درنسخه های خطی  عربی در کشورهای غربی وسرزمین های عربی واسلامی نیازمند صرف وقت زیادی تلاش بسیاری  بود  برای اینکه به کلی فاقد فهرست بودند.

مانندتلخیص مجمع الاداب فی معجم الاسماء والالقاب ابن فوطی والوافی بالوفیات صفدی .ومرات الزمان ازسبط جوزی وتاریخ بغداد ابن نجار.وعیون الاخبارونزهه الابصارازابن ابی سرور صدیقی وطبقات ابن شهبه .والاعلام بتاریخ الاسلام قاضی شهبه و همچنین الغرف العلیه فی تراجم متاخری الحنفیه ازمحمدبن طوبون صالحی حنفی ...الخ..

ومانند آن را درباره کتاب های عربی چاپ شده در کشورهای عربی واسلامی می توان گفت مانند حوادث الجامعه والتجارب النافعه فی المئه السابعه.والدررالکامنه فی اعیان المنه الثامنه از ابن حجر.والضوءاللامع فی اخباراهل القرن التاسع از سخاوی وشذرات الذهب فی اخبارمن ذهب از ابن عبدالحی حنبلی.

وکتابهای طبقات مثل ذیل طبقات الحنابله ابن رجب وطبقات الشافعیه الکبری سبکی .والجواهرالمضیه فی طبقات الحنفیه از ابی الوفاءالقرشی.والفوائدالبهیه فی تراجم الحنفیه از لکنوی وطبقات الحنفیه از طاش کبری زاده...الخ.

2-     بعضی ازمعلومات مهم درباره مستنصریه درکتاب هایی آمده است که به ذهن خطور نمی کند .مانند آنچه درکتاب "العلام باعلام بیت الله الحرام" ازقطب ابلدین حنفی .ودر"تاریخ ابن فرات"و"النجوم الزاهره فی ملوک مصروقاهره" ودر"عمده الطالب فی آنساب آ ل ابی طالب " ازابن عنبه...الخ آمده است.

3-  دربسیاری ازمصادرمهم تاریخی زندگینامه بسیاری  از شخصیت های علمی مستصریه آمده است بدون آنکه اشاره شود به اینکه آنان از شخصیت های علمی مستنصریه بوده ان.واگربه این مطالب ازبرخی مراجع خطی یا کتاب های چاپ قدیم ویا چاپ جدید دست پیدا نمی کردیم بسیاری از موادپژوهشی خودرا از دست می دادیم وامثا ل آن ها را از بزرگان مستنصریه وشخصیتهای آن به حساب نمی آوردیم.

به عنوان مثال یا قوت مستعصمی ،مورخان اورا ازبزرگان علم خطاطی می دانستند بدون آنکه اشتغال اورا درکتابخانه مستنصریه بیان کنند و اگر به این موضوع در "تلخیص معجم الاداب ابن فوطی " دست نمی یافتیم اورا از رجال مستنصریه نمی دانستیم. و وقتی شرح زندگی ابن فوطی را در کتاب "شذرات الذهب" می خوانیم به عنوان مثال ذکر سرپرستی او را در کتابخانه مستنصریه علیرغم مشهوربودن  وآشکاربودن در آن  نمی بینیم .

و سبکی در"طبقات الشافعیه الکبری"ازاین که ابن نجارازدانشمندان مستنصریه بوده یاد نمی کند.چنانکه ما درکتاب"الوافی بالوفیات للصفدی" نمی یابیم که به اینکه جمال الدین ابن عاقولی از دانشمندان مستنصریه بوده اشاره ای کرده باشد.درحالی که این دودانشمندازشخصیت های علمی برجسته مستنصریه بودند.

وگاهی به دانشمندانی برمی خوریم که در مستنصریه استاد بوده یا به آنجا رجوع کرده یا قرائت کرده انداما درکتاب های دیگر وشرح زندگی آنها هیچ چیزی از تدریس یا بازگشت آنان به مستنصریه بیان  وحتی اشاره ونیم نگاهی هم بدان نشده است.

و ابن عبدالحق واونویسنده کتاب "مراصدالاطلاع" ذکرشده در"منتخب المختار" است او به نحقیق ازاستادان مستنصریه بوده است واین مطلب نه در شرح حال اودر"الدررالکامنه" ونه"الشذرات"ونه درذیل طبقات حنابله ابن رجب با توجه به اهمیت این مصادر نیامده است. افزون براین ابن رجب می گوید:همانا صفی الدین یاران خودش را ازتلاش برای  تدریس وی در مستنصریه نهی کرده است ومتعرض آن باوجود توانایی بدان نشده است.

و ابن فصیح کوفی  شرح زندگی اورا در کتاب درر خود نوشته واشاره ای به تدریس اودر مستنصریه ننموده است .

چنانکه او شرح زندگی ابن خراط دوالیی را آورده وبه این موضوع اشاره کرده است که او"سرپرست کرسی حدیث بوده است" وبدین مطلب که این کرسی همان کریس مستنصریه بوده است که درکتاب های دیگر بیان شده است.

بنابراین ما با مشکلات زیادی مواجه شدیم که منجرشد به مصادر زیادی مراجعه کنیم  تا اینکه در جمع بین مانند این تفاوت های دوراز ذهن به قدرتوان توفیق حاصل شود.

4- از مواردی که براین سختی ها می افزاید اینکه مستنصریه جدا مشهوربوده است تا جایی که ابن ساعی می گوید: همانا زمانی که مستنصربالله مدرسه معروف خودرا بناکرد...(113)

وابن رجب می گوید"وهنگامی که المستنصرمدرسه معروف خودرا بازسازی کرد"(114)

وصاحب شذرات می گویددربیان  سرپرستی ابن نجارواشتغال وی در آن "وهنگامی که مستنصر مدرسه معروف خودرا ساخت...(115)

و دمیری می گوید: "ومدرسه ای را ساخت که درجهان همانند ندارد"(116)

یا می گویند: مدرسه مستنصرومرادشان مستنصریه است وبه جز آن ایشان غفلت کرده اند ازبیان آن وصرفابرشهرت وشناخت مردم بدان تکیه نموده اند.

و بالاتر  اینکه برخی آن را به عنوان مصدر تاریخی  دانسته اند.ذهبی روایت کرده است که تقی  سبکی گفت:اینکه خوارزمی برای اوگفت:"به هنگام ساخت مستنصریه من هفت سال یا هشت ساله بودم .ودرخوارزم به دنیا آمدم."(117)

5- بسیاری از اسامی افراد ویا لقب ها یا کنیه های آنان  همه یا بخشی دچارتحریف وتصحیف شده است.وما برای دست یابی به شکل صحیح آن چاره ای جز مراجعه  به گمان های گوناگون نداشتیم  برای اینکه شکل صحیح این مدرسه ودانشمندان ویا کتاب های انان  را درحد توان بیان کنیم.واینک نمونه هایی از تصحیف را که ما بدان دست یافتیم در مراجعی که ازمستنصریه ودانشمندان آن نوشته اند و تلاش کردیم برخی را تصحیح وبرخی دیگر را به اصل اولیه آن برگردانیم :

الف- ابن (الطبال): یکی ازاستادان حدیث درمستنصریه  به صورت "البطال" یک بار و"الفال" گاهی و"الطحال"(118) درجایی دیگر.

ب- عبدالرحمن بن عبدالطیف (البزازالمکبر):استاد حدیث در مستنصریه  به صورت "البزازالمکثر"(119) یا المکسر واردشده است.

ج- وابن الفویره استاد دارالحدیث در مستنصریه به صورت "القویره" و"العویده"  یک مرتبه  والفویره و"القویزه" باردیگر(120)

د- ومسجد"قمریه" وآن یکی ازمساجدی است که در دوران خلافت مستنصر درسال 626ه کامل شددر قسمت غربی بغداد برکناره دجله مقابل کاروانسرای بسطامی وهمچنان تا امروز وجوددارد به نام "حمویه"

ه- وابن ایازاستادنحودر مستنصریه تصحیف شده به"سراباذ"(121) یا "ابن ابان".

و- وابن ابی الدینه استاد دارالحدیث در مستنصریه به صورت ذیل آؤرده می شود"ابن ابی الدنیه" یا "الدثنه" یا "الدنیا"(122) یا ابن ابی الدمنه(123).

ز- والزریرانی:استادحنبلی هادر مستنصریه بوده است .اسم او درشذرات واردشده"الذریرانی" ودرالدرر"الزریراتی"(124). درحالی که منسوب است به ه زریران یکی از روستاهای عراق که پایین ترازمدائن درقسمت غربی دجله واقع است.

ح- والفاروتی استادشافعی هادر مستنصریه نام او واردشده"الفاروقی" (125).یا الفاروتی.

ط- والشونیزیه وآن یکی ازگورستانهای سمت غربی بغداد می باشدکه جنیدبغدادی وبسیاری ازدانشمندان بغداد درآن دفن شده اندکه تحریف شده است به"السویرمه"(126)

ی- والبزرتی،والبرزی، والبرزالی همه اینهانام یکی از دانشمندان مستنصریه  است "شمس الدین محمدالبرزبی" منسوب  به برزبین(127) اشاره دارد.

ک- پس دقت کن در عبارت زیر درمنتخب المختار از ابن ابی فصیح کوفی حنفی استاد عربی در مستنصریه(128):"وله مصنفات فی المذهب ونظم النافع فی العقد" که چگونه از عبارت صحیح آن یعنی "وله نظم النافع فی الفقه " تحریف شده است.

ل- ومشرعه الروایا به مشرعه الزوایا تصحیف شده است.

م- والبزودی به البردوی

ن- وابن الابری به ابن الاثری .......الخ.

و هماننداین تصحیف ها بسیارزیاداست که دربسیاری از مولفان گذشته ومعاصر که درپانوشته ها ی این فصل یاد می کنیم واقع شده است.

6- بسیاری از منابع مهم این پژوهش گم شده یا از بین رفته است.مانند تالیفات ابن ساعی وابن فوطی وآن دو از مشهورترین کتابداران کتابخانه مستنصریه واز بزرگان تاریخ نویسی عراق درقرن هفتم وهشتم هجری (سیزده وچهارده میلادی) بوده اند.

و به عنوان نمونه اگر ما بربقیه مجلدات مجمع الاداب ابن فوطی که نقل های بسیاری آن را 50جلدیا 80جلد بیان کرده اندهمانا بسیاری از دانشمندان  مستنصریه وفقهای آن را می یافتیم که دیگران نامی از آنان نبرده اند.واگرکتاب ابن ساعی "شرط المستنصریه" وهمان "مفاتیح الجنان ومصابیح الجنان" است به دست ما می رسیدما به چیزهای بسیاری از نظامات وشرایطی که المستنصر قرارداده است شناخت حاصل می کردیم.

وکافی است بیان اینکه ما در زمان زیارت وبازدید از دمشق در راه سفر به پاریس درسال 1936م بیشتر ازپنچاه زندگی نامه  مختصر در جلد چهارم از تلخیص مجمع الاداب که درکتابخانه ظاهریه دمشق وجودداشت دست پیدا کردیم.همه زندگی نامه ها درجدولی خاص وبسیاری ازاین زندگی نامه ها درسایرکتابها ومنابعی که در اختیارما بودنامی نبرده شده است.

همانگونه که ما توانستیم بعداز چاپ اول این کتاب سه نفر ازشخصیت های علمی مستنصریه را پیدا کنیم وآن  در المشتبه الذهبی وذیل مرات الزمان یونینی وعسجدالمسبوک خزرجی آمده بودوپانزده نفر ازدانشمندان  مستنصریه رادر اجازه ابن صیقل جزری یافتیم.

این بماند وماتوانستیم استخراج کنیم ازآن چه نوشته اند "ابن فوطی" و"ابن ساعی"و"ابن حجر"و"الصفدی" و"ابن عمادحنبلی"و"سخاوی"

و"ابن رافع" و"ابن شهبه" و"السبکی" و"ابن رجب" وامثا ل اینها معلومات بسیار زیادواموری دقیق از مستنصروبزرگان  آن ومدیران درامورآن واستادان ودانشیاران ودانشجویان وموقوفات وکتابخانه ها ودانشگاهها وکسانی که از آنجا بازدید نموده ویا درآن اقامت گزیده اندوکسانی که برای آنان مجلس عزاداری برپاشده یاعلمایی که  درآنجا به لباس فتوت ملبس شده اندوکسانی که مجالس جشن حاضر شده اند و مجالس دادخواهی که درآن برگزارشده و نشست های علمی که عالمان بزرگ بغداد درآن برپا نموده­اند.

بی تردید علمای مستنصریه و بزرگان آن کسانی که ما بدانان دست یافتیم این ها همه آنانی نیستند که درآنجا خدمت کرده اند.زیرابسیاری ازکتاب های تاریخی به دلایل گوناگون گم شده است.یا اصلا به دست ما نرسیده است.یا به جاهای دور برده شده است مانند جلد پنجم تلخیص مجمع الاداب ابن فوطی ازبغداد به پنجاب درهند برده شده است ودرحال حاضرازکتاب های دانشگاه لاهورپاکستان می باشد که درمجله "اورینتل کولج میکزین"oriental Colleg magazine(مجله دانشکده شرق شناسی) منتشرشد.

وبا وجود اطلاعات بسیاری که ابن فوطی از مستنصریه درتلخیص مجمع الاداب  آورده است با این وجود می گوید"سزاوار نیست که دراین مختصر درشرایط آن بسیار گفته شود"(129)ودرحوادث الجامعه که از پربارترین منابع مستنصریه تعبیر میشود-دربیان شرایط آن :گفتار اوست"به جزآن واگربخواهیم بیان کنیم تعداد آن را طولانی می شود"(130)

ود"تجارب السلف" ازنخجوانی آمده است:"اگربه شرح جزئیات مقررات این مدرسه بپردازم همانا طولانی می شود".

وبی تردید اینکه منابع گمشده دربردارنده زندگی بسیاری علاوه بر بسیاری ازعلمایی که به تفصیل درحدامکان ازآنان دربخش های بعدی همین کتاب یادخواهیم کردبوده است.

7- و این نگاه تحلیلی مختصر را با آخرین ملاحظه  به پایان می بریم وآن اینکه برای پژوهشگربعد از دقت بسیار روشن می شود که تعداد بسیاری از این دانشمندان ازنظرنژادی ومحیط زندگی یا فرهنگی عرب بوده اند.همانگونه که به زودی برای خواننده روشن می شود که نقش  اساسی تعلیم  در مستنصریه دردست عرب ها بوده است.ودراین مورد فرقی نمی کند که دانشمندانی را ازریشه هاواصل عرب بدانیم یا کسانی که ما آن ها رابه خاطرمحیط تربیتی ودینی یا ریشه ای یا زبانی یافرهنگی ویا  سرپرستی عرب ها ویا دوستی آنان عرب بدانیم.


پی نوشت های بخش اول

1- عیون اخبارالاعیان ص 159تلخیص مجمع الاداب ج 4 ص 130و253خلاصه الذهب المسبوک ص212منتخب المختار34و228الدررالکامنه1:250.وبغیه الورقه ص 201و213.

2- عیون الاخبارونزهه الابصارج 1ص 239.الوافی بالوفیات ج24ص 12.الحوادث الجامعه ص53-58.ابن الفوطی ج5 ص528 درزندگینامه المستنصرالمرقمه 1098.خلاصه الذهب ص212.رحله ابن بطوطه ج1 ص141.لسترنج ،بغدادفی خلافه العباسیه ص266.والاعلام باعلام بیت الله الحرام ص81.والمسجدالمسبوک ص148.

3-     ریاست میراث مردمی وعمومی این سنگ نبشته رابه موزه "کاخ عباسی"به قلعه وزارت دفاع منتقل کرد.ودررسال 1961م  به مکان اول درباب اصلی مستنصریه که بازمی شودبرخیابان الهرج بازگردانده شد.

4-     المنتظم ج9 ص66.

5- همچنین پزشکی درمساجد تدریس میشد.عبداالطیف بغدادی نقل کرده است که درس طب هروزدر هنگام ظهردرالازهرداده می شد.مراجعه شودبه ابن اب اصیبعه 2:207همانگونه که پزشکی درمدارس مستقل طب تدریس می شد.

6- دربغدارهنگامی که ابن جبیر درسال 580ه بازدید نموده است سه مدرسه وجود داشته است.وهنگامی که به دست تاتارسقوط نموده 38مدرسه  بوده است.رج به رحله ابن جبیرص 177.والدرالمکنون فی الماثرالماضیه من القرون  یاسین عمری درمقاله ای که مرحوم الاب انستاس کرملی درمجله المشرق ج 11ص 396 سال 1908منتشرنمود.

7- خلاصه الذهب ص212.

8- الحوادث الجامعه 33و181.

9- مانند مدرسه دخواریه سال 565والبودیه سال 664ه والربیعیه سال 686ه.رج به التربیه عندالعرب طوطح ص 145و150و151.

10- الدارس فی التاریخ المدارس ج 1ص11.طبقات القراءالذهبی ص 115.

11- النعیمی ج1ص7-17.

12- الحوادث الجامعه ص4.ٰ

13- تلخیص مجمع الاداب ج4 ص 497-498.

14- التلخیص ج4 89ٰ90 والوافی ج12/1ص 100وصفدی دران نقل نموده است که تقی الدین المقری الاربلی م 668ه درآن اقامت داشته است.واوشیخ قراء درعراق بوده است.رج همچنین به ص 461ازاین کتاب .

14"-رج التلخیص ج4 ص1091.

14""-به خطا رفته است درتعداد خانه های حدیث که وجود داشته  درمشرق اسلامی قبل ازدارالحدیث النوریه که  درمجله المجمع العلمی العراقی شماره 17درسال 1976.

15- التاریخ الباهر ص 172. المقریزی ج4 ص211. النعیمی ج1ص99. السلوک ج1M.H.D  sauvaget ص258-9 شماره 20

16- مفرج الکروب ج1ص284.

17- المقریزی 4:211

18- النعیمی1:    123-128

19- الحوادث الجامعه ص4.

20- تلخیص ج4 ص193.

21- الاثارالاسلامیه والتاریخیه فی حلب لاسعدطلس ص216-217.

22- الیونینی ج3 ص235 ومقریزی 4:201

23- الیونینی ج3 ص246-247.

24- برگه 149درحوادث سال 31ه.

25- برگه 159 ازنسخه خطی پاریس

26- درکتاب الدارس نعیمی م 927ه مدارس امده است

27- الیونینی 3:320.

28- محمدبن عفیف الدین درسال 566ه ان رابنا نمد

29- درجزء چهارم ازمقریزی نام تعدادزیادی ازمدارس شافعیه درمصر امده است

30- نسبت اوبه ابن عقیل ابی العباس الخضربن نصربن عقیل اربلی م سال 567ه می رسد

31- التربیه عندالعرب 144ٰ145

32- طوطح150والمقریزی 4:25

33- مقریزی در4:192گفته است..

34-  الیونینی ج3 ص236ٰ247ٰ294.

35- المقریزی 4:225.36

36- العزیه.تلخیص مجمع الاداب 4:153ٰ388.

37- الاعلاق الحظیره ج1ق:1ص:103

38- المقریزی ج4ص230.

39- المقریزی ج4ص222ٰ197

40- المقریزی4.:222

41- المقریزی4.:251.

42- المقریزی.4: 197

43- الاعلاق الحظیره ج1 ص 109.

44- ابن فوطی 5.:115ترجمه 213.

45- رج به الاعلاق الخطیره ج 1ق1.ص121

46- الدارس1.:430.

47- الرحله 266-273

48- النعیمی ص605 والبدایه والنهایه ابن  کثیرج14.

49- حسن المحاضره 2.:138.

50- الحوادث الجامعه 53-59 والصدیقی ج1ورقه 239.

51- المقریزی ج4ص209.

52-"باب بشیر"

53- ودرالحوادث الجامعه ص 275 آمده است

54- المقریزی  ج4 ص 217.

55- تلخیص مجمع الاداب ج 5 ص 138 ترجمه 266

56- المقریزی  ج 4:.218-219

57- المقریزی 4:.218.

58 المقریزی4:.219.

59- المقریزی ج4:.218-219و259-263.

60- المقریزی4:.222.

61- اعلام النبلاء ازطباخ 2:.413ونهرالذهب2:.192وطلس228.

62- المقریزی4:.117.

63- شذرات الذهب ج6ص299.

64- الغیاثی ورقه 185.

65- المقریزی ج4:.253.

66- شفاء الغرام ج1ص 328-329.

66"تاریخ القطبی 186-188/200/ٰ242.

66""ابن ایاس :.285والمساجدالاثریه 58.

66"""القطبی ص183و293-296

67- الصدیقی ورقه 237

68- الحوادث الجامعه 53-59

74- الحوادث الجامعه ص 408.

75- الحوادث الجامعه 333.

76-تلخیص مجمع الاداب ج 4.ص801-802

81--تلخیص مجمع الاداب ج 4.ص 88

82--تلخیص مجمع الاداب ج 4ص 71

83-ابوالعزبصری استادمذهب شافعی درمدرسه عصمتیه بود

84- الدررالکامنه1:.204

85- الدررالکامنه1:.165

86- الضوء الامع 2:238

87 - الدررالکامنه3:.180

88- ودرگذشت وی به سال 844ه در قاهره بود

89- طبقات ابن شهبه ورقه 137.

90 - الدررالکامنه1:.142.

91-2:.5.

92- در الضوء الامع  نیست

93- عمده الطالب ص182.

94- الثقتیه:

95- رج به ابن جوزی 10:.240.

96-رج به ابن جوزی 10:.219.

"رج به تلخیص معجم الالقاب ج5ترجمه آن ازحرف کاف.

97-در عیون اخبار الاعیان رقم 6677ازنسخه خطی پاریس آمده است

98- الحوادث الجامعه ص 55

99-رج به ترجمه ابن انصاری حلبی

100-رج به ص6 دیوان صفی الدین حلی

101-ابن فوطی ج 4ورقه 151.

102- الحوادث الجامعه ص81-82

103- رجوع شود به همان درشرح حال فقهای شافعی.

104-رج به فوات الوفیات ابن شاکرالکتیب ج2ص 39-40

105-تقدم:امر.

106-العسجدالمسبوک ورقه 150

107-رج به ابن خلکان درشرح حال مبارک ابن مستوفی

108- الحوادث الجامعه223-224.

109- الحوادث الجامعه 430-431.

110- الحوادث الجامعه 446-447

111- الحوادث الجامعه ص 498.

112- ابن رجب ج2ص 233.

113- ذیل طبقات حنابله ج2:213.

114- الشذرات ج5ص219.

115- حیات الحیوان دمیری دربحث خلافت مستنصر

116- اغرف العلیه ورقه 88ازنسخه خطی لندن.

117- الدررالکامنه ج1 ص106و370

118-کذا نقله العزاوی ج1:ص 381.

119-الشذرات در حوادث سال 697ه ج5 ص 438.

120- الحوادث الجامعه 426

121-مجمع الاداب ج 5ص 196

122-الدررالکامنه 1:.136.

123- العزاوی 1:.507

124- العزاوی 1:.316

125--تلخیص مجمع الاداب ج 4ص 182

126- رج به ابن رجب ج2ص441.

127-ابن رافع ص 35.

128--تلخیص مجمع الاداب ج 5ص 528ترجمه 1098.

129- الحوادث الجامعه ص 58.

 


 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۹
محمدرضا سوقندی

فصل دهم :

آشنایی اجمالی با اندیشه های تربیتی دیگران

اندیشه های کیکاوس بن اسکندر مقلب به عنصرالمعالی

.اندیشه های تربیتی(سعدی )

اندیشه های تربیتی (اوحدی مراغه ای)

اندیشه های تربیتی ( جامی )

اندیشه های تربیتی (ملا محمد باقر مجلسی)

اندیشه های تربیتی (ملا احمد نراقی )

اندیشه های تربیتی (اقبال لاهوری )

اندیشه های تربیتی شهید مطهری

 

1)اندیشه های تربیتی( کیکاوس بن اسکندر)

کیکاوس بن اسکندر مقلب به عنصرالمعالی در سال 412 متولد شد و در 63 سالگی تجربیات خود رابرای فرزندش گیلانشاه با عنوان قابوسنامه نگاشت . این کتاب 44 باب دارد و بیشتر نظریه های تربیتی دربابهای

 1-  باب 6  در افزونی هنر و فروتنی

2 باب 27 در پرورش فرزند

3 -  باب 31 در جستن دانش

هدف از آموزش و پرورش از نظرکیکاوس بن اسکندر

1 کودک راباید برای زندگی شایسته اصل  وتبار خانوادگی آماده ساخت .

2 کودک خدارابشناسدو بتواند وظایف دینی  خود را انجام دهد.

3 - با توسل به راستگویی ، فروتنی ، نیکی کردن ، حق شناسی اخلاق نیکو کسب نماید.

4 کودک به کسب دانش و هنر بپردازد.

راه های رسیدن به اهداف از نظر کیکاوس بن اسکندر

طبیعت و سرشت و استعداد والدین به  کودک انتقال یابد

2 باید به فرزند نام نیکو قرارداد.

3 برای فرزند باید دایه ای مهربان برگزید .

4 اگرفرزند دختر بود باید دایه اش ضمن آرام  بودن بااصول پرورش آشنا باشد .

روشهای تعلیم و تربیت از نظر کیکاوس بن اسکندر

1 معلم باید با هیبت باشد .

2 معلم باید کودک رادر صورت تنبلی تنبیه کند

3 وقتی معلم طفل را تنبیه می کند پدر نباید. شفقت نشان بدهد.

4 کودک باید به آنچه می آموزد عمل کند.

2)اندیشه های تربیتی(سعدی )

سعدی در سال 610 هحری در شیراز متولد شد

آثار : گلستان  ، بوستان

بوستان:  مثنوی اخلاقی واجتماعی وتربیتی اوست وآن را در سال 655هجری به نظم در آورد وشامل5000 بیت است .

گلستان :  در سال 656هجری نگارش شد و شامل حکایات آموزنده همراه بااشعار نغز است .

نظریه های تربیتی سعدی

1 خیروشر را دروجودآدمی توام می داند و انسان باید با عقل وخرد خود برنیروهای اهریمنی مسلط شود.

2 به وراثت عقیده داشت که هرکس از نیاکان خود استعداد وهوش یا...رابه ارث می برد.

3 همنشینی بادیگران دراخلاق،رفتاربسیارموثراست.

4 به تهذیب اخلاق وتربیت انسان درکودکی اعتقاد داشت.

روشهای تعلیم وتربیت از نظر سعدی

1 برای درک و فهم مطالب باید حواس رابه درستی جمع کرد.

2 معلم نباید همیشه سخت گیری کند.

3 در موقعیتهای یادگیری بیم و امید باید وسیله پرورش باشد.

4 کودک نباید در ناز ونعمت بار آید.

5 پدر بایدنیازهای معقول کودک رابرآورده کند.

6 طفل باید از رفیق بد و ناباب دور بماند.

7 بهترین شیوه راتشویق در تربیت می داند نه تنبیه وتهدید.

8 کسب تحصیلات نظری اگر توام با عمل نباشد مفید نیست .

9 پرسش کردن و کنجکاوبودن وسیله کسب بینش قرارگیرد.

10- باید ذوق ومیل شنونده رارعایت کرد تا مستمع خوبی شود.

3)اندیشه های تربیتی (اوحدی مراغه ای )

اوحدی درسال 672 هجری در مراغه به دنیا آمد.

آثار او : جام جم که مجموعه ای ازاشعاراخلاقی ،عرفانی ،اجتماعی ونظراتی در زمینه تعلیم وتربیت

منظور ازتحصیل کارکردن وداناشدن وکوشش در بهترکردن آنچه هست ومعرفت نفس را اولین علم میدانست .

برنامه تحصیل را دین ،اخلاق، پیشه ، خواندن و نوشتن می دانست .

روشهای تربیتی از نظر اوحدی

1 نباید کودک در ناز ونعمت بار آید.

2 پدر نباید  با فرزند خود از کلمات زشت وناپسند استفاده کند.

3 پدر باید فرزندرااز مصاحبت با بدان دورسازد.

4 پدر یامربی نباید از تنبیه فرزند مضایقه نماید.

5 معلم بایستی دیگران راازمعلومات خودمستفیض نماید.

4)اندیشه های تربیتی ( جامی )

ملاعبدالرحمان جامی درسال 817 هجری متولد شداونظریات تربیتی خودرادرکتابهای بهارستان وهفت اورنگ آورده است .

سعادت را در پنج چیز می داند: صحت بدن ،ایمنی ،وسعت رزق ،رفیق شفیق، فراغت

اوقات شبانه روزرا سه قسمت میدانست : قسمتی صرف تحصیل ، آنچه آموخته شده ، حشرو نشربا دانشمندان

برنامه تحصیل علم به عقیده جامی

1 قرائت قرآن وحفظ آن

2 حسن خط

3 هنر

4 علم لازم وضروری

روشهای تعلیم و تربیت از نظر جامی

مهمترین طریق یاگیری حفظ کردن است ازراه تکرارو تمرین

تنبیه آثارنیکویی داشته اما فرزندبادرست عمل کردن ،مستحق تنبیه نشود

مطالعه کتاب در جوانی وسالمندی

4- تعلیم وتربیت درخردسالی بسیارمعنی دار پایدار است

عمل کردن به آموخته ها و دانسته ها

اهمیت به همنشینی ومجالست

5)اندیشه های تربیتی (ملا محمد باقر مجلسی )

ملامحمدباقرمجلسی در سال 1037 متولد شد .

کتاب حلیه المتقین رایج ترین کتاب وی به فارسی است.

کتاب عین الحیاة نمونه برجسته کتاب اخلاقی ومذهبی است .

غرض از تحصیل علم جستجوی رضای حق تعالی باشد .

روش تعلیم و تربیت : نباید به طفل تکالیف دشواردادو تندی کرد.

6)اندیشه های تربیتی (ملا احمد نراقی )

ملااحمدنراقی درسال 1185 در نراق متولد شد .

نظرات تعلیم وتربیت خودرادرکتاب معراج السعاده بیان کرده است که دارای 4 باب بود.

1 حالات نفس و منفعت فضایل اخلاق ومضرات     رذایل

2 سبب انحراف از طریق پسندیده

3 محافظت اخلاق حمیده

4 انواع اخلاق وشرافت  فضایل

 

انواع طلبه ازنظرملااحمدنراقی به نقل ازامام صادق (ع)

1 کسانی که علم ودانش رابه منظورتمسخرمردم فرا می گیرند .

2 کسانی که علم راباهدف مجهزشدن به خدعه ونیرنگ کسب می کنندوبه دنبال دغل بازی اند.

3 کسانی که علم ودانش رابه منظور کسب بصیرت وبینش دردین وتقویت عقل وتفکر واندیشه ونیل به یقین دنبال می کنند اینان درستکارانند  .

 

7)اندیشه های تربیتی (اقبال لاهوری ) 

محمداقبال درسال 1252 شمسی متولد شد. ازفیلسوفان نامی ومتفکرمشرق بوداوتمام مراحل علمی شرقی و غربی راطی کردودر دانشگاه کمبریج درجه استادی گرفت .

وی در تبیین آرای تربیتی خودازتعالیم اسلامی بهره جست.

زبان شیرین فارسی راوسیله ابراز اندیشه وتبلیغ مرام خویش قرارداد.

اهمیت علم از نظر اقبال لاهوری

1 کسی که بایادخداعلم بیاموزد مانندعبادت خداونداست .

2 کسی که در طلب علم است انگار مدح وثنای خداراکرده .

3 - کسی که درطلب علم مباحثه می کندانگارخداراستایش نموده است.

4 کسی که در نشردانش است انگا رصدقه داده است .

5 کسی که تعلیم و تربیت می کند،انگارباخلوص عقیده خداراپرستش کرده است.

انسان ازنظراقبال لاهوری

انسان از دیدگاه اسلام بررفیع ترین قله های  وجود قراردارد .

انسان دارای ویژگیهایی است که ازصفات خاص خدابه حساب می آیند وشخصیت وفردیت انسان راهیچ یک ازمخلوقات خدا ندارند.

همه وجود کائنات وهمه جریانات کیهان برای به وجودآوردن انسان و انسان کامل که همان پیامبراسلام می باشد، بوده است .

تعلیم و تربیت از نظر اقبال لاهوری

1 بوسیله تعلیم و تربیت است که هرملتی با آن به بیداری ضمیریا خود آگاهی میرسند.

2 ابزار پیشرفت وتکامل خودآگاهی افراد ،که یک ملت را تشکیل می دهند فراهم می کند.

3 عاملی برای پروراندن نسلهای جدید

4 وسیله ای که افرادجامعه رادر تحقق وظایف تجهیزمیکند.

5 ابزاری که انسان با آن فرهنگ و میراث فکری خود رابه نسلهای جدید منتقل می کند.

هدف ازتعلیم وتربیت ازنظر اقبال لاهوری      

1 دانستن وشناختن

2 خرسندی

3 به وجودآوردن مردان وزنانی که شایستگی دارند وظایف خودرادرخورمقام وشان انسان است انجام دهند.

برنامه از نظر اقبال لاهوری

اقبال می گوید باید به شاگردان معلومات معتدل و فشرده آموخت که به یکدیگرمرتبط باشد .

انسان نمی تواندبا مجموعه ای ازاطلاعات غیرمرتبط زندگی کند.

تعلیم وتربیت باید وضعی ایجاد کندکه دانش -آموزدورنمای وسیعی ازعلم ومعرفت رادرنظربگیرد.

اولویت اخلاق از نظر اقبال لاهوری

وحدت فکربدون وحدت اخلاق ناقص وخام است وباید درابتدا پایه اخلاق کودک رااستحکام بخشید.

براساس تعالیم اسلامی اهمیت رفتارپسندیده ازهرچیز مهمتراست و از ماموریتهای پیامبرهمانا تزکیه است یعنی پاک ساختن زندگی انسان از آلودگیها اخلاق آرمانی را اخلاق پیامبرمی داند .  

8)اندیشه های تربیتی شهید مطهری

تربیت ،عبارت است از پرورش دادن یعنی به فعلیت در آوردن استعدادهای درونی

پرورش وتربیت انسان تعادلی میان همه استعدادهای طبیعی اووجودداشته باشد و آنطور نباشدکه استعدادی پرورش یابد و استعداددیگری فراموش شود.

 

ابعاد روح بشر از نظر شهید مطهری

1 استعدادعقلی

2 استعداداخلاقی

3 بعدهنری وذ وقی

4 بعد دینی

5 استعداد وخلاقیت

علم و عقل از نظر شهید مطهری

ازصفات بارز عقل تمیز دادن وجدا کردن وآینده را به حساب آوردن است یعنی به عواقب و نتیجه نهایی کار فکر کردن

علم همان آموزش دادن است .تعلیم یعنی یاد دادن، مغز متعلم انباری است مه معلومات را آن ریخته میشود ومعلم باید نیروی فکری متعلم راپرورش دهد .

عقل و علم باید بایکدیگر توام باشند.

علما از نظر شهید مطهری

1 برخی مانند مورچه هستند که از بیرون دانه می آورند و انبارمی کنندو مثل ضبط صوت عمل می کنند.

2 برخی مانند کرم ابریشم هستند از لعاب خود می تنند و از درون استخراج می کنند و از بیرون چیزی کسب نمی کنند.

3 برخی علمای واقعی هستند مانند زنبورعسل هستند که شیره گلها را از خارج می مکند و از آن عسل درست می کنند.

متعلم از نظر شهید مطهری

باید به متعلم روح علمی داد باید شاگرد روح حقیقت - جویی پیداکند.

تربیت متعلم بایدبرای شکوفا کردن روح اوباشدروح متعلم درکودکی حالت انعطافی دارد وهر چه بزرگترمیشود انعطاف آن کمترمی گردد.

استاد یا معلم باید بکوشد که رشدفکری یعنی قوه تجزیه وتحلیل به دانش آموزبدهد  ونباید تعصب غرور داشته باشد.

روش تربیت از نظر شهید مطهری

درتربیت به تشویق وتنبیه تاکید می کند کودک باید آگاه باشد که علت تشویق وتنبیه اش چیست .

بسیاری از بیماریهای روانی اطفال براثرترساندن یاکتک زدن ها وارعابهای بیجا پیدا می شود.

ترس وتهدید درانسان عامل تربیت نیستندو نمیتوان ازطریق آن استعدادها راپرورش داد.

 

انسان ازنظر شهید مطهری

خداوند در خلقت وآفرینش انسان رامکرم قرارداده است یعنی کرامت وشرافت و بزرگواری رادرسرشت و آفرینش انسان قرارداده است .

انسان اسلام جامع است ،مکتب تربیتی انسان مکتبی است که هدف آن بیرون ازخودانسان نیست یعنی براساس به کمال رساندن انسان است .

انواع استعدادهای انسان ازنظر شهید مطهری

1 استعدادهایی که باجانداران دیگردرآن شریک است .

2 استعدادهایی که به خودانسان اختصاص  دارد

منابع وماخذ:

1- دفترهمکاری حوزه ودانشگاه ، آراء دانشمندان مسلمان درتعلیم وتربیت ومبانی آن، جلد اول (1377) ص 178تهران انتشارات سمت، چاپ اول

2- علاقه بند، علی، جامعه شناسی آموزش وپرورش ( 1384)،ص95، تهران،نشرروان،چاپ سی وهفتم  3- پژوهشکده حوزه ودانشگاه،فلسفه تعلیم وتربیت،جلداول(1380)،ص 270،تهران،انتشارات سحت،چاپ چهارم

3 حجتی ،سید محمدباقر(1369) "روانشناسی ازدیدگاه غزالی ودانشمندان اسلامی" تهران:دفترنشرفرهنگ اسلامی چاپ هفتم .

4- دفترهمکاری حوزه و دانشگاه،آراء دانشمندان مسلمان درتعلیم وتربیت ومبانی آن جلدسوم (1381)،ص16،تهران انتشارات سمت،چاپ اول

5- پژوهشکده حوزه ودانشگاه ،فلسفه وتعلیم وتربیت،جلداول ،ص300

6- شکوهی،غلامحسین،مبانی و اصول آموزش وپرورش،(1384)،ص29،مشهد،انتشارات آستان قدس رضوی ،چاپ بیست ویکم

6-مکتب ها وگرایش های تربیتی درتمدن اسلامی

دکترسیداسماعیل علی ودکترمحمدجوادرضا

ترجمه نقدواضافات:بهروزرفیعی، تهران چاپ سوم 1390 پژوهشگاه حوزه ودانشگاه وسمت

7-ﺍﺑﻦ ( ﺳﻴﻨﺎ، 1326 ،)ﻕ «ﺭﺳﺎﻟﺔ ﻓﻲ ﺍﻟﻌﻬﺪ ،» ﺍﻟﻤﻄﺒﻮﻉ ﻓﻲ ﺗﺴﻊ ﺭﺳﺎﺋﻞ ﻓﻲ ﺍﻟﺤﻜﻤﺔ ﻭﺍﻟﻄﺒﻴﻌﻴـﺎﺕ ،

ﻗﺎﻫﺮﻩ:ﺩﺍﺭﺍﻟﻌﺮﺏ.

8- ﺍﺑﻦ ( ﺳﻴﻨﺎ، 1985 ،) ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﺴﻴﺎﺳﺔ، ﺍﻟﻤﻄﺒﻮﻉ ﻓﻲ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﻓﻠﺴﻔﻴﺔ ﻟﻤﺸﺎﻫﻴﺮ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ ﻭ ﺍﻟﻨﺼﺎﺭ ،

ﻗﺎﻫﺮﻩ، ﺩﺍﺭ ﺍﻟﻌﺮﺏ

9-ﻓﺎﺭﺍﺑﻲ (1413 ﻕ )، ﺍﻟﺘﻨﺒﻴﻪ ﻋﻠﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﺴﻌﺎﺩﺓ، ﺍﻟﻤﻄﺒﻮﻉ ﻓﻲ ﺍﻻﻋﻤﺎﻝ ﺍﻟﻔﻠﺴﻔﻴﺔ، ﺗﺤﻘﻴﻖ ﺟﻌﻔـﺮ

ﺁﻝ ﻳﺎﺳﻴﻦ، ﺑﻴﺮﻭﺕ: ﺩﺍﺭ ﺍﻟﻤﻨﺎﻫﻞ. (ﻧﺮﻡ ﺍﻓﺰﺍﺭ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﺳﻼﻣﻲ)

10-ﻛﺮﻳﻤﻲ، ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﻈﻴﻢ (1387 «)، ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺎﻧﻌﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻓﻌﺎﻝ ، » ﭘﻴﻮﻧﺪ، ﺷﻤﺎﺭﺓ .350

11-ﻣﺴﻜﻮﻳﻪ ( 1371 ،) ﺗﻬﺬﻳﺐ ﺍﻻﺧﻼﻕ ﻭ ﺗﻄﻬﻴﺮ ﺍﻻﻋﺮﺍﻕ، ﻗﻢ: ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ

12-نیکزاد ،محمودکلیات فلسفه تعلم وتربیت چاپ اول پاییز 1375 موسسه کیهان

13-نیکزادمحمودبا همکاری سیدتقی شهرام وقاسم شیرازیانتشارات ققنوس تهران چاپ اول 13794 اصول نظریه های تربیتی

14الماسی، علی محمد(1388).تاریخ مختصرتعلیم وتربیت درایران واسلام.تهران:انتشارات رشد.

15-ضمیری،محمدعلی(1380).تاریخ آموزش وپرورش ایران واسلام.شیراز:انتشارات ساسان.

16-نصر،سیدحسین،ترجمه احمدآرام (1359).علم وتمدن دراسلام .تهران:انتشارات خوارزمی.

17-آرای دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن (جلد اول) نویسنده : پژوهشگاه حوزه و دانشگاه چاپ : چهارم ، 1391تعداد صفحه : 316

18-مربیان بزرگ مسلمان - آراء و فلسفه تربیتی عنوان لاتین: The Moslem Great Educators نویسنده: بهروز رفیعی ناشر: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سازمان سمت نوبت و سال انتشار: چاپ اول 1391 قیمت: 5850 تومان

19) الفا خودی، حنا - الجر، خلیل، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: کتاب زمان، 1385.

20) الماسی، علی محمد، تحول تعلیم و تربیت، تهران: رشد، 1378.

21) حجتی، سید محمدباقر، اسلام و تعلیم و تربیت، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1358.‌

22------------------(1366)"آداب تعلیم وتعلم دراسلام"تهران :دفترنشرفرهنگ اسلامی

‌23) شریف محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، جلد دوم، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1380.

24) شریعتی، علی، فلسفه تعلیم و تربیت، تهران: بعثت، 1354.

25-ﻃﻮﺳﻲ، ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻧﺼﻴﺮ ﺍﻟﺪﻳﻦ ( 1360 ،) ﺍﺧﻼﻕ ﻧﺎﺻﺮﻱ، ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻣﺠﺘﺒـﻲ ﻣﻴﻨـﻮﻱ ﻭ ﻋﻠﻴﺮﺿـﺎ

ﺣﻴﺪﺭﻱ، ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺷﺮﻛﺖ ﺳﻬﺎﻣﻲ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﺧﻮﺍﺭﺯﻣﻲ

26-ﻣﻄﻬﺮﻱ، ﻣﺮﺗﻀﻲ (1371)، ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ، ﭼـﺎپ ﺷـﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﻠـﺪ 22 ﻣﺠﻤﻮﻋـﻪ

ﺁﺛﺎﺭ، ﻗﻢ: ﺻﺪﺭﺍ.

27-کتابشناسی توصیفی- تحلیلی تعلیم و تربیت در اسلام نویسنده: بهروز رفیعی ناشر: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه تعداد صفحات: 464 نوبت و سال انتشار: چاپ اول: بهار 1381

28-فصلنامه اندیشة دانشگاه شیراز

29-عطاران ، محمد، آراء مربیان بزرگ مسلمان دربارة تربیت کودک

30-جماعه ،بدرالدین(1388)"آموزشنامه فرهنگ فرادهی وفراگیری دراسلام،گزارش وپژوهش محمدحسین ساکت.تهران :نشرنی.

31-کرمی ،میثم،(1390)فارابی شناسی(گزیده مقالات)تهران:انتشارات حکمت.

32-حسین زاده شانه چی ،حسن،(1388)،تاریخ آموزش دراسلام،قم:انتشارات بین المللی مصطفی(ص)

33-احمدمنیرالدین(1368)"نهادآموزشی اسلام"ترجمه :محمدحسین ساکت،مشهد:انتشارات آستان قدس رضوی.

34-ماجد عرسان کیلانی  "سیر آرای تربیتی در تمدن اسلامی" ، ترجمه و نقد بهروز رفیعی از سوی انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و مرکز مطالعات فرهنگی شهر تهران .

"""

درمطالب فوق ازمنابع بسیاردیگر ومجلات علمی استفاده شد که بعضا در متن به آن اشاره شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۷
محمدرضا سوقندی

فصل هشتم:

نگاهی به دیدگاههای بدرالدین جماعه

 (639-733 هجری)

این دانشمند علم فقه ،اصول وحدیث در شهر حماه سوریه به دنیا آمد ،بدرالدین جماعه در سنین جوانی از دیدگاه علمی بر همه دانشمندان

علوم دینی آن زمان پیشی گرفت وبرای نخستین بار در سال 681 هجری تدریس در مدرسه قیمریه ی دمشق را به عهده گرفت.سپس خطیب وپیشنماز مسجد الاقصا  در بیت المقدس شد.در سال 690 به عنوان قاضی القضات شافعی مصر شد.بدرالدین جماعه درکنار شغل دادرسی مصر ،در مدرسه های مختلف تدریس می نمود.با آنکه او مشاغل بزرگ وحساسی در روزگاران مصر وشام بر عهده داشت،هیچ گاه دامن پژوهش ودرس وبحث ومدرسه ونگارش را از دست نداد ودر این راستا کتاب ها ورساله هایی گرانسنگ وپر بها نگاشت.همه ی کسانی که زندگانی بدرالدین را بازگو کرده اند پایگاه بلند دانشی واندیشه مندی او را ستوده اند.از کتاب این  نویسنده (شافعی مذهب)مطالبی در باره ی آیین وروش   ویژه ی استاد در پیوند با خویشتن،ورعایت دانشجو ودرس خود- بعضی از آیین وروش استاد در پیوند با درس خویش- روش ومنش استاد در پیوند با دانشجویانش- آیین ومنش دانشجو در پیوند با خویشتن وهمچنین با استاد وپیشوایش وبزرگداشت استاد- آیین وبایستگی های دانشجو در درس هایش آیین وروش رفتار با کتاب ها وابزار دانش آیین سکونت در خوابگاه ها ی دانشجویی و...انتخاب شده است که تقدیم می گردد  که از کتاب  آموزش نامه؛ فرهنگ فرادهی و فراگیری در اسلام (پارسی شدۀ تذکرةالسّامع و المتکلم فی ادب العالم و المتعلم بدرالدین جماعه) به گزارش و پژوهش محمدحسین ساکت گرفته شده است.

  دیدگاه آموزشی بدرالدین جماعه

1-استاد واهمیت او در کار آموزشی:

در نگاه کار شناسان مسلمان ،جز با داشتن استادی شایسته وکاردان،هیچ کار آموزشی کامیاب وپر بار از آب بیرون نخواهد آمد:شایسته است که دانشجو نیک بنگرد ودر باره ی کسی که از او دانش می اندوزد وخوی ومنش نیک وپسندیده می آموزد،از خداوند نیکجویی خواهد.دانشجو باید استاد را از کسانی که  شایستگی  اش کامل باشد،مهر ورزی اش آشکار ،جوانمردی اش پدیدار،پاکدامنی اش شناخته ودانسته وپرهیز گاری اش بر سر زبان ها ست،انتخاب نماید.

از آنجا که استاد برای شاگرد خود الگوست وبیش از هر کسی بر او نشان می نهد وخوی ومنش وکردارش در اندیشه ی وی رسوب می گذاردفاز این رو اگر دانشجو استادش را دوست بدارد وبه او نزدیک شود مانند آیینه ای تمام نما ،همه ی خواسته ها وآرمان های استادش را می پذیرد .

 

 

 

2 آگاهی سرشار از مایه های علمی وتخصصی:

پبش از هر چیز ، براستاد است تا ژرف ترین وسر شارترین دانستنی هارا در باره ی موضوع ومایه ای که تدریس می کند بداند.برای دستیابی به این خواسته،استاد باید با دانشمندان واستادان هم روزگار خویش دیدار وگفتگو کند. برای این کار ،بایسته است استاد پیوسته به آموزش وجستار وپژوهش پردازد ودمی از عمر گرانمایه تباه وسیاه نسازد.استاد یعنی کسی که بهترین آموختار ودانش پژوه است،پیوسته وهمیشه در جستجو وکند وکاو وپژوهشگری است.کسی که گمان می کند آنچه می داند بس است واز دانستن بی نیاز افتاده است،به نادانی فرو لغزیده است.

3- ابزار پیشرفت علمی استاد

رویکرد استاد به آموزش وپیوسته دانش اندوختن تا رسیدن به ارائه آموزشی پیروز وپر تکاپو بسنده نیست،بلکه به سختی د راین راه به ابزار اموختن نیاز داریم.خواندن وبررسی،حاشیه نویسی ،از بر کردن،جستار وپژوهش وبا دانشمندان وکارشناسان رشته ی مورد نظر نظر نشست های دراز دامن وپیاپی داشتن،همگی از این ابزارها به شمارمی رود.اگر استادی شایستگی نگارش داشته باشد،پرداختن به نگارش ،گرد آوری ،تدوین وتالیف ابزار دیگری است که برای گسترش وپیشرفت بهره های علمی استاد بسیار کار ساز است.

4- فرهنگ همگانی استاد

فرهنگ همگانی یعنی «فرهنگ گسترده ی بشری که زمینه ساز ابزار دمخویی استاد با طبیعت،زندگی اجتماعی وارزش هاست»اگر استاد از این فرهنگ همگانی بی بهره بماند در چنان سیاهچال تاریکی فرو می افتد که هیچ روزنه ای به این جهان نخواهد داشت.در کنار آگاهی از مایه هایی که استاد برای تدریس بدان نیازمند است،باید گوشه هایی از فرهنگ همگانی را هم بداند.زیراآموزش تنها به معنای جایگزینی وجابه جایی دانستنی ها از آموزگار(استاد)به آمختار (شاگرد)نیست،بلکه به مفهوم

رخنه کردن وروزنه گشودن به خردهای شاگردان ،آراستن وپیراستن روان ها ویاری دادنشان به پایداری ارزش ها والگو های والا وبرین وشکوفایی استعداد ها وشایستگی های آنان است.

وظیفه ی استاد ارائه شاگرد به اجتماع وارائه فرهنگ اجتماع به شاگرد است.این کار اشنایی وآگاهی استادرا به این فرهنگ می طلبد.باید تا آن جا که استاد بتواند از فرهنگ همگانی بهره گیرد.

5-آشنایی استاد به سرشت دانشجو

بدرالدین جماعه آشنایی استاد به شاگردانش را از مهم ترین رکن های شایستگی استاد وکامیابی اودر کار وپیروزی اش در ارائه آموزش کاراوکارگر به شمار می آورد.استاد باید سیما،نام،نژاده،شهر وخانواده ی دانشجویان را بشناسد.(بایسته است او«استاد»از نام ها،نژادگاه ها واوضاع واحوال شاگردانش آگاهی پیدا کند.)

 

 

ویژگی های استاد خوب در نگاه بدرالدین جماعه

برای کامیابیِ استاد در آموزش شاگردانش اوناگزیر ازداشتن ویژگی های زیرین است:پیروی وبایسته داشتنِ شیوه های فرادهی دانشبدرالدین آراستگی به آیین های خوب وشایسته وخوی ومنش های پسندیده را هدف وآرمان هر انسانی می شناسد،برآن است که استادان به داشتن ارزش های اخلاقی،خوش رفتاری وبزرگ منشی شایسته ترین  مردم به شمار می آیند،چرا که اینان«به بلندای بزرگی وسازندگی رسیده اند وجایگاهِ ارث بردن از پیامبران را پیشاپیش به دست آورده اند».

از انجا که شاگرد از آموزگاری که دوست می دارد به زودی رنگ ونشان می پذیرد وبه همان راه وروش او گام بر می دارد ودر دانش ودین،خوی وعائت و[روش]نیایش وپرستش او را به کنار می بندد وخود را به آیین ها وشیوه های وی می آراید واز پیروی او باز نمی ایستد وثابت شده است که مردم می خواهند خود را همانند کسانی سازند که انان را دوست می دارند ومی ستایند ودر واقع ،این یک نیاز روانی است.بر این پایه است که پیشه ی امزرگاری به خود خود ار آموزگار می خواهد تا دارای بهترین ویژگی ها باشد،زیرا به زودی این ویژگی ها به شاگردان راه     وخواسته ونخواسته آن ارزش ها پیوسته  در آنان نشان می گذارد.

پیرایش دانش از آزها ونیازها

استاد باید«دانش خویش را از نردبان ساختن آن برای رسیدن به خواسته های این جهانی مانند مقام،دارایی،سالوس،بلند آوازگی ویا برتری بافتن بر همگان بپروراند.

پیوند وبستگی با زندگی اجتماعی

استادباید با توش وتوانش در پیوند با زندگی اجتماعی وکناره نگرفتن از مردم برجستگی پیدا می کند.استاد باید با مردم با اخلاقی پسندیده واز آن  میان،گشاده رویی ،درود فرستادن،خوراک دادن و...کوشش دربراوردن نیازها،میانجی شدن،مهرورزی به تهی دستان،نیکی به همسایگان وخویشان»رفتار کند.

هرگاه یکی از دانشجویان یا از کسانی که سر درس حاضر می شودبیش از اندازه معمول ،غیبت کرد (استاد) از آن دانشجو و وضع او بپرسد واگر از اوخبری نشد،به دنبالش بفرستد یا خود به خانه وسرای وی برود-که این بهتر است-واگر بیمار است از او دیدار کند واگر گرفتاری  واندوهی دارد آن را بکاهد واگر به سفر رفته است از خانواده اش وبستگانش سرکشی کند وتر حال وروزگار ونیازها یشان آگاهی یابد وتا می تواند به آنان سر بزند ویاری رساند.

 همراهی وبردباری با شاگردان

استاد باید آنچه را بر خود می پسندد به شاگردانش بپسندد-همانگونه که در حدیث امده است-وآنچه را برخود نمی پسندد وخوش نمی دارد بر آنان نپسند د. با دانشجویان فروتنی کند ونرم خویی نشان دهد.چراکه شاگرد بر استاد «حق هم نشینی ،احترام رفت وآمد،و...دارد.درحدیث است که به او می آموزید یا از او دانش می اندوزید،نرم رفتار ونرم خو باشید.

یکسان نگری ویکسان رفتاری با دانشجویان

... «استاد نباید هنگامی که یکی از دانشجویان دارای ویژگی های سنی ،دینی یا دانشوری با هم برابر وهمتایند،یکی را بر دیگری در دوست داشتنیا دلبلستگی وتوجه یرتری دهد؛زیرا اگر چنین کند سینه از کینه او پر می شود ودل از وی گریزان ورمان»

بهترین اموزگار کسی است که «در جستار وگفتار خود پیوسته میانه روی ویکسان نگری را به کار بندد

توجه به سر و وضع ظاهری

 ... استاد باید همیشه به سر و وضع ظاهری خود برسد ودر برابر شاگردانش پاک وپاکیره وخوشبو وخوش پوش اشکار شود. ودر نشست تدریس از هر پلشتی وناپاکی پیراسته باشد وپاکیزه وخوشبوفبهترین جامه وپوشاک خویش را که سزاوار وشاینده ی مردم روزگار اوست بپوشد وبا کار به دانش ارج گزارد.

هم چنین به دانشجو سفارش می کند تا باوضعی آراسته  ،تنی پاک،پوشاکی پاکیزه ،مو وناخنی کوتاه وعطر زده_به ویژه اگر راهی نشستِ دانش آموزی است- نزد استادش در آید.

آموزش انگیزی در شاگردان

هنگامی که استاد گرایش دانشجو را به رشته ای از رشته های دانش دریافت،باید او را برای آموختن وکار در آن رشته تشویق کند وبکوشد تا همگی راه ورسم ها وشگردها  وروش های آن را به او بیاموزد.

اعتماد بر کوشش وتکاپوی دانشجو

... از دانشجو می خواهد که تنها به شنیدن درس در نشستِ تدریس بسنده نکند،زیرا این کار نشانه ی کم کوشی وناکامی و کم آگاهی است.هر اندازه کوشایی دانشجو وتکاپوی او در پرداختن به درس ها ،به هنگام شرح وبیان استاد بیشتر باشد،آزمندی او به فراگیری بیشتر خواهد بود.با این همه ،در نگاه بدرالدین جماعه،این کوشایی باید با تاب وتوان وخواسته ی دانشجو هماهنگی نشان دهد،زیرا«به ناچار باید تن،دل ،اندیشه وچشم دانشجو استراحت کند وگرنه ممکن است هر کدام از این ها خسته ورنجه ویا ناتوان گردد».

رویکرد به بهره هوشی دانشجو

همه ی شاگردان در درک ودریافت مطالب علمی یکسان نیستند.استاد باید کسانی را که نابغه ،تیز هوش  وبا هوش اند باز شناسد واز توانایی ها وامادگی های ویژه ی آنان آگاهی یابد:«دانشمندان گذشته ،که در راه خدا ودینش نیک خواهی نشان می دادند،تورهای کوشش گری خویش را برای شکار دانشجویی می گستراندندکه مردم در زندگی این جهانی و آن جهانی خویش از او بهره می گرفتند»

رویکرد به بهداشت روانی دانشجو

... استاد باید به بهداشت روانی وفکری دانشجو بپردازد.برای پیروزی در این کار باید از پناه بردن به سخت گیری وبیمناک ونگران ساختن آنان بپرهیزد؛باید روحیه انضباط ،نظم ،همکاری ،برادری ودوستی میان شاگردان بدمد وبا تشویق وقدردانی وسپاسگزاری ،این بخت وفرصت را در دسترس انان بگذارد تا استعداد وشکوفایی خویش را نشان دهند وبپرورانند.

رویکرد به بهداشت بدنی دانشجو

«استاد نباید آنچه را که فراتر از تاب وتوان شاگرد است بر او بار کند تا مبادا دانشجو دل زده وخسته شود وبه دلزدگی وگریز ورَمشی انجامد که دیگر نتوان چاره ودرمانش کرد».بدین گونه ،برای «از بر کردن وشرح وبیان درس انچه با تاب وتوان دانشجو می خواند-بی آنکه در دانش اندوزی با دراز گویی بیش از اندازه خستگی آور ویا با فشردگی وکوتاهی فراوان زیانمند بنماید- باید در نظر گرفته شود.»

« شاگرد نباید در نشست ِدرس ،دست به ریش یا دهان خود بزند ویا از دهانش چیزی بیرون آورد وهر گاه خمیازه می کشد جلوِ دهانش را بگیرد واگر عطسه می زند بکوشد صدایش را بگیرد وبا دستمال چهره اش را بپوشاند».

      هماهنگی میان پذیرش مطلب وزمان معین درس

  ... «شایسته است استاد درس را نه چندان گسترده ودراز  دامن گوید که خستگی آفریند ونه بدان اندازه فشرده وکوتاه که آسیب رساند.در اینجا باید به سود وصرفه ومصلحت حاضرانِدر پای درس نگاه کرد وبس تا آنکه بهترین بهره وری ها فراچنگ اید.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل نهم :تعلیم و تربیت از دیدگاه شیخ زین الدین بن علی عاملی

معروف به شهید ثانی (م 965 هـ .ق)

زین‌الدین شهید ثانی در روز ۱۳ شوال سال ۹۱۱ هجری قمری، برابر ۲۷ اسفند ۸۸۴، در دهکده جبع (یا جباع) جبل عامل، در یک خاندان علمی به دنیا آمد و در ۹۶۶ قمری، برابر ۹۳۸ خورشیدی، کشته شده‌است.

وی به مصر، دمشق، حجاز، اورشلیم، عراق و استانبول مسافرت کرده‌است.[نیازمند منبع] تنها اساتید سنّیِ او را دوازده تن نوشته‌اند. او به مذاهب پنج گانه جعفری، حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی مسلط بود و اولین بار فقه تطبیقی را تدریس کرد.

شیخ ‌علی بن عبدالعالی میسی (م 938 ه ق) و سید جعفر کرکی، نویسنده کتاب المحجه البیضا در فقه و شیخ محمد بن مکی استاد حکمت و هیات و ... از اساتید او بودند.

علما وی را از جهات معنوی ستوده و شخصیت معنوی او را ویژه دانسته اند.

 نگاهی به کتاب منیه المرید یاآداب تعلیم وتعلم در اسلام

کتاب حاضر در بیان آداب تعلیم و تعلّم و بیان وظایف متقابل استاد و شاگرد و دیگر موضوعات، کتاب ارزنده و خوبی بوده و مدت ها جزء متون درسی طلاب حوزه های علمیه بوده است. در این کتاب به موضوعاتی مانند ارزش علم و تکالیف شاگرد و استاد، مفتی و مستفی، آداب مناظره و مباحثه، کتابت، آداب تعلیم و تعلم برای علوم اسلامی و مراتب علوم و دهها مسائل با ارزش دیگر اشاره شده و از بدو نگارش تا به امروز مورد توجه ویژه علماء و طلاب و علم آموزان بوده است.

از ویژگی های کتاب این است که مؤلف آن در والاترین درجه علم و معرفت و اخلاق بوده و بعد از کسب تجارب زیاد و ممارست طولانی، برای هدایت علماء و طلاب این کتاب را نوشته است. در نگارش و تألیف کتاب از آیات، روایات و اقوال علماء به مناسب در هر بابی استفاده شده است.

اسلوب تنظیم و تحریر کتاب منیه المرید در چهار باب و یک خاتمه که شامل نصایحی برای طلاب است تنظیم شده است.

باب اول: آداب معلّم و متعلّم، شاگرد و استاد، که بخش عمده کتاب را به خود اختصاص داده است.

باب دوم: در آداب فتوی دادن، فتوادهنده و فتواگیرنده.

باب سوم: در مباحثه و مناظره و شروط و آداب و آفات آن.

باب چهارم: در آداب کتابت و کتاب هایی که آلت علم هستند.

هر باب از کتاب شامل چند نوع و فصل می باشد.

کتاب حاضر، چندین بار به فارسی ترجمه شده است که در سال 1369 شمسی به وسیله شیخ محمدباقر ساعدی خراسانی و در سال 1374 شمسی بوسیله سید محمود دهسرخی اصفهانی و بار دیگر به همت دکتر سید محمدباقر حجتی به نام آداب تعلیم و تعلم در اسلام در سال 1400 هـ .ق ترجمه شده است.

وضعیت نشر: کتاب منیه المرید در یک جلد به زبان عربی با تحقیق رضا مختاری به همت مکتب الاعلام الاسلامی در سال 1409 هـ .ق به چاپ رسیده است.

موضوع وظائف شاگرد نسبت به استاد

این آداب و وظائف شامل چهل امر است که در این خلاصه 26 مورد آورده شده است :

1- ارج نهادن به استاد و تجلیل از مقام علم و دانش

شاگرد و دانشجو باید با دیده تکریم و احترام به استاد خویش بنگرد، و از عیوب او چشم پوشى کند. (یعنى با دل و زبانش از او خرده گیرى نکند

2 - تواضع و فروتنى در برابر استاد

باید دانشجو - فزون تر از آن مقدارى که ماءمور به تواضع و فروتنى نسبت به علماء و دانشمندان، و دیگر اصناف مردم است - در برابر استاد خود، متواضع و فروتن باشد. او باید در برابر مقام علم و دانش نیز اظهار خاکسارى کند تا در سایه این فروتنى و خاکسارى، به علم و معرفت دست یابد. باید او بداند که اظهار ذلت و خاکسارى در برابر استاد، نوعى عزت و سرفرازى است.

3- لزوم ترجیح راءى و نظریه استاد بر راءى و نظریه خود

دانشجو نباید راءى و نظریه استاد را مردود ساخته و با او با چهره و رفتار و گفتارى آمرانه مواجه گردد. او نباید بر خلاف نظریه استاد، اشاره کند.

4- باید از استاد به احترام یاد کرد

باید خطاب و جواب دانشجو به استاد، و گفتار او درباره وى - چه در حضور و چه درغیاب او - تواءم با تجلیل و تکریم باشد. او را با تاء خطاب مثلا: « تو گفتى»و یا کاف خطاب مثلا: «  تو»، مخاطب قرار ندهد، و از راه دور، او را صدا نزند؛بلکه باید بگوید: « آقا و سرور من» و «استاد» وامثال آن (که حاکى از تبجیل و تجلیل استاد است).

5- حق شناسى از استاد و سرمشق گفتن از او

باید دانشجو حرمت استاد را از دیدگاه خویش مهم تلقى نموده، و او را راهبر و مقتداى خود بداند و راه و رسم و رهنمودهاى او را در غیاب او و پس از مرگش پاسدارى و رعایت کرده و از آن پیروى کند.

6- سپاسگزارى از ارشاد و هشدارهاى استاد

باید شاگرد از استاد - به خاطر اینکه او را به امورى موفق ساخته است که داراى فضیلت است - تشکر نماید، باید از او سپاسگزارى کند که - به خاطر مشاهده کمبودها و نقائص، و کارهائى که نقص و عیب به شمار می روند و عارض شدن روح کسالت و تن آسانى و مشاهده قصور و نارسائى هاى موجود در او و امثال آن ها- وى را مورد توبیخ قرار داده است.

7- تحمل جور و تندرویهاى استاد

باید شاگرد در برابر جور و جفاى استاد و تندرویهاى اخلاقى او، خویشتن دارى و شکیبائى خود را حفظ کند.

8- باید در انتظار استاد و شرفیابى از محضر او بسر برد

باید شاگرد بکوشد - پیش از حضور استاد - در جلسه درس حاضر گردد، و خود را به چنین پیشتازى ها و مبادرت ها از لحاظ حضور در جلسه درس، تمرین و عادت دهد، و خویشتن را وادار سازد که همواره پیش از استاد در جلسه درس حضور بهم رساند.

9- رعایت ادب و نزاکت براى ورود به مجلس خصوصى استاد

دانشجو نباید بدون اجازه وارد مجلس خصوصى و غیرعمومی استاد گردد - اعم از آنکه استاد تنها بسر برد، و یا آنکه دیگران نیز در حضور او باشند -.

10- آراستن و پیراستن برون، و آمادگى درون به هنگام ورود بر استاد

شاگرد باید با وضع و هیئتى کامل و طرزى مطلوب، وارد بر استاد گردد. و در حالى که دلش از هر گونه خلجان هاى مشغول کننده، خالى است و با چهره اى شاداب و قلبى سرشار از نشاط و درونى باز و گشاده، و با شرح صدر، و ذهنى صاف و پاکیزه، با استاد روبرو شود، و در محضر او قرار گیرد.

11- آمادگى روحى و ذهنى شاگرد براى درس

آنگاه که دانشجو به خواندن درس در حضور استاد سرگرم می گردد نباید در حال دل مشغولى و ملال خاطر و ضعف و چرت زدگى و گرسنگى و تشنگى و شتابزدگى و نگرانى و ناآرامی و احساس درد و اضطراب و امثال آن - از حالاتى که با وجود آن حالات، تحقیق و کاوش هاى علمی بر او دشوار میباشد - درس خود را آغاز کند.

12- عدم ایجاد مزاحمت براى اشتغالات استاد

13- نباید شاگرد مانع استراحت استاد گردد

14- تنظیم کیفیت جلوس شاگرد در محضر استاد

باید شاگرد در محضر استاد، به گونه اى جلوس نماید که کیفیت نشستن او نمایانگر نزاکت و ادب او باشد: آرام و باوقار و خاضعانه و سربزیر و متواضع و خاشع بنشیند.

15- شاگرد باید مراقب حرکات و رفتار و حالات خود در محضر استاد باشد

یکى از مهمترین وظائف دانشجو این است که با اشتیاق و علاقه به سخنان استاد، گوش فرادهد و نگاهش را در او متمرکز سازد، و با تمام وجودش بدو روى آورده، و با دقت در گفته هاى استاد بیندیشد و آن را در ذهن و حافظه خویش نگاهدارد تا او را ناگزیر به اعاده سخن نسازد.

16- تنظیم صدا و مواظبت از رفتار و گفتار در پیشگاه استاد

آداب و وظیفه اى که هم اکنون بازگو ّشود، از نوع همان آئین و وظیفه اخیرالذکر باشد که باید شاگرد - بدون نیاز و ضرورت - صداى خویش را خارج از اندازه بلند نسازد.

17- رعایت لطف بیان هنگام گفتگوى با استاد

دانشجو باید در خطاب به استاد - حتى الامکان - داراى حسن تعبیر و لطافت بیان باشد، و به او نگوید: چرا، نه، قبول نداریم، چه کسى چنین گفته و نقل و روایت کرده است، این سخنى که شما میگوئید در کجا است، و یا ماءخذ آنرا در کجا میتوان یافت او نباید بگوید: آنچه به خاطر دارم و یا دیگران نقل کرده اند با گفتار شما مغایرت دارد؟

دانشجو نباید با امثال اینگونه تعابیر و بیانات خود، استادش را مورد خطاب قرار داده (و با چنین لحنهاى زننده اى، خاطر او را بیازارد).

19- نادیده گرفتن سبق لسان و لغزش زبان استاد

اگر استاد، دچار سبق لسان گشت و زبانش به تحریف کلمه اى، شتاب گرفت و به علت جابجا شدن حروف کلمه، واژه و تعبیرى از زبان او خارج شد که داراى توجیه و مفهوم مستهجن و زننده اى بود، نباید عکس العمل شاگرد، در برابر این گونه لغزش زبانى استاد، خنده و استهزاء باشد.

20- پیشدستى نکردن شاگرد به پاسخ پرسش ها در محضر استاد

نباید شاگرد در شرح و توضیح مساءله اى و یا براى پاسخ به سؤال خود و یا دیگران بر استاد پیشدستى کند. به ویژه اگر سؤال از سوى دیگران مطرح شود، و استاد نیز در پاسخ به آن، درنگ نماید باید شاگرد از پیشتازى در جواب در محضر استاد، خوددارى کند (تا از این طریق، حرمت استاد را حفظ نماید).

21- لزوم تمرکز حواس و استماع دقیق به سخنان استاد

شاگرد نباید در ادامه هر نوع سخن و گفتگوى استاد، وقفه اى ایجاد کند و پیوستگى کلام او را (با حرف زدن خود) از هم بگسلد. او نباید در بیان این مطلب، بر استاد سبقت گیرد و در خط مشى گفتار او، خویشتن را در مسیر گفتار او درآورده و با وى هم آوردى کند؛ بلکه باید درنگ نماید که استاد، سخن خود را به پایان رساند، و سپس سخن خود را به میان آورد.

آنگاه که استاد با او گفتگو می کند و یا با جمع حاضران جلسه درس، سرگرم بحث و مذاکره است، نباید او با شاگردان دیگر صحبت کند؛ بلکه موظف است سراپا گوش گردد و درس استاد را کاملا استماع نموده و تمام حواس و قواى خود را به منظور درک و فهم بیان او متمرکز سازد.

22- ارج نهادن به توضیحات استاد

اگر استاد، حکم مساءله اى، یا مطلب سودمند و جالب، و یا حکایتى را بازگو نماید و یا شعرى را بسراید، و شاگرد نیز به این حکم و نکات و داستان و شعر، آشنائى قبلى داشته باشد (نباید خود را از اینگونه مطالب، بى نیاز جلوه داده و از استاد، روى برگرداند؛ بلکه) باید به عنوان یک فرد ناآگاه و خالى الذهن و در مقام استفاده با دقت تمام به گفتار استاد گوش فرادهد، و چنین وانمود سازد که با عطش شدید و علاقه وافرى، خواهان چنان مطالبى می باشد و از شنیدن آنها شادمان است. باید علاقه و دلبستگى خاطر شاگرد به بیان استاد به گونه اى وانمود گردد که گویا در طول زندگانى خویش هرگز چنین حکم و داستان و اشعارى به گوشش نرسیده است.

23- عدم تکرار سؤال هاى فرساینده و تلف کننده فرصت

سزاوار نیست شاگرد، راجع به مطالبى که آنها را می داند، سؤال و پرسش خود را درباره آنها تکرار نموده و نکاتى را که قبلا آنها را بازیافته بود راجع به آنها از استاد، توضیح مکرر را درخواست کند؛ زیرا تکرار سؤال و اعاده درخواست توضیح، باعث اتلاف وقت و یا احیانا، موجب دل سردى و افسردگى خاطر استاد می شود.

24- سؤال به موقع شاگرد

نباید شاگرد، بیجا و نابهنگام خود، راجع به موضوعى از استاد سؤال کند. (یعنى سعى نماید که به موقع و در جاى خودش، پرسش را مطرح سازد). اگر شاگرد، پرسشى را بى موقع مطرح کند براى شنیدن پاسخ آن، هیچ حقى ندارد. ولى اگر بداند که استاد از این سؤال بى موقع او ناراحت نمی شود، طرح آن سؤال، بلامانع است. لکن بهتر این است که از چنین پرسشهاى بى موقع - ولو آنکه استاد هم راضى باشد - خوددارى کند.

25- نباید از سؤال و پرسش - و خاطر شرم و حیاء دریغ ورزید

شاگرد نباید - در مورد مسائل و مشکلات پیچیده علمی - از پرسش نمودن، احساس شرم و حیاء کند؛ بلکه باید با کمال جراءت و شهامت از استاد خود در مورد آن مسائل، توضیح کامل را درخواست کند؛ چون ظرافت و تنکى چهره به هنگام پرسش، سرانجامش نقصان و ضعف و کم توانى علمی است. و کسى که به اصطلاح با چهره نازک نارنجى و شرم آلود سؤال خود را مطرح می کند، نقص و کمبودهاى علمی او به هنگام گردهم آئى مردم با او، پدیدار می شود.

26- شهامت شاگرد در اعتراف به عدم درک مطلب علمی 

اگر استاد - درباره یک مطلبى که هدف آن براى شاگرد کاملا واضح و روشن نیست - سؤال کند، مثلا به او بگوید: آیا مطلب را فهمیدى نباید در پاسخ او بگوید: آرى فهمیدم؛ زیرا با چنین پاسخى، مرتکب دروغ شده، و نیز از درک و فهم سخن صحیح استاد، محروم می ماند؛ (چون اگر بگوید نفهمیدم استاد براى او توضیح می دهد، و بدین طریق کمبود و نارسائى درک و فهم خویش را جبران می نماید). شاگرد نباید از اظهار عدم اطلاع و اعتراف به عدم درک مطلب، احساس شرم و حیاء کند؛ زیرا اگر او با شهامت به قصور و عدم درک خود اعتراف نماید و خواهان توضیح مطلب و اثبات آن گردد از رهگذر آن، مصالح آنى و آتى خویش را تاءمین می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۶
محمدرضا سوقندی

فصل ششم:

نگاهی به آرای تربیتی غزالی(450- 505 ه.ق)

     حجة الاسلام ابوحامدمحمدبن محمدغزالی متفکروارسته وازبزرگترین نام آورترین اندیشه می باشددرواقع وی نادره مردی است سترگ، که نقد عمربه بازارعلوم دین بردوچهل سال درژرفای معارف اسلامی کاویدوگوهرمعرفت،تابه جایی رسیدکه اندیشه وگفتارش ازفهم بیشترفهیمان روزگارفراتررفته غزالی ازبزرگترین دانشمندان متقدم است که پیرامون تعلیم وتربیت بویژه تربیت کودک سخن گفته است وی فصلهایی ازکتابهای :احیاء علوم الدین- کیمیای سعادت ونیزعمده مسائل رساله«ایهاالولدوالادب فی دین»رابه این موضوع مهم اختصاص داده است.(1)

غزالی در مورد کودک و تربیت او می نویسد : هر کودکی بافطرت سالم و معتدل بدنیا   می آیداماپدرومادرش اورابه دین یهودیت یامسیحیت یامجوسی درمی آورند یعنی باعادت وآموختن، رذایل راکسب می کنندو همانگونه که بدن درابتدا کامل آفریده نمی شود بلکه به وسیله غذاوتربیت کامل ونیرومندمی شود،نفس نیزبه طورناقص ولی کمال پذیرآفریده می شودکه باتربیت وتهذیب اخلاق وتغذیه علمی به کمال می رسد.(2)

اومعتقداست که تعلیم ماهیتی تدریسی وپیوسته ومستمردرطول عمرداردکه بایدمراتب آن رعایت شودتابه نتیجه برسدودرآن به نوعی فعالیت مشترک بین مربی ومتربی قائل است.همچنین ازبیانات متعدداواودراهمیت آموزش وتعلیم وتربیت واستنادش به این روایت نبوی «طلب العلم فریضه علی کل مسلم» می توان همگانی بودن آن رااستفاده کرد واینکه تمام اقشارجامعه به میزان استعداد وتوان خودبایدازآموزش واخلاق بهرمندشوندواین امرطبقاتی نبوده ومنحصربه نخبگان نیزنمی باشد.

دیگرمعتقداست بازداشتن کودک ازبازی وداشتن دایم اوبه تحصیل،باعث کسالت ودلمردگی وازبین رفتن استعدادونشاط وشادابی اوشده وسبب می شودکه اساساًدرصددگریزورهایی ازآموزش برآید.

غزالی درخصوص شیوه های تعلیم وتربیت نیزنکات مهمی راتوصیه  می کندازجمله:1- دورنگهداشتن کودک ازهمنشینان بدوکودکانی که به نازپروردگی وخوشگذرانی عادت کرده اند.2- عادت دادن اوبه ساده زیستی 3- بازداشتن اوازخودآرایی ورفاه طلبی4- تاکیدبرعمل به آنچه می آموزد    5- آموختن داستانها وزندگینامه نیکان.(3)

غزالی در کتاب کیمیای سعادت برای تربیت کودک سه مرحله در نظر گرفته است:

1- باید با حوصله و صبر و مهربانی به کودک طهارت و نماز آموخت.

2- باید از ده سالگی را از کارهای زشت دور نگه داشت و اگر در این سنین خطایی مرتکب شد او را تنبیه نمود البته شرایطی را برای تنبیه شمرده است.

3- در مرحله بلوغ باید علت انجام آداب را تعلیم داد به عبارتی از زمان بلوغ تربیت عقلانی و تفهیم امور نظری شروع شود.

غزالی به آموزش و پرورش همگانی و اجباری معتقد بود و نظرش بر این بوده که نباید کودک را رها کرد بلکه باید با الزام به او آموخت و تعلیم داد تا جزو طبع او شود و رفته رفته و به تدریج از آموختن لذت می‌برد و برنامه آموزش نیز باید جنبه مذهبی و دینی داشته و مطابق شرع مقدس و دین مبین اسلام باشد. و دروسی را اشاره کرده مانند خواندن و نواشتن، قرآن، تاریخ، حکایات، سیرت اصحاب، اشعار تربیتی و اخلاقی و مقالات ادبی و روزی نیز یک ساعت بازی داشته باشد در تربیت کودکان به ارزش‌های والایی توجه شود و ساختار او طوری باشد که خداشناسی و ایمان و تقوی، درستی و امانت گفتن واقعیت، تواضع و فروتنی دوری از تکبر و نخوت نهادینه شود و این روش نیز مبنی بر استدلال و درک و فهم باشد.

در این راه مقام و منزلت معلم و تعلیم‌دهنده و مربی را بسیار بالا دانسته و رسالت وی را از نزدیک کردن کودکان و نوجوانان به خالق متعال می‌داند.

برای معلم هشت وظیفه قایل بود:

1- مهربانی و شفقت بر دانش‌آموزان.

2- هدف تعلیم و تربیت طلب تواب باشد.

3- نصیحت کردن کودکان.

4- بازداشتن کودکان از بدخویی.

5- ناپسندیده و زشت ندانستن سایر علوم و دروس.

6- آموزش در حد استعداد و توان دانش‌آموزان.

7- ناامید و دلسرد نکردن محصلین.

8- عمل کردن به گفتار خویش و آموزش در جهت جلب رضای پروردگار و عدم دریافت اجرت.

غزالی معتقد بود که اگر دانش‌آموز به سعادت برسد در ثواب آن معلم نیز شریک است و اگر کودک بدبخت شود در عقاب آن نیز شریک خواهد بود.

نظرش بر این بود که معلم با هیبت و عظمت و شأن خود را نزد دانش‌آموزان نگه دارد و به کودکان اجازه ندهد که بر او جری و گستاخ شوند و پیوسته مهربان باشد و تفاوت استعداد بین کودکان را مهم بداند.

غزالی مهمترین هدف علم‌آموزش را رضای خداوند متعال و قرب او و سعادت دنیا و آخرت می‌داند و در رساله ایهاالولد پاسخ او به یکی از شاگردان مخلص خود نشان دهنده تفکر و هدف تربیتی ایشان می‌باشد.

 

 

هدف تعلیم و تربیت

هدف تعلیم و تربیت از نظر غزالی عبا رتند از: سعادت دین و دنیا، خشنودی خدا، تسلط بر نفس، وتهذیب اخلاق واحیای شریعت نبوی، با توجه به آرای غزالی می توان گفت که وی تعلیم و تر بیت را نو عی تدبیر نفس و باطن از طریق اعتدال بخشی تدریجی به قوا و تمایلات به وسیله معرفت، ریاضت واستمرار وبرای نیل به انس وقرب الهی می داند.به عبارت دیگر، تعلیم و تربیت امری است، کا ملاً اخلاقی و عبادی که از راه تعادل بین غرایز و کنترل آنها توسط عقل، میسر می شود.غزالی یکی از اهداف تعلیم و تربیت را ایجاد اخلاق نیکو در کودک می داند. وی در این زمینه می گوید : اخلاق بد از وی ( آدمی ) بستاند وبه دور اندازد و اخلاق نیکو به جای آن نهد ومعنی تربیت این است . غزالی برای تعلیم و تبریت جنبه سلب و ایجابی قایل است وآن عبارت است از تهذیب دل از اخلاق مذموم وارشاد به اخلاق نیکو وسعا دت آفرین که دل همانند زمین با ید علف هرزه خالی شود تا انواع گل ها در آن روید.

مراحل تعلیم وتربیت

    غزالی در مورد تعلیم و تربیت هم مراحل متعدد ( طفو لیت وکودکی ، تمییز بلوغ و عقل) را بیان داشته که هر کدام مقتضی نوعی تعلیم و تربیت خاص است وهم اخلاقیات را قابل تغییر وزوال پذیر می داند که اگر اخلاق و تعلیم و تربیت تغییر پذیر نبود، تو صیه ها، وموعظه ها و تا دیب ها، کاری لغو بود. غزالی به تعلیم و تربیت همگانی اعتقاد داشت و علم را منحصر به نخبگان یا طبقه خاصی نمی دانست. غزالی معتقد بود، باز داشتن کودک از بازی ووا داشتن دائم او به تحصیل، باعث کسالت ودل مردگی واز بین رفتن استعداد، نشاط وشادابی او شده، سبب می شود که به طور کلی در صدد گریز ورهایی از آموزش بر آید.غزالی در ادامه اهداف تعلیم و تربیت نکات مهمی را توصیه می کند از جمله:

     الف) دور نگاه داشتن کودک از هم نشینان بد و کودکانی که به ناز پروردگی، خوش گذرانی وپوشیدن لباس های فاخر عادت کرده اند. ب) عادت دادن او به ساده زیستن در لباس خوراک ووسایل خواب ج) باز داشتن او از خود آرایی ورفاه طلبی ونیز اشعار عاشقانه  د) در مکتب قر آن، حدیث، داستان ها ، زندگی نامه نیکان را بیا موزد تا محبت صالحان در جانش غرس شود وهمراه تعلیم، الگو دادن را تو صیه کرده است.

بر نامه آموزش

   غزالی در احیاء والد می گوید هر آن چه قابل فرا گیری وآموختن باشد، باید بر اساس شرع بوده واز آ تبعیت کند. به عبارت دیگر، دستو ر های شرعی باید مبنا واساس بر نامه ریزی در آموزش و پرورش باشد وبر نامه ریزان در کل فرآیند برنامه ریزی باید از آن تبعیت کرده ومطابق آن عمل نماید. غزالی در کیمیای سعادت سه مرحله را برای تعلیم و تربیت در نظر گرفته است که عبارتند از: 1) از هفت سالگی که باید به کودک طهارت ونماز خواندن آموخت. این آموزش باید با مهربانی، صبرو حو صله همراه باشد.2) از ده سالگی: کودک را از کارهای زشت و بد دور نگه دارید از این سنین اگر کودک، خطایی مرتکب شد باید اورا تنبیه کرد 3) مرحله بلوغ: در این سنین باید علت انجام آداب را به متعلم بگو ییم. به عبارت دیگر، از زمان بلوغ، تربیت عقلانی وتفهیم امور نظری شروع می شود. غزالی به آموزش و پرورش اجباری و همگانی معتقد است ومی گوید که در ابتدا ممکن است کودک از تعلیم و تربیت وآموختن گریزان باشد اما نباید وی را رها کرد، بلگه باید با الزام به او آموخت وتعلیم داد تا جزء طبع او شود وسپسبه تدریج، خود از آموختن لذت می برد.

مواد درسی

 از نظر غزالی مواد ودروسی که باید آموخته شود، جنبه دینی ومذهبی داشته ومطابق شرع باشد وی به برخی از این دروس اشاره کرده است که عبارتند از: خواندن، نوشتن، قرآن، تاریخ، حکایات پار سیان، سیرت صحابه و سلف، اشعاری که شهوت انگیز نباشد، اخلاق، ادب وروزی یک ساعت بازی.

روش آموزش

غزالی تدریس را ساختاری ارزشی می داند. یعنی علاوه بر گفتار، نظریات وتئوری معلم، اعمال ورفتاروی نیز شامل تدریس شده ودر یاد گیری شاگردان تاثیر می گذارد، در این ساختار دانش آموزان ارزش هایی همانند گفتن واقعیت، درستی وامانت، تواضع فروتنی، دوری از تکبر و نخوت ومهم تر از همه، ایمان و اعتقاد به دین را می آموزند، غزالی برای درک مفا هیم روش مبتنی بر استدلال، درک وفهم را مطرح می کند وبه معلمان توصیه می کند که شاگردان را در راه به کار گرتفنم درک و داوری شان پرورش دهند تا خود جوش بر آیند. غزالی به روش تشویق و تنبه در تعلیم وتر بیت تاکید کرده ومعتقد به کار برد هر دوی آنها است. غزالی برای تنبه شرایطی خاص قایل است که عبارتند از:1) نباید به خاطر هرامری تنبه کرد 2) اگر دانش آموش خود پشیمان شد، از او گذشت کنیم 3) علنی نبودن تنبیه 4) اندک بودن تنبیه 5) مئوثر بودن تنبیه. روش  دیگر از نظر غزالی ، روش وعظ و نصیحت  است که به خصوص برای آموزش وپرورش  بزرگسالان مفید می داند غزالی به روش ابعاد یعنی دور نگه داشتن کودک از فزاین بد اعتقاد دارد زیرا بیشتر فساد ها از هم صحبت بد ورفیق نا باب حاصل می شود.غزالی در کتاب « الا دب فی الدین » معتقد است که دانش آموش باید اخلا قیات نیکو را با رضایت و تکلف کسب کند تا به تدریج جزء طبع او شود وبه آن عادت کند. غزالی همچنین در آموزش به روش تقلید و عادت تو جه دارد.

معلم وتربیت او

   غزالی جایگاه معلم را بالا ترین جایگاه ومنزلت می داند زیرا رسالت وی نزدیک کردن خلق به خالق است.غزالی به کتاب احیاء العلوم به هشت وظیفه معلم اشاره می کند که عبارتند از: 1) مهربانی .شفقت بر متعلمان 2) هدفش از تعلیم، طلب ثواب خداوندو در جهت رضای او باشد نه طلب اجر، جزا و شکر3)نصیحت کردند متعلم در همه جا ودر هم وقت 4) باز داشتن متعلم از بد خویی که در وهله اول با زحمت و نصیحت باشد نه سر زنش 5) نا پسندیده وزشت ندانستن دیگر علوم و دروس 6) آموزش درحد استعداد و توان دا نش آموزان 7) دلسرد نکردن ونا امید نکردن دانش آموزان 8) عمل کردن به گفتار خویش 9) آموش در جهت جلب رضای خدا وند وعدم در یافت مزد واجرت. غزالی کار تربیت را بسیار مهم دانسته وآن را به عنوان یک ثواب یا عقاب برای معلم و پدرو مادر در نظر می گیرد.

   به عبارت دیگر معلم یا مربی به فعالیت  هایی می پردازد که اگر کودک را به سعادت برساند در ثواب آن شریک می باشد واگر کودک بد بخت شود، آنها نیز در عقاب آن شریک هستند. از نظر غزالی معلم باید گفتار و کردارش یکی باشد زیرا رفتاری در دانش آموزان بسیار تا ثیر می گذارد.

    غزالی معتقد است که معلم باید هیبت عظمت وشان خود را نزد دانش آموزان نگه دارد وبه آنها اجازه ندهد که بر او جری و گستاخی کنند، همچنین غزالی اولین وظیفه معلم را شفقت بر متعلمان وایشان را به مثابت فرزندان دانستن،می داند. همچنین غزالی توجه به استعداد وتفاوت فردی میان دانش آموزان را مهم واساسی می داند.

دانش آموز وتربیت او

   غزالی دوران کودکی را بسیار مهم می داند ومعتقد است که باید فرصت های این دوران استفاده کرد زیرا آنچه کودک در این زمان می آموزد در آینده وی بسیار تاثیر می گذارد. غزالی ده وظیفه مهم را برای دانش آموز ( متعلم ) ذکر می کند که عبارتند از: 1) پاک کردند نفس از خوی های بد وصفات نکو هیده مانند خشم، کبرو حسدو .....2) دور کردن علاقه خود نسبت به دنیا 3) تکبر نکردند بر علم خود وبر معلم خود 4) انتخاب سبک وشیوه ای که این سبک وشیوه پسندیده استاد وی نیز باشد 5)  انتخاب بهترین علم برای تعلیم 6) انتخاب بهترین علم یعنی معرفت حق تعالی 7) تربیت وتوالی در علم آموزی 8) شناخت اعتبار ومنزلت علوم بر اساس نتیجه وثمره آنها ومبتنی بودن بر دلیل 9) قرب الهی وترقی بر جواری ملاء اعلی به عنوان هدف متعلم 10) سنجش نسبت علما به مقصد نهایی. غزالی تا کید می کند که دانش آمو زان باید با هم دوست بوده وبا یکدیگر همکاری کنند. همجنین غزالی به سختی ودشواری کشیدن دانش آموز در زندگی معتقد است وی در این زمینه گفته است: کودک باید به زندگی سخت و دشوار ونه تجملاتی واشرافی خو کند. غزالی احترام واطاعت دانش آموزاز معلم ووا لدین را نیز توصیه می کند.و می گوید: دا نش آموز باید به استادش احترام بگذارد واضافه می کند همان گونه مه بیمار از پزشک فرمان می برد،دانش آموز هم اندرز وراهنمایی معلم را به گوش جان گیرد. غزالی در بعد دانش آموز وتربیت او، توجه به کودکان وشاگردان نا شایست وهدایت آنها را توصیه می کند ومی گوید: کوشش در یاد ندادن به افراد نا شایست همان اندازه ستمگرانه است که از آموختن شاگردان شایسته جلو گیری کردن. « غزالی بر آموزش دختران نیزتا کید کرده واز محرومیت آنان در آن زمان انتقاد کرده است. وی توصیه می کند که به آنان با احساس ومدارا رفتار شود»

منابع:

1-دفترهمکاری حوزه و دانشگاه،آراء دانشمندان مسلمان درتعلیم وتربیت ومبانی آن جلدسوم (1381)،ص16،تهران انتشارات سمت،چاپ اول

2- پژوهشکده حوزه ودانشگاه ،فلسفه وتعلیم وتربیت،جلداول ،ص300

3- منبع پیشین ، ص316

4-الفا خوری، حتاء الجر، خلیل، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آیتی،تهران کتاب زمان، 1385

5-الماسی، علی محمد، تحول تعلیم وتربیت، تهران رشد، 1378

6-حکیمی محمد رضا، دانش مسلمین، تهران: انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1357

7-حجتی، محمد باقر، اسلام وتعلیم و تربیت، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1358

8-شریف ،محمد، تاریخ فلسفه در اسلام ، جلد دوم، تهران مرکز نشر دانشگاهی، 1380

 

 

 

 

فصل هفتم:

ابن خلدون وآراء وافکارتربیتی او( 732ـ 808 ه .ق)

عبدالرحمن بن محمدبن خلدون حضری ، ازاندیشمندان بزرگ اسلام وبنیانگذار جامعه شناسی علمی وصاحب آراء مهم درتاریخ ،اقتصادوتعلیم وتربیت است

خاندان وی دراندلس ازشهرت بسزایی دردانش سیاست برخورداربودخاندان وی درآن دیاراقامت نکردودرطلب علم به نقاط مختلف جهان اسلام سفرکردوبهره های فراوانی برد .اوتربیت راایجادعادات وحصول مکالمات می داند. وی ضمن پذیرش اختلافهاوتفاوتهای فردی ازنظرهوش به بررسی علل تفاوت هوشی ساکنان مناطق مختلف پرداخته وبسیاری ازاین تفاوتهاراذاتی نمی داند بلکه آن رامعلول عوامل اجتماعی نظیرپیشرفت علمی تمدن قویترورونق بازارتعلیم می داندوبرهمین اساس وبه عوامل زیررادرتربیت موثرمی پندارد : 1- هوش واستعدادشخصی 2- سطح تمدن وپیشرفت علمی جوامع نظیرشهرنشینی وروستانشینی 3- آب وهوا ووضعیت اقلیمی

4- ویژگیهای غذایی جوامع (1)

دیگراینکه وی رعایت « اصل تدریس » درآموزش ودرنظرگرفتن «میزان هوش متعلم »رااکیداً سفارش می کندومی گویدباتوجه به اصل تدریس، برای هرعلم وضمن وایجاد ملکه علمی دردانش آموز بایدمباحث آن علم راطی مراحلی به اوآموزش داد.

ولی سختگیری وتنبیه بیجای متعلم رانیزبه شدت منع کرده ومی گوید: درسختگیری بردانش آموزان زیانبخش به آنهااست بدین جهت که تجاوزازحدودتعلیم مضرت آفرین است بویژه درکودکان پس ازاین نکته ،آثارسوء این روش نظیرافت تحصیلی ،کسالت روحی ،توسل به دروغ وحیله ونفاق وسرانجام بی نتیجه بودن آموزش رابرمی شمارد .

درمجموع بادقت درهمه جوانب آراء تربیتی ابن خلدون می توان ازسخنان وی به این نتیجه وتوصیف است یافت که : درتعلیم وتربیت صناعی است اجتماعی که باپیشرفت تمدن ظهوریافته ،آموخته های نسل گذشته راچه درعلوم وچه درصنایع وفنون به نسل نوین انتقال می دهدوبراساس برنامه ریزی درسی بوده ، هدف آن ایجادروحیه وملکات علمی، فضایل اخلاقی ووصول به سعادت حقیقی است .

تأملى بر نظریه ابن خلدون درباره دولت    

به لحاظ معرفت شناسى، ابن خلدون درون یک مثلث معرفت شناختى در جهان اسلام قرار دارد که اضلاع سه گانه این مثلث را مى توان با عنوان:

۱- تاریخ نگارى عقلى مسلمانان

 ۲- فلسفه غرب تمدن اسلامى

 ۳- نظریه مقاصد یا فقه مقاصد

1) در مورد نخستین ضلع باید گفت، در طول تاریخ در جامعه اسلامى دو نوع تاریخ نگارى دیده مى شود: تاریخ نگارى نقلى که مهمترین نماینده آن طبرى است و تاریخ نگارى عقلى که مهمترین نماینده آن مسعودى است. این دو همیشه در مقابل هم قرار داشتند. خصلت تاریخ نگارى عقلى، این است که به جاى توصیف شخصیت ها و رفت و آمد حاکمان بر علل و دلایل رواج و زوال دولت ها و تمدن ها تکیه دارد.

این خصلت تاریخ نگارى عقلى است که موجب مى شود ابن خلدون از صورت تاریخ نگارى به محتواى تاریخ نگارى عبور کند.

2)  دومین مکتبى که ابن خلدون در آن زیست مى کرد و از لحاظ معرفتى هم اهمیت دارد، مکتبى است زیر عنوان فلسفه مغرب تمدن اسلامى ، همان چیزى که امروزه به «ابن رشد گرایى» معروف است.(2) مکتب ابن رشد گرایى یا مکتب فلسفى غرب تمدن اسلامى به شدت بر حفظ استقلال عقل تأکید مى کند. به همین دلیل در جریان هاى اروپایى ما قبل آکویناسى به راه دوگانه درک حقیقت، راه عقل و راه شرع تکیه مى کردند. ابن رشد گرایى مکتب فلسفى بسیار سنگینى بود. بیشترین حوزه نفوذ این مکتب شمال آفریقا و اندلس بود. ولى متأسفانه هیچ گاه به مکتب غالب تمدن اسلامى بدل نشد. در واقع، دولت هاى اسلامى بیشتر دولتهایى با ماهیت شرقى و خاورمیانه اى بودند.

3) به نظر مى آید سومین مکتبى که ابن خلدون درون آن رشد کرد؛ نگاهى به فقه و اصول آن است با عنوان فقه المقاصد یا نظریه مقاصدى شناخته شده است. این نظریه دستگاهى از استدلال  داخل فقه اسلامى است. در این روش به جاى این که احکام شرعى را به صورت مستقیم و تک تک به ادله شرعى استناد دهد، به ادله عمومى مقاصد تکیه مى کند. به همین دلیل در این نظریه، دولت جایگاه مهمى دارد. یعنى دولت حد فاصل یا مفصل میان شریعت و مصلحت عمومى در جامعه است. در واقع نوعى توازن بین شریعت و مصلحت ایجاد مى کند. به همین دلیل این مکتب، قوى و اثر گذار بود.

ابن خلدون به عنوان قاضى و پیرو این مکتب ( که در شمال آفریقا جریان داشت ) تلاش مى کند از این مکتب الهام بگیرد.

نتیجه این مى شود که ابن خلدون به دولت به عنوان نیرو محرکه تمدن تکیه مى کند. در واقع رویش و زوال تمدن را به اعتبار زایش و زوال یا چرخه دولت تحلیل مى کند. ابن خلدون در آثارش قیاسى را مطرح مى کند به این صورت: این دولت ها هستند که تمدن ها را مى سازند و عمران، تابعى از ملک است. مى خواهم به قسمتى از حرفهاى ابن خلدون بپردازم که به بیان نسبت عمران با ملک، قدرت و دولت مى پردازد. عده اى فکر مى کنند ابن خلدون جبرگرا یا ساخت گرا است. اما ابن خلدون به دولت اهمیتى فراتر از ساختار ها و ساخت گرایى (آن گونه که در نظریه هاى ساخت گرایى وجود دارد) مى دهد. ابن خلدون در سه جا به طرح دایره عدالت مى پردازد. هر سه جا هم در جلد اول مقدمه است.

فرض ابن خلدون بر این استوار است که براى فرار از چرخه طبیعى زوال دولت ها راهى وجود دارد و آن راه عبارت است از: افتادن در چرخه آگاهانه عدالت.

یعنى ابن خلدون فرض نمى کند دولت ها با توجه به زایش و زوال عصبیت ها رشد پیدا مى کنند؛ آن گاه به طور قهرى زائل مى شوند. ابن خلدون در واقع براى دولت ارگانیزم قهرى قائل نیست؛ بلکه معتقد است وقتى دولت به حدّ رشد رسید، تمدنى را بنا مى گذارد. (زیرا او به این مسأله معتقد است که عِمران به شدت تابع قدرت است) او اضافه مى کند دولت مى تواند به صورت آگاهانه و با تکیه بر چرخه عدالت بقاى خود را تضمین کند و توسعه دهد. به همین دلیل است که از این پس ابن خلدون به جاى زوال، راه حلى براى بقا و توسعه عمران طرح مى کند. او بحث عدالت را در سه جا نقل کرده است و در هر سه مورد آن را به سنت ایرانى ارجاع داده است: بهرام ابن بهرام، از پادشاهان اسطوره اى ایران و موبدان و عالمان زرتشتى.

ابن خلدون قصه اى را با عنوان بوم (جغد) مطرح مى کند. داستان از این قرار است که در یکى از خرابه هاى گورستانى از شهر مخروبه، دو جغد نر و ماده عاشق هم مى شوند. جغد ماده براى مهریه خود بیست روستاى خراب مى خواهد. جغد نر مى گوید:  این دولتى که  می بینی مطابق عدالت عمل نمی کند،  و موجب مى شود بتوانم طى یکى دو سال، بیش از صد  شهر خرابه براى شما پیدا کنم. بعد از بیان این داستان، ابن خلدون اضافه مى کند که  بهرام یا یکى از غلامان بهرام ابن بهرام این داستان را شنید و به سراغ یکى از موبدان زرتشتى رفت و از او درباره این داستان رمز آلود پرسید.

موبد توضیح داد که جغد هم فهمیده که دولت در چرخه عدالت قرار ندارد و در چرخه زوال طبیعى خود حرکت  می کند.

بهرام ابن بهرام از موبد راه حل مى خواهد و موبد زنجیره عدالت را به عنوان راه حل به او معرفى مى کند.

به نظر مى آید ابن خلدون این داستان را پایه تحلیل خود در همه جا قرار مى دهد. آنچه براى ابن خلدون حائز اهمیت است، این است که چگونه مى توان چرخه زوال را متوقف کرد و چگونه دولت مى تواند به نیرو محرکه توسعه تبدیل شود.

ابن خلدون در این بین به توضیح و تشریح جایگاه دین و قانونگذارى و نقش آگاهى دولت و تخصص دولتمردان مى پردازد.

ابن خلدون این روایت را از مروج الذهب مسعودى نقل مى کند. او مى گوید: موبدان بهرام ابن بهرام این چرخه را براى او توضیح مى دهند و این چرخه به دو صورت ذکر شده است. اولى، چرخه ثمانیه است که مراحل هشت گانه اى دارد. دیگرى چرخه خمسه یا خماسیه است که پنج مرحله دارد.

ابن خلدون در صفحه ۳۹ نقل مى کند: موبدان به انوشیروان مى گویند: «جهان یعنى جامعه، بوستانى است که نگهبان و آبیارى کننده آن دولت است. مى دانید که باغچه بى باغچه بان افسرده و نابود مى شود. دولت در جامعه، نقش همان باغچه بان را دارد. دولت قدرتى است که با شریعت و قانون حفظ مى شود. »

سپس اضافه مى کند: «شریعت یا سنت و قانون چیزى است که دولت آن را وضع یا اجرا مى کند. دولت شرعى مجرى یا واسط احکام شرعى اولیه و مصلحت است. یعنى بر حسب مقاصد پنج گانه: حفظ جان، مال، نسل، عقل و دین مردم است. (این دولت است که این ها را برقرار مى کند) اما دولت نمى ماند مگر آنکه در درون چرخه عدالت قرار گیرد. به چرخه توجه کنید:

۱- عالم بوستانى است که دولت نگهبان آن است.

۲- دولت قدرتى است که سنت یا شریعت آن را حفظ مى کند.

۳- سنت یا قانون چیزى است که دولت آن را حفظ مى کند.

دولت اگر قدرت نداشته باشد نمى تواند قانون را اجرا کند. اگر هزاران قانون هم وضع کند نمى تواند آن را اجرا کند.

4-بنابراین دولت نظامى است که ارتش آن را حفظ مى کند. (یعنى بخشى از قانون به حمایت نیروى نظامى و انتظامى اجرا مى شود. دست کم در مورد افرادى که تخطّى از قوانین مى کنند این مسأله مطرح است. ) »

5-او مى گوید: «ارتش یار دولت است. لیکن شرط آن ثروت است.

6- یعنى اگر دولت پول کافى براى پرداخت به نیروى نظامى نداشته باشد، در نخستین اقدام، نیروهاى نظامى و انتظامى به مداخل رو مى آورند. یعنى درآمد خود را از مجرم مى گیرند. به همین دلیل است که به جاى این که مجرى قانون باشند، مجرى مصلحت مجرم مى شوند. » .

7-او اضافه مى کند: «ثروت، رزقى است که جمع کننده آن رعیت است. رعیت به معناى افرادى است که باید حقوقشان رعایت شود.

8-  رعیت با امنیت مى تواند به جمع آورى درآمد و ثروت بپردازد. » و مى گوید: «این امنیت را عدالت درست مى کند و عدالت را دولت باید برقرار کند. »

ابن خلدون این چرخه را بدین صورت وارد تحلیل هاى خود مى کند. ابن خلدون در فصل ۴۳ جلد اول مقدمه، مسأله اى را مطرح مى کند. او مى گوید:

«در صورتى که عدل را قرینه ظلم بدانیم که با آن شناخته مى شود، ظلم دو نوع است: اول: ظلم هاى کوچک و آشکار است. از قبیل این که کسى اموال دیگرى را بدزد، تجاوز به حریم خصوصى افراد و... »

ابن خلدون ظلم هاى آشکار را ظلم هاى کوچک مى داند.

در مقابل آن، ظلم بزرگ را ظلمى مى داند که دولت یا قانونگذار انجام مى دهد. این ظلم آشکار نیست، چون خود دولت بنیانگذار این قانون اشتباه است. بنابراین در ظاهر ظلم دیده نمى شود. اما به ویرانى جامعه مى انجامد. ابن خلدون اشاره مى کند: «چنین ظلمى خطرناک ترین ظلم است. »او در فصول ۴۴ و ،۴۰ دو راه حل در جهت حل این مسأله که چگونه مى توان از ظلم دولت جلوگیرى کرد، ارائه مى دهد. [تفصیل مطالب را به صفحات ۳۸ و ۳۹ و ۱۸۷ و۱۸۸ و ۱۸۹ جلد اول مقدمه ابن خلدون ارجاع مى دهم. ]

1-            پژوهشکده حوزه ودانشگاه ،فلسفه تعلیم وتربیت ،جلداول327،ص29

2-            ابو الولید محمد بن احمد بن رشد، معروف به ابن رشد، در سال 520هجری قمری/ 1126میلادی در قرطبه یکی از مراکز اندیشه و علم در اسپانیا متولد شد. او در خانواده ای که سال ها مهد علم و فقاهت بود، پرورش یافت. پدر و جد پدری وی، هر دو منصب قاضی القضاة اندلس را به عهده داشتند. ابن رشد در جوانی به اکثر علوم زمان خود دست یافت و در ریاضیات، طبیعیات، نجوم، منطق، فلسفه و طب مهارت یافت. در سال 548 هجری به دعوت "عبدالمؤمن" که درصدد تاسیس مدارس علمی بود، به مراکش رفت و در آن جا کتابی در طب عمومی، موسوم به "الکلیات" نوشت. آنچنان که مشهود است، ابن رشد وبنا به توصیه "ابن طفیل" در زمان ابو یعقوب (پسر و جانشین عبدالمومن) که مردی با فرهنگ و مطلع از فلسفه بود، به شرح آثار ارسطو پرداخت. معروفترین کتاب وی، تفسیر او بر کتاب مابعدالطبیعه ارسطو است. در سال 565 هجری قاضی "اشبیلیه" شد و پس از دو سال، به قرطبه بازگشت و منصب قاضی القضاتی را بر عهده گرفت. پس از مرگ ابو یعقوب در سال 580 هجری، پسرش ابو یوسف ملقب به "المنصور" به جای او نشست. در آغاز، او ابن رشد را که دیگر مقامی بسیار ارجمند یافته بود، سخت مورد تکریم و احترام قرار داد؛ اما پس از 10 سال بر اثر فشار افکار عمومی و یا به واسطه غرض ورزی های شخصی، ابن رشد مورد اتهام کفر و زندقه قرار گرفت و ناگهان از چشم خلیفه افتاد لذا فرمان داد کتاب هایش را بسوزانند. سپس او را با جمعی از اهل فلسفه و علم به قبیله یهودی نشینی در 50 کیلومتری جنوب شرقی قرطبه موسوم به "السیانه" تبعید کردند. البته ابن رشد پس از مدتی با شفاعت جمعی از بزرگان اشبیلیه مورد عفو خلیفه قرار گرفت و به مراکش فرا خوانده شد. ابن رشد در مراکش در صفر سال 595 هجری قمری/1198میلادی، در سن هفتاد و دو سالگی وفات یافت و بعد از سه ماه جسد او را به قرطبه بردند و در آنجا به خاک سپردند.

شخصیت علمی ابن رشد:مورخین درباره ابن رشد معتقدند که او داناترین افراد عالم اسلام در زمان خود بود و در علم و کمال و فضل در اندلس همتا نداشت. با وجود آن همه مقامات و مراتبی که داشت، از همه مردم متواضع تر بود. از دوران کودکی تا سن سالخوردگی لحظه ای از تحصیل علم باز نایستاد. وی تمام علومی را که تا آن روز، جهان اسلام به آن ها دست یافته بود، آموخت و از حیث کثرت تالیف بر همه پیشی گرفت. مجموعه آثار او، اعم از تالیفات و حواشی و... به ده هزار صفحه می رسد. کتاب فقهی معروفش، "بدایة المجتهد" نام دارد. اروپا برای او در فلسفه مقامی در حد ابن سینا قائلند، ولی آراء او در میان فلاسفه اسلامی به این اندازه مهم نیست. یکی از کتب معروف او "تهافت التهافت" است در آن، "تهافت الفلاسفه" غزالی را رد کرده است.(دانشنامه رشد،خدمات متقابل اسلام وایران،ص 491)

3-مکتوب حاضر حاصل تلخیص و ویرایش متن سخنرانى دکتر داوود فیرحى است که در همایش یک روزه ابن خلدون در دانشکده علوم اجتماعى دانشگاه تهران ایراد شده بود. این متن توسط سعید بابایى تدوین و تنظیم شده است

http://www.feirahi.ir/

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فلسفه ی تعلیم و تربیت ازدیدگاه ابن خلدون

علم و آموزش، عامل مهمی است که در جامعه بشری و رشد آن تأثیر بسزایی دارد، قطعاً این پدیده اجتماعی، از نظر ابن خلدون پوشیده نمانده و در کتاب خود، مقدمه مباحث ارزنده ای در این زمینه تقدیم کرده است.

او میان آموزش نظری و آموزش علمی، چندان تمایز قائل نیست، بلکه میان آن دو ارتباط وثیق قائل است و آن را در ترکیب وحدت عقلانی جسمی، برای کسب مهارت لازم در معرفت شناسی و یا تجربه صنعتی که ترکیبی از تئوری و عمل است، لازم و ضروری می داند. تا چنین استعداد و ملکه ای در دانشجو و صنعتگر ماهر، در محدوده ای از زمان پدید آید و به همین جهت علم و آموزش، از جمله مهارت ها و فنونی است که در مرحله تجربی و عملی، دست یابی به آن میسر می گردد.

ابن خلدون، همه مهارت ها و فنون را که یک پروسه عملی است به دو بخش تقسیم می کند.(1)

خلدون: «علم و آموزش ضرورتی از جامعه بشری است که تبلور اندیشه انسانی در عرصه اجتماعی است و آنچه در زندگی شهرنشینی از آثار ذکاوت هوش و کمال عقلانی به ظهور می رسد در رونق فنون و علم و آموزش تأثیر دارد. مهارت ها و فنونی که به موضوع معاش و زندگی (ضروری یا غیرضروری) اختصاص دارد و نوع دیگر آن مهارت ها و فنونی است که ویژه افکار و اندیشه انسان هستند غناء و موسیقی و شعر و خطابه آموزش علم است.(2)

این پدیده اجتماعی در هر جامعه ای به یک نوع تماسک و ارتباط وجود دارد و به قول ابن خلدون: «علم و آموزش ضرورتی از جامعه بشری است که تبلور اندیشه انسانی در عرصه اجتماعی است و آنچه در زندگی شهرنشینی از آثار ذکاوت هوش و کمال عقلانی به ظهور می رسد در رونق فنون و علم و آموزش تأثیر دارد.

به تعبیر دیگر، پدیده آموزش، یک پدیده ی اجتماعی است که در کنار دیگر پدیده های اجتماعی جامعه بشری، ظهور دارد و طبیعی است که پدیده تعلیم و آموزش، نتیجه تکامل عقل بشری است که تلاش دارد همواره به پایه های معرفتی خود بیفزاید و به انواع مهارت ها و فنون و صنایع آشنا شود. هیچ جامعه متمدنی وجود ندارد جز اینکه پدیده تعلیم و آموزش به رشد و نمو نهایی خود می رسد. هرچقدر جامعه ای در مراحل تمدن عمیق تر باشد، علوم و صنایع به فراوانی در آنجا نضج یافته و ظهور می کند. ابن خلدون می گوید:

«علوم، آنجا که تمدن و عمران عمیق تر باشد، رو به توسعه و افزایش می باشند. علت این افزایش، به این جهت است که: علم و تعلیم آن از جمله مهارت ها و فنون است و قبلاً ما یادآور شدیم که صنایع و فنون تنها در شهرها زیاد می شود و از خاصیت شهرنشینی است و یا متناسب شهرها در گسترش تمدن و رفاه و یا عکس آن، علوم و صنایع، بهتر و مترقی، زیبا می شوند، زیرا صنایع و فنون یک چیز زائد بر امور ضروری زندگی است، هرچقدر کارها و درآمد مردم شهری زیاد تر از ضرورت زندگی شان باشد، به زیباسازی زنگی و امورکامل و صنایع و هنرهای ظریف روی می آورند. و آنکه به فطرت و طبیعت ذات خود، علاقه به علم و آموزش داشته باشد، ولی در روستا یا شهرهای غیر متمدن زندگی کند، قطعاً فاقد وسایل آموزشی و مدارس عالی می باشد. زیرا محیط زندگی او، چندان پیشرفت نداشته و از تمدن عرب به دور است و او باید برای اکتساب علم به سوی شهرهای متمدن، هجرت نماید.

نمونه این شهر در تمدن اسلامی، بغداد، قرطبه، قیروان و قصره و کوفه می باشند که آثار تمدن و ترقی فکری در صدر اسلام در این شهرها به اوج خود رسیده بود، درنتیجه انواع علوم و اصطلاحات علمی و فنی، زیادتر و زیادترمی بود، اما همین که افول تمدن آن ها فرا رسید و ساکنان آن ها رو به کاهش گذاشت همه بساط علم و تمدن فراچیده شد و رجال علم و دانش از آنجا، مهاجرت کردند.(3)

ضرورت یادگیری از استاد و حضور در جلسات علمی

استاد و معلم در حفظ میراث علمی و انتقال آن از گذشته ها به نسل آینده، نقش مهمی را ایفاء می کند، ارتباط شخصی و در خدمت استاد بودن در دریافت معرفت و درک معارف بشری، اهمیت فراوان دارد و در تمرکز علم و درست فهمی دانش، نقطه اساسی انتقال دانش است. ابن خلدون هوشمندانه به این نکته فلسفه آموزش توجه کرده است. او در فواید هجرت در طلب دانش و حضور در محضر استاد و دریافت علم می گوید: انسان ها معارف و اخلاق، روش های زندگی و فضائل را گاهی به صورت آموزش و القاء و تعلیم یاد می گیرند و گاهی به صورت محاکمات و تقلید و تلقین مستقیم، جز اینکه دریافت معارف و حصول ملکات علمی در صورت تلقین و درک مستقیم به وسیله حضور در محضر استاد بسیار بانفوذتر و راسخ تر و استحکام بیشتری صورت می گیرد به خصوص آنجا که اساتید متعدد با علوم مختلفی در موضوع تدریس وجود داشته باشند. این تئوری آموزشی ابن خلدون، دقیقاً با نظریات جدید فلسفه آموزش وفق می دهد. امروزه مربیان بزرگ تأکید دارند که «ارتباط شخصی و درک حضور استاد، عامل مهمی در رسوخ علمی و تحصیل ملکه دانش می باشد».

چنان که ابن خلدون اشاره می کند. حضور در محضر استاد و استماع و نظر به القاء تدریسی او و ارتباطات کلامی و روانی میان استاد و دانشجو، از عوامل مؤثر در انتقال دانش و ترسیخ استعداد علم آموزی دانشجو می باشد.

 

 

اهداف آموزش

ابن خلدون بسان یک فیلسوف تربیتی برای «آموزش» اهداف و غرض های مختلفی را قائل است. می توان اهداف آموزش را از نظر ابن خلدون چنین خلاصه کرد:

1- تربیت فکر و تکمیل عقل انسان. قطعاً آموزش استعداد فکری و ذهنی آدمی را باور ساخته و زمینه های فکری و آفاق ذهنی دانجشو را توسعه می بخشد و او را برای خلاقیت ذهنی و تولید عقلانی آماده می کند.

هر فکر جدیدی که از ذهن انسانی سر می زند، دوباره ذهن را برای خلق تفکر نو - آماده می سازد. هر علم و دانشی که مغز انسانی از خارج دریافت می کند، ذهن را مستعد ساخته و آن را برای خلاقیت نو، آماده می کند. عین عبارت ابن خلدون چنین است:

«بدون شک هر فن و مهارتی را مرتبه ای است که اثر آن مستقیماً به عقل و ذهن برمی گردد و آن را برای اندیشه جدید و خلق مهارت نوعی «آماده می کند و درنتیجه ذهن برای ادراک بیشتر معارف آماده می شود. خوش استعدادی در زمینه آموزش و مهارت ها و فنون و دیگر حالات عادی انسان ذهن او را روشنایی می بخشد و او را برای درک بیشتر معارف مهیا می کند، زیرا عقل انسان به وسیله ادراکات نور ملکات و استعدادهای خود را پرورش می دهد».(4)

این عمل دیالکتیکی ذهن با نتایج ادراکی خود، یک کار مستمری است که پایان ندارد، هر فکر جدیدی که از عقل انسان سر بزند و هر تجربه ای را که انسان می آزماید و هر معرفت علمی را که تحصیل می نماید در عقل و ذهن فرد، اثر می گذارد و آثار این استنتاج ذهنی در حیات و سلوک و تعامل و رفتار او با دیگر موجودات و انسان ها، روشن می شود.

این نظریه ابن خلدون، دقیقاً با آراء و نظریات علمی، علمای تربیت معاصر، کاملاً انطباق دارد.

2- دومین هدف آموزش، عامل اقتصادی و کسب مال اندوزی است. از آنجایی که علم و آموزش، یک نوع صناعت در جامعه است، هر صناعت در جامعه به جهت ضروت آن در زندگی افراد، وسیله ای برای زندگانی و ارتزاق است و درنتیجه، معلم، یک صاحب حرفه ای است که کار آموزش خود را در اجتماع عرضه می دارد و طبیعی است که معلم با حرفه خود موقعیت اجتماعی آبرومند و مترقی را به دست می آورد که می تواند در پرتو آن یک انسان مفید و مثبت اجتماعی، مطرح شود.

نقش آموزگار در تربیت

ابن خلدون به مانند بزرگ ترین استاد تربیتی، «اهمیت حفظ و به ذهن سپاری را نقد می کند و معتقد است که «مغز دانش آموز به مانند ضبط صوت یا انباره ذخیره نیست، که بر اثر تحمیل آموزگار در حفظ مطالب، تلاش نماید و اگر این تحمیل صورت گیرد، قطعاً دانش آموز استعداد یادگیری و پرورش ذهن و خوش فکری را از دست می دهد.

او می گوید: آموزش صناعتی است که غایت آن، پرورش استعداد یادگیری ذهن دانش آموزان است و قطعاً این پرورش استعداد در پرتو احاطه به اصول و مبادی علم و قواعد آن و آگاهی به مسائل آن و تخریج فروع آن از اصول و مبادی، میسر است نه تحمیل دانشجویان به حفظ مسائل صوری.

او برای این حقیقت آموزشی، نمونه ای از نظام آموزش مغرب، (حاکم در زمان خود) شاهد می آورد و اضافه می کند: این روش آموزش، دانش آموزان را در تحصیل، ملکه علم و خلاقیت و تیزهوشی در علوم، مساعدت نکرد. زیرا تنها هدف این روش آموزش اهتمام به حفظ مطالب و اظهار آن ها است و بی آنکه در تحقیق، صحت و سقم مطالب، مناقشه و بررسی و مناظره، صورت گیرد و به همین جهت اکثر دانشجویان مغرب هرگز جرئت مشارکت در مناظره و مناقشه علمی را ندارند زیرا تنها طوطی وار به حفظ مطالب اکتفاء کرده اند. درحالی که مطلوب نهایی از تحصیل دانش آماده سازی دانشجو در تحقیق علمی و تحصیل «ملکه علم» است که تنها به وسیله مناظره و مناقشه آزاد علمی و بحث آزاد در زمینه دانش میسر می شود که دانشجو بتواند، مطالب فرعی و جزئیی را از اصول و مبادی علم، استنباط نماید و واقعاً «محقق» تربیت شود.

به راستی که این نظریه آموزش ابن خلدون درنهایت اتفاق و استحکام و با عمق نظریات علمی - تربیتی علمای معاصر، انطباق دارد. جا دارد که انسان در برابر عظمت علمی و فکری ابن خلدون سر تعظیم فرود آورد.

آری، روش مناظره آزاد و مناقشه علمی، امروزه مترقی ترین روش تدریس تحصیل در دانشگاه های علمی دنیا است.

 

 

عوامل رشد علم

به نظر ابن خلدون، برای تحصیل چنین ملکه علم و پرورش علمی، ضرورت دارد که موانع رشد علم را در نظام آموزشی و متد تدریس برطرف کرد تا زمینه برای جلاء و روشنایی استعداد دانشجو، فراهم شود و استعداد تحقیق و حصول ملکه استنباط و اجتهاد، آماده شود.

عمده ترین موانع رشد علم در زمینه آموزش عبارتند از:

1- مراعات توانایی ذهنی دانش آموز و دانشجو در پذیرش ماده علمی و مقدار آن.

زیرا پذیرش علم و استعداد درک آن، به طور تدریجی رشد می یابد.... . اگر برای دانش آموز مطالب عالی (نتایج) در ابتدا و مقدمات القاء شود، قطعاً ذهن او از درک و فهم آنها ناتوان بوده و استعداد پذیرش آن ها را نخواهد داشت درنتیجه ذهنش کند شده و آن را نوعی «سخت و مشکل بودن علم تلقی خواهد کرد، و سرانجام کسل شده و از تحصیل علم مأیوس گشته و بدرود آن خواهد گفت. قطعاً این تکاسل و یأس درنتیجه بدآموزی و غلط بودن روش تدریس، ناشی می شود.

و این نکته بس ژرف تربیتی است که ذهن سرشار ابن خلدون به آن راه یافته است.

2- شروع از ساده و تدریج در یادگیری

به نظر ابن خلدون لازم است دانش آموز، دانش را از ساده شروع کرده و به طور تدریجی و در سه مرحله، آن دانش را فرا بگیرد:

مرحله اول، دانش آموز با مسائل کلی هرعلم و فنی به طور ساده آشنا می شود و شرح اجمالی مطالب یاد شده توضیح می گردد، در این مرحله، دانش آموز با اصول اساسی آن علم آشنا می شود.

در مرحله دوم، دوباره همان مطالب با تفصیل بیشتری به دانش آموز تشریح می گردد. در این مرحله، استعداد دانش آموز و دانشجو، بیدار شده و آماده تحقیق بیشتر موضوع می شود.

مرحله سوم، مطالب یاد شده به طور بسیار مشروح و بی ابهام و پیچیدگی، تشریح می گردد و با کلیت مطالب و علم یاد شده آشنا می شود. دانش آموز در این مرحله، کاملاً با مطالب آشنا است و هیچ ابهامی و مسئله ای برای او باقی نمانده است.

این روش مفیدی است که در سه مرحله، علم را به دانشجو می آموزد. گاهی اتفاق می افتد که دانشجو بر اثر استعداد بیشتر خود، یادگیری را در دو مرحله انجام می دهد و پیش می رود.

3- تمرکز در علم - بهتر است دانشجو، تنها به آموختن یک دانش (معین) بپردازد و با اصول و فروع آن کاملاً آشنا گردد و آن چنان بر موضوع مسلط شود که بتواند به توان آشنایی با آن علم، به دیگر علوم نیز راه یابد؛ زیرا دانشجو، در مورد علمی، به طور کامل آمادگی داشته باشد استعدادش برای پذیرش علوم دیگر پرورش یابد و پیشرفت نماید.

امروزه روش آموزشی دانشگاه های جهان، مطابق این نظریه ابن خلدون پیش نمی رود. بلکه دانشگاه ها، ترجیح می دهند که دانشجو در زمان تحصیل خود با فنون و موضوعات علمی بیشتری آشنا شود تا جامد و بی اطلاع از قلمرو دیگر علوم بار نیاید، او می تواند در طول تحصیل و آشنایی با علوم فراوان، نهایتاً در علمی، تخصص یافته و اهل نظر باشد.

4- استمرار در تحصیل - دانشجو نباید در آموزش فنی، میان جلسات تحصیل فاصله بیندازد و ارتباط تحصیلی را قطع کند، زیرا آن سبب می شود که به فراموشی و عدم ارتباط مطالب درسی، منجر گردد.

قطعاً ملکه و استعداد پذیرش هر علم بر اثر تداوم و استمرار تحصیل، به دست می آید، اگر میان جلسات درسی فاصله بیفتد، طبیعی است که فراموشی و نسیان عارض می گردد.

امروزه این نظریه، اهمیت فراوانی در نظریات تربیتی و آموزشی دارد.

5- عدم تحمیل و زورآزمایی با دانشجو، به تعبیر ابن خلدون: «هر نوع فشار و تحمیل بر دانش آموز، مضر است، به ویژه در دوره ابتدایی و کودکان دانش آموز، زیرا تهدید در مسئله آموزشی کاملاً به آموزش لطمه می زند و استعداد دانش آموزی را تیره می سازد. تجربه نشان داده است، آن دانش آموزانی را با قهر و فشار و زور مواجه بوده اند، بر اثر فشار و زورگویی به یک نوع عقده روانی مبتلا شده و انبساط و نشاط تحصیل از آن ها گرفته شده است و سرانجام به کسالت و پریشانی منجر گردیده و به دروغ پردازی در اخلاق و خیانت و فساد باطنی کشیده شده اند. او با تظاهر به دروغ برخلاف اعتقاد درونی اش، تمسک می کند و می خواهد که آثار زورگویی و قهر و تحمیل را جبران نماید، درنتیجه دروغ پردازی به نوعی از عادت و اخلاق او درمی آید و فضایل انسانی او فاسد می گردد.

نمونه جامعه شناختی آثار فشار و تحمیل

ابن خلدون در مورد، آثار روانی فردی، تربیتی و اجتماعی را یادآور می شود و واکنش تحمیل و زورگویی را به صورت عقده گشایی و کمپلکس روانی توضیح می دهد، او می گوید: آثار فشار و تحمیل نه تنها در مسائل آموزشی بدفرجام و سر از سرشکستگی و عقده درمی آورد ، بلکه در مورد جامعه و اجتماع نیز صادق می باشد. نمونه اجتماعی آن را ما در اخلاق اجتماعی جامعه؛ «یهود» ملاحظه می نماییم. ملتی که در طولانی مدت در زیر فشار و تحمیل قرار گیرد، قطعاً عقده ای همراه کمپلکس روانی به بار می آید و فضائل انسانی و اخلاقی اش فاسد می گردد .در این مورد، جامعه یهود قابل ملاحظه است؛ زیرا یهودیان در طول زمان، همواره با بی مهری و فشار و تحمیل دیگر ملت ها به ویژه (مسیحیان) مواجه بوده اند و این فشار اجتماعی آن ها را جامعه لجباز و عقده ای و فریبکار به بار آورده است، تا آنجا که در هر عصر و زمانی به عنوان ملت عقده ای، معروف شده اند و با خبث باطن و مکر، و فریب مشهور گشته اند.

قطعاً این نکته بسیار ژرف و عمیق تربیتی است که ابن خلدون، به طور روانکاوی و روانشناسی اجتماعی، آن را تحمیل می کند و تلمیح می دارد.

6- هجرت در راه علم و حضور در محضر اساتید فن

به تعبیر ابن خلدون، بهتر است که طالب علم، در طلب علم هجرت کند و به محضر اساتید فن و بزرگان دانش و متخصصان علوم رود، زیرا کمال دانش اندوزی دراین شیوه نهفته است. علاوه بر حضور در محضر اساتید و دریافت شفاهی و حضوری در آشنایی اصطلاحات، یادگیری مطالب غامض کمک می کند و در رسوخ مطالب مؤثر می شود.

7- یاد خدا و الهام از پرتو الهی

لازم است که دانشجو تنها به استعداد و هوشیاری خود، اکتفا نکند بلکه از خداوند استلهام کرده و از او کمک گیرد که به وسیله خداوند «انوار علم بر قلب او، تجلی یابد» و به تعبیر ابن خلدون «اگر بر تو «دانشجو» شبهه ای در درک مطالب علمی عارض شود، آن وقت حجاب های الفاظ و عواثق و موانع شبهات را رها کن و کلاً امور صنایع و اصطلاحات فنی را کنار بگذار، به سوی فضای طبیعی (که به طور فطری در تو وجود دارد) برگرد و ذهن خود را در دریافت اهداف علمی واگذار و شیوه علمی را آن چنان به کارگیر که پیشینیان رفته اند و خود را به پرتو انوار الهی عرضه بدار که خداوند، درهای رحمت خود را به روی تو می گشاید و مجهولات را برتو حل می کند».

این نظریه (برخلاف جنبه های دینی آن) از نظر روان شناسی جالب توجه است که گاهی انسان از بسیاری از مسائل غامض ضمیر ناخودآگاه خود، الهام می گیرد و حل معضلات علمی در ذهن دانشمند، جرقه می زند و یا نوعی الهام، شکل علمی حل می شود چنانکه بسیاری از دانشمندان وقوع چنین الهام و اشراق پرتو الهی را در مطالعات علمی خود، نقل کرده اند.

موانع رشد علم

به نظر ابن خلدون، عوامل چندی، مانع رشد علمی بوده و سبب تعویق در اکتساب تحصیل و دانش می شود. اینک به اختصار به آن ها اشاره می شود:

1- پرداختن به کتاب زیاد در موضوع یک علم، مثلاً دانشجو اگر بخواهد با علم نحو آشنا شود، در مورد نحو باید چندین کتاب قطور را مرور کرده و بخواند. طبیعی است که عمر محدود دانشجویی به خواندن بعضی از آن کتاب ها کفاف نمی دهد، کجا رسد به همه آن ها که وقت خود را تضییع نماید.

2- پرداختن به نظریات و آراء دانشمندان، و اطلاع یافتن از حواشی و تعلیقات شخصی، بی آنکه به اصل موضوع و مطالب علمی توجه داشته باشد. بنا به مثل معروف علیکم بالمتون را بالحواشی.

3- تلخیص بیش از معمول کتاب های درسی، آن چنان که کتاب به یک نوع «معما» و حل مشکل معمایی شبیه است تا یک کتاب درسی و آموزشی، طبیعی است این روش کتاب درسی، استعداد دانشجو را ضایع می کند و دانشجو به جای درک صحیح و عمیق مسائل علمی، در حل معمای عبارت و الفاظ تلاش صرف وقف می نماید طبیعی است این «معماگویی» یا روش و فلسفه تربیتی علوم سازگار نیست.

چنان که در تدریس کتاب های سنتی در حوزه های علمی به مانند «صمدیه» شیخ بهایی، الغیر بن مالک، سیوطی، حاشیه فاضل دولتی در منطق و حتی کتاب «کفایه الاصول» آخوند خراسانی، در اصول فقه، از این نمونه اند.

درنهایت، مجموع آراء تربیتی ابن خلدون، بسیار ارزنده و حائز اهمیت می باشند.

تقسیم علوم از نظر ابن خلدون

1- در نظر ابن خلدون، علوم به دو دسته تقسیم می شوند: علومی که مستقیماً مطلوب می باشند به مانند: تقسیر، حدیث، فقه، علم کلام، طبیعیات و الهیات (فلسفه). در این قسم علوم، تعمق و تحقیق هرچه بیشتر صورت گیرد، مطلوب خواهد بود و دانشجو می تواند هر چه بیشتر معلومات و استعداد علم پروری خود را به کمال برساند.

2- علومی که وسیله و زمینه ساز علوم اصیلند به مانند: نحو، حساب، منطق. در این قسم از علوم، باید دانشجو، آنقدر یاد بگیرد و زحمت بکشد تا بتواند علوم مطلوب را فراگیرد نه اینکه عمر خود را صرف علوم «مقدمی» و ابزاری بنماید زیرا در این علوم، تنها ابزاری بودن مطلوب است و نه چیز دیگر.

و به تعبیر ابن خلدون: توسعه و گسترش این علوم ابزاری، تضییع عمر و اشتغال به چیز زائد است و احیاناً اشتغال بیش از حد به علوم ابزاری، نوعی بطالت و لغو چیز بی معنا به حساب می آید که ضرورت دارد دانشجو از آن ها اجتناب ورزد. اگر دانشجو عمر خود را صرف علوم ابزاری نماید، پس چه موقع و زمانی می خواهد علوم مطلوب را فراگیرد؟ لذا برای دانشجویان ضرورت دارد که در این علوم وسیله ای و ابزاری تبحر و تعمق ننمایند وقتی دانش آموزان خود را نیز به این نکته آگاه سازند. قطعاً کسی که در این علوم صرف وقت نماید، قطعاً به خسران و زیان دست یازیده است.(5)

ابن خلدون توضیح می دهد که علوم در دوره اخیر (زمان او) بیشتر به صرف وقت اضافی و تضییع عمر تبدیل شده است و تعمق و تطویل علومی به مانند نحو، منطق و اصول فقه و پرداختن به آراء و نظریات فرعی، گاهی دانشجو را در وادی دیگر سیر می دهد و او را از نیل به مقصود باز می دارد. و به اصطلاح حاضر، تورم علم اصول و منطق و نحو، آفت تعلیمی حوزه های علمی شده است.

مجموع آراء و اندیشه های ابتکاری ابن خلدون، نشان از نبوع و تیزبینی و صاحب نظر بودن او درعلوم تربیتی، روان شناسی، علاوه بر جامعه شناسی دارد و این نظریه ها امروزه مورد توافق دانشمندان اهل نظر در رشته های معارف بشری می باشند.

 

 

پی نوشت ها :

1. مقدمه، ج3، چاپ مهر، ص 924.

2. مقدمه، ج3، چاپ مهر، ص924.

3. مقدمه، ج2، صفحات 990-991.

4. مقدمه، ج3، ص989.

5. مقدمه، چاپ استقامه مصر، ص 537.

 

منبع: ثقفی، سید محمد؛ (1390) ابن خلدون نخستین جامعه شناس مسلمان؛ تهران: جامعه شناسان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۵
محمدرضا سوقندی

فصل پنجم:

تعلیم وتربیت ازدیدگاه قابسی

‏"،متفکر تربیتی اسلام در قرن‏ چهارم هجری "

ابو الحسن علی بن محمد بن خلف معافیری قیروانی،معروف به قابسی،عالمی نابینا است که‏ در شمال آفریقا در قیروان می‏زیسته است.وی در سال 324 هـ ق.به دنیا آمد و در سال 403 هـ.ق.(1012)میلادی)در سن حدود هشتاد سالگی از دنیا رفت.

وی پس از تحصیل علوم حدیث،قرآن و فقه و اصول در محضر علمای مالکی مذهب‏ آفریقا،مانند ابی العباس ابیانی و ابی الحسن بن مسرور الدباغ و عده‏ای دیگر،در سن 26 سالگی در سفر به مکه(به منظور انجام اعمال حج)در درس ابوزید حضور یافت و به‏ آموختن صحیح بخاری پرداخت.او به مدت دو سال نیز در مصر اقامت کرد و اطلاعات‏ خود را در علوم فقهی،کلامی،حدیثی و تعلیم و تربیت گسترش داد.معافیری کل قرآن را حفظ بود وبه محتوای آن نیز تسلط داشت و همواره از آیات قرآنی در علوم مختلف، به‏ویژه در تعلیم و تربیت،استفاده می‏کرد.

قابسی پانزده اثر شناخته شده در موضوع‏های مختلف کلامی،عبادی،فقهی و حقوقی و یک رساله در تعلیم و تربیت دارد.نام این کتاب«الرسالة المفصلة لا حوال المتعلمین و احکام المعلمین و المتعلمین»است.

کتاب قابسی،دومین تألیف شناخته‏شده در زمینهء تعلیم و تربیت در تاریخ اسلام است‏ که پس از تألیف ابن سحنون به ما رسیده است.

این کتاب از ابتدا به‏عنوان یک کتاب تربیتی به رشتهء تحریر در نیامده؛بلکه پاسخ‏های‏ قابسی به پرسش‏هایی است که به صورت مکاتبه‏ای از او به عمل آمده است.

قابسی فقط تعلیم و تربیت کودکان بالاتر از 5 و 6 سال را تا پیش از بلوغ مورد بحث قرار داده است.وی هدف تعلیم و تربیت را یک هدف دینی دانسته و آن را در جنبه‏های اعتقادی و رفتاری بیان کرده است.

به نظر قابسی آموزش پسران و دختران یک حق همگانی است و مسؤولیت آن ابتدا با اولیا وسپس برعهده معلمان می‏باشد.مخارج‏ تحصیل آنان نیز با اولیا است و در صورت تهیدست بودن ولیّ‏ دانش‏آموز، باید دولت اسلامی آن را متکفل شود.

قابسی در مورد وظیفه­ی معلم و کمیّت وکیفیت تعلیم تربیت و حقوق مالی آن، معتقد است این امور براساس تعهد وقراردادی‏ است که میان اولیای دانش‏آموزا ومعلم منعقد می‏شود.از نظر وی‏، معلمی که در استخدام اولیای دانش‏آموزان جهت آموزش و پرورش‏ آنان درآمده است، فقط در موارد ضروری حق تعطیل درس را(به‏ شرط جبران آن در وقت دیگر)دارد وکسی که مشغله­ی کاری دارد و به این دلیل مجبور می‏شود گاه درس را تعطیل کند، نباید آموزش‏ کودکان را به عهده بگیرد و اگر هم به عهده بگیرد و به تعلیم و تربیت آنان نرسد،هیچ حقی پیدا نمی‏کند.

از نظر قابسی معلم تنها مدرس نیست، بلکه مربی نیز هست. قابسی مواد آموزشی کودکان را در این دوره آموزشی به سه دسته‏ مواد ضروری، مواد غیرضروری و مواد غیرجایز تقسیم می‏کند و از جمله مواد آموزشی ضروری، آموزش قرآن،اصول وفروع دین را بر می‏شمارد.

آرای تربیتی قابسی متفکر تربیتی اسلام در قرن چهارم هجری (22 صفحه - از 25 تا 46)

مجلات : روان‌شناسی و علوم تربیتی » تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) » زمستان 1376 - شماره 52 »

تعلیم و تعلم ازدیدگاه قابسی

از نظر قابسی تعلیم و تعلم از اهمیتی ویژه برخوردار است نام رساله و بخش اعظم آن به‏ تعلیم وتعلم مسؤولیت اولیا ومعلمان،مواد آموزششی و...اختصاص دارد.

قابسی به آموزش همگانی معتقد است و می‏گوید پسران و دختران،همه می‏توانند آموزش ببینند و نباید از آن محروم بمانند.دلیل این امر آن است که دین همگانی است و حق هرکسی آن است که اعتقادات دینی داشته باشد وبراساس آن عمل نماید.هیچ‏کس‏ نباید از معرفت دین حق و عمل براساس آن محروم بماند؛بلکه باید به‏وسیلهء آموزش زمینهء آن برای همهء پسران ودختران فراهم گردد تا نان بتوانندبه هدفهای عالی تربیتی در بعد ایمانی و عملی نایل شوند.

قابسی آموزش قرآن و علم دین را برای دختران حسن و از مصالح آنان به شمار می‏آورد و می‏گوید در ایمان تدین و داشتن تکلیف بین مردان و زنان تفاوتی نیست و همه‏ در اصل دین و تکلیف یکسان‏اند؛از این‏رو است که در قرآن،آیاتی نظیر

"و ما کان لمؤمن‏ و لا مؤمنة اذا قضی الله امرا ان یکون لهم الخیرة"و"المؤمنون و المؤمنات..."

و"وعد الله‏ المؤمنین و المؤمنات..."و ذکر شده است‏6.

وی علاوه بر مطالب فوق،بر جواز تعلم زنان به آیه"و اذکرن ما یتلی فی بیوتکن من آیات الله و الحکمة..."

استناد می‏کند و می‏گوید زنان مجاز به شنیدن آیات خدا و حکمت‏ از پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم-بوده‏اند و خودآن حضرت مسؤولیت آموزش آنان را به‏ عهده داشته و هیچ منعی هم از وی در مورد آموزش آنان نرسیده است.اینها همهء دلایل‏ جواز تعلیم و تعلم زنان است.

قابسی با همهء تأکیدش بر جواز آموزش زنان،معتقد است آنچه آنها را به فتنه می‏اندازد و موجب فساد و تباهی آنان می‏گردد،مانند برخی از اشعار عاشقانهء جاهلی و...نباید به آنها آموزش داده شود.او بر این نکته تأکید دارد که محتوای آموزشی،چه برای پسران و چه‏ برای دختران،باید سالم باشد تا ا نحرافی در آنان پدید نیاورد

مسؤولیت پدر و معلم

قابسی،به‏طور کلی،اولیا و معلمان را مسؤول آموزش و یادگیری کودکان معرفی می‏کند و می‏گوید:پدر یا ولیّ موظف است در مورد آموزش به فرزند،به‏ویژه آموزش قرآن و احکام و آداب دین،اقدام نماید.یا خود به‏طور مستقیم عهده‏دار آموزش او شود و یا با گرفتن معلم در خانه یا آموزشگاه،زمینهء تحصیل و فراگیری علوم را برایش فراهم سازد.

وی آموزش مستقیم پدر به فرزند را مشمول حدیث‏"خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه‏"دانسته و معتقد است اجر این پدر از آن پدری که به دیگری اجرت می‏پردازد تا به‏ فرزندش تعلیم دهد،بیشتر است.پدری که خود معلم فرزندش باشد دو اجر دارد؛زیرا نقش‏ پدر و معلم را،هردو،در حق کودکش ایفا کرده است.

مسؤولیت پدری ایجاب می‏کند که مخارج تحصیل فرزند خود را بدهد؛برای او قرآن، دفتر و وسایل آموزشی دیگر تهیه نماید و حق التدریس معلم را پرداخت کند.این مخارج‏ در حد آموزش دین و نیازهای ضروری،شرعا بر پدر واجب است؛زیرا این مخارج جزو نفقه محسوب می‏شود که شرع بر وی واجب کرده است.قابسی علاوه‏براین،می‏گوید:پدر با دادن مخارج آموزش فرزندش در مسابقهء قرب الی الله و تحصیل رضای او شرکت‏ می‏کند وبا کمک او به پیروزی هم می‏رسد.در آموزش غیردینی و آنچه نیاز ضروری‏ نیست،مانند آموزش شعر ونظایر آن،گرچه زاید بر نفقه واجب به حساب می‏آید،اما مصداق احسان است و پدر در احسان به فرزند خود از دیگران اولی است.پدری که به این‏ احسان تن ندهد،بخیل و،ظالم و بی‏رغبت به کار خیر است.مؤمن مسلمان هرگز نسبت به‏ تعلیم و تربیت فرزند خود بی‏تفاوت نیست واز احسان به فرزندش و اعطای مخارج تحصیل‏ او سرباز نمی‏زند.درگذشته میان مسلمانان،اگر یک نفر پیدا می‏شد که توان مالی داشت و نسبت به آموزش قرآن به فرزندش کوتاهی می‏کرد،از ناحیهء دیگران مورد نکوهش و تقبیح قرار می‏گرفت و از چشم آنان می‏افتاد7.

بنابراین از نظر قابسی،اوّلین مسؤولیت آموزش و تعهدهای مالی ناشی از آن و تعیین‏ معلم و...با اولیای کودکان است وامام المسلمین و دولت،مسؤولیت اوّلی در این زمینه‏ ندارند.وی در تأیید این امر می‏گوید:به ما نرسیده است که در گذشته امام و دولتی در این‏ زمینه اقدام کرده باشد،مدرسه دایر کند،و برای کودکان معلم بگیرد و به آنها حقوق‏ بپردازد.ما می‏دانیم که این عدم اقدام،به‏طور مسلم از روی غفلت و انجام ندادن وظیفه‏ نبوده است؛زیرا امام المسلمین و دولت‏ها در گذشته در مورد مؤذن،تولیت مساجد و امور اجتماعی دیگر اقدام‏های لازم را انجام می‏دادند؛مثلا مؤذن و متولی مسجد استخدام‏ می‏کردند و به آنها حقوق می‏پرداختند.آنان اگر آموزش کودکان را نیز وظیفه خود می‏دانستند،حتما نسبت به آن اقدام می‏کردند.از طرف دیگر،برای ما ازگذشته نقل شده‏ است که اولیای کودکان عهده‏دار تربیت آنها بوده‏اند؛بنابراین همان‏طور که از احادیث‏ پیامبر(ص)به دست می‏آید و روش گذشتگان نیز بوده است،باید آموزش و تعهدات ناشی‏ از آن را اوّلا و بالذات برعهدهء اولیا بدانیم.اما در صورت امتناع یا ناتوانی اولیا،امام‏ المسلمین و دولت،وظایف ثانوی پیدا می‏کنند که قابسی در فروع زیر به آن اشاره کرده‏ است.

کلام قابسی در این زمینه مورد تأمل است؛زیرا:

1-اقدامات متعددی از ناحیهء پیامبر اسلام(ص)و دولت‏های اسلامی انجام شده و در کتاب‏های تاریخی نیز نقل گردیده است؛از جمله رسول اکرم(ص)افرادی مانند مصعب ابن عمیر و ابن مکتوم و عمار و بلال و رافع بن مالک انصاری را در مدینه‏8و ابوموسی و معاذ9و عمرو بن حزم انصاری و ابو عبیدة بن الجراح را به یمن‏10و عباد بن‏ بشر را به قبیله بنی تمیم‏11و تعدادی ازمعلمان قرآن را به عضل وقارة12برای‏ آموزش قرآن و عقاید و احکام اسلامی فرستاد و با این‏که اصحاب پیامبر(ص)در نهضت‏ تعلیم و تربیت و تبلیغ دین،درانتظار پاداش و مزد نبودند،اما دریافت مزد و اجرت برای‏ معلمان،یک موضوع غیرمتداول نبوده است.اعزام معلم به مناطق مختلف در زمان خلفا نیز در سطح وسیع‏تری وجود داشته است.

2-وجود مراکز آموزشی بسیار زیاد،مانند مساجد،اتاق‏های بزرگ در کنار مساجد برای آموزش اطفال و مکتب‏خانه‏های مستقل و تعداد زیاد معلمان در یک زمان که گاه بیش‏ از 300 معلم در مکتب‏خانه‏های یک شهر مشغول تدریس بوده‏اند13،حکایت از آن‏ دارد که تعلیم و تربیت در محدودهء خاصی نبوده تا تنها برخی از افرادی که توانایی مالی‏ داشته‏اند،معلم استخدام کنند و دولت و نظام اسلامی برای تعلیم و تربیت عمومی برنامه‏ریزی نکرده باشد.دولت اسلامی اضافه بر برنامه‏ریزی و پرداخت حقوق معلمان،به‏ عنوان تشویق آنان،هدایایی از بیت المال به آنها می‏پرداختند؛مثلا عمر بن عبد العزیز به والی‏ خود در "حمص‏"نوشت که از محل بیت المال به دانشمندان و معلمان مقرری بدهند تا از تلاوت قرآن،حفظ احادیث و آموزش آنها به دیگران باز نمانند14.

3-باتوجه به این حقیقت که معمولا مردم از تأسیس مدرسه و استخدام معلمان و پرداختن حقوق مستمر به آنها ناتوان‏اند،چگونه می‏توان پذیرفت که برای تعلیم و تربیت‏ کودکان و نوجوانان و اکثریت افراد،حکم اوّلی وجود نداشته باشد و صرفا آموزش به‏ فرزندان افراد ثروتمند اختصاص یافته باشد؟!دولت اسلامی در فراهم آوردن محیط آموزشی،تربیت و استخدام معلم وامکانات لازم وظیفه دارد؛گرچه می‏توان تمام هزینه یا بخشی از آن را از اولیای توانمند بگیرد و اولیا هم می‏توانند معلمان خصوصی برای‏ فرزندان خود استخدام کنند.

بنابراین باتوجه به آنچه خود قابسی بیان کرده است که تعلیم و تربیت دینی از دیدگاه‏ قرآن و سنت امری لازم وضروری است،مسلما وظیفهء اصلی دولت اسلامی اجرای آن‏ است و نمی‏توان گفت چنین امر لازم و با اهمیتی ازظایف اوّلی دولت اسلامی به حساب‏ نمی‏آید.

قابسی پس از بیان مسؤولیت شرعی و اخلاقی پدر نسبت تحصیل فرزند،فروعی را مطرح می‏کند و می‏گوید:پدری که توان مالی دارد و برای آموزش فرزندش اقدام نمی‏کند، آیا از ناحیه حاکم مجبور به اقدام می‏شودیا نه؟او را باید به زندان ببرند یا شلاق بزنند یا نه؟ وی می‏گوید:اگر شما به مجبور کردن هم فتوی ندهید،لااقل باید بگویید وی از طرف حاکم‏ به این وظیفه ترغیب بشود و برایش توضیح داده شود که این وظیفه تا حدودی واجب و بیش‏ از حد واجب هم مصداق احسان است و نباید نسبت به فرزندش بخل بورزد و نیز باید وی را متوجه کرد که تخلف از وظیفهء پدری جرم است و شرعا گناه به حساب می‏آید.

همین‏روش در مورد وصیّ یا ولیّ که به جای پدر،کودک یتیم را سرپرستی می‏کند نیز، اعمال می‏شود.در صورتی که کودک پدر،ولیّ و وصیّ پدر نداشته باشد،چه کسی‏ مسؤولیت تعلیم و تربیت و تحصیل وی را باید به عهده بگیرد.اقوام کودک،حاکم یا مسلمانان؟نظر قابسی این است که اگر خود کودک ثروت داشته یاشد،اقوام یا حاکم از ثروت خود وی خرج تحصیل او را می‏دهند و اگر آنها نباشند و یا اقدام نکنند،مسلمانان‏ دیگر باید اقدام نمایند.در صورتی که خود کودک مال نداشته باشد و کسی هم برای‏ آموزش رایگان وی اعلام آمادگی نکند،به تربیت وظیفهء اقوام،حاکم و جماعتی از مسلمانان است که به این مهم بپردازند.اما این‏که آنها در چه حد وظیفه دارند؟آیا وظیفهء

آنان فقط خرید کتاب و وسایل آموزشی است یا آن‏که معلم گرفتن و پرداخت حق التدریس‏ هم تکلیف است؟اگر آموزش و تحصیل کودک به آن بستگی دارد،این وظیفه برای آنان‏ نیز خواهد بود.

از نظر قابسی،مسؤولیت اصلی تربیت فرزند را نیز پدر ومادر به عهده دارند و آنها باید نقش اوّلی را در تربیت دینی ایفا کنند.آنها نخستین کسانی هستند که روی کودک تأثیر می‏گذارند؛شخصیتش را پی‏ریزی می‏کنند؛افکارو عقاید و دین او را می‏سازند و به‏طور کلی،درتربیت صحیح یا انحرافی وی نقش اساسی دارند.

قابسی با تأکید بر این‏که والدین باید فرزندانشان را براساس تعلیمات قرآن و مکتب‏ اسلام تربیت کنند،این حدیث نبوی را نقل می‏کند که فرمود:«کل مولود یولد علی الفطرة، فأبواه یهودانه او ینصرانه کما تناتج الابل من بهیمة جمعاء...»15.

وی از این حدیث چنین برداشت می‏کند که فطرت آدمی توحیدی است و وراثت در آن‏ تأثیر منفی ندارد؛ولی با عامل محیطی،به‏ویژه خانواده تغییر می‏یابد.والدین در نوع تعلیم‏ و تربیت فرزندانشان مسؤول‏اند.آنها موظف هستند که با تعلیم وتربیت صحیح،فرزندان‏ خود را متدین به دین فطری اسلام پرورش دهند و به‏گونه‏ای عمل نکنند که به ادیان دیگری‏ کشانده شوند.

 

 

مسؤولیت معلم

از نظر قابسی،معلم با پذیرفتن آموزش کودکان،نسبت به آنان مسؤولیت پیدامی‏کند و مشمول حدیث شریف نبوی می‏گردد که فرمود:«کلکم راع و کل راع مسؤول عن‏ رعیته»،16بنابراین مسؤولیت معلمی،یک تعهد دینی است و معلم با قبول تعلیم و تربیت‏ کودکان،وظیفهء دینی پیدا می‏کند و باید آن‏گونه که دین انتظار دارد کودکان را آموزش دهد و به تربیت آنان همت گمارد.او نباید به هیچ‏وجه در ایفای نقش خویش راه تفریط بپیماید؛ بلکه باید تمامی سعی و کوشش خود را بکار گیرد تا آنچه لازم است به آنان آموزش دهد و آنها را براساس دین تربیت کند.

قابسی در تأکید بیشتر بر لزوم ایفای کامل نقش معلمی می‏گوید:چون بین معلم و اولیا قرارداد بسته می‏شود معلم نسبت به آموزش و پرورش فرزندان آنها تعهد می‏نماید، واجب است به این عهد وفا کند؛زیرا این تعهد در«اوفوا با لعقود»داخل است که خداوند به‏ صراحت نسبت به آن دستور داده است.

قابسی مواردی از تعهدها ومسؤولیت‏های معلم را به صورت زیر بیان می‏کند:اومی‏نویسد:از آنجا که دانش‏آموزان نسبت به معلم حق پیدا می‏کنند،معلم باید به آنان‏ آموزش کافی بدهد و به وضع درسی آنان،خوب رسیدگی نماید و از آنهابپرسد و ارزیابی‏ به عمل آورد.معلم باید از پذیرفتن دانش‏آموزان جدید و شرکت دادن آنان در همان کلاس‏ بپرهیزد تا بدین وسیله لطمه‏ای به درس دیگر دانش‏آموزان وارد نسازد17.

معلم در آموزش دانش‏آموزان باید عدالت را رعایت نماید.او حق ندارد به دلیل هدیه‏ یا پرداختن حقوق اضافه از سوی بعضی از اولیا به وی فرزندان آنها را مورد توجه بیشتری‏ قرار دهد و آموزش آنان را از نظر کمّی و کیفی نسبت به دیگر دانش‏آموزان،متمایز سازد؛ زیرا این امر موجب تضییع حقوق دیگر دانش‏آموزان می‏شود.

البته آموزش بیشتر به یک یا تعدادی از دانش‏آموزان به‏طور جداگانه و خارج از وقت‏ کلاس،اگر حق دیگران ضایع نشود،اشکالی ندارد؛یعنی اگر از وقت استراحت خود کم کند و به آنها بپردازد.بنابراین جایز نیست در وقت مشترک دانش‏آموزان،از آموزش یک عده‏ کم کند و به آموزش عده‏ای دیگر بیفزاید.چنین تصور نشود که چون عده‏ای از دانش‏آموزان حقوق زیادتری پرداخت می‏کنند،معلم حق دارد در وقت مشترک به آنها بیشتر توجه کند؛زیرا در قراردادها،چه آنها که بیشتر می‏پردازند و چه آنها که کمتر می‏پردازند می‏خواهند فرزندشان به‏طور کامل آموزش ببیند و به هیچ‏وجه به آموزش کمتر رضایت نمی‏دهند.البته اگر از ابتدا در متن قرارداد،مقدار و کیفیت آموزش براساس میزان‏ حقوق تعیین شود،معلم می‏تواند برای هر دسته از دانش‏آموزان،بر طبق قراردادشان، کلاسهای جداگانه تشکیل دهد.در غیر این‏صورت،تفاوت قایل شدن میان دانش‏آموزان، از حیث کمّیت و کیفیت آموزش،به هیچ عنوان جایز نیست‏18.

همچنین معلم نباید مسأله‏ای به غیراز آموزش اشتغال پیدا کند یا به‏گونه‏ای عمل نماید که وقت دانش‏آموزان گرفته شود و حق آنان ضایع گردد.درصورتی که به‏طور ضرورت، کاری پیش آید که لازم باشد به آن بپردازد؛باید به همان مدت از وقت استراحت خود کم‏ کند و اگر هم نتواند جبران نماید،باید به همان نسبت از حقوق وی کم شود.

قابسی معتقد است معلم می‏تواند برای مواقعی که کار ضروری پیش آید،مانند بیماری یا مسافرت،البته اگر طولانی مدت نباشد،کسی مانند خود را به جانشینی بگمارد یا یکی از شاگردان ممتاز را در صورتی که بتواند نقش آموزشی و تربیتی داشته باشد،به صورت‏ موقتی برگزیند.

از نظر قابسی کارهایی نظیر شرکت در مراسم ازدواج،شهادت دادن برای کسی، تجارت،تشییع جنازه،عیادت مریض و نظایر آن،جزو کارهای ضروری نیست که معلم‏ مجاز باشد کلاس درس را تعطیل کند؛پرداختن به این نوع کارها در ایام تحصیل

دانش‏آموزان،با ایفای حق دانش‏آموزان منافات دارد.وی حتی تأکید می‏کند در صورتی‏ که برای احقاق حق دیگری لازم باشد که معلم در شهر دیگری به پیش قاضی برود و شهادت‏ بدهد،حق ندارد درس را تعطیل کند،بلکه باید شهادت را به کسی بگوید تا او به قاضی‏ برساند.آن فرد هم موظف است که این کار را قبول نماید و نباید معلم را مجبور سازد تا برای ادای شهادت درس را تعطیل کند19.

معلمی که می‏داند در طول آموزش،مجبور می‏شود به مدت طولانی درس را تعطیل‏ کند؛نباید مسؤولیت آموزش کودکان را بپذیرد.اگر هم توانست و پذیرفت و بعد ملزم‏ شد که در مدت طولانی درس راتعطیل کند،باید تعلیم را به دیگری واگذار کند و در اجیر کردن معلم دیگر،با اولیای دانش‏آموزان مذاکره نماید و توافق آنها را جلب کند.

معلم در ایفای نقش خود باید دانش‏آموزان را مرحله به مرحله آموزش دهد و تا در مرحلهء پیشین کاملا یادگیری انجام نشده است،مرحلهء بعدی آموزش را آغاز نکند.قابسی‏ این مثال را می‏زند که تا دانش‏آموز سوره‏ای را خوب یاد نگرفته و اعراب آن رانشناخته و توانایی و کتابت آن را به نحو مطلوبی پیدا نکرده است،معلم نباید سورهء دیگری را آموزش‏ بدهد؛زیرا یادگیری کامل حق کودک است و کسی حق ندارد او را تا هنگامی که به حقش‏ نرسیده،به مرحلهء دیگری از آموزش بالاتر ببرد.قابسی به همین دلیل نظر سحنون را رد می‏کند که گفته است پدر یا ولیّ و یا وصیّ اگر از اموال خودشان اجرت معلم را می‏پردازند، مجازند که اجازه دهند بدون یادگیری کامل،دانش‏آموز به سورهء دیگر انتقال یابد.وجه‏ نادرستی کلام سحنون این است که دانش‏آموز نسبت به یادگیری کامل حق پیدا می‏کند و این‏ که اجرت را چه کسی پرداخت می‏کند،حق وی را عوض نمی‏نماید.

همچنین معلم در ایفای مسؤولیت خود باید به امور تربیتی دانش‏آموزان نیز بپردازد و مراقب آنها باشد تا بعضی،بعض دیگر را آزار نرسانند؛به خصوص در سنین نوجوانی که‏ جرأت انجام کارهای خلاف و خطرناک را دارند و موجب اغفال خود و دیگران را فراهم‏ می‏سازند و به کارهای حرام،فساد و انحراف کشانده می‏شوند و دیگران را نیز تباه‏ می‏سازند.

وظیفهء معلم است که اگر خلافی از دانش‏آموزی سر بزند،او را متوجه اشتباهش بنماید و مؤاخذه‏اش کند ونگذارد به آن عادت نماید20.

قابسی به‏عنوان یک مربی سعی می‏کند که احساس وظیفه نسبت به امور تربیتی را نیز در معلمان زنده نماید و آنها را ترغیب کند تا در برابر رفتارهای نابهنجاری که در مکتب‏خانه‏های قرن چهارم هجری کم‏وبیش رایج بوده است؛بی‏تفاوت نباشند و وظیفهء خود بدانند که ازکارهایی مانند دزدی،ربا،فسادانگیزی و بزهکاری جلوگیری کنند و بدانند

که بی‏تفاوتی در این امور،به تکرار و عادی شدن خلاف در میان دانش‏آموزان منجر می‏شود و به بی‏ارزشی دین واخلاق می‏انجامد و در نتیجه،مردان و زنان آیندهء جامعه‏ تبهکار و ناصالح خواهند شد.

توصیهء قابسی به معلمان این است که مراقب باشند تا چنین خلاف‏هایی در محیط مکتب‏خانه‏ها،اصلا به وجود نیاید و آنجا از هرگونه فساد اخلاقی و ضددینی،پاک بماند و اگر هم احیانا خلافی بروز کرد،به‏گونه‏ای با آن و عوامل آن برخورد شود که جرأت بر انجام این نوع کارها از بین برود و دیگر تکرار نشود21.

بنابراین،از نظر قابسی،معلم تنها نسبت به آموزش کودکان مسؤول نیست،بلکه وی‏ مسؤولیت تربیتی آنها را نیز به عهده دارد.

 

مواد آموزشی

در قرن چهارم هـ.ق.معلمان معمولا در مکتب‏خانه‏های عمومی،مواد آموزشی متعددی‏ را تدریس می‏کردند.قابسی مواد آموزشی را که در عصر خود معمول بوده است،به سه‏ دسته تقسیم می‏کند.

1-مواد درسی که صبغهء دینی آن قوی است،یا به نحو مؤثری با واجبات عینی مرتبط است به نظر قابسی،در نظام تعلیم و تربیت دینی آموزش این‏گونه مواد درسی لازم و ضروری است اینها عبارتند از: الف.آموزش قرآن‏که زمینه‏ساز آشنایی با اصول و فروع دین و وظایفی است که انسان‏ را به سعادت جاوید رهنمون می‏کند.

ب.آموزش اعتقادات و آنچه قلبا باید به آن باور و ایمان داشت.

پ.آموزش احکام و فروع،به‏ویژه احکام مربوط به نمازهای یومیه

ت.آموزش ادبیات عرب،در حدی که برای قرائت صحیح قرآن و فهمیدن آن لازم‏ است.

ث.آموزش آداب نگارش،اعم‏از انشا و خطنویسی.

ج.آموزش دعا و توجه به پروردگار.

2-مواددرسی که ارتباط وثیقی با معرفت دینی و التزام عملی به دین ندارد،اگرچه‏ برخی از آنها ممکن است به دلیل نیاز جامعه برای عده‏ای واجب کفایی باشد؛اما آموزش‏ آن برای همگان ضرورت ندارد،بلکه فضیلت است؛مانند آموزش حساب،سیرهء بزرگان، تاریخ سیاسی عرب،شعر و ادبیات عرب به صورت تخصصی.

3-موادی که کم‏وبیش آموزش آنها رایج است،ولی با تربیت دینی و اخلاقی افراد

منافات دارد؛مانندآموزش سحر،کهانت،واژگانی که فرهنگ بیگانه را در جامعه نشر می‏دهد،انواع فحش‏ها،حکایات مربوط به تعصبات جاهلی امور حرام مانند غنا.

آموزش این‏گونه درس‏ها،به نظر قابسی،جایز نیست و نباید نظام تعلیم و تربیت به سمتی‏ که آثار ضداخلاقی و ضددینی دارد،متمایل گردد.22

 

روش‏های تربیتی

از نظر قابسی،معلم باید همهء توان خود را به کار گیرد تا با اتخاذ روش‏های تربیتی‏ صحیح در امر تعلیم و تربیت دانش‏آموزان موفق شود و آنان را به سوی اهداف آموزشی و پرورشی هدایت کند.

روش‏هایی که قابسی به آنها توجه کرده و بر آنها تأکید ورزیده است،عبارتنداز: روش‏های ایجاد رابطهء عاطفی با کودکان،نظارت و مراقبت وتشویق و تنبیه.

الف.ایجاد رابطهء عاطفی

معلم به جای پدر مهربان کودک به تعلیم تربیت وی می‏پردازد ومسلم است اگر با او انس بگیرد و به او محبت کند و همانند پدر مهربان،دلسوزی نماید ورفتاری محبت‏آمیز با او داشته باشد،در دل دانش‏آموز جا باز می‏کند ودانش‏آموز او را دوست می‏دارد و در این‏ صورت است که در بعد علمی وتربیتی،از معلم بهرهء بهتر و بیشتری می‏برد.

قابسی تدبیر حسن و شایستهء معلم را نسبت به دانش‏آموز در این می‏بیند که با وی رفیق‏ شود ورابطهء دوستی و عاطفی با او برقرار کند و چهرهء خود را به روی او بجز در موارد صدور کارهای خلاف عمدی-عبوس نکند،بلکه در تدبیر امور آنان همیشه با رفق و رحمت رفتار نماید و خود را مشمول دعای حضرت رسول اکرم-صلی الله علیه و آله وسلم- کند که فرمود:«اللّهم من ولیّ من أمر امتی شیئا فرفق بهم فیه فارفق به»پروردگارا!هرکس که‏ ولایت و تدبیر امری از امور مردم مسلمان را به عهده می‏گیرد و با آنها به رفق و مهربانی‏ رفتار می‏کند،با او به مهربانی و رفق رفتار کن.

معلم با اتخاذ این روش،خود را محبوب خدا می‏سازد همان‏طور که پیامبر(ص) فرمود:«انّ اللّه یحب الرفق فی الامر کلّ ه،و انّما یرحم اللّه من عباده الرحماء»،خدا دوست‏ دارد که مردم در همهء امورشان بایکدیگر به رفق و مهربانی رفتارکنند.به درستی که خدا رحمت خاص خود را شامل کسانی می‏کند که نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوز باشند.

قابسی به هیچ‏وجه مجاز نمی‏داند معلم به کارهایی دست بزند که بر این رابطهء عاطفی و رفاقت‏آمیز ضربه وارد شود؛مانند این‏که-به دلیل کار نادرستی-دانش‏آموز را از غذا و آب منع کند یا بدون آگاه ساختن و تنبیه دادن به وی،او را برای جرم‏هایی که مرتکب شده

تأدیب نماید و بلکه به‏گونه‏ای به تنبیه بدنی او بپردازد که دانش‏آموز تصور نماید معلم نه برای‏ تربیت او،بلکه برای تشفی نفس خود او را تنبیه می‏کند23.

ب.نظارت و مراقبت

معلم باید درامر آموزش و پرورش دانش‏آموران،به صورت مستمر نظارت داشته باشد تا سعی و کوشش او در تعلیم و تربیت صحیح نتیجه‏بخش گردد.قابسی نظارت و مراقبت‏ معلم را نسبت به دانش‏آموزان،در دو بعد آموزشی و تربیتی لازم می‏داند.

در بعد آموزشی نظارت معلم این است که در طول تدریس،میزان یادگیری‏ دانش‏آموزان را نسبت به محتوای مواد آموزشی که تدریس کرده است،بسنجد و به آنها تکالیف لازم را بدهد و مراقب باشد تا تکالیف را به نحو احسن انجام دهند.معلم باید بر یادگیری مرحله به مرحلهء دانش‏آموزان نظارت کند و مراقب باشد تا آنها مهارت‏های لازم‏ را به دست آورند؛مثلا بتوانند حروف را خوب بشناسند،قرآن را از روی مصحف نوشته‏ قرائت کنند،زیبا بنویسند قرآن یا بعضی از سوره‏ها را از حفظ بخوانند...ختم قرآن و امتحان از مواد درسی بخش دیگری از نظارت و مراقبت معلم در بعد آموزشی است.قابسی‏ بسیار از این مطلب سخن گفته است که اجرت معلم به میزان آموزش و یادگیری است که‏ انجام می‏گیرد.روشن است که این امر از طریق نظارت بر یاردگیری دانش‏آموزان و امتحان و ارزیابی از آنان تشخیص داده می‏شود24.

در بعد تریت هم،قابسی دامنهء نظارت و مراقبت معلم را بیشمار گسترده می‏داند.او معتقد است حفظ و حراست از جان دانش‏آموزان در مکتب‏خانه وتربیت دینی آنان‏ به عهده معلم است.او باید آنان را از شر و اذیت یکدیگر محافظت کند و نگذارد فسادهای‏ اخلاقی به بار آورند ودیگران را تحت‏تأثیر قرار دهند.آنها را از کارهای خلاف شرع، مانندربا گرفتن و ربا دادن که در آن عصر در میان کودکان هم رایج بوده است-منع کند و زشتی ونادرستی و آثار نامطلوب این کار را برایشان تشریح نماید و از آنها مراقبت به عمل‏ آورد تا به این نوع کارها آلوده نشوندو اگرهم کسانی مرتکب خلاف شدند،باید تمهیداتی‏ اتخاذ نماید تا آن عمل خلاف را ترک کنند و حتی درصورت لزوم به تنبیه بدنی آنها اقدام‏ ورزد25.

معلم نیز باید بر انجام تکالیف شرعی وآداب و رسوم دینی دانش‏آموزان نظارت داشته‏ باشد تا آنان نماز را به موقع و درست بخوانند؛بدون وضو قرآن را مس نکنند و احترام‏ قرآن را حفظ کنند؛مسجد را کثیف و آلوده نسازند،نماز جماعت برقرار کنند،حتی اگر کودکان نابالغ امام جماعت را به عهده بگیرند.

تشویق و تنبیه

یکی دیگر از روش‏های تربیتی که به نظر قابسی،معلم باید آن را در راستای تعلیم و تربیت صحیح،به‏ویژه اصلاح رفتار،به کارگیرد،روش تشویق وتنبیه است.

.وی برای تحقق این هدف‏ می‏نویسد:

1-دانش‏آموز یا متربی خطاکار را باید به انجام ندادن تکلیف،نقص‏کار،خطا و اشتباه و زشتی عمل و رفتارش،متوجه ساخت و آگاهی‏های لازم را به وی داد تا به وظیفه،حسن‏ عمل به وظیفه وعواقب و آثار کارهای خلافش،دقیقا تنبّه پیدا کند و رفتار نیک را از بد، شرعی و اخلاقی را از غیر آن و...باز شناسد.و این اوّلین مرحلهء برخورد معلم با دانش‏آموز خطاکار است که به‏عنوان یکی از روش‏های تربیتی،باید آن را اتخاذ کند26.

2-در صورت تغافل و استمرار خطا باید چهرهء عبوس به خود گرفت و او را با صدای‏ بلند و بدون گفتن فحش و ناسزا مورد سرزنش قرار داد.معلم حق ندارد واژه‏هایی نامناسب، نظیر ای میمون،ای بوزینه را به کار ببرد و به فرزندان مؤمنان جسارت کند.در صورت انجام‏ این عمل،معلم باید استغفار کند.

3-در صورت ادامه،وی را به کیفر و تنبیه بدنی تهدید کند و درآخرین مرحله اگر از خطا دست بر نداشت،به میزان جرم و خطایش از یک ضربه تا سه ضربه تنبیه بدنی می‏شود،

نتیجه‏گیری

در بررسی و تبیین آرای تربیتی قابسی،علاوه بر معرفی دومین کتاب تألیف شده در موضوع تعلیم وتربیت در تاریخ اسلام،ارائه دورنمایی از تعلیم وتربیت دینی در قرن‏ چهارم هـ.ق.براساس فقه مالکی،نتایج زیر به دست آمد:

1-آغاز سن تحصیل رسمی،به اقتضای رشد کودک 5 با 6 سالگی است.

2-تحصیل حق همهء افراد،اعم‏از دختر و پسر،است و هیچ‏کس حق ندارد فردی را از آن محروم سازد.

3-در یادگیری،عوامل محیطی و اجتماعی از عوامل وراثتی مؤثرتر است.

4-هدف تعلیم و تربیت،کاملا جنبهء دینی دارد و در دو بعد اعتقادی و عملی تبیین‏ می‏شود.

5-معلم باید همهء توان خود را به کار گیرد تادانش‏آموزان به اهداف موردنظر برسند و برای تحقق این منظور،روش‏های ایجاد رابطهء عاطفی و انس،نظارت و مراقبت و تشویق و تنبیه بیشتر مورد تأکید است.

6-مواد درسی به سه دسته تقسیم می‏شوند:

الف.درس‏هایی که لازم است دانش‏آموزان بگذرانند.آنها عبارتند از:آموزش قرآن، اصول و فروع دین و احکام،بویژه آنچه مربوط به نماز است،ادبیات عرب د رحد بهره‏برداری از قرآن،خوش‏نویسی،کیفیت دعا،ارتباط با خدا وتوجه به او.

ب.درس‏هایی که یادگیری آنها فضیلت است.آنها عبارتنداز:آموزش حساب،سیرهء بزرگان،تاریخ سیاسی عرب،آشنایی با شعر و ادبیات عرب به صورت کامل.

پ.درس‏هایی که آموزش آنها برای هرکسی ودر هر شرایطی جایز نیست و آنها عبارتنداز:درس‏هایی که با دین و اخلاق منافات دارند؛مانندسحر،جادو،کهانت،واژگان‏ بیگانه‏ای که فرهنگ غیردینی را نشر می‏دهند،انواع فحش‏ها،حکایت‏های مربوط به‏ تعصبات جاهلی و چگونگی اعمال حرام نظیر غنا و...

7-تأمین هزینهء تحصیل از وظایف اولیای دانش‏آموزان است ودر مواردی که آنان‏ نباشند و یا دارایی نداشته باشند،دولت اسلامی عهده‏دار این امر خواهد بود.

8-به نظرقابسی،گرچه معمولا میزان کار معلمان براساس قراردادهای مالی است که‏ میان آنان و اولیا منعقد می‏شود،اما آنان حق ندارند بین دانش‏آموزان یک کلاس فرق‏ بگذارند واز کمّیت و کیمفیت آموزش بکاهند.البته می‏توانند براساس قراردادهای متفاوت، کلاسهای جداگانه تشکیل دهند.

9-معلمان نباید درسی را بپذیرند که از تدریس آن ناتوان هستند و یا وقت تدریس آن را ندارند.

10-معلمان علاوه بر تدریس،نقش مربی را نیز دارند،از این‏رو باید دانش‏آموزان را از فساد و انحراف بازدارند و زمینهء رشد و کمال اخلاقی آنها را فراهم سازند.

منابع

(1)-تاریخ تعلیم و تربیت دراسلام،محمد داغ،رشید اویمن حفظ الرحمن،ترجمهء کوشافر،علی اصغر؛ انتشارات دانشگاه تبریز،1369

(2)-الرسالة المفصلة لا حوال المتعلمین و احکام المعلمین و المتعلمین؛قابسی،علی بن محمد،ط القاهره، ضمیمه التربیة فی الاسلام او التعلیم فی رأی القابسی،الاهوانی 1955 م.

(3)-التربیة و لتعلیم و فی ظل الاسلام،مؤتمر التربیة الاسلامیة،ط بیروت،بی‏تا

(4)و(5)-منبع شماره 2

(6)و(7)-التربیة فی الاسلام او التعلیم فی رأی القابسی،الاهوانی،احمد فوائد،احیاء الکتب العربیة،القاهره، 1955 م.

(8)-تهذیب التهذیب،عقلانی،احمد بن علی،دار صادر،بیروت،بی‏تا

(9)-الملل والنحل،شهرستانی،محمد بن عبد الکریم،بیروت،بی‏تا

(10)-حیاة الصحابه،الکاند هلوی،محمد یوسف،دار الکتاب العربی،بیروت.1412 هـ ق.طبع دوم.

(11)-منبع شماره 8

(12)-المستدرک علی الصحیحین،حاکم نیشابوری،بیروت،بی‏تا

(13)-تاریخ التربیة الاسلاحیة،احمد شبلی،طبع مصر،1966 م.

(14)-تاریخ دانشگاههای بزرگ اسلامی،غنیمه عبد الرحیم،ترجمهء نورالله کسایی،انتشارات دانشگاه‏ تهران،1372

(15)-الصحیح البخاری بخاری،محمد بن اسماعیل،دار احیاء الکتب العربیة،مصر،بی‏تا

(16)(17)-منبع شماره 2

(18)-منبع شمارهء 6 و 7

(19)-منبع شماره 2

(20)و(21)-منبع شمارهء 6 و 7

(22)و(23)-منبع شمارهء 2

(24)-منبع شمارهء 6 و 7

(25)-منبع شمارهء 2

(26)-منبع شمارهء 6 و 7

(27)-منبع شمارهء 2

برگرفته ازمقاله : آرای تربیتی قابسی متفکر تربیتی اسلام در قرن چهارم هجری- نویسنده: فقیهی،علی نقی

نشریه: علوم تربیتی » تعلیم و تربیت » زمستان 1376 - شماره 52(ص25تا46)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۹
محمدرضا سوقندی

فصل سوم

تعلیم وتربیت ازدیدگاه اخوان الصفا

مهم ترین آراء واندیشه های آنان را می توان در سرفصل های ذیل خلاصه نمود:

-تلفیق دانش های مختلف

-ارائه دیدگاههای جدید

-نباید هیچ دانش وکتاب علمی را دورانداخت/رسائل اخوان الصفاج 4ص105

-تاکیدبراموزش دوره کودکی

-بیهوده بودن اموزش کسانی که دردوران اولیه زندگانی با عادات زشت واندیشه های غلط گذرانده اند

-بهترین سن اموزش بعدازپاتزده سالگی

-تقسیم بندی محصلان براساس سن اموزشی

-نفی اجرت مادی درقبال کار اموزش

هدف ازتحصیل:

تهذیب نفس

تزکیه صفات

به طورکلی اهداف دینی ومعنوی(رسائل/تاریخ اموزش دراسلام دکترحسین زاده شانه چی ص233)

اخوان الصفا عنوان جمعیتى از دانشوران قرن چهارم‏ه . ق. است. آنان بر این عقیده بودند که با افراشتن پرچم دانش و آگاهى و نوشاندن زیت‏حکمت‏به فانوس دیانت، مشعل تمدن اسلامى برافروخته و پرفروغ خواهد شد. از این روى به تهذیب و تنقیح و تقریب معارف انسانى همت کردند. اخوان در پى‏گیرى اهداف اصلاحى خود تشکیلاتى مخفى بنا نهادند و مجموعه‏اى دائرة‏المعارف گونه به نام «رسایل اخوان الصفا» فراهم آوردند. دستمایه‏هاى این تالیف از منابع متنوعى گردآمده و 52 رساله را در بردارد و در حدود سال‏370ه . ق. نشر یافته است. همچنین خلاصه‏اى از آن با عنوان «رسالة‏الجامعه‏» در دست است.

در حیات اخوان‏الصفا -به دلیل شیوه مخفى کارانه‏اى که داشته‏اند- ابهامهاى بسیارى سایه افکنده است، به طورى که حتى نام مؤلفان رسایل نیز به طور قطع معلوم نیست. البته نویسندگانى را به طور احتمال از اعضاى این گروه و گاه از مؤلفان رسایل برشمرده‏اند که برخى از آنان نیز خود داراى چهره‏اى مبهم و پیچیده‏اند.

به علت همین ابهامهاى تاریخى، برخى، آنان را از قرامطه که در اصل اسماعیلى‏اند، دانسته‏اند و برخى دیگر ایشان را از ائمه نصیریه قلمداد کرده‏اند. (1)

محققانى آنان را معتزلى دانسته‏اند و بعضى مخالف مکتب اعتزالشان یافته‏اند. با رجوع به رسایل منشا این اختلاف در قضاوتها آشکار مى‏شود. رسایل اخوان‏الصفا خود از چنان تنوع و تشتتى در آراء برخوردار ماست که منسوب کردن مؤلفان آن به مکتب فلسفى و فرقه مذهبى خاصى سخت دشوار است.

البته این تنوع و تشتت عللى دارد که از جمله مى‏توان تنوع منابع غیر اسلامى عقاید آنان را نام برد، به این معنا که اخوان به طور همزمان از تعالیم ادیان مختلف و فلسفه‏هاى یونانى و منابع پهلوى بهره مى‏برده‏اند. (2) و انگیزه آنان بیشتر توضیح و توجیه فلسفى آرائشان بوده است، لذا به التقاط دامنه‏دارى از آموزه‏هاى فلسفى یونانى و غیر یونانى دست‏یازیده‏اند و پرواى ناهمخوانى منابع مورد استفاده خویش را نداشته‏اند. علاوه بر این، ترجمه‏هایى که اخوان از آن بهره گرفته‏اند از استحکام و وثاقت کافى برخوردار نبوده است. (3)

قضاوت در خصوص مذهب اخوان‏الصفا نیز در اثر ابهام اظهاراتشان دشوار است، ولى تعلق خاطر شیعى آنان غیر قابل انکار است و ادله‏اى که در نفى دوازده امامى بودن ایشان اقامه شده ناکافى است، (4) سیاق آموزشهاى آنان یادآور دعوتهاى اسماعیلیان است.

- تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت در حوزه اندیشه اخوان اهمیت‏بسزایى دارد، تا آنجا که برخى، هدف اخوان را تعلیم و تربیت‏به معناى وسیع آن دانسته‏اند. آنان چون خود را وارث انبیا مى‏شناسند، شان خویش را تداوى نفوس و تعلیم و تربیت و راهنمایى انسان به سوى مقصد عالى حیات مى‏دانند. در نتیجه در مباحث‏بسیارى تنها با انگیزه‏اى تربیتى وارد شده‏اند، حتى اگر عنوان خاص آن مطلب در ارتباط مستقیم با تربیت نباشد، مانند هندسه یا موسیقى. در این بخش گزیده‏اى از تعالیم تربیتى آنان ارائه مى‏شود.

اجناس علوم

معرفى و طبقه‏بندى علوم در نزد دانشمندان مسلمان به این منظور صورت مى‏پذیرفته که طالب و پژوهنده علوم را راهنمایى کند تا «بداند که به چه کار اقدام مى‏کند و به چه پژوهشى مى‏پردازد. او را از این پژوهش چه سودى حاصل مى‏شود و به چه سرمایه‏اى مى‏رسد و از چه فضیلتى بهره‏مند خواهد شد. دانستن این مقدمات سبب مى‏شود که انسان براى آموختن هر دانشى با آگاهى و دوراندیشى گام بردارد، نه از سرغفلت و بى‏خبرى...، و میان علوم به مقایسه بپردازد تا بداند کدام برتر است و کدام سودمندتر، کدام ریشه‏دارتر و مطمئن‏تر و مایه‏دارتر است و کدام سست‏بنیان‏تر و بى‏اساس‏تر و کم‏مایه‏تر»; (60) انگیزه اخوان در بیان اجناس علوم شاهد صدقى بر این مدعاست. (61) آنان اجناس علوم را بر مى‏شمارند تا راهنماى طالبان به سوى اغراضشان باشد و آنان را به خواسته‏هایشان راهبرى کند; زیرا گرایش نفوس به علوم و فنون گوناگون، با هم متفاوت است.

علوم بشر سه جنس یا شعبه اصلى دارد: (62) 1 - علوم ریاضى; 2 - علوم شرعى; 3 - علوم فلسفى و حقیقى.

قسم نخست اکثرا براى طلب معاش و صلاح زندگى به وجود آمده و نه نوع است.

قسم دوم، یعنى علوم شرعى وضعى، براى درمان نفوس و طلب آخرت وجود یافته و شش نوع است.

سومین قسم، یعنى علوم فلسفى و حقیقى چهار نوع است: ریاضیات، منطقیات، طبیعیات و الهیات.

هدف دانش‏اندوزى

هر یک از شاخه‏هاى علم نیازى از نیازهاى انسان را برآورده مى‏سازد و مطلوبى را براى او تحصیل مى‏کند; ولى یک مطلوب مشترک وجود دارد که حاصل همه علوم است و پرداختن به هر رشته‏اى از علم باید دستیابى به آن مقصود را میسر سازد و آن، حرکت انسان به سوى هدف غایى خلقت و تهذیب اخلاق و آمادگى براى جهان آخرت است. (63)

این غرض به علوم دینى و الهى اختصاص ندارد، بلکه همه علوم را شامل مى‏شود. علومى چون هندسه، نجوم و موسیقى نیز داراى اغراضى معنوى هستند. مثلا غرض از تحصیل هندسه، راه‏جویى نفوس از محسوسات به سوى معقولات و از جسمانیات به روحانیات و از پایین‏ترین مراتب وجود به بالاترین مراتب آن است. تحصیل نجوم جانهاى با صفا را به صعود به عالم افلاک و طبقات آسمانها و منازل روحانى و ملائکه مقرب و... تشویق مى‏کند. و غرض از موسیقى تشویق نفوس ملکى و اندیشه‏گر انسانى براى صعود به عالم افلاک، پس از مرگ است. (64)

آثار علم

اخوان با نقل روایتى از پیامبر اکرم(ص) آثار و نتایج علم را برمى‏شمارند. از جمله به فرموده پیامبر(ص) علم باعث‏خشیت و قربت است و دلیل راه و سلاحى بر علیه دشمنان و زینت است; علم موجب رفعت انسان و حیات قلب از جهالت است; علم، چراغ دیدگان و توان ابدان و نردبان بندگان در راه کمال است; علم، وسیله اطاعت و عبادت و تمیز نیک و بد و پیشواى عمل است; (65) علم به صاحبش خصالى نیک مى‏بخشد: شرف، عزت، بى‏نیازى، توانمندى، بلندپایگى، قرب، کمال، جود، حیا، هیبت و سلامت; (66) علم، وصول به لذات آخرت را ممکن، و افعال را پاک و حکیمانه مى‏سازد. علم، میزان برترى اهل آخرت و احیاگر نفوس از مرگ جهالت است و انسان را از خواب غفلت‏بیدار مى‏کند و راه ملکوت را به او مى‏نمایاند; (67) نفس با توشه علم و حکمت راه کمال مى‏پوید و چنان رشد مى‏کند که به نفس کلى شبیه مى‏شود و به عالم بالا مى‏رسد (68) و سلامت و صحت مى‏یابد و نورانى مى‏شود. (69)

هر علمى که دارنده‏اش را به طلب آخرت نرساند و او را در رسیدن به آخرت یارى ندهد، و بالى است‏بر گردن او و حجتى بر علیه او در روز قیامت; (70) علم آثار نیک خود را به همه ارزانى نمى‏کند، بلکه کسانى هم هستند که از درخت علم میوه‏هاى تلخ مى‏چینند، میوه‏هایى چون: کبر، عجب، تفاخر، فزونى مخالفت و منازعت، ریاست طلبى، تعصب، دشمنى و کینه‏ورزى به اهل علم، ترک عمل، دنیا طلبى و حرص. (71)

روش صحیح آموزش و تربیت

اخوان، ضرورت آموزش را بارها گوشزد مى‏کنند و به اهمیت وجود معلم و مربى در علوم و صنایع تاکید مى‏نمایند و آن را در به فعلیت درآوردن قواى انسان ضرورى مى‏شمارند، (72) و البته خداوند را معلم حقیقى مى‏دانند و دستیابى استقلالى به علوم بدون تعلیم را ناممکن تلقى مى‏کنند، مگر به تعلیم الهى و ملکى. (73)

اخوان، در اتخاذ روش صحیح آموزش، توجه به تفاوتهاى متعلمان و متربیان را ضرورى مى‏دانند، تفاوتهایى که به آن توجه کرده‏اند از این قرار است: (74) تفاوتهاى قومى و نژادى، طبقاتى و اجتماعى، فرهنگى، سنى، علمى (پیشینه آگاهیها) و ظرفیتهاى طبیعى و ذاتى افراد، که البته نباید با استعداد به مفهومى که امروز در علوم تربیتى به کار مى‏رود یکى گرفته شود; زیرا این ظرفیتها به قابلیتهاى معنوى، بیشتر توجه دارد تا به امور دیگر.

 

ویژگیهاى معلم (75)

اوصاف معلم را مى‏توان از این جملات اخوان دریافت:

از بالاترین سعادتها براى انسان داشتن معلمى بلندپایه، عالم و عارف به حقایق اشیا و امور است، معلمى که به روز جزا یقین داشته باشد و به احکام دین و امور آخرت و احوال معاد آگاه باشد و انسان را در امر معاد ارشاد کند، و معلمى هوشمند، نیک طبع، خوش خلق، خوش ذهن و دوستدار علم و جویاى حق و غیر متعصب بر رایى از مذاهب باشد. معلمان باید با دانش‏آموزان خود رفاقت و مهربانى کنند و طمع در اخذ مزد از آنان نورزند و بر آنان منت نگذارند، و از نشر علوم نسبت‏به طالبان مستعد کوتاهى نکنند و از علم‏آموزى به ناشایستگان بپرهیزند.

ویژگیهاى دانش‏آموز (76)

طالب علم به هفت‏خصلت نیازمند است: سؤال و خاموشى، استماع، تفکر، عمل به آموخته، طلب راستى از خویشتن، یادآورى اینکه علم نعمت الهى است، ترک اعجاب و شیفتگى نسبت‏به اعمال نیک خود; همچنین دانش‏آموز باید با معلم خویش متواضع باشد و او را بزرگ بدارد و حق و حرمتش را بشناسد.

پى‏نوشتها :

در تمامى ارجاعات به «رسایل اخوان‏الصفا» عدد سمت چپ نشانگر مجلد و عدد سمت راست نشانگر صفحه است.

1 . نصر، سید حسین; نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، ص 49.

2 . صفا، ذبیح الله; تاریخ علوم عقلى، ص 307.ااهمچنین: نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، ص 68.

3 . انتقال علوم یونانى به عالم اسلام، دلیسى اولیرى، ترجمه احمد آرام، ص 9 - 277.

4 . تاریخ فلسفه در ایران و جهان، حلبى، على اصغر، ص 166.

60 . ترجمه اعصاءالعلوم، فارابى، مترجم: حسین خدیوجم، ص 40

61 و 62 . 266/1

63 . 258/1

64 . 22/1

65 و 66 . 8 - 347/1

67 . 399/1

68 . 9 - 6/3

69 . 1 - 260/1

70 و 71 . 9 - 348/1

72 و 73 . 5 - 294 و 347/1

74 . 8 - 76/3 و 445 و 336/1 و 188 و 7 - 165 و 145 و 2 - 51/4

75 . 51 - 49/4 و 5 - 324/1

76 . 347 و 324/1

منابع:

حوزه و دانشگاه 1374 شماره 4

http://www.ensani.ir/fa/content/36936/default.aspx

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل چهارم:

تعلیم و تربیت از دیدگاه محمدبن سحنون (دانشمند مسلمان قرن سوم هجری)

دراینجا  به بررسی و شرح آرای تربیتی «ابن‏سحنون»، متفکر اسلامی قرن سوم هجری و کتاب «آداب المعلمین» وی می‏پردازدیم:

اهمیت تبیین آرای تربیتی ابن‏سحنون و کتاب او در این است که:

اولاً ـ جامعه علمی و فرهنگی ما با اولین تألیف تربیتی در تاریخ تعلیم و تربیت اسلامی آشنا می‏شود.

ثانیا ـ کتاب ابن‏سحنون تصویری از فرهنگ، برنامه آموزشی، مواد درسی، دروس ضروری و اختیاری مدارس (در قرن سوم) در قیروان است.

ثالثا ـ تاریخ مطمئنی از اوضاع تربیت، نوع ارتباط معلم و مربی با متعلم و متربی در مغرب به حساب می‏آید.

رابعا ـ نوع نگرش فقهی علمای مالکی - در آن عصر - به مسایل تعلیم و تربیت، منابع مورد توجه آنان و چگونگی برداشت تربیتی آنها از احادیث پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و... روشن می‏گردد.

ابن‏سحنون سواد آموزی، یادگیری قرآن، آموختن آداب دینی و پرورش بر اساس آن را از هدفهای تعلیم و تربیت دانسته و براساس بینش ویژه‏ای که وی از معلم و شغل معلمی دارد، وظایف معلم را در محدوده تعهدها و قراردادهای مالی بین او و اولیای دانش‏آموزان تبیین می‏کند.

محمدبن عبدالسلام، سحنون بن سعیدبن جیب التنوخی القیروانی، معروف به «ابن سحنون»، به سال 202 ه.ق (819 م) در قیروان تونس چشم به جهان گشود و به سال 256 ه.ق. (870 م.) در منطقه ساحل دیده از جهان فرو بست.او در خانواده‏ای متدین و با فرهنگ بزرگ شد. پدرش قاضی مشهوری بود که در زمان امیر ابی العباس احمدبن الاغلب، متولی قضاوت بود و خود بر امور حسبه و مظالم مباشرت می‏کرد. وی استحقاق لقب «چراغ قیروان» را پیدا کرد.(1)

در تعلیم و تربیت، آداب‏المعلمین را نگاشته است که به سال 1348 ه.ق. (1929 م.) (یا1931 م.) توسط شرکت تونس برای نشر نسخ خطی کتب عربی(2) به کوشش حسن حسنی عبدالوهاب در تونس منتشر شد و به همت لوکونت به فرانسه ترجمه و در مجله «مطالعات اسلامی» در پاریس (به سال 1953 م.) به چاپ رسید(3) و نیز همین کتاب به کوشش احمد فؤاد الاهوانی ضمن کتاب التربیة الاسلامیة، در قاهره (1955 م.) انتشار یافت. همچنین در کتاب الفکر التربوی الاسلامی و دکتر محمد ناصر(ص 19 - 34) که در وکالة المطبوعات کویت انتشار یافته، از احمد فؤادالاهوانی عینا نقل کرده است: «بیشتر شهرت ابن سحنون، به خاطر همین کتاب او در تعلیم و تربیت است.»(4)

این کتاب به تعلیم و تربیت اسلامی کودکان اختصاص دارد. کودکان ممیزی که در مراحل ابتدای یادگیری می‏توانند مهارتهایی که لازم و یا مناسب است فرا گیرند و اجمالاً با دین آشنا شوند و برای انجام‏دادن تکالیف دینی و اجتماعی آمادگی پیدا نمایند.در آداب‏المعلمین دیدگاه و نظام ویژه‏ای در تعلیم و تربیت ارائه نشده است. در این کتاب حتی به اهداف آموزشی تصریح نشده است. مباحث آن از انسجام لازم برخوردار نیست، و به صورت پراکنده از قبیل: آموزش قرآن، برخی از احکام، اجیر شدن معلم برای آموزش و... مطرح شده است. در این مجموعه کوچک بیش از اندازه به مزد معلم و شرایط صحت و عدم صحت اجیر شدن او پرداخته شده و گاهی نیز مطالب تکرار گردیده است.(5)

شأن معلّم از نظر نویسنده کتاب شأن اجیر است و رسالت او به میزان قرار داد مالی بین او و اولیای کودکان است. معلم وظیفه‏ای جز این ندارد و از آنجا که معمولاً معلّمان به این وظیفه خوب عمل نمی‏کنند، شهادت آنان در دادگاه مورد قبول نیست.(6)

ابن سحنون پیش از آنکه رسالت معلمی را ناشی از تعهد دینی و ملّی معلم بداند، به امر اقتصادی وابسته می‏سازد و چنین ترسیم می‏کند که میزان مسؤولیت معلم را مال و ثروت اولیای دانش‏آموزان و اجازه آنان تعیین می‏کند.

کتاب آداب‏المعلمین گرچه با هدف فلسفه تعلیم و تربیت نمی‏تواند مطالعه شود، ولی لازم است به علل زیر مورد توجه قرار گیرد:

آرای تربیتی در این کتاب، با شیوه‏ای فقهی و بر اساس فقه مالکی و برداشت از احادیث پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و اصحاب و تابعان و تابعانِ تابعان و تکیه بر قیاس پی‏ریزی شده است و وظایف واجب یا مستحب معلّمان، متعلّمان و اولیای نوآموزان، مستند به احادیث و کلمات بزرگان ازمذهب مالکی، بیان گردیده است و مسائل تربیتی از دید قضایی حلّ و فصل گردیده است. ابن سحنون در فقه و بویژه در تدوین این کتاب تحت تأثیر روحیه قضاوت پدرش بوده و این روحیه را در بیان مباحث تربیتی حاکم ساخته است.

سراسر این کتاب نقل از گذشتگان است و مطالب با عناوینی مانند: ما جاء فی تعلیم القرآن، ما جاء فی العدل بین الصبیان و... آغاز می‏شود و سلسله سند گوینده و صاحب نظر اصلی بیان می‏گردد. بنابراین، این کتاب تبیینی از آرای تربیتی علمای مالکی مذهب است که مورد توجه و تأیید ابن سحنون بوده است و آرای ابتکاری خود وی محسوب نمی‏شود.

گرچه انتساب کتاب به محمدبن سحنون مشهور است، ولی باید توجه داشت که اصل کتاب را سحنون از پدرش نقل کرده است؛ شاهد مطلب آنکه در اول کتاب جمله «حدثنی أبی سحنون...» و در آخر کتاب هم جمله «کمل کتاب آداب المعلمین محمدبن سحنون عن أبیه» آمده و نیز در خود کتاب «قال سحنون و یا حدثنی سحنون»(7) ذکر شده است. محمدبن سحنون علاوه بر نقل کتاب آداب المعلمین، سؤالات خود از پدر و پاسخهای او را نیز آورده است و همچنین به نقل برخی از قضاوتهای او که پسر در آنها حضور داشته، پرداخته است. توجه به جملاتی نظیر جملات زیر شاهد بر این مدعی است:

«قلت له:...قال»(8) «سألته...فقال...»(9) «قال محمد:و حضرت لسحنون قضی...»(10) و «سُئل سحنون...فقال...»(11) و «کتب...الی سحنون یسأله عن...»(12)و «سمعته یقول...»(13)

همچنین گفته شده که ابن سحنون از «اسدبن فرات» در تنظیم اثر تربیتی خود الهام گرفته است. اسدبن فرات در حمله به «سیسیل» حضور داشته و در«پالرمو» کشته شده است.(14)

از بررسی کتاب «آداب المعلمین» ابن سحنون و آرای تربیتی وی به این نتیجه رسیدیم که:

1 ـ در قرن سوم هجری، تعلیم و تربیت در جامعه اسلامی به شیوه فقهی وجود داشته است و اصول و روشهای تعلیم و تربیت را از فقه به دست می‏آورده‏اند.

2 ـ برنامه‏ریزی آموزشی و تعیین مواد درسی ضروری و اختیاری برای تحصیل کودکان با اهداف سوادآموزی، یادگیری قرآن و آموختن آداب و سنن دینی انجام می‏شده است.

3 ـ تعلیم و تربیت در قرن سوم هجری، وظیفه اولیا و معلمان بوده است و اقتصاد و قراردادهای شخصی، نقش مؤثری داشته است و دولت در این زمینه سرمایه گذاری نمی‏کرده است.

4 ـ در نظام تربیتی ابن سحنون، کودکان در کنار تحصیل با مهارتهایی که می‏توانست زمینه شغلی برای آنان ایجاد کند، آشنا می‏شدند و برنامه‏ریزی به گونه‏ای با اشراف معلم انجام می‏شد که کودکان و جوانان بیشتر بهره‏برداری را از وقت داشته باشند و فرصتها را از دست ندهند.

2 . اهداف تعلیم و تربیت

3 . وظایف معلم

منابع و پی نوشت ها:

1. تاریخ التربیه فی‏الشرق و الغرب، الدکتور محمد منیر مرسی، ص34، عالم الکتب، قاهره،

2. «مغرب»، شبه جزیره بزرگی که در شمال غربی آفریقا است شامل مراکش، الجزایر، تونس و اسپانیا.

3. تاریخ التربیة فی الشرق و الغرب، الدکتور محمد منیر مرسی، ص304.

4. دائرة‏المعارف بزرگ اسلامی، ج3، ص667.

5. تاریخ التربیة فی الشرق والغرب، ص305.

6. آداب المعلمین، ص13،14،15،16،...

7. آداب المعلمین، ص5و6.

8. ر. ک. رسالة قابسی، «والتربیة فی الاسلام او التعلیم فی رای القابسی» از احمد فؤادالاهواتی، و «تاریخ التربیة فی الشرق و الغرب» از محمد منیر مرسی و...

9. آداب المعلمین، ص10،11،12،13،15.

10. آداب المعلمین، ص4،5،6،7،8،9.

11. همان ص5.

12. همان ص5.

13. همان ص12،14.

14. همان ص12.

منابع:

پژوهش های فلسفی-کلامی 1378 شماره 2-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۷
محمدرضا سوقندی